تثلیث در کتاب «خدای متجلّی»!
اینک هنگام آن فرا رسیده که از قرن هیجدهم میلادی پیش آییم و به ادّعای مسیحیان معاصر در موضوع تثلیث بنگریم و به دلائل آنها رسیدگی کنیم. برای این منظور رسالۀ «خدای متجلّی» را که در ایران نشر یافته، مورد بررسی و نقد قرار میدهیم.
رسالۀ مزبور را انتشارات «نور جهان» و وابسته به کلیسای انجیلی تهران است و نویسندهاش از شاگردان دکتر کیدی الن۱۰۸بشمار میرود، چنانکه در آغاز رساله، آن را به استاد خویش تقدیم کرده است، و با نام رمز گونۀ (ک. م) از خود یاد مینماید. کلیسای انجیلی را پرستشگاه «پروتستانها» در شهر تهران باید دانست. بنابراین، رسالۀ مورد بحث از سوی روشنفکران مسیحی منتشر شده که به طرفداران «پاپ» اعتراض دارند و بقول خود خرافات «کاتولیکها» را نمیپذیرند! از اینرو جالب است که به بینیم روشنفکران مزبور، مشکل تثلیث و خدایی مسیح را چگونه حل میکنند و در این باره چه تفسیری دارند؟!
نویسنده در آغاز سخن میکوشد تا راه حلهایی را که تاکنون از سوی مسیحیان در زمینۀ تثلیث ارائه شده ناقص شمارد تا خوانندگان را برای فهمیدن تئوری خویش آماده و کنجکاو سازد، و در این باره مینویسد: [در گفتگوی مذهبی اغلب مسیحیان مشاهده شد که در مرتبۀ اوّل اظهار میدارند: «مسیح، خدا است» مسلّماً این بیان برای بسیاری از مردم پیچیده و غیرقابل قبول میباشد که چگونه به دو یا سه خدا میتوان معتقد شد؟!، نمیتوانیم به هیچوجه منکر این حقیقت شویم که برای فردی حقجو که میخواهد با اصول مسیحیّت آشنائی کافی یابد، توضیح بیشتری لازم است. بسیاری از مسیحیان نیز در توضیح، متمسّک به کلمهای چون «نمیدانم» میشوند! اینان میگویند: «چون مسئلۀ تثلیث از ادراک و فهم ما بمراتب عالیتر و عمیقتر است و چون سرّی است که نمیتوان بآسانی فهمید، میباید با ایمان پذیرفت که مسیح خدا است، زیرا این حقیقت در انجیل بر ما کشف شد و هم در اعتقاد نامههای مسیحی ذکر گردیده است». مسلّم است این بیان تعبّدی و بیدلیل اگر چه برای فرد ایماندار مسیحی که از تجربههای شخصی خود حقایقی کشف کرده و برای او دارای ارزش فراوانی است، ولی برای فردی مبتدی که مایل است حقیقت مسیحیّت را با دقّت بررسی کند و بفهمد، قابل قبول نخواهد بود و نباید هم انتظار داشت که چنین جواب مبهم و پیچیدهای رضایت شنونده را فراهم سازد و فردی که هنوز در مقدّمۀ تحقیقات خود قدم بر میدارد با چنین جملۀ بدون توضیح قانع شود. جای بسی تأسف است که بسیاری از مسیحیان با چنین بیان مختصر خویش انتظار دارند که مخاطب فوراً قبول کند و حتّی ایمان بیاورد!] [۱۰۹]
چنانکه ملاحظه میشود نویسنده در عین آنکه بیان نارسای بسیاری از مسیحیان را در برخورد با مخالفان نمیپسندد، ادّعای بیدلیل آنها را برای مؤمنان مسیحی «دارای ارزش فراوانی»! میشمرد و نشان میدهد که تنها برای «فرد حقجو که میخواهد با اصول مسیحیّت آشنایی یابد» باید به دلیل و برهان توسّل جست و دیگران از تمسّک به برهان بینیازند، و جایز است که به «تجربههای شخصی» بسنده کنند! در حالی که تجربۀ شخص اگر به برهان عقلی متّکی نباشد مصون از اشتباه و خطا نیست، بویژه که هر فردی متناسب با رویدادها و احساسات خود، تجربهای کسب میکند که چه بسا با تجارب دیگران تفاوت داشته باشد. بتپرستان هم ادّعا دارند که پرستش بتها در زندگی آنان مؤثّر و سودمند است! امّا آیا مسیحیان بدین دستاویز، به مشرکان حق میدهند که مثلاً گاو پرستی کنند؟!
اگر ما در فهم اصول دیانت، نیروی عقل را معزول داریم و کار را بدست تجربه و احساسات شخصی بسپاریم، هیچ کس را نمیتوانیم از راهِ نادرستِ وی باز داریم زیرا، «تجربۀ شخصی» قابل انتقال بدیگران نیست، ولی میدانیم که پیامبران خدا و پیروان ایشان همواره گمراهان را از کجروی باز میداشتند زیرا با دلیل و برهان با آنان روبرو میشدند. شما اگر به انجیلهای موجود نگاه کنید بروشنی میبینید که مسیح÷برای ارشاد دیگران یکسره به استدلال میپرداخته و به انواع دلائل عقلی و نقلی متوسّل میشده است. مثلاً در انجیل متی آمده که چون مسیح تصمیم گرفت تا در روز شنبه، بیماری را شفا بخشد، یهودیان از وی پرسیدند: «آیا شفا دادن در روز سبت (شنبه) جایز است»؟ عیسی پاسخ داد: «فرض کنید که یکی از شما گوسفندی دارد که در روز سبت به گودالی میافتد، آیا آن گوسفند را نمیگیرد و از گودال بیرون نمیآورد؟ مگر انسان از گوسفند بمراتب عزیزتر نیست؟ بنابراین، انجام کارهای نیکو در روز سبت جایز است»[۱۱۰] . آیا در اینجا مسیح به برهان قیاسی روی نیاورده است؟ یا در جایی که عیسی میگوید: «هیچ کس نمیتواند بندۀ دو ارباب (مخالف) باشد چون یا از اوّلی بدش میآید و دوّمی را دوست دارد و یا به اوّلی ارادت پیدا میکند و دوّمی را حقیر میشمارد. شما نمیتوانید هم بندۀ خدا باشید و هم بندۀ مال»[۱۱۱] ! آیا مسیح به شیوۀ عقلی موعظه نکرده است؟
علاوه بر این، موضوع تثلیث با شناخت اسرار الهی و کنه ذات او پیوندی ندارد تا بتوان در برابر آن «نمیدانم» گفت! و آن را بیرون از ادراک و فهم بشر دانست. تثلیث در برابر بساطت ذات حق و توحید محض مطرح میشود و عقل آدمی میتواند بروشنی دریابد که مبدأ هستی همانند مخلوقات، از اقانیم و اجزائی ترکیب نشده و خداوند جهان از عیسی مسیح و روح القدس و بینیاز است، چرا که ذوات آنها متغیّر و قابل زوالاند ولی در ذات حق، بگواهی عقل و نقل (ملاکی نبی، باب ۳، شمارۀ ۶ و رسالۀ یعقوب، باب ۱، شمارۀ ۱۷) هیچ گونه تغییر و تحوّلی راه ندارد پس وحدت آنان با یکدیگر ممکن نیست و بقول شبستری:
حلول و اتّحاد آنجا محال است
که در وحدت، دوئی عینِ ضلال است!
