کارل فندر، مدافع تثلیث!
اینک که رأی دو تن از متکلّمان برجسته و پیشین مسیحیّت را دربارۀ تثلیث ملاحظه کردیم، جا دارد که بر آراء دو تن از مدافعان این تئوری در عصر جدید نیز نظر افکنیم و آثاری را که ایشان برای ارشاد! مسلمانان نگاشتهاند بررسی کنیم. نخست مناسب است از کارل فندر آلمانی (Karl Gottlieb Pfander) که کتابی از او بنام «سنجش حقیقت» به زبان پارسی[۸۰] در دست داریم، سخن گوییم.
فندر از علمای مسیحی در قرن هیجدهم میلادی بشمار میآید، وی نزدیک به صد و چهل سال پیش از اروپا به هندوستان مسافرت کرد و مورد استقبال کمپانی انگلیسیِ هند شرقی قرار گرفت، و مدتی در رأس یک گروه تبلیغاتی (Misionary) در آن دیار فعّالیّت مینمود، و مردم هند را به آیین مسیحیّت دعوت میکرد. در آن هنگام از سوی یکی از دانشمندان ورزیده و متتبّع اسلامی بنام شیخ محمّد رحمه الله عثمانی به مجلس مناظرهای فراخوانده شد، و این مناظره در سال ۱۲۷۰ هجری برابر با ۱۸۵۵ میلادی در شهر اکبر آباد هند با حضور عدّهای از علماء و رجال دولتی، صورت پذیرفت. موضوع مناظره، رسیدگی به ادّعای مسلمانان مبنی بر «وقوع تحریف در انجیل» بود، و فندر در آن مجلس ناگزیر، به تحریف هشت موضع در اناجیل اعتراف نمود. کارل فندر از هند به قسطنطنیه نیز سفر کرد ولی در کشور عثمانی برخلاف هندوستان – که زیر نفوذ و سلطۀ انگلیسیها قرار داشت – با استقبال دولتیان روبرو نشد، و سلطان عبدالعزیز خلیفۀ عثمانی روی خوشی به او نشان نداد. کارل فندر را روی هم رفته میتوان از علمای مبرّز پروتستان بشمار آورد که در قرن هیجدهم برای دعوت و تبشیر، به شرق اسلامی آمدهاند. باری فندر در نوشتههای خود برای اثبات تثلیث – همچون آگوستین – تنها به کتاب مقدّس دست میآویزد، و در این باره مینویسد: «دلیل این عقیده (یعنی تثلیث) بطوری که گفته شد، در کتاب مقدّس و بخصوص در عهد جدید (انجیل) یافت میشود. ما این عقیده را فقط از این لحاظ قبول میکنیم که آن وجود فیّاض، آن را از راه خداوندی بر ما مکشوف داشته است»[۸۱] .
از این عبارت بر میآید که مدافعان تثلیث، با وجود آنکه قرنها از پیدایش این عقیده سپری شده هنوز نتوانستهاند برهانی عقلی در اثبات تئوری خود ارائه دهند و ناگزیر به سخنان کتاب مقدّس در این زمینه توسّل میجویند با اینکه چنین روشی – بفرض یافتن شواهد نقلی – تنها کسانی را قانع میسازد که انجیل را بعنوان «پیام الهی» پذیرفته باشند و احتمال هیچ گونه تحریف و تغییری را دربارۀ آن نیز بخود راه ندهند. و بعلاوه، در تفسیر شواهد انجیل با طرفداران تثلیث هم رأی و هم سلیقه باشند، یعنی هر دو دسته از اسلوب و روش یگانهای در فنّ تفسیری پیروی کنند. و البتّه گذر کردن از این مقدّمات، کار ساده و آسانی نیست! بهر صورت، فندر در آستانۀ بحث از تثلیث، چنین مینگارد:
«کتب مقدّسه در موضوع وحدانیّت خدای تعالی شهادت قطعی میدهند چنانکه در سفر تثنیه باب ۴:۶ مسطور است: «ای اسرائیل بشنو! یهوه خدای ما، یهوۀ واحد است». و در کتاب اشعیاء نبی باب ۴۵ آیۀ ۵ نوشته است: «من یهوه هستم و دیگری نیست و غیر از من خدایی نی». و در رسالۀ اوّل به قرنتیان باب ۸ آیۀ ۴ مسطور است: «پس دربارۀ خوردن قربانیهای بتها، میدانیم که بت در جهان چیزی نیست و اینکه خدایی دیگر جز یکی نیست». و ایضاً در رسالۀ به افسیان باب ۴ آیۀ ۶ مرقوم است که: «یک خداوند، یک ایمان، یک تعمید، یک خدا و پدر همه، که فوق همه، و در میان همه، و در همۀ شما است»[۸۲] .
