(جويريه بنت حارث) در غزوه بنی مصطلق
پیامبر جدر غزوه بنی مصطلق بر حارث بن ابی ضرار که قصد سوء به اسلام داشت پیروز شد، پیامبر جپیروز مندانه و در حالی که غنیمتهای زیادی بدست آورده بود به مدینه بازگشت، هفتاد نفر از دشمن اسیر شده بود دو هزار شتر وپنج هزار گوسفند را مسلمین به غنیمت خویش گرفته بودند زنان وکودکان اسیر شده بودند. در میان اسراء جویریه دختر حارث وبانوی زنان بنی مصطلق نیز به چشم میخورد او دختری زیبا و در بهار جوانی بود، هنگام تقسیم غنیمتها، سهمیه ثابت بن قیس انصاری شد، ثابت با او پیمان بست که اگر هفت اوقیه طلا بپردازد او را آزاد خواهد کرد.
مبلغ هنگفتی بود بنابر این جویریه اجازه ورود به محضر پیامبر جرا خواست ونزد پیامبر جآمد واز او کمک خواست وگفت: «ای پیامبر خدا! من دختر حارث بن ابی ضرار هستم، حارث سردار قومش است، بلایی که برسرم آمده از شما پوشیده نیست، در تقسیم غنایم، من سهمیه «ثابت بن قیس» شدم با او پیمان بستم که بعد از پرداخت مبلغی مرا آزاد کند واو مبلغ را تعیین نمود، اکنون پیش تو آمدهام تا مرا کمک کنی تا آزاد شوم».
دل پیامبر جبه حالش سوخت وگفت: اگر مبلغ تعیین شده از طرف ثابت را به او بپردازم وبا تو ازدواج کنم میپسندی؟ جویریه گفت: بله ای پیامبر خدا. پیامبر جفرمود: من نیز این کار را انجام دادم.
جویریه از حکم پیامبر جکه دستور داده بود که وام او پرداخت شود و او آزاد گردد راضی بود. اما پدرش ابی ضرار از زمانی که دخترش اسیر شده بود آرام نمیگرفت، او چند شتر جمع کرد تا آنها را به مسلمین فدیه دهد و دخترش را آزاد کند. شتران را حرکت داد ناگهان دو شتر از میان شترها به شدت مورد پسندش واقع شد و با خودش گفت: اگر این دو شتر را برای خودم نگاه دارم بهتر است. آن دو شتر را برای خود نگاه داشته و به شرف آن سوی درهها هدایت کرد و بقیه شتران را به مدینه آورد تا آنها را به عنوان فدیه بدهد و دخترش را که در دست مسلمین اسیر بود آزاد کند.
چون به مدینه رسید با شترها نزد پیامبر جرفت وگفت: ای محمد! شما دخترم را اسیر کرده اید، این فدیه اوست او را آزاد کنید.
پیامبر جفرمود: آن دو شتری که در دره پنان کردهای کجا هستند؟ حارث به شدت وحشت کرد وبا خود گفت: کسی همراه من نبود که ببیند من چکار میکنم بعد کمی ساکت شد و وقتی به سخن آمد گفت: گواهی میدهم که هیچ موجودی جز خدا نیست و گواهی میدهم که تو ای محمد پیامبر خدا هستی. چون از این کارم جز خدا هیچ کس اطلاعی نداشته است.
و این گونه به حارث بن ضرار سردار بنومصطلق که بر جنگ با پیامبر جو از بین بردن او لشکر کشی میکرد به اسلام مشرف شد. حارث کسی را فرستاد که شترها را بیاورند تا فدیه دهد و دخترش را آزاد کند وقتی شترها را آوردند به پیامبر جگفت: این فدیه دخترم هست، دختر من شایسته نیست که اسیر باشد. پیامبر جفرمود: آیا اگر او را ما قبول کنیم کار خوبی نکردهایم؟ حارث گفت: بله، خوب است.
ووقتی از جویریه پرسیده شد گفت: من پیامبر جرا پذیرفته و اسلام آوردهام. پیامبر جاو را آزاد کرده وبا او ازدواج نمود واسم او را که بره بود عوض کرد واو را جویریه نام گذاشت [۵۱].
وقتی مسلمین خبر شدند که پیامبر جبا جویریه ازدواج کرده است خانواده و خویشاوندان جویریه را نیز آزاد کردند و گفتند اینها خویشان همسر پیامبر هستند. که در نتیجه صد نفر از فامیلهای جویریه آزاد گردید تا جایی که عایشه گفت است: «زنی را نمیشناسم که مانند جویریه برای قومش با برکت باشد» [۵۲].
قبیله بنومصطلق ایمان آوردند و نعمت الهی شامل حالشان گردید و جویریه به خانه پیامبر جپیوست. خانه او نزدیک خانه ام سلمه و عایشه وحفصه بود.
صبح یکی از روزها پیامبر ججویریه را دید که در خانهاش نشسته است وتسبیح میگوید در آخر وقت پیامبر جدوباره از کنارش گذشت دید همچنان نشسته است. به ایشان فرمود:
آیا به تو کلمههایی نیاموزم که آنها را بگویی برایت راحتتر خواهند بود؟
«سبحان الله عدد خلقه»سه بار.
«سبحان الله رضا نفسه»سه بار.
«سبحان الله مداد كلماته»سه بار [۵۳].
رسول اکرم جوفات کرد در حالی که از جویریه خشنود و راضی بود. جویریه زندگی باقیماندهاش را در سایه حکومت خلفای راشدین گذراند و چندین حدیث از پیامبر روایت نمود.
زندگی او تا زمان خلافت معاویه بن ابی سفیانسادامه پیدا کرد و در دوران حکومت معاویه در سال پنجاه هجری در سن هفتاد سالگی وفات کرد، جنازه او تا قبرستان بقیع تشییع شد ومروان بن حکم امیر آن زمان مدینه برجنازهاش نماز خواند.
خدا ام المؤمنین جویریه را رحمت کند وما را در بهشت به او ملحق گرداند.
[۵۱] قرطبی دار الاستیعاب ج ۴ ص ۲۵۳. [۵۲] مسند احمد ج ۶ ص ۲۷۷. [۵۳] ترمذی باسند صحیح.