نویسندۀ «خدای متجلّی» سخن گذشتۀ خود را چنین دنبال میکند: [اغلب مسیحیان ضمن توضیحی که شاید همه اساس ایمانشان باشد، میگویند که: «خدا و مسیح و روح القدس سه شخصیّت جداگانه دارند ولی در عین حال واحد هستند». اگر چه این عقیده برای بسیاری ارزنده میباشد و تجربهای است که از زندگی روحانی خود تحصیل کردهاند و از تجربههایی آموختند و بمصداق شعر معروف هاتف اصفهانی میگویند:
در سه آئینه شاهد ازلی
پرده از روی تابناک افکند
سه نگردد بریشم اراورا
پرنیان خوانی و حریر و پرند!
ولی بسیاری هستند دلیل بهتر و مناسبتر میخواهند و اینان میگویند اگر سه شخصیّت جداگانه صحّت داشته باشد، پس هر شخص طبیعتاً دارای شخصیّتی است جداگانه، و مطابق این نظرّیه، مسیحیان دارای سه خدا هستند در حالی که به هیچوجه ممکن نیست که سه شخصیّت یک، و یا یک شخصیت، سه شخصیت را تشکیل دهد. مسلّماً این بیان برای بسیاری نامفهوم و غیر قابل قبول خواهد بود] [۱۱۲] .
در پی نقد نویسنده از گفتار همکیشان خود، این نکتهها را نیز باید مورد توجّه قرار داد که: اوّلاً ادّعای کسانی که میگویند: «ما از راه تجربه در جریان زندگی به حقّانیّت تثلیث پی بردهایم»! چنانکه دانستیم ادّعائی بیاساس است، (اگر چه نویسنده برای خوشایند مدّعیان، با لحن تأیید آن را تکرار میکند)! چرا که معمولاً طرفداران تثلیث، ابتدا فرضّیۀ اقانیم سه گانه را میپذیرند و سپس دربارۀ آن به تجربه میپردازند! پس ایمان آنها «پیش از تجربه» واقع میشود و ناگزیر باید بر پایۀ برهان استوار باشد (که نیست)!
ثانیاً: تجربۀ بعد از ایمان، چنانکه باید و شاید در خور اعتماد نیست، زیرا در این روش، تجربهکننده، پیش از آنکه به آزمون پردازد به نتیجۀ دلخواهش رسیده و بدان دل میبندد! و از اینرو میکوشد تا رویدادهای زندگی را به موافقت با عقیدۀ خویش تفسیر نماید و لذا میبینیم که پیروان هر مرام و مذهبی، از تجربهها (و گاه از رؤیاهایی)! یاد میکنند که عقاید آنان را تأیید مینماید و با عقاید دیگران مخالف است!
ثالثاً: اشعار هاتف اصفهانی به هیچوجه با پندار تثلیث هماهنگی ندارد! زیرا شاعر در بیت نخستین میگوید که شاهد ازلی در سه آیینه از رخسار خود پرده بر گرفته است. در اینجا، بجای تثلیث از «تربیع»! سخن به میان آمده یعنی چهرۀ شاهد ازلی با تصاویری که در آیه منعکس شده روی هم رفته چهار چهره بشمار میآیند با آنکه در تثلیث، سه چهره یا سه اقنوم مورد توجّه قرار دارد!
علاوه بر این، تصویر شاهد ازلی که در آینهها افتاده با حقیقت خارجی او، تفاوت جوهری باید داشته باشد چنان که نمودار هر کس در آینه، با ذات وی همسان نیست بویژه که ذات اشیاء پیش از ظهور در آینه، استقلال دارند و وابسته به تصاویر نیستند امّا مسیحیان به وحدت و وابستگی اقانیم با یکدیگر معتقدند و آنها را مستقل و جدا از هم نمیانگارند!
در بیت دوّم، شاعر از نامگذاریهای گوناگون برای حقیقت واحدی سخن میگوید چنانکه واژههای پرنیان و حریر و پرند را برای پارچۀ ابریشمین بکار میبرند ولی این تمثیل نیز با تثلیث نمیسازد زیرا که أب و إبن و روح القدس در دکترین مسیحی، نامهای سه اقنوم بشمار میآیند، نه سه نام برای یک اقنوم! (برعکس پرنیان و حریر و پرند که سه نام برای یک پارچهاند) و اگر قرار باشد که به اعتبار نامهای خداوند، بخواهیم به اقنوم سازی! روی آوریم، در آن صورت باید به دهها اقنوم ایمان داشته باشیم! زیرا که نامهای نیکوی خدا بسیارند (همچون: حیّ و قدیر و قیّوم و یهوه و الوهیم و یزدان و الله ...). بنابراین، ملاحظه میکنیم که در بحث از توحید، بجای استدلال و تحقیق، تنها به شعر و ادبیّات پرداختن! مشکلی را حل نمیکند که نادرست بودن فرضیّۀ تثلیث را بیشتر نشان میدهد! در پی آنچه که گذشت، نویسندۀ «خدای متجلّی» چنین مینگارد:
[برخی از مسیحیان دلائلی میآورند که کلمۀ «الوهی» که در عهد عتیق از کتب انبیاء ذکر است! و چون کملۀ جمع میباشد، ثابت مینماید بخدای جمع که اشارهای از تثلیث اقدس است. مخاطب بآسانی میتواند پاسخ دهد اگر این نظریّه صحیح باشد پس میتوانیم بمصداق نظریّۀ جمع، از سه تجاوز کرده به چهار خدا معتقد باشیم در صورتی که کلمۀ «الوهی» برای یهودیان نام خدای واحد را میرسانید] ![۱۱۳]
صرفنظر از ایراد نویسنده به مسیحیان مزبور، باید دانست که واژۀ مورد بحث در اصل عربی بصورت «الوهیم» آمده نه «الوهی»! و هر چند حرف «یاء و میم» در آخر واژههای عربی، گاهی بعنوان علامت جمع میآید امّا این موضوع کلیّت ندارد به دلیل آنکه در آخر برخی از أسماء أعلام نیز یاء میم را ملحق میکنند مانند «موفّیم» و «حوفّیم» که فرزندان بنیامین بودند و «حوشیم» فرزند دان و «شلیم» فرزند نفتالی و «شحریم» و دیگران که ذکر آنها در عهد عتیق رفته است[۱۱۴] . و بعلاوه، گاهی این دو حرف را در آخر اسم جنس مفرد نیز میآورند مثلاً از عدس به «عدسیم» و از عنب (انگور) به «عنبیم» و از تفاح (سیب) به «تفوحیم» و از شعیر (جو) به «شعریم» و از زیتون به «زیتیم» ... تعبیر میکنند. بنابراین، هیچ مانعی ندارد که این دو حرف را به نام خدا نیز ملحق نمایند ولی معنای جمع را از آن قصد نکنند چنانکه هیچ کدام از مترجمان عهد عتیق، واژۀ الوهیم را در معنای جمع ترجمه ننمودهاند.