مشکل بحث از اینجا آغاز میشود که فندر میخواهد تئوری تثلیث را با توحید مزبور آشتی دهد، و چنین خواستهای، بدون گام نهادن در باب مغالطه میسّر نیست! اکنون بنگریم که فندر این راه را چگونه میپیماید؟ وی مینویسد: «توحید خدا در تورات ضمن آیهای که میگوید: بشنو ای اسرائیل! خداوند، خدای ما خداوند واحد است (سفر تثنیه، باب ۴:۶) تصریح شده است و در انجیل هم میبینیم که خداوند عیسی مسیح همین کلمات را نقل فرموده، و بلکه آنها را اساس تعالیم خودش قرار میدهد (انجیل مرقس، باب ۱۲، آیۀ ۲۹). عقیده تثلیث هم همان است منتهی مشروحتر و مفصّلتر و بر روی اساس سایر تعالیمش استوار گردیده است. مثلاً بر روی این حکمی که مسیح به شاگردانش میدهد که: ایمانآورندگان را به اسم پدر و پسر و روح القدس تعمید بدهند (انجیل متّی، باب ۲۸، آیۀ ۱۹). در اینجا معلوم است که توحید الهی تعلیم داده شده چرا که لفظ «اسم» مفرد است ولی أقانیم ثلاثه، جدا جدا ذکر گردیده و نمیشود تصوّر کرد که پسر و روح القدس هر دو مخلوق باشند، زیرا مسلّم است که شرکت دادن مخلوق با خالق در وحدت اسم أقدس، کار غلطی است، و عناوین و القابی را مانند «ابن الله» و «روح القدس» که مختصّ خدا است به مخلوقات نمیتوان اطلاق نمود ولو هر چه عالی مقام و والا باشند. این مسئله درنظر هر کس که اندکی در آن تعمّق نماید، بدیهی و عیان است».![۸۳]
اوّلاً عبارتی که در انجیل متّی از قول مسیح÷آمده که «بروید همۀ امّتها را شاگرد سازید و ایشان را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید» کمترین دلالتی بر این معنا ندارد که پدر و پسر و روح القدس، در اسم با یکدیگر وحدت دارند تا چه رسد به وحدت در مسمّی! زیرا هر چند واژۀ «اسم» در این عبارت، مفرد آمده است ولی واو عطفی که در «اب و ابن و روح القدس» بکار رفته برای هر کدام از این کلمات، لفظ اسم را دوباره در تقدیر میگیرد، و مفهوم جمله بدین صورت در میآید: «به اسم اب و اسم ابن اسم روح القدس تعمید دهید» بعلاوه، اگر ادّعا کنیم که این سه نام، یکی بیش نیستند با ظاهر این اسامی و معانی مختلف آنها مخالفت نمودهایم! چگونه میتوان گفت که: نام و مفهوم پدر و پسر، یکی است و هیچ تفاوتی با هم ندارند؟! مسیح÷خود بارها نام پدر را از نام خویش جدا ساخته است، و بعنوان نمونه در همان انجیل متّی از قول وی گزارش شده که فرمود: «هیچ کس را بر روی زمین «پدر» نخوانید زیرا شما یک پدر دارید یعنی همان پدر آسمانی. و نباید «پیشوا» خوانده شوید زیرا شما یک پیشوا دارید که مسیح است»[۸۴] .
چنانکه ملاحظه میشود مسیح÷تعلیم داده که نام پدر آسمانی، ویژۀ خدا است، و برای خود وی هم نام پیشوا را باید بکار برد، همانطور که تقدّم نام پدر بر پسر و نیز بر روح القدس در جملۀ مورد بحث، نشان آنست که صاحب این نام، احترام و اهمیّتی بیش از دیگران دارد و مقامی مستقلّ از آن دو بشمار میآید.
ثانیاً: اگر نامهای گوناگون «پدر» و «پسر» و «روح القدس» در انجیل، اشاره به یک حقیقت داشت و مسمّای یگانهای را (در صوت سه اقنوم) بیاد میآورد، لازم میآمد که این سه اقنوم در اراده و قدرت و علم با یکدیگر وحدت داشته باشند در صورتی که انجیل متّی مینویسد مسیح÷پیش از مصلوب شدن خود، به پیشگاه خداوند گفت: «ای پدر، اگر ممکن است این پیاله (مرگ رنجآور) را از من دور کن، امّا نه به ارادۀ من بلکه به ارادۀ تو»[۸۵] ! و در انجیل مرقس نیز آمده است که: «عیسی کمی از آنجا دور شد و به روی زمین افتاده دعا کرد اگر ممکن باشد آن ساعت پر درد و رنج نصیب او نشود. پس گفت: ای پدر، همه چیز برای تو ممکن است، این پیاله را از من دور ساز، امّا نه به خواست من بلکه به ارادۀ تو»[۸۶] . همانگونه که میبینیم در خلال این سخنان به وضوح آمده که قدرت و ارادۀ إلهی از خواست و امکانات عیسی جدا بوده است، و این حقیقت نمایشگر جدایی ذات خداوند از مسیح بشمار میرود.
