تثلیث از دیدگاه توماس اکویناس
ما در تاریخ تفکّر مسیحی به کسانی همچون آگوستین که در کشاکش میان عقل و ایمان گرفتار شدهاند فراوان برخورد میکنیم، و میدانیم که موضوع «جداسازی عقل و ایمان» که قرنها است دستاویز مسیحیان قرار گرفته، نمیتواند مشکل تثلیث و الوهیّت مسیح را حل کند، زیرا همانگونه که ملاحظه کردیم ایمان به مندرجات کتاب مقدّس مستلزم آنست که مسیحیان، خدای یکتا را ذاتی دگرگون ناشدنی بدانند، و با وجود این، چگونه بخود حق میدهند که به عذر اصالت ایمان، خداوند سبحان را بصورت مسیح متحوّل و مجسّم پندارند؟! علاوه بر این، بسیاری از متفکّران مسیحی با سلاح خرد و اندیشه بمیدان میآیند (و در خلال سخنان خود، لااقل اوّلیّات عقلی را میپذیرند) تا وجود خداوند یا حقّانیّت کتاب مقدّس را به اثبات رسانند، ولی بزودی عقبنشینی نموده و به آرائی پناه میبرند که با بدیهیّات عقل منافات دارد! از جملۀ این متفکران، توماس اکویناس Thomas Aquinas است که از قدیّسان عالم مسیحیّت بشمار میرود، و علمای مسیحی از او بعنوان بزرگترین حکیم قرون وسطی یاد میکنند، و در تئولوژی یا الهیّات مسیحی، وی را سخت چیرهدست میانگارند. برتراند راسل ضمن کتاب «تاریخ فلسفۀ غرب» دربارۀ او مینویسد: «توماس اکویناس به عنوان بزرگترین فیلسوف مدرسی (اسکولاستیک) شناخته میشود. در هر مدرسۀ کاتولیک که فلسفه جزء برنامه باشد، حکمت وی به عنوان یگانه حکمت صحیح تدریس میشود»[۷۵] .
اکویناس، کتاب مبسوطی تحت عنوان: «بر ردّ فرقههای گمراه Summacontra Gentiles» برشتۀ تحریر در آورده است۷۶و در آنجا میگوید: «خدا لایتغیّر است، زیرا حاوی هیچ قوّۀ منفعلی نیست. داوید دینانتی David of Dinant چنین یاوه سراییده است که: خدا همان مادّه المواد استً این، بیمعنی است زیرا ماده المواد، انفعال محض است و حال آنکه خدا فعل محض است. در خدا ترکیب نیست بنابراین (خدا) جسم نیست زیرا اجسام، مرکّب از اجزایند. خدا عین ماهیّت خویش است زیرا در غیر این صورت بسیط نمیبود بلکه مرکّب از ماهیّت و وجود میشد، در خدا ماهیّت عینِ وجود است»[۷۷] .
چنانکه بنظر میرسد توماس اکویناس، ذات الهی را در نهایت بساطت و وحدت معرّفی میکند و بطور مطلق، تبدیل و تغییر را در ذات حق انکار مینماید. وی دربارۀ آنکه مبدأ عالم از هر گونه ترکیبی منزّه است بیان ویژهای دارد، میگوید: «صور هر قدر به مادّه نزدیکتر باشند، انواع و افرادشان زیادتر است، و هر چه رو به کمال روند به وحدت نزدیکتر میشوند تا جایی که صورتِ بیمادّه دست میدهد که انواع و افراد ندارد و خود، علّتها است یعنی ذاتی بسیط و یگانه که آفرینندۀ کائنات است»[۷۸] .
با وجود همۀ این بیانات، در کمال شگفتی ملاحظه میکنیم که توماس اکویناس بعنوان یک مسیحی مؤمن، تثلیث را میپذیرد و به تجسّم خدا در صورت عیسی باور دارد! به عقیدۀ ما این حکیم مسیحی، برای آنکه عقل و ایمان را با یکدیگر جمع کند، بدیهیترین اوّلیّات عقل را زیر پا گذارده یعنی «جمع میان نقیضین» را جایز شمرده است! و با آنکه در بحث از وجود خداوند و صفات او، به اصول عقلی اعتقاد نشان میدهد و از آنها در اثبات مرام خود یاری میجوید، ولی به تثلیث که میرسد از تناقض گویی باک ندارد و ذات بسیط و ثابت حق را از سه اقنوم، مرکّب میشمارد و به صورت مسیح متحوّل میپندارد!
برتراند راسل از توماس اکویناس نقل کرده که وی گفته است: «عقل طبیعی در امور الهی قاصر است، این عقل میتواند جزئی از دین را ثابت کند امّا بر اثبات سایر اجزای آن قادر نیست. عقل میتواند وجود خدا و بقای روح را اثبات کند امّا اثبات تثلیث و حلول و روزِ داوری از او ساخته نیست»[۷۹] .
البتّه انکار نمیتوان کرد که گاهی عقل، به فهم مسئلهای نائل نمیشود و آن را فراتر از درک خویش میشمرد ولی بیتردید، ره نیافتن به مسئلهای غیر از آنست که مسئلۀ مزبور با بدیهیّات عقل مخالف باشد که در این صورت آن مسئله از درجۀ اعتبار ساقط بوده و باطل است. و گرنه، باید عقل آدمی بکلی از حجیت معزول گردد و بر روی تمام ادراکات عقلی خطّ بطلان کشیده شود، و این هم هدفی نیست که توماس اکویناس برای رسیدن بدان تلاش نموده باشد زیرا که وی در اثبات وجود خدا و بقاء روح، به دلائل عقلی متوسّل میشود!
بنابر آنچه گفتیم، میتوان دریافت که علمای مسیحی بخاطر از دست ندادن تثلیث چه اغلاط و تناقضاتی را ناچار بر ذهن خود تحمیل میکنند و در برابر چه گمراهیهایی تسلیم میشوند؟! آیا بهتر نیست که دانشمندان مزبور با شجاعت و قاطعیّت، آن تئوریِ باطل را رها سازند و تقلیدِ بیدلیل در مبادیِ دین را به تحقیقِ شجاعانه تبدیل کنند؟
[۷۵] تاریخ فلسفه غرب، اثر برتراند راسل، ترجمه نجف دریابندری کتاب دوّم، صفحه ۴۸۱. [۷۶. نام کامل کتاب اکویناس: Suma de Veritate Catholicae Fidei contra Gentiles است بمعنای: «مجموعه در بیان آئین کاتولیک بر ضدّ گمراهان» این کتاب در چهار جلد تنظیم شده است. [۷۷] تاریخ فلسفه غرب، اثر برتراند راسل، کتاب دوّم، صفحه ۸۴۷. [۷۸] تاریخ تمدّن، اثر ویل دورانت، ترجمه ابوالقاسم طاهری، ج ۱۲، صفحه ۱۲۵. [۷۹] تاریخ فلسفه غرب، کتاب دوّم، صفحه ۸۴۵.