نویسندۀ رساله، سخن خود را بدینگونه پیگیری میکند: [عدّۀ بیشماری از مسیحیان هم میخواهند بوسیلۀ مثلهایی موضوع تثلیث اقدس را ثابت نمایند. گاهی خورشید را مثل میآورند که چگونه خورشید، نور و حرارت و نیروی شیمیایی دارد. یا آب را نمونه قرار میدهند که چگونه سه حالت در آن دیده میشود که هم بصورت مایه(!) است و هم تبدیل به یخ و بخار میگردد. و یا مثل روح انسان که دارای عقل و اراده و احساسات میباشد. مسلّم است این امثال ممکن است وسیلهای برای توضیح و تشریح تثلیث اقدس باشد ولی خود مطلب تثلیث را بخوبی نمیتواند برساند و روشن نماید و نمیتواند بفهماند تثلیث چگونه و از کجا به مسیحیان رسیده و منبع و منشأ آن از کجا است؟ و به چه دلیل، پایه و اصول مذهب آنان قرار گرفت؟ و چه فایدهای از تثلیث حاصل میشود] ؟[۱۱۵]
آری، همچنانکه نویسندۀ رساله میگوید، قرنها است که گروه بیشماری از متفکّران مسیحی برای حلّ مشکل تثلیث درصدد یافتن مثالهایی بر آمدهاند و در خاور و باختر به این تلاش نافرجام و بینتیجه دست زدهاند. از شیخ ناصیف یازجی لبنانی گرفته[۱۱۶] تا کارل گوتلیب فندر آلمانی هیچ برهانی در اثبات تثلیث – جز چند مثال! – تحویل ندادهاند. در حالی که، خالق را به مخلوق نتوان تشبیه نمود و «واجب» را با «ممکن» نشاید قیاس کرد! و بقول قرآن کریم:
﴿فَلَا تَضۡرِبُواْ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡثَالَۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ ٧٤﴾[النحل: ۷۴] .
«برای خدا مثلها مزنید که خدا میداند و شما نمیدانید»!.
این مثلها عقیم! نه کمترین تناسبی با «ذات بسیط حق» دارد و نه در مقام «تطبیق» با تثلیث موهوم میسازد، زیرا اگر حرارت خورشید از میان برود، چیزی از انوار او باقی نخواهد ماند و همچنین، چون ارادۀ آدمی، بدام مرگ و زوال افتد از عقلِ بیارادۀ وی کاری ساخته نیست. در صورتی که مسیحیان ادّعا دارند که عیسی بر بالای دار با درد و رنج بسیار، جان داد ولی کمترین گزندی به خدای پدر نرسید!
بنابراین، بروشنی معلوم میشود که در تثلیث مسیحی، هر یک از اقنومها استقلال دارند (برعکس اجزاء خورشید و قوای آدمی که به یکدیگر وابستهاند) و این جز با شرک و «چند خدایی» سازگار نیست!
امّا تبدیل آب به یخ و بخار! با ذات نامتغیّر پروردگار کمترین شباهتی ندارد و گویا مسیحیان فراموش کردهاند که کتاب مقدّس میگوید: «من که یهوه میباشم، تبدیل نمیپذیرم»[۱۱۷] . و یا خود را فریب داده سفارش یعقوب را از یاد بردهاند که گفته است: «ای برادران عزیز من، خود را فریب ندهید، تمام بخششهای نیکو و هدایای کامل از آسمان و از جانب خدایی میآید که آفرینندۀ نور است و در او تغییر و تیرگی وجود ندارد»[۱۱۸] .
نویسندۀ «خدای متجلّی» چون نقل و نقد آراء مسیحیان را دربارۀ تثلیث به پایان میبرد، میکوشد تا خود «مشکل سه خدایی» را حل کند و راز آن را آشکار سازد! اینک باید دید که نویسنده در این مرحله چه ارمغانی آورده و عقل و وجدان خوانندگان را چگونه راضی میکند؟ وی در پی سخنان پیشین خود چنین مینگارد: [چنانکه گذشت بخوبی ملاحظه میشود که مسیحیان، حقیقت تثلیث اقدس را بطرق گوناگون تشریح مینمایند که هیچ یک از آنها برای فرد مبتدی که شروع به شناسایی مسیح و مسیحیّت مینماید چندان قابل قبول نیست. بنابراین چگونه میباید توضیح داد؟
در آغاز باید دانست که منبع و منشأ این عقیده از کجا بوده و چگونه شروع شد؟ در واقع این اوّلین وسیلهای است که میتوان با آن، اشکالات را تا اندازهای رفع نمود. آیا کلمۀ «تثلیث» را مسیح در تعالیم خود آورد؟ مسلّم است جواب آن منفی خواهد بود زیرا مسیح در تمامی تعالیم خویش هرگز ذکری از کلمۀ تثلیث نکرده است، اگر چه به پیشوایان مسیحی دستور میدهد که ایمانداران را به اسم أب و ابن و روح القدس تعمید دهند ولی هرگز نمیخوانیم کلمۀ تثلیثی که مسیحیان جهان بآن معتقدند ذکر نمایند. آیا در سرتاسر عهد جدید که کتاب آسمانی مسیحیان بشمار میرود ذکری و یا اشارهای از کلمۀ تثلیث وجود دارد؟ و آن هم جوابش منفی است. آیا مسیحیان بدور هم گرد آمدند و در سالهای متمادی چنین عقیدهای را از خود بافته و ساخته و آن را اصول مسیحیّت بشمار میرود. نمیتوان باین آسانی و سادگی با آن شوخی کرد، و مطلب من در آوردهای را اصول و جوهر مذهب قرار داد] [۱۱۹] .
دربارۀ سخنان نویسنده، سه نکته را لازمست مورد توجّه قرار دهیم:
اوّل آنکه نویسنده اعتراف میکند که مسیح÷در تمامی تعالیم خویش هرگز از کلمۀ تثلیث ذکری بمیان نیاورده، و در سراسر انجیلها حتّی اشارهای هم بدان نشده است. با وجود این، تثلیث را «جوهر و مغز مسیحیّت» بشمار میآورد! آیا براستی میتوان پذیرفت که مسیح و کتاب مقدّس کمترین اشارهای به تثلیث نکرده باشند و در عین حال، تثلیث جوهر و اصل مسیحیّت شمرده شود؟!
بدیهی است هر کس که از سوی خدا آئین و کیشی میآورد، نخستین وظیفهاش آنست که بنیاد آئین خود را برای مردم روشن سازد نه آن که در بیان اصول دینش خاموشی گزیند تا دیگران بیایند (و به کمک حدس و گمان)! جوهر و اساس دین او را کشف و اعلام کنند!
جا داشت که نویسندۀ «خدای متجلّی» از اعتراف خود به نتیجۀ دیگری میرسید که با عقل سلیم و وجدان آزاد تناسب بیشتری دارد و آن نتیجه اینست که چون مسیح÷و اناجیل چهارگانه از تثلیث ذکری بمیان نیارودهاند، پس دکترین مزبور در کیش مسیحی از اصالت برخوردار نیست، و از آئینهای دیگر به مسیحیّت نفوذ کرده است.
