ازدواجی مبارک
درسال هفتم هجری هنگامی که پیامبر جبرای ادای عمره به مکه آمد میمونه از آمدن پیامبر جخبر شد او برای ایمان آوردن و پذیرفتن اسلام عجله داشت، او رازی را در قلبش پنهان داشت که آن را با هیچ کس جز خواهرش ام فضل همسر عباس که از همه مردم به او نزدیک بود در میان نگذاشت. آیا میدانید آن راز چه بود؟ بره (میمونه) آرزو داشت ودلش میخواست که همسر پیامبر جشود تا از نزدیک عظمت اسلام را مشاهده کند و با زندگی این مجاهد بزرگ شریک باشد. میمونه راز دلش را با ام فضل در میان گذاشت وام فضل با مهربانی به سخنان خواهرش گوش داد، وطبیعی بود که او راز خواهرش را با شوهرش عباس [۵۸]در میان بگذارد.
همچنان که میمونه راز را به ام فضل گفت انجام کار را نیز به عهده او گذاشت. عباس نزد پیامبر جرفت و در مورد بره که مسلمان و مؤمن بود سخن گفت ونیز به پیامبر جگفت: بره شوهرش ابورهم بن عبدالعزی فوت کرده است آیا میخواهی با او ازدواج کنی؟ رسول اکرم جپسندید وپسر عمویش جعفر بن ابی طالب را برای خواستگاری نزد میمونه فرستاد، هنگامی که جعفر آمد میمونه سوار بر شتر بود وجعفر از او برای پیامبر جخواستگاری کرد. میمونه گفت: «شتر و آنچه بر اوست از آنِ خدا وپیامبرش است».
مردم در مکه زمزمه کردند که میمونه نتوانست انتظار بکشد بنابراین خودش را به خدا وپیامبرش جهبه کرد [۵۹].
پیامبر جاسم او را که بره [۶۰]بود عوض کرد ومیمونه گذاشت.
میمونه به خواسته وجود خود وعاطفه زنانهاش اجابت کرد این خواسته پیام آور ایمان ومحبت به اسلام و پیامبر بود، بنابر این خداوند در پی زمزمه مردم در قرآن آیه نازل کرد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ إِنَّآ أَحۡلَلۡنَا لَكَ أَزۡوَٰجَكَ ٱلَّٰتِيٓ ءَاتَيۡتَ أُجُورَهُنَّ وَمَا مَلَكَتۡ يَمِينُكَ مِمَّآ أَفَآءَ ٱللَّهُ عَلَيۡكَ وَبَنَاتِ عَمِّكَ وَبَنَاتِ عَمَّٰتِكَ وَبَنَاتِ خَالِكَ وَبَنَاتِ خَٰلَٰتِكَ ٱلَّٰتِي هَاجَرۡنَ مَعَكَ﴾[الأحزاب: ۵۰].
«ای پیامبر! همانا ما حلال کردیم برای تو همسرانی را که مهریه آنان را داده باشی وهمچنین حلال هستند برای تو کنیزانی که در ملک تو هستند. از آنانی که خداوند در اختیار تو قرارداده است وهمچنین دختر عموها ودختر عمهها ودختر داییها ودختر خالههای تو که همراه با تو هجرت کردهاند».
سپس میمونه را با این آیه تحصیل داد:
﴿وَٱمۡرَأَةٗ مُّؤۡمِنَةً إِن وَهَبَتۡ نَفۡسَهَا لِلنَّبِيِّ إِنۡ أَرَادَ ٱلنَّبِيُّ أَن يَسۡتَنكِحَهَا خَالِصَةٗ لَّكَ مِن دُونِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۗ قَدۡ عَلِمۡنَا مَا فَرَضۡنَا عَلَيۡهِمۡ فِيٓ أَزۡوَٰجِهِمۡ وَمَا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُهُمۡ لِكَيۡلَا يَكُونَ عَلَيۡكَ حَرَجٞۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٥٠﴾[الأحزاب: ۵۰].
«و زن با ایمانی که خودش را برای پیامبر هبه کند، اگر پیامبر قصد نکاح او را داشته باشد، این ویژه تو است نه برای سایر مؤمنان، همانا میدانیم آنچه را که بر شوهران در حق همسران شان و آنچه که آنان مالک آنها هستند معین کردهایم تا برای شما مضایقه نباشد و خداوند بخشنده ومهربان است».
در عمره قضا پیامبر جسه روز در مکه اقامت کرد در صبح روز چهارم، حویطب بن عبدالعزی که بعدها مسلمان شد وهمراه با گروهی از مشرکین نزد پیامبرجآمد وگفت: مدت مقرر تمام شده است از اینجا برو، پیامبر جفرمود: اگر مرا بگذارید که در میانتان عروسی کنم، وغذایی درست کنم واز شما نیز برای صرف غذا دعوت بعمل آورم چطور است؟ آنها با تندی گفتند: ما به غذای تو احتیاجی نداریم هرچه زودتر اینجا را ترک کن.
پیامبر جدر منطقه ای بنام سرف که به مسافت ده روز از مکه فاصله داشت رحل اقامت افکند ومیمونه دختر حارث به او پیوست، و پیامبر جبعد از اینکه عمره را انجام داده بود با میمونه عروسی کرد، میمونه میگوید: پیامبر جبا من در سرف ازدواج کرد که ما هر دو از احرام عمره بیرون آمده بودیم [۶۱].
میمونه آخرین زنی بود که پیامبر جبا او ازدواج نمود [۶۲].
میمونه به خانه پیامبر جپیوست، و به کثرت در مسجد النبی نماز میخواند، هنگامی که بیماری پیامبر جشدت گرفت در خانه میمونه تشریف داشت و از آن جا به خانه عایشه منتقل گردید.
عایشه در این مورد میگوید: بیماری پیامبر جدر خانه میمونه آغاز شد، ایشان از همسرانش اجازه خواست تا در خانه من تیمار داری شود، همسرانش نیز موافقت کردند [۶۳].
میمونه زنی صادق و با ایمان بود در یکی از روزها کسی از خویشاوندانش نزد او آمد، بوی شراب به مشام میمونه رسید، خشمگین شد وفرمود: سوگند به خدا اگر نروی تا حد بر تو اجرا شود، دو باره حق نداری نزد من بیایی، سرانجام او نیز چنین کرد [۶۴].
[۵۸] تاریخ الطبری ج ۲ ص ۱۴۳. ۲۱۴، ۲۳۰ و دیگر کتابهای حدیث و تفسیر و سیرت [۵۹] ازدواج النبی، صالحی ص ۲۰۰ چاپ دار ابن کثیر – دمشق – ملاحظه کنید. [۶۰] میمونه از یمن به معنی برکت است ومیمونه یعنی مبارک و میمونه یعنی زن مبارک. [۶۱] صحیح مسلم ش ۱۴۱۱. [۶۲] طبقات ابن سعد ج ۸ ص ۱۳۲. [۶۳] المغازی، زهری ص ۱۳۰. [۶۴] طبقات ابن سعد ج ۸ ص ۱۳۹.