همچنین در انجیلها میخوانیم که چون مسیح÷از ویرانی جهان و رستاخیز مردگان و بازگشت خود خبر داد، تصریح نمود که هنگام فرا رسیدن امور مزبور را هیچ کس جز «پدر» نمیداند و حتی «پسر» و فرشتگان نیز از آن آگاهی ندارند! بدانگونه که در انجیل متّی آمده است: «هیچ کس غیر از پدر از آن روز و ساعت خبر ندارد، حتّی پسر و فرشتگان هم از آن بیخبرند»[۸۷] ! و نیز در انجیل مرقس مینویسد: «امّا در آن روزها بعد از آن مصیبتها، آفتاب تاریک خواهد شد و ماه، دیگر نخواهد درخشید. ستارهها از آسمان فرو خواهند ریخت، و نیروهای آسمان متزلزل خواهند شد. آن وقت پسر انسان (مسیح) را خواهند دید که با قدرت عظیم و جاه و جلال، بر ابرها میآید ... امّا از آن روز و ساعت هیچ کس خبر ندارد، نه فرشتگان آسمان و نه پسر، فقط پدر از آن آگاه است»[۸۸] .
از آنچه گواه آوردیم به روشنی دانسته میشود که «پدر» از «پسر» و از عموم فرشتگان بلحاظ علم و آگاهی نیز جدایی دارد و با آنان متّحد نیست. پس هرگز نمیتوان ادّعا کرد که در انجیل، نام پدر و پسر و روح القدس، برای ذات یگانهای بکار رفته و از آنجا بدین نتیجه رسید که پندار تثلیث همان عقیدۀ توحید است!
ثالثاً: آنچه فندر ادّعا میکند که: عناوین و القابی مانند ابن الله (پسر خدا) و روح القدس، مختصّ خدا است و به مخلوقات نمیتوان اطلاق نمود هر چند عالی مقام و والا باشند! برخلافت مندرجات تورات و زبور و انجیل است که دهها بار واژۀ «پسر خدا» را برای مخلوقات عالی مقام بکار بردهاند، چنانکه در سفر تثنیه از تورات، خطاب به پیروان راستین موسی÷میخوانیم که: «شما پسران یهوه، خدای خود هستید»[۸۹] . و در زبور آمده که داود÷فرمود: «خداوند بمن گفته است تو پسر من هستی»[۹۰] . و در انجیل متّی مینویسد: «خوشا به حال صلح کنندگان زیرا ایشان پسران خدا خوانده خواهد شد»[۹۱] . و در انجیل لوقا میخوانیم: «.... احسان کنید و بدون امید عوض، قرض دهید زیرا که اجر شما عظیم خواهد بود و پسران حضرت أعلی (خدای متعال) خواهید بود»[۹۲] . و در انجیل یوحنّا آمده است: «مسیح بآن کسانی که او را قبول کردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند»[۹۳] . و امثال این سخنان و تعبیرات در کتاب مقدّس به فراوانی دیده میشوند و همگی ادّعای کشش فندر را نقض میکنند. روح القدس هم لقبی ویژۀ خداوند نیست، بلکه نام فرشتهای است پاک و امدادگر و فیّاض که پیش از مسیح÷نیز بر پیامبران حق فرود میآمده و آنان را از قوّت روحی برخوردار میساخته است، چنانکه در انجیل لوقا دربارۀ یحیی÷مینویسد: «از شکم مادر خود، پر از روح القدس خواهد بود»[۹۴] . و اگر روح القدس بمعنای خدای جهان آفرین باشد در این صورت مسیحیان باید برای یحیی÷همچون عیسی÷مقام خدایی قائل شوند! زیرا که وی سرشار از روح القدس بوده است، ولی پیروان مسیح÷الوهیّت یحیی÷را باور ندارند و او را بندهای برگزیده و از پیامبران خدا میشمرند همانگونه که عموم مسیحیان، زکرّیا÷پدر یحیی را نیز مخلوق خدا و از برگزیدگان حق میدانند با اینکه انجیل لوقا دربارۀ وی – همچون پسرش – گواهی میدهد که: «زکریّا از روح القدس پر شده نبوّت نمود»[۹۵] . و بطور کلّی شخصیّت روح القدس در انجیل، از پدر آسمانی و مسیح تفکیک شده و با آن دو وحدت ذاتی ندارد چنانکه در انجیل لوقا میخوانیم: «پدر آسمانیِ شما، روح القدس را خواهد داد به هر که از او سؤال کند»[۹۶] ! و نیز میخوانیم که: «هر که سخنی بر خلاف پسر انسان (مسیح) گوید آمرزیده شود امّا هر که به روح القدس کفر گوید آمرزیده نخواهد شد»[۹۷] ! و این قبیل تعبیرات بوضوح میرسانند که روح القدس، فرستادۀ خدا و بمنزلۀ فیض مقدّس او است نه ذات إلهی، و از عیسی مسیح÷نیز در گوهر ذات جدایی و فاصله دارد.