دوّم آنکه نویسنده نمیتواند باور کند که بیشتر مسیحیان پس از روزگار عیسی÷از آئین وی منحرف گشته و گرفتار «بدعت» شدهاند در صورتی که تورات و انجیل هر دو گواهی میدهند که پس از موسی و عیسی - علیهما السلام – گمراهیهای بزرگی در میان امّت ایشان بظهور میرسد و بویژه در انجیل تصریح شده است که کژیها و انحرافات مزبور در شخصیّتهایی راه مییابد که بنام مسیح÷با مردم سخن میگویند و حتّی کارهای معجزهآسایی نیز از خود نشان میدهند ولی چون از فرمان خدا منحرف میشوند، عیسی÷در روز رستاخیز از ایشان بیزاری میجوید!
اینک ببینیم که تورات و انجیل در این باره چگونه گواهی میدهند؟
در سفر تثنیه از تورات چنین میخوانیم: «و واقع شد که چون موسی نوشتن کلمات این تورات را در کتاب تماماً به انجام رسانید، موسی به لاویانی که تابوت عهد خداوند را بر میداشتند وصیّت کرده گفت: این کتاب تورات را بگیرید و آن را در پهلوی تابوت عهد یهوه خدای خود بگذارید تا در آنجا برای شما شاهد باشد. زیرا که من تمرّد و گردنکشی شما را میدانم. اینک امروز که من هنوز با شما زنده هستم بر خداوند فتنه انگیختهاید پس چند مرتبه زیاده بعد از وفات من (فتنه خواهید انگیخت). جمع مشایخ أسباط و سروران خود را نزد من جمع کنید تا این سخنان را در گوش ایشان بگویم و آسمان و زمین را برایشان شاهد بگیرم زیرا که میدانم بعد از وفات من خویشتن را بالکل فاسد گردانیده از طریقی که بشما امر فرمودم خواهید برگشت و در روزهای آخر، بدی بر شما عارض خواهد شد[۱۲۰] زیرا که آنچه در نظر خداوند، بد است خواهید کرد و از اعمال دست خود خشم خداوند را به هیجان خواهید آورد»[۱۲۱] .
چنانکه ملاحظه میکنید موسی÷از انحراف امّت خود خبر داده است که آنان پس از وی بکلّی فاسد خواهد شد و از راهی که بدانها نشان داده باز میگردند و چندین قرن است که تاریخ بر درستی این پیشگویی گواهی میدهد و بتعبیر تورات: زمین و آسمان آنان را محکوم میشمارند!
امّا دربارۀ روحانیّون و راهبان مسیحی که تعالیم توحیدی را فراموش کردهاند و عیسی÷را به مقام الوهیّت رساندهاند، باید دید که مسیح÷چه گفته و انجیل، سرانجامشان را چگونه پیشگویی نموده است؟
در انجیل متّی چنین میخوانیم: «نه هر کس که مرا خداوندا، خداوندا، خطاب کند به پادشاهی آسمانی وارد خواهد شد، بلکه کسی که ارادۀ پدر آسمانی مرا به انجام برساند (وارد ملکوت میشود). وقتی آن روز برسد بسیاری بمن خواهند گفت: خداوندا، خداوندا، آیا بنام تو نبوّت نکردیم؟ آیا با ذکر نام تو دیوها را بیرون نراندیم؟ و بنام تو معجزات بسیار نکردیم؟ آنگاه صریحاً به آنان خواهم گفت: من هرگز شما را نمیشناسم، از من دور شوید ای بدکاران»[۱۲۲] .
آری، کسانی که بندگی خدا و فرمانبرداری از او را بفراموشی سپارند و مسیح را به خداوندی و سروری یاد کنند، هر چند اعمال خارق العادهای از ایشان سر زند، مورد تنفّر عیسای پاک هستند، و ای کاش که پیش از روز رستاخیز و رویارویی با مسیح÷از خواب غفلت بیدار شوند!
با توجّه بدانچه در انجیل آمده دیگر جای آن نیست که انحراف کشیشان و راهبان مسیحی را از دین خدا، بعید شماریم و مانند نویسندۀ «خدای متجلّی» بدعتگذاری آنها را انکار کنیم. شگفت است که این نویسندۀ پروتستان از یک سو باور میکند که پاپهای کاتولیک و پیروانشان قرنها بگمراهی رفتهاند و از سوی دیگر، انحراف گروهی از کشیشان را در قرون گذشته محال میشمارد!
سوّم آنکه پندار تثلیث و الوهیّت مسیح، در روزگاران قدیم میان مسیحیان عقیدهای فراگیر نبود و همۀ علمای دین آن را نپذیرفتند، و از اینرو نتوان گفت که اگر اندیشۀ مزبور از اصالت سهمی نداشت پس چرا تمام روحانیّون عیسوی بر این بدعت گردن نهادند؟ این تئوری نزدیک سه قرن پس از میلاد مسیح (یعنی در سال ۳۲۵ میلادی) در شورای شهر نیقّیه یا نیکیا (The Cuncil of Nicaea)[۱۲۳] بتصویب گروهی از کشیشان رسید، و با حمایت کنستانتین امپراطور روم بر مسیحیان تحمیل شد و در همان شورای نیکیا بسختی مورد مخالفت آریوس Arius خطیب و کشیش معروف اسکندرانی و طرفدارانش قرار گرفت که طبیعت مسیح را با ذات خدا، همسان و برابر نمیشمردند بلکه وی را مخلوق خدا و بندۀ برگزیدۀ او میدانستند. بقول ابن العربی – مورّخ مصری و مسیحی – آریوس دربارۀ «کلمه الله» میگفت: «فهی مخلوقة مباینة بالجوهر لذات الله»[۱۲۴] ! یعنی: «کلمۀ خدا (مسیح) آفریده شده است و در گوهر خود با ذات خدا تفاوت دارد». ولی آریوس در شورای نیکیا با مخالفت اکثریّت کشیشان تندرو که هر مبالغهای را در حقّ عیسى میپسندیدند، روبرو شد و چون در اقلیّت بود پیروزی نیافت و به انحراف و گمراهی محکوم گشت. امّا روزگاری در اسکندریّه و مصر طرفداران وی بسیار بودند و مدّتها بر مخالفان خود غلبه داشتند و فرقۀ آریانها (پیروان آریوس) را تشکیل دادند. و بقول ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدّن: «بسیاری از اسقفان – در شرق، اکثریّت آنان – هنوز آشکارا یا پنهانی، طرفدار آریوس بودند»[۱۲۵] . باری، تفصیل این ماجری را در تواریخ مسیحیان مانند: «تاریخ کلیسای قدیم در امپراطوری روم و ایران» اثر میلر و کتب دیگر میتوان دید و نیازی به نشان دادن گزارشهای غیر مسیحی نداریم. خلاصه آنکه عقیدۀ تثلیث پیش از قرن سوّم میلادی مورد اتّفاق و اجماع عیسویان نبود و پس از آنکه در میان آنها رواج یافت نیز در معرض تفسیرهای گوناگون از سوی فرق مسیحی قرار گرفت، و هر فرقهای از نسطوری[۱۲۶] و یعقوبی [۱۲۷] و ملکائی [۱۲۸] .... و جز ایشان، رأیی دربارۀ آن ابراز داشتند که پیشینیان از آن بیخبر بودند! در قرون بعد نیز هر چند عقیدۀ به تثلیث و الوهیّت عیسی بر جوامع مسیحی چیره شد ولی چنان نبود که در سراسر کلیساهای عیسوی «رأی عام» تلّقی شود زیرا که یکتاپرستان مسیحی همواره با تثلیث مخالفت نشان میدادند، و شرح این نفی و انکار را در کتب خود مسیحیان میتوان خواند و از جمله به کتاب: «جهان مسیحیّت» اثر اینار مولند Molland فصل Unitarianism یعنی «یکتاپرستی» میتوان رجوع کرد. نویسندۀ رساله، سخن خود را چنین پیگیری مینماید: [پس منبع تثلیث از کجا است؟ باید بخوبی دانست که اصل و منشأ این عقیده همانا تجربۀ ممتد و طولانی مسیحیان در قرون اوّلیّه بوده است که از تار و پود کتاب مقدّس (کتاب آسمانی مسیحیان) و از زندگی و تعالیم مسیح کشف کردهاند] [۱۲۹] .
