ازدواج با پيامبر ج
پیامبر جاز تمام ماجرای ام حبیبه خبر شد ودانست که رمله بنت ابوسفیان بانوی قریش که مال ومکان خود را برای اینکه دینش را حفظ کند از دست داده است واکنون به چنین مصیبتی گرفتار شده است، آن حضرت جمیخواست تا زنانی چون او که مؤمن ومهاجر وصبور هستند مورد تجلیل قرار بگیرند بنابر این برای نجاشی (پادشاه حبشه) پیغام فرستاد، تا او را به عقد ایشان در بیاورند، نجاشی کسی را نزد او فرستاد تا در این مورد رأی او را جویا شود.
ام حبیبه لحظهای ساکت شد سپس یکی از خویشاوندان خود بنام خالد بن سعید بن عاص بن امیه را وکیل خود نمود بعد از آن گفت: خداوند با نجاشی نیکی کند. وبه کنیز نجاشی دوتا النگوی نقره هدیه کرد، اما وقتی کنیز نزد پادشاه رفت پادشاه به او گفت النگوهای ام حبیبه را برگردان، کنیز النگوها را پس داد و به ام حبیبه گفت: برای من بعنوان هدیه کافی خواهد بود که به پیامبر جبگویی: ابرهه به تو سلام میرساند و در دل ایمان آورده ومسلمان شده است.
پادشاه در قصر خود ایستاد و گفت: محمد برایم نامه نوشته است تا ام حبیبه را به ازدواج او در بیاورم من هم خواسته او را پذیرفتم و چهار صد دینار مهریه برای ام حبیبه مقرر مینمایم. سپس چهارصد دینار را در جلوی گروه حاضر مسلمان انداخت، خالد بن سعید وکیل ام حبیبه جلو رفت وگفت: من خواسته پیامبر جرا پذیرفتم وام حبیبه را به عقد نکاح او در آوردم. خالد بن سعید مهریه، ام حبیبه را گرفته و برایش فرستاد. نجاشی زنانش را گفت که هریک چیزهایی به ام حبیبه هدیه کنند. زنهای نجاشی عطر وعود وعنبر به ام حبیبه هدیه نمودند، ابرهه کنیز نجاشی هدایا را گرفت و به ام حبیبه داد، ام حبیبه پنجاه دینار از مهریهاش را به ابرهه داد اما ابرهه گفت: پادشاه به من دستور داده تا ازتو چیزی نپذیرم، و بالاخره ام حبیبه برای سفر به مدینه آماده شد.