خلاصه آنکه کشیش فندر، بیهوده تلاش نموده است تا از جملۀ: «امّتها را به اسم اب و ابن و روح القدس تعمید دهید»، دکترین سه خدایی! را به اثبات رساند، و اگر گویندۀ این سخن میخواست تا به تثلیث رهنمون شود لازم بود آشکارا بگوید: «امّتها را به اسم خدایی که اب و ابن و روح القدس نام دارد، تعمید دهید»! در صورتی که چنین سخنی در سراسر انجیل یافت نمیشود. از این گذشته؛ دربارۀ دلالت جملۀ مزبور هنگامی میتوان بحث نمود که صدور آن از مسیح÷به اثبات رسیده باشد، با آنکه اثبات این مسئله برای فندر و امثال او ممکن نیست! زیرا گفتار فوق نشان میدهد که رسالت عیسی÷برای هدایت همۀ اقوام بوده است چنانکه در آغاز گفتار میخوانیم: «بروید همۀ امّتها را شاگرد سازید ...» امّا از سوی دیگر در انجیل متّی تصریح شده که رسالت مسیح÷تنها برای ارشاد بنیاسرائیل بوده است (نه اقوام دیگر)! بطوری که مینویسد: «یک زن کنعانی[۹۸] که اهل آنجا بود پیش عیسی آمد و با صدای بلند گفت: «ای آقا، ای فرزند داود، به من رحم کن، دخترم سخت گرفتار روح پلید شده است! امّا عیسی هیچ جوابی به او نداد تا اینکه شاگردان جلو آمدند و از عیسی خواهش کرده گفتند: او فریاد کنان بدنبال ما میآید، او را بفرست برود. عیسی در جواب گفت: «من فقط برای گوسفندان گمشدۀ خاندان بنیاسرائیل فرستاده شدهام».![۹۹]
این سخن با مفهوم حصری که در آن ملاحظه میشود دلالت دارد بر آنکه رسالت مسیح÷رسالتی جهانی نبوده و با روایت دیگری که میگوید: عیسی÷پس از مرگش زنده شد و به حواریّون گفت: «بروید همۀ امّتها را شاگرد سازید و آنها را به اسم و اب و ابن و روح القدس تعمید دهید» هماهنگی ندارد.
ممکن است گفته شود: مسیح÷در اوائل دعوت خود مأموریّت داشت که تنها به ارشاد بنیاسرائیل همّت گمارد ولی پس از مرگش، رسالت وی تعمیم یافت و همۀ اقوام بشر را فرا گرفت!
پاسخ این سخن آنست که: چنین توجیهی، مستلزم «قبول نسخ» در فرمانهای خدا است که علمای مسیحی از پذیرفتن آن، سخت إباء دارند! فندر ضمن کتاب «سنجش حقیقت» در این باره مینویسد: «هرگاه چنین فکری (نسخ دستورات دینی) در لوح خاطر بنمائیم مثل آنست که حکمت و قدرت خدای لایزال را ضعیف پنداشته و خدا را مانند پادشاهی جسمانی یا آدمی ضعیف و بیادراک بدانیم».![۱۰۰]
بهر صورت، جملۀ مزبور از دیدگاه فندر، روشنترین سخنی است که از مسیح دربارۀ تثلیث روایت شده! بهمین جهت در پایان گفتارش مینویسد: «این مسئله در نظر هر کس که اندکی در آن تعمّق نماید، بدیهی و عیان است»!! و از اینجا میتوان دیگر سخنانی را که فندر در اثبات تثلیث بگواهی آورده، ارزیابی کرد!
فندر با اینکه در مسئلۀ تثلیث تنها بر مدارک نقلی اعتماد مینماید ولی گاهی به مباحث عقلی نیز اشارهای میکند، بویژه هنگامی که در صدد پاسخگویی به مسلمانان موحّد بر میآید. امّا کوشش عقلی او در موضوع تثلیث – همانند بسیاری از علمای مسیحی – به تشبیه و مقایسه محدود میشود و با برهان پیوندی ندارد. بارزترین مقایسهای که بدفاع از اقانیم سه گانه در کتاب «سنجش حقیقت» آمده چنین است: «برخی از برادران مسلمان ما میگویند که عقیدۀ توحید، ضدّ عقیدۀ تثلیث است، امّا چون این دو عقیده در کلام خدا مکشوف گردیده امکان ندارد که با یکدیگر مباینت داشته باشند. عقیدۀ توحید با کلّیّۀ اقسام جمعیّت و کثرت، منافی نیست. مثلاً همه کس اذعان دارد که خدا کثرت در صفات دارد مانند صفت رحمت و عدالت و قدرت و حکمت و ابدیّت. فی الحقیقه متألّهین و حکمای اسلامی از روی صحّت و درستی تعلیم میدهند که او: مجمع صفات حسنه و جامع صفات کمالیّه میباشد .... ولی بودن صفات با توحید الهی مباینت و منافات ندارد. همچنین عقیدۀ بوجود سه اقنوم در وحدانیّت ذات الهی، با عقیدۀ توحید که اساس کلّیّۀ ادیان و مذاهب میباشد، مباینت ندارد»[۱۰۱] .