شگفتا! مسیحیان قرون اوّلیّه از خلال کدام تجربه دریافتند که عیسی مقام الوهیّت را حائز بوده است؟! یا از کدام سخن کتاب مقدّس به عقیدۀ تثلیث راه یافتند؟! آیا از اینکه بچشم خود دیدند و در کتاب مقدّس خواندند که عیسی گرسنه میشد و غذا میخورد[۱۳۰] او را بخدایی گرفتند؟! یا از اینکه میخواندن مسیح در اندوه و ترس و اضطراب بسر میبرد، وی را خدای خود شمردند[۱۳۱] ؟ یا از اینکه میدیدند و میخواندند که عیسی در برابر خدا بزمین میافتاد و سجده مینمود، او را خدای جهان پنداشتند[۱۳۲] ؟! یا از اینکه میخواندند عیسی در گرفتاریها بسوی خدا پناه میبرد و به درگاه او التجاء مینمود، وی را بمقام الوهیّت رساندند[۱۳۳] ؟ یا از اینکه در انجیل میخواندند که عیسی بالای دار از خدای سبحان شکوه مینمود و میگفت که: «خدای من، خدای من، چرا مرا ترک کردی»[۱۳۴] ؟ او را مبدأ هستی انگاشتند؟!
آیا بنزد مردم خردمند و منصف این احوال و اعمال، به صفات بندگان نزدیکتر است یا به صفات خداوندی؟ و آیا سزاوار است که دارندۀ این اوصاف را جزئی از مقام الوهیّت شمرد یا باید وی را آفریده و بندۀ خدا دانست؟
نویسندۀ «خدای متجلّی»، عیسی÷را با آن همه تذلّل و بندگی و ضعف و آسیبپذیری که از وی بظهور رسید، همان خدایی میپندارد که بر سراسر کائنات غالب و محیط است، و کمترین تغییر و تبدیلی هم در ذات قدرتمند او راه ندارد! و این رأی از شگفت انگیزترین اعتقادات بشری است که میلیونها انسان بدان پایبند شدهاند و رستگاری را مشروط به پذیرفتن این تناقض آشکار میانگارند! جا دارد که ملاحظه کنیم بقول نویسنده، دلیل تجربی عقیدۀ مزبور چیست و طرفدارانش در قرون گذشته از چه راهی بدین نتیجه دست یافتهاند؟!
نویسندۀ رساله، از تجارب گذشتگان در سه مرحله بدین ترتیب یاد میکند: [۱- تجربه از زندگی مسیح – شاگردان مسیح هنگامی که با مسیح تماس نزدیک داشتند در او صفاتی یافتند که قبلاً به هیچوجه در کتب انبیاء نخوانده، از برجستهترین انبیاء و از بهترین مردم نشنیده و ندیده بودند. از تعالیم او نیروی مخصوصی احساس نمودند و از محبّت و عاطفه و علوّ روح او و مهربانی او نسبت به دردمندان و حلیمان و وفاداریش نسبت به اطرافیان و شاگردانش تا آخرین لحظات، و روح بخشش و گذشت نسبت بدشمنان، و خدمات برجسته و عظیم او در مدت قلیل سه سال و اندی، و قوّات مافوق بشری او در شفای بیماران و حیات بخشیدن بمردگان و قدرت او بر طبیعت، و همچنین غلبۀ او بر مرگ و نیروی قیام او و نکات مهم و برجستۀ دیگر که از مسیح دیدند و شنیدند که قبلاً در فکر آنان به هیچوجه هم خطور نمیکرد مگر اینکه در مورد صفات خدا چنین اعمالی را شنیدهاند. در زندگی مسیح زیبایی و قدوسیّت و جلالی مشاهده کردند که فقط متعلّق به خدا بود و امکان داشت در خدا مشاهده نمایند. هنگامی که با مسیح تماس داشتند احساس کردند با خدا تماس دارند. یوحنّای حواری میگوید: مسیح را دیدم، بدنبال او رفتم، سخنان او را شنیدم، پیکر او را لمس کردم، به او ایمان آوردم و او را محبّت نمودم (اول یوحنّا ۱:۱-۲) برای ایشان مسیح مکاشفه و مظهر خدا و صورت خدا بود، همین تجربۀ عملی و نتیجۀ تماس نزدیک با مسیح بود که یوحنّای حواری را وادار کرد در انجیل یوحنّا بنویسد: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه، خدا بود ... و کلمه جسم گردید در میان ما ساکن شد پر از فیض و راستی (انجیل یوحنّا، فصل اول)» و تومای حواری وادار شد مسیح را خداوند و خدای خود بخواند و پولس برجستهترین شاگرد مسیح، مسیح را صورت خدا نادیده نامید و در مورد تجسّم خدا میگوید: در حقیقت خدا در جسم ظاهر شد] .![۱۳۵]
در این مرحله ما از نویسندۀ رساله، پرسشی داریم. سؤال ما اینست که: آیا خدای توانا که آسمانها و زمین را آفریده و نظام بیکران هستی را پدید آورده است بنظر شما قدرت دارد انسانی را خلق کند که سرشار از عاطفه و محبّت نسبت به ضعیفان و دردمندان باشد، و روح بخشش و گذشت نسبت به دشمنان در او موج زند، و نیروهایی شکوهمندتر و برتر از نیروی بشر عادی به او بخشد، و کرامات و معجزاتی از وی بظهور رساند، و او را پس از مرگش دوباره زنده کند؟
اگر به این سؤال، پاسخ منفی دهید، خدای شما به ضعف و ناتوانی محکوم میشود و چنین خدای ناقص و محدودی، مبدء هستی نمیتواند باشد و جز در عالم فرض و پندار وجود ندارد. و بعلاوه با این جواب، کتاب مقدّس خودتان را هم انکار نمودهاید که بارها خدا را «قادر مطلق»[۱۳۶] خوانده است! ولی چنانچه پاسخ شما مثبت باشد در آن صورت معلوم میشود تمام صفاتی که از مسیح÷بر شمردید، میتواند صفات مخلوق خدا باشد! پس بچه دلیل شما چنین موجودی را خلق هستی و مبدء وجود پنداشتهاید؟ مخصوصاً که در کتاب مقدّس علاوه بر صفات مذکور، از گرسنگی و تشنگی و رنج و اندوه و خواب و غفلت[۱۳۷] و گریه و شکوه و سجده و عبادت مسیح÷نیز بروشنی یاد شده است، و این احوال از ویژگیهای مخلوق بشمار میآیند نه از صفات قادر مطلق!
وانگهی معجزات عجیب موسی÷کمتر از کارهای شگفتآور عیسی÷نبوده است. اگر مسیح، شخص مردهای را – به اذن خدا – زنده میکرد، موسی نیز چوبدست بیجانی را به افعی زندهای مبدّل میساخت. اگر دریای طوفانی به خاطر عیسی آرام گرفت[۱۳۸] ، رود پهناور نیل نیز برای موسی شکافته شد. اگر شخصی که به برص (پیسی) مبتلا بود، بدست عیسی بهبود یافت، شخص تندرستی نیز بدلیل شکوه از موسی، به برص مبتلا گشت[۱۳۹] ! اگر بدعای عیسی، غذایی اندک برای خورندگان بسیار، برکت و فزونی گرفت، بدعای موسی نیز پرندگان برای پیروانش از آسمان فرو ریخت! چنانکه همۀ این امور شگفت انگیز در کتاب مقدّس (عهد عتیق) گزارش شده است و مسیحیان نیز آنها را باور دارند، پس چنانچه این قبیل معجزات، دلیل بر ألوهیّت کسی باشد چرا کشیشان مسیحی، موسی را بخدایی نپذیرفتهاند و این مقام را به عیسی اختصاص دادهاند؟!
امّا دربارۀ سخن یوحنّا که گفته است: «در ابتدا کمله بود، و کلمه نزد خدا بود و کلمه، خدا بود ... و کلمه جسم گردید و در میان ما ساکن شد» باید دانست که این سخن را جهات گوناگون جای تأمل دارد!
اوّلاً: گفتار مزبور در انجیل یوحنّا از قول مسیح گزارش نشده، و سخن عیسی÷شمرده نمیشود بلکه تعبیر شخصی یوحنّا است، و رأی یوحنّا هنگامی پذیرفته میشود که لاأقل با سخن پیامبران خدا مخالفت نداشته باشد. امّا در کتاب مقدّس از قول ملاکی نبی به صراحت میخوانیم که خدا فرمود: «من که یهوه باشم تبدیل نمیپذیرم»[۱۴۰] در حالی که یوحنّا ادّعا نموده است: کلمه در ابتدا نزد خدا و عین خدا بود و سپس بصورت جسم درآمد و در میان ما ساکن شد! پس به گمان یوحنّا، خدای سبحان تبدیل میپذیرد!
ثانیاً: سخن مزبور را با اطمینان خاطر به یوحنّای حواری هم نمیتوان نسبت داد، زیرا در أصالت انجیل یوحنّا میان علمای مسیحی اختلاف نظر وجود دارد. دکتر جان الدر – کشیش پروتستان – در کتاب «باستانشناسی کتاب مقدّس» مینویسد:
«در سالهای اخیر دربارۀ انجیل یوحنّا بحث و گفتگوی فراوان شده، طبق قدیمترین احادیث کلیسا، یوحنّا این انجیل را در سالهای کهولت نوشته است، ولی برخی از محقّقین، زمان نگارش این کتاب را دیرتر از آن دانستهاند و حتّی گروهی معتقد بودهاند که زودتر از قرن سوّم میلادی نوشته نشده است»[۱۴۱] .
جان الدر که نظر گروه اخیر را نمیپسندد، میگوید: کهنترین نسخهای که از انجیل کشف شده، نسخۀ موسوم به ریلند Ryland است که از قرن دوم میلادی بیادگار مانده ولی اعتراف میکند که این نسخه، «بخشی از انجیل یوحنّا» را در بر دارد[۱۴۲] .
کشیش فندر در کتاب «سنجش حقیقت» صفحۀ ۶۰ مینویسد: «در کتابخانههای مسیحی، نسخ کوچکتری هم وجود دارد که قسمتهای مختلفۀ عهد جدید (انجیل) بزبان یونانی در آنها نوشته شده است. قدیمیترین آنها یک ورقۀ پاپیروس (ساقۀ بردی) است که اخیراً با چند ورقۀ دیگر در خرابههای اکسیرنیکس که سی فرسخ در جنوب قاهره میباشد، پیدا شده است. این جزوه ما بین دویست و سیصد سال بعد از میلاد یعنی از دویست و هفتاد إلی سیصد و هفتاد سال قبل از تولد حضرت مسیح نوشته شده است. جزوۀ مزبور باب اوّل و بیستم انجیل یوحنّا را شامل است».
خلاصه آنکه هیچ مدرک موثّقی در دست نداریم که به اثبات رساند فصل اوّل از انجیل یوحنّا در زمان خود او نگارش یافته است و مدارک موجود، وجودِ پارهای از انجیل مذکور را در دو یا سه قرن پس از یوحنّا، نشان میدهند.
بنابراین، اساساً معلوم نیست که آیا چنان سخنی از یوحنّای حواری سر زده است یا دیگران آن را بر او بستهاند و به انجیلش افزودهاند؟!
ثالثاً: عبارتی که در آغاز انجیل یوحنّا آمده، به فلسفۀ فیلون نزدیکتر است تا به قول مسیح! و اگر پژوهشگران منصف به آثار متفلسف مذکور نظر افکنند و رأی او را دربارۀ «کلمه» یا «لوگوس» بررسی کنند و آنگاه به سخن عیسی در همین زمینه بنگرند بخوبی در مییابند که دیباچۀ انجیل یوحنّا از فلسفۀ فیلونی برگرفته شده و با آموزش مسیح÷تفاوت بسیار دارد!
برای آنکه از تعلیم عیسی÷دربارۀ «کلمه خدا» آگاه شویم کافی است این داستان را در انجیل متّی بیاد آوریم که میگوید: «عیسی چهل شبانه روز، روزه گرفت و سرانجام گرسنه شد. در آن وقت وسوسهکننده به او نزدیک شده گفت: اگر تو پسر خدا هستی[۱۴۳] بگو این سنگها نان بشود! عیسی در جواب گفت: کتاب مقدّس میفرماید زندگی انسان فقط بسته به نان نیست بلکه به هر کلمهای که خدا میفرماید»[۱۴۴] .