چنانکه در آغاز این گفتار ملاحظه میشود اعتماد اصلی فندر به برداشتی است که دربارۀ تثلیث از کتاب مقدّس دارد و سپس بدستاویز آنکه: «خدای یگانه در عین وحدت، دارای صفات و کمالات بسیار است» میخواهد به این اتّهام که: «تثلیث با توحید نمیسازد» پاسخ دهد. البتّه مسلمانان موحّد برخلاف فندر ادّعا میکنند که چون پندار تثلیث، ضدّ عقیدۀ توحید است لذا امکان ندارد که هر دو در کلام خدا گرد آمده باشند و فندر و امثال او، در فهم انجیل به خطا رفتهاند چنانکه قبلاً نشان دادیم. امّا تشبیه و مقایسهای که فندر در بین «صفات الهی» و «اقانیم ثلاثه» پیش آورده، بنظر ما، مقایسهای نارسا است و از مصادیق «قیاس مع الفارق» شمرده میشود! زیرا اگر صفات خداوند در حکم اقانیم بودند، لازم میآمد که به تعداد صفات پروردگار، اقنومهایی در ذات او وجود داشته باشند، و چون صفات حق از سه صفت بمراتب بیشترند در آنصورت واجب بود که فندر، اعتقاد به سه اقنوم را رها کند و به دهها اقنوم ایمان آورد! و این خطا از آنجا برخاسته که فندر به تفاوت میان «صفت» و «اقنوم» توجه ندارد و مثلاً نمیداند که صفت، تابع موصوف خود بوده و با آن هماهنگی دارد ولی اقانیم، از آنجا که هر کدام یک «اصل» شمرده میشود لزوماً پیوستگی و هماهنگی کامل با یکدیگر ندارند و لذا ملاحظه میکنیم که علمای مسیحی میگویند: اقنوم پسر، بالای صلیب جان باخت و اقنوم پدر، در آسمان زده ماند! و اقنوم روح القدس، از آسمان فرود آمد و اقنوم پدر، در آسمان[۱۰۲] برقرار ماند! و اقنوم پسر رنجور و دردناک شد و اقنوم پدر را هیچ آسیب و دردی نرسید! و اقنوم روح القدس، بشکل کبوتری در آمد[۱۰۳] و اقنوم پسر در صورت انسانی باقی ماند! و اقنوم پسر به سجده و عبادت پرداخت و اقنوم پدر، هیچ کس را پرستش و بندگی ننمود! ....
آیا این همه جدایی و ناهماهنگی، با وحدت حقیقی در ذات الهی سازش دارد؟ یا وحدت اقانیم، امری ذهنی و اعتباری است و اختلاف آنها به «چند خدایی» باز میگردد؟
علمای مسیحی قرنها است که تلاش میکنند تا از راه مثل آوردن، تناقض میان وحدت الهی و کثرت اقانیم را حل کنند و شاید بتوان گفت که این کوشش بینتیجه، از دوران آگوستین آغاز شده و همچنان ادامه دارد با آنکه همگی اعتراف نمودهاند که مثالهای ایشان با أحدیّت مطلقه» منطبق نیست، چنانکه دکتر فندر در این باره مینویسد:
«این نکته مورد قبول واقع شده که در عالم خلقت، مثل کاملی برای ذات الهی یافت نمیشود»![۱۰۴]
در تمام مثلهای ناقصی که علمای مسیحی آوردهاند، بساطتِ ذات إلهی انکار شده است، یعنی برای آنکه عقیدۀ تثلیث را به اثبات رسانند، موجود واحدی را در نظر گرفتهاند که از سه جزء، ترکیب مییابد! در حالی که قدّیسین بزرگ مسیحی مانند سنت آگوستین و سنت اکویناس تصریح نمودهاند که مبدأ نخستین، ذاتی یگانه و بسیط است و حتّی توماس اکویناس در این مسئله، دلیل فلسفی ویژهای میآورد (هر چند در مقام ایمان، حکم عقل را فراموش میکند و به تثلیث میگراید)!.
حکمای اسلامی نیز چنانکه پیش از این نشان دادیم عقیده دارند هر واحدی که از اجزاء یا اقانیمی ترکیب شده باشد، برای تحقّق وحدتش بدان اجزاء نیازمند است، و این امر نشان میدهد که او در وحدت کلّی خویش، غنّی بالذّات نیست بلکه در مرتبۀ فقر و «امکان» قرار دارد و در نتیجه چنین واحدی، مبدء هستی (یا واجب الوجود) شمرده نمیشود. بهمین اعتبار حکمای اسلامی دربارۀ اتّحاد ذات و صفات خداوند گفتهاند که صفات الهی تنها بلحاظ «مفهوم» با ذات خدا تفاوت دارند ولی بلحاظ «مصداق» عین ذات حق و عن یکدیگرند. یعنی یک ذات کامل و مطلق وجود دارد که وی را نسبت به دانستنیها، عالم میشمریم و همان ذات را نسبت به توانستنیها، قادر میدانیم و نسبت به شنیدنیها، سمیع میخوانیم و نسبت به دیدنیها، بصیر میشناسیم ... بدون آنکه ذات احدیّت از اجزاء مختلفی (چون صفات علم و قدرت و سمع و بصر ...) ترکیب شده باشد یا به اقنومهای متفاوتی تقسیم گردد.
این توحید مجرّد و عالی را هیچگاه علمای مسیحی نخواستهاند بطور جدّی بشناسند و بدان ایمان آورند، زیرا در مواعظ انجیل و سخنان پولس! اثری از آن ندیدهاند امّا مسلمانان، در طلیعۀ آفتاب اسلام و پیش از آنکه فلسفۀ یونانی به حوزههای ایشان وارد شود، با این توحید ناب الهی آشنایی داشتند و آن را باور کردند
حکمای اسلامی از این مرتبۀ والا، به تجرّد محض و «أحدیّت مطلقه» تعبیر میکنند و خدای تعالی را با توجّه بدین شأن و مقام، پرستش مینمایند. امّا علمای مسیحی چنانکه گفتیم به این مرتبه از الوهیّت ایمان نیاوردهاند، و در حقیقت، خدای سبحان را مرکّب از اجزائی میشمرند که هر کدام از آنها دارای «ویژگیهای آفریدگان» هستند و این آیۀ کریمه از قرآن مجید را بیاد میآورند که فرمود:
﴿وَجَعَلُواْ لَهُۥ مِنۡ عِبَادِهِۦ جُزۡءًاۚ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَكَفُورٞ مُّبِينٌ ١٥﴾[الزخرف: ۱۵] .
«برای خداوند یگانه به اجزائی از میان بندگاش قائل شدند! همانا که آدمی آشکارا ناسپاس (و قدرنشناس) است».
خلاصه آن که لغزش فندر و امثال او در این مرحله، از «تشبیه خداوند متعال به مخلوقات» سر چشمه میگیرد، و بیپروایی ایشان در این باره مایۀ شگفتی بسیار میشود.
در کتاب «سنجش حقیقت» بیش از این، دلیل عقلی! بر اثبات تثلیث نمییابیم ولی در کتاب «میزان الحق» که با دیباچۀ خاور شناس انگلیسی کلیرتسدال Clair Tisdall در مصر بچاپ رسیده است ملاحظه میکنیم که فندر به «شبه دلیلی» دیگر توسّل جسته که باز گفتن آن بیفایده نیست، و نشان میدهد که دانشمندان مسیحی متأسفانه تا چه اندازه از معارف الهی دورند!
فندر در فصل پنجم از کتاب مزبور چنین مینویسد: «وهنا فکر آخر له علاقة بالتّثلیث، إنّ من أسماء الله الحسنی عند المسلمین کونه «ودودا» أی محبّا (و هذا وافق ما جاء فی الکتاب فی إرمیا ۳:۳۱ و یوحنّا ۱۶:۳ و یوحنّا ۷:۴-۱۱) و بما أنه غیر متغیّر فهو ودود من الأزل، ویلزم عن ذلک أن یکون له مودود أی محبوب من الأزل قبل خلق العالم، فمن عساه یکون ذلک المحبوب الموجود من الأزل عند الله؟ ففی عقیدة التّثلیث الجواب الصّریح والوحید لهذا السّؤال فنقول: إنّ أقنوم الأب هو الودود و أقنوم الإبن المودود و ما أحسن ما قال یسوع فی هذا المعنی خطابا لأبیه: «أحببتنی قبل إنشاء العالم (یو ۱۷:۲۴) وعلیه لا یمکن الاعتقاد بوجود صفة المحبة فی الله من الأزل ما لم نعتقد بتعدد الأقانیم مع وحدة الجوهر وإلا کان الله متغیر ابتداء أن یحب من الوقت الّذی خلق له محبوباٌ من الملائکة أو البشر وهذا باطل لأنه قال: «أنا الرّب لا أتغیّر» (مل: ۲-۶)[۱۰۵] .
یعنی: [در اینجا اندیشۀ دیگری وجود دارد که با تثلیث بستگی پیدا میکند و آن اینست که یکی از نامهای نیکوی خدا نزد مسلمانان «ودود» است که بمعنای «دوستدار» میآید (و این معنی با آنچه در کتاب ارمیاء نبی و انجیل یوحنّا آمده موافقت دارد) و چون خدا تغییر نمیپذیرد، پس از ازل و برای همیشه، خدا «ودود» بوده است و از اینجا لازم میآید که خداوند پیش از آفرینش جهان، دوست و محبوبی ازلی داشته باشد! در این صورت چه کسی باید نزد خدا، آن محبوب ازلی شمرده شود؟ در عقیدۀ تثلیث، پاسخ صریح و منحصر بهفردی برای این پرسش وجود دارد و ما میگوییم که اقنوم پدر، همان خدای ودود بوده و اقنوم پسر، محبوب او است و این معنا را مسیح در خطاب به پدر خود چه نیکو گفته که: «مرا پیش از آفرینش جهان دوست میداشتی» (انجیل یوحنّا ۲۴:۱۷) بنابراین، ممکن نیست که صفت ازلی محبّت را در خدا بپذیریم بدون آنکه تعدّد اقانیم را در عین وحدت جوهرشان قبول کنیم چه در غیر این صورت خدا را – از آن هنگام که محبوبی برای خویش از جنس فرشتگان یا آدمیان آفرید – متغیّر پنداشتهایم و این رأی، باطل است زیرا که او خود فرموده: «من خدایی هستم که تغییر نمیپذیرم». (رسالۀ ملاکی نبی ۶:۳)] .
این دلیل فندر، کمترین بهرهای از صحّت و اعتبار ندارد! و حقّاً شگفت انگیز است که دانشمندی اظهار دارد: چون محبّت خدا ازلی است پس باید محبوبی ازلی (بصورت مسیح) نیز همواره وجود داشته باشد! و از توجّه به این امر روشن غفلت ورزد که محبّت الهی، ویژۀ مسیح÷نیست، و خدای متعال همۀ پیامبران و صالحان را دوست دارد چنانکه در همان بخش از کتاب ارمیاء نبی میخوانیم که وی گوید: «خداوند از جای دور به من ظاهر شد و گفت: با محبّت ازلی تو را دوست داشتم و از این جهت تو را به رحمت جذب نمودم»[۱۰۶] ! پس لازم میآید که با آفرینش ارمیاء و دیگر پیامبران، محبّت تازهای در ذات احدیّت پدید آمده باشد بطوری که خدا را دگرگون و متحوّل سازد! و ان همان رأی نادرستی است که فندر از آن میگریزد. خطای فندر چنانکه گفتیم از آنجا سرچشمه میگیرد که محبّت خدا را همچون دوستی بشر میانگارد و دائماً خالق را با مخلوق قیاس میکند و به اشتباه در میافتد. اگر دکتر فندر به همان سخن ارمیاء توجّه مینمود، به سادگی در مییافت که خدای سبحان میتواند بندۀ متواضع و مخلوق مطیعی را از ازل دوست بدارد، زیرا محبّت خداوند از علم ازلی او جدا نیست، و مانند بشر، هر روز از رویداد تازهای آگاهی نمییابد تا بدان دل بندد و در نتیجه با هر حادثهای، متأثّر و متحوّل شود! آری، محبّت الهی نسبت به هر چیز و هر کس – به اندازه شأن و مرتبۀ او – ازلی است، ولی «اظهار آن محبّت» در زمان معیّن و شرایط خاص صورت میپذیرد نه «اساس آن محبّت» که از علم ازلی پروردگار جدایی ندارد. و عجب آنکه فندر در اینجا از تغییر ناپذیری خدا سخن میگوید در حالی که سراسر کتابش انباشته از این پندار است که خداوند آسمانها و زمین، بصورت بشری در آمد و مانند دیگر انسانها زندگی کرد و رنج کشید و سرانجام بدار آویخته شد! بویژه در صفحۀ ۳۳ از «سنجش حقیقت» مینویسد: «آن کسی که در جنبۀ بشری خود، بر روی صلیب مرد، نه فقط انسان بلکه خدا هم بود».! آیا چنین ادّعائی با تغییرناپذیری خدا در تناقض نیست؟[۱۰۷] .
این نمونه از مغالطات نشان میدهد که فندر با همۀ مطالعات دینی خود، نه بدرستی از مفاهیم کتاب مقدّس آگاه شده و نه راه برهان و دلیل عقلی را شناخته تا از تناقضگویی مصون ماند و بدام «سفسطه» در نیافتد!
[۸۰] این کتاب با عنوان «میزان الحق» در سال ۱۹۲۳ میلادی به زبان عربی نیز در مصر انتشار یافته است. [۸۱] سنجش حقیقت، اثر دکتر فندر آلمانی، چاپ ۱۹۳۴ میلادی، صفحه ۱۴۵. [۸۲] سنجش حقیقت، صفحه ۸۹. [۸۳] سنجش حقیقت، صفحه ۱۴۰-۱۴۱. [۸۴] متّی، باب ۲۳، شماره ۹-۱۰. [۸۵] متّی، باب ۲۶، شماره ۳۹. [۸۶] مرقس، باب ۱۴، شماره ۳۵-۳۶. [۸۷] متّی، باب ۲۴، شماره ۳۶. [۸۸] مرقس، باب ۱۳، شماره ۲۴-۲۵-۲۶-۲۷-۳۲. [۸۹] تورات، سفر تثنیه، باب ۱۴، شماره ۱. [۹۰] زبور داود (مزامیر)، مزمور ۲۰، شماره ۸. [۹۱] متّی، باب ۵، شماره ۹. [۹۲] لوقا، باب ۶، شماره ۳۵. [۹۳] یوحنّا، باب ۱، شماره ۱۲. [۹۴] لوقا، باب ۱، شماره ۱۵. [۹۵] لوقا، باب ۱، شماره ۶۷. [۹۶] لوقا، باب ۱۱، شماره ۱۳. [۹۷] لوقا، باب ۱۲، شماره ۱۰. [۹۸] در انجیل مرقس برخلاف گزارش متّی مینویسد: زن یونانی! (مرقس، باب ۷، شماره ۲۶). [۹۹] متّی، باب ۱۵، شماره ۲۲-۲۴. [۱۰۰] سنجش حقیقت، صفحه ۴۲، البتّه فندر توجّه ندارد که خداوند برای بشر، قانونگذاری فرموده نه برای خودش! و دین بشر نیز مانند همه شئون بشر، راه تکامل میپیماید تا به قلّه کمال رسد لذا پیامبر اسلامجکه خاتم پیامبران است فرمود: «بعثت لأتمم مکارم الأخلاق»(الشفاء، اثر قاضی عیاض اندلسی، ج ۱، ص ۹۶) یعنی: برانگیخته شدهام تا اخلاق پسندیده را به إتمام رسانم». با این همه نسخ، در اساس دعوت و اصول کار پیامبران راه ندارد و مربوط به امور فرعی است. [۱۰۱] سنجش حقیقت، صفحه ۱۴۴. [۱۰۲] علمای مسیحی، جایگاه اقنوم پدر را در آسمان میانگارند و از اینرو در دعاء میگویند: «ای پدر ما که در آسمانی، نام تو مقدّس باد ...» به انجیل متّی، باب ۶، شماره ۹ نگاه کنید. [۱۰۳] در انجیل مرقس آمده است: «همین که عیسی از آب بیرون آمد دید که آسمان شکافته است و روح القدس بصورت کبوتری به سوی او فرود آمد». (مرقس، باب ۱، شماره ۱۰) ضمناً به لوقا باب ۳، شماره ۲۲ و متّی، باب ۳، شماره ۱۶ نیز نگاه کنید. [۱۰۴] سنجش حقیقت، صفحه ۱۴۴. [۱۰۵] میزان الحقّ، چاپ ۱۹۲۳ در مطبعۀ النّیل مصر، صفحه ۲۴۵. [۱۰۶] ارمیاء نبی، باب ۳۱، شماره ۳. [۱۰۷] نزدیک هزار و صد سال یپش از فندر، امام مسلمین علی÷درباره معرفت الهی به اهل اسلام چنین تعلیم داده است که: «... وَلاَ يَتَغَيَّرُ بِحَال، وَلاَ يَتَبَدَّلُ فِي الاَْحْوَالِ، وَلاَ تُبْلِيهِ اللَّيَالي وَالاَْيَّامُ، وَلاَ يُغَيِّرُهُ الضِّيَاءُ وَالظَّلاَمُ، وَلاَ يُوصَفُ بِشَيء مِنَ الاَْجْزَاءِ، وَلاَ بِالجَوَارِحِ وَالاَْعْضَاءِ... يُحِبُّ وَيَرْضَى مِنْ غَيْرِ رِقَّة، وَيُبْغِضُ وَيَغْضَبُ مِنْ غَيْرِ مَشَقَّة...»(خطبه ۱۸۶ نهج البلاغه). یعنی: «خداوند به هیچ حالی تغییر نمیپذیرد، و در احوال گوناگون منتقل نمیشود، و گذران شبها و روزها فرسودهاش نمیکند، و روشنی و تاریکی دگرگونش نمیسازد، و به داشتن اجزاء و اندام توصیف نمیشود ... (نیکان را) دوست میدارد و از آنان خشنود است بیآنکه حالت رقّت در او باشد و (از بدان) بیزار و ناخشنود است بدون آنکه از ایشان در رنج باشد ...».