از این سخن در مییابیم که از دیدگاه مسیح÷، خدا دارای کلماتی چند است و با آنها حیات انسان را از زوال مصون میدارد و چنانچه بخواهیم هر کلمهای را «خدایی توانا» یا «اقنومی الهی» بشمار آوریم، ناگزیر باید به خدایان بیشمار و اقانیم بسیار معتقد شویم! نه آنکه به مفاد انجیل یوحنّا، تنها عیسی را کلمۀ خدا دانسته و با مقام الوهیّت متّحد پنداریم. بنابراین، واجب است تا از راه تأمّل دریابیم که مقصود عیسی÷از مطرح ساختن «هر کلمۀ خدا» چیست؟
با اندک دقّتی میتوانیم فهمید که مقصود مسیح ÷از کلمات مزبور، همان دستورات و فرمانهایی است که از سوی خدا میرسد تا زندگی انسانها در عالم طبیعت برقرار ماند، و همه میدانیم که این فرمانها، هیچ گاه بصورت الفاظ و واژهها در صحنۀ طبیعت شنیده نمیشود پس آنها در مقام بروز و ظهور، جز نعمتها و فیضهای الهی چیزی نیستند که مایۀ بقاء و دوام زندگی انسان میشوند و همگی، مخلوق آفریدگار گیتی بوده و از مرتبۀ الوهیّت برکنارند. اینست تعلیم مسیح÷دربارۀ کلمات خدا که با رأی فیلون اسکندرانی و تفسیر پولس تفاوت بسیار دارد
امّا گواه دیگر نویسنده که گوید: «تومای حواری وادار شد مسیح را خداوند و خدای خود بخواند»! نیز ادّعای وی را ثابت نمیکند زیرا مسیح÷به یهودیانی که بر او اعتراض نمودند: «چرا خودت را خدا میخوانی»؟! پاسخ داد که: در کتاب مقدّس گاهی از کسانی که کلام الهی را دریافت میکنند به «خدایان»! تعبیر شده است، و مقصود مسیح ÷این بود که واژۀ «خدا» در کتب مقدّسه، همواره بمعنای «حقیقی» آن بکار نرفته و مفهوم «مجازی» دارد، و از اینجا فهمیده میشود همۀ عباراتی که در انجیل از «خدایی مسیح» حکایت میکنند باید بر «مجاز» حمل شوند۱۴۵. و علماء و مفسّران انجیلی که تعابیر مزبور را بمعنای حقیقی برگرداندهاند از فهم صحیح انجیل دور مانده و به بیراهه رفتهاند. شرح این موضوع در انجیل یوحنّا بدین صورت آمده است: «بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا او را سنگسار کنند. عیسی به آنها گفت: من از جانب پدر کارهای نیک در برابر شما انجام دادهام، به خاطر کدامیک از آنها مرا سنگسار میکنید؟ یهودیان در جواب گفتند: برای کارهای نیک نیست که میخواهیم تو را سنگسار کنیم بلکه به خاطر کفر تو است. تو که یک انسان هستی ادّعای الوهیّت میکنی! عیسی در جواب گفت: مگر در شریعت شما نوشته نشده است که: شما خدایان هستید؟ اگر خدا کسانی را که کلام او را دریافت کردند خدایان خوانده است – و ما میدانیم که کلام خدا هرگز باطل نمیشود - پس چرا به من که پدر مرا برگزیده و به جهان فرستاده است نسبت کفر میدهید وقتی میگویم: پسر خدا هستم»؟[۱۴۶]
با توجّه به سخنان فوق باید گفت که اگر مسیح÷ادّعای الوهیّت داشت لازم بود تا سخن یهودیان را تصدیق کند و سپس دلائل خود را بر الوهیّتش بازگو نماید نه آنکه نشان دهد واژۀ خدا ضمن کتاب مقدّس در مورد آفریدگانِ برگزیده هم بکار رفته است و با این تفسیر، حقیقت الوهیّت را از خود نفی نماید.
آری، تومای حواری نیز که شاگرد و تربیت شدۀ مسیح ÷بوده است در هنگام گفتگو با عیسی از کلمۀ «خدا» همان معنایی را قصد نموده که مسیح یاد کرده است. و بنابراین، نتوان او را عیسی پرست دانست. یهودیان مغرض هم اگر در سخنان مسیح÷دقّت میکردند هرگز نسبت الوهیّت به وی نمیدادند زیرا میشنیدند که عیسی÷خدا را نه تنها پدر خود بلکه پدر دیگران نیز میخواند و مثلاً میگوید: «نزد پدر خود و پدر شما و خدای خود و خدای شما میروم»[۱۴۷] . در اینجا مسیح÷نشان داده است که آفریدگار جهان علاوه بر آنکه مقامی شبیه به سمت پدری بر همه دارد، خدای او و دیگران نیز هست، و بنابراین کسانی که عیسی را خدای خود میپندارند و یا او از جزئی از مقام الوهیّت میانگارند، سخت در اشتباه هستند!
امّا آنچه نویسنده از پولس آورده که گفته است: «در حقیقت خدا در جسم ظاهر شد»! چنانکه پیش از این گفتیم با مفاد کتاب مقدّس مخالفت دارد، زیرا ملاکی نبی تصریح نموده که یهوه، تبدیل نمیپذیرد و یعقوب برادر مسیح، نیز بهمین معنی گواهی داده است، و خرد هم بر درستی این سخن شهادت میدهد. پس علمای مسیحی یا باید کتاب مقدّس و پیامبر خدا و برادر عیسی و داوری عقل را تکذیب کنند و یا باید پولس را مبالغهگر و منحرف و بدعتگذار شمارند و گمان نمیکنم که هیچ مسیحی مؤمنی شقّ نخستین را بر گزیند.
نویسندۀ رساله، بدنبال سخنان پیشین خود، از دوّمین تجربۀ گذشتگان در اثبات خدایی عیسی! چنین یاد میکند: [۲- تجربه از ادّعای مسیح – از طرفی مسیح خود نزد شاگردان خویش ادّعاهائی که شایستۀ اعمال و قوّاتش بود، نمود و خود را با پدر یک دانست. اشاراتی از خود مسیح داریم که گواهی میدهد که او مظهر خدا است، چنانکه در فصل دهم انجیل یوحنّا آیۀ ۳ میفرماید: «من و پدر یک هستیم» و در یوحنّا فصل چهاردهم آیۀ ۹ میفرماید: «هر که مرا دید، پدر را دیده است». و به شاگردان خود سفارش میفرماید که رفته همۀ مردم را شاگرد سازند و ایشان را باسم أب و ابن و روح القدس تعمید دهند. در اعمال مهّم خویش در شفای بیماران و تعالیم بمردم، همیشه نحوهای اتخاذ مینمود و طریقی نشان میداد که منبع و سرچشمۀ قوّات و فیوضات، خود او است یعنی برخلاف طرق انبیاء سلف که برای انجام هر کار فوق بشر و یا در تعالیم خود همیشه متمسّک به نیروی خارج از خود بودند و در آغاز، از آن نیرو که خدا باشد امداد میطلبیدند که پروردگار آنان را هدایت نماید تا بتوانند چنین و چنان کنند و اغلب هم موفّق نمیشدند زیرا:
ذات نایافته از هستی بخش
کی تواند که شود هستی بخش؟!
امّا در مسیح نیروی ذاتی و هستی بخش وجود داشت که قائم بذات بوده است، و چون چشمۀ عمیق، اعمال خدایی از او میجوشید و فیوضات الهی در او و از خود او فوران میکرد .... مسیح در این مدّت کوتاه سه سال و اندی، اعمالی انجام داد که تاریخ بشر جز از او از شخص دیگری بیاد ندارد. مسیح توانست جزر و مدّ قرون را در این مدّت کوتاه تغییر دهد و تاریخ جهان را دگرگون سازد و تولّد او سرآغاز تاریخ جهان گردید. همۀ اینها مستلزم نیروی مافوق بشری است یعنی نیروی خدا و نیروئی که قائم بذات و بعبارت دیگر خود خدا باشد] [۱۴۸] .
سخنان نویسنده در اینجا، از چند جهت قابل ایراد است:
اوّل: آنکه وی از یوحنّا گزارش میکند که مسیح فرمود: «من و پدر یک هستیم» و «هر که مرا دید، پدر را دیده است» و ادّعا دارد که این سخنان نشان میدهد که مسیح، همان پدر یعنی خدای جهان است! امّا این برداشت با گفتههای دیگر عیسی که در انجیل یوحنّا آمده نمیسازد، از قبیل آنکه عیسی فرمود: «من نزد پدر میروم»[۱۴۹] . و نیز گفت: «پدر از من بزرگتر است»[۱۵۰] . و همچنین فرمود: «کسی که به پسر بیحرمتی کند، به پدر که فرستندۀ او است بیحرمتی کرده است»[۱۵۱] . و نیز گفت: «از خود کاری نمیکنم بلکه همانطور که که پدر بمن تعلیم داده است سخن میگویم»[۱۵۲] . و نیز فرمود: «من از جانب خدا آمدهام»[۱۵۳] . و همچنین گفت: «من از پدر درخواست خواهم کرد و او تسلّیدهندۀ دیگری به شما خواهد داد»[۱۵۴] . و نیز فرمود: «من تاک حقیقی هستم و پدر من، باغبان است»[۱۵۵] ... این سخنان و دهها گفتۀ دیگر که یوحنّا گزارش نموده نمایشگر آنند که مسیح بلحاظ ذات از پدر جدا بوده و با مقام الوهیّت متحد نیست. بنابراین، باید فهمید آنجا که عیسی گفته: «من و پدر یک هستیم» چه مقصودی داشته است؟
بهترین شیوه برای تفسیر سخن مسیح ÷، کمک گرفتن از سخن دیگر او است یعنی: «انجیل را با انجیل باید تفسیر نمود». اینک اگر به انجیل یوحنّا رجوع کنیم، در آنجا میخوانیم که مسیح گفته است: «فقط برای اینها (شاگردانم) دعا نمیکنم بلکه برای کسانی هم که بوسیلۀ پیام و شهادت آنان بمن ایمان خواهند آورد (دعا میکنم) تا همۀ آنان یکی باشند آنچنان که تو ای پدر در من هستی و من در تو و آنان نیز در ما یکی باشند».![۱۵۶]
در اینجا مراد از یکی شدن، هماهنگی و پیوندی است که از راه ایمان میان انسان و خدا بوجود میآید نه آنکه انسانها، با ذات الهی برابر و یگانه شوند و گرنه باید گفت که مقام خدایی، ویژۀ مسیح نیست، بلکه همۀ مؤمنان، بمقام الوهیّت دست مییابند و بجای قبول تثلیث، به میلیونها خدا باید ایمان آورد! آری، وحدت با خدا، وحدت در ذات نیست بلکه وحدت در رضاء و اراده است، یعنی انسان مؤمن از همان چیزی راضی میشود که خدا از آن خشنود است و همان چیزی را اراده میکند که خدا آن را میخواهد. بنابراین، در آنجا که عیسی÷میفرماید: «گوسفندان من صدای مرا میشنوند و من آنها را میشناسم و آنها بدنبال من میآیند. من به آنها حیات جاودان میبخشم و آنها هرگز هلاک نخواهد شد و هیچ کس نمیتواند آنها را از دست من بگیرد. پدری که آنان را به من بخشیده است از همه بزرگتر است و هیچ کس نمیتواند آنها را از دست پدر من بگیرد. من و پدر یک هستیم»[۱۵۷] . یعنی خواست و رضایت ما یکی است، نه آنکه من همان پدر هستم! چنانکه باز عیسی فرموده: «فرستندۀ من با من است. پدر مرا تنها نگذاشته است، زیرا من همیشه آنچه او را خشنود میسازد به عمل میآورم»[۱۵۸] .
اما گفتار دیگر مسیح که فرمود: «هر که مرا دید، پدر را دیده است» معنایی جز این ندارد که عیسی (مانند همۀ پیامبران) با دعوت بسوی خدا و معجزاتی که به اذن خدا آورد، خدای توانا را به ایمان آورندگان نشان داد و او را به اهل بصیرت معرّفی کرد. پس دیدار مسیح÷به شناسایی خدا انجامید نه آنکه خود، همان خدای نادیده باشد! گواه ما بر درستی این تفسیر، سخنانی است که بدین صورت در انجیل یوحنّا از مسیح گزارش شده: «ای پدر عادل، اگر چه جهان تو را نشناخته است، من تو را شناختم و اینها (شاگردانم) میدانند که تو مرا فرستادی. من تو را به آنان شناسانیدم و باز هم خواهم شناسانید تا آن محبّتی که تو نسبت بمن داشتی در آنها باشد و من هم در آنها باشم»[۱۵۹] .
و باز در انجیل یوحنّا میخوانیم که: «عیسی با صدای بلند گفت: هر که به من ایمان بیاورد نه فقط به من بلکه به فرستندۀ من نیز ایمان آورده است. هر که مرا میبیند، فرستندۀ مرا دیده است»[۱۶۰] . و البته فرستندۀ عیسی با او تفاوت دارد چنانکه فرستندۀ هر کس غیر از خود او است.
ما هنگامی که برداشت نویسندۀ «خدای متجلّی» و دیگر روحانیّون مسیحی را از انجیل، میخوانیم در شگفتی فرو میرویم زیرا میبینیم که این انجیل شناسان، پس از سالها تأمّل در کتاب مقدّس، گاهی از فهم سخنان سادهای که از مسیح گزارش شده باز میمانند! و مانند نویسندۀ مزبور گمان میکنند که عیسی ادّعا داشته، من با پدر در مرتبۀ ذات، متّحد و یکی هستیم! با آنکه در انجیل یوحنّا به تصریح خواندهاند که مسیح فرمود: «اگر قضاوت هم بکنم قضاوت من درست است، چون در این کار تنها نیستم بلکه پدری که مرا فرستاد نیز با من است. در شریعت شما (یهودیان) هم نوشته شده است که گواهی دو شاهد، معتبر است یکی خود من هستم که بر خود شهادت میدهم و شاهد دیگر پدری است که مرا فرستاد»[۱۶۱] . آیا علمای مسیحی به خود اجازه میدهند که برخلاف قول مسیح، دو شاهد را یک شاهد بشمار آورند؟! ما نمیتوانیم بپذیریم که فهم این مسئله برای دانشمندان مسیحی دشوار باشد بلکه گمان میکنیم چون آنان گرفتار تقلید و تعصّب شدهاند نمیخواهند این موضوع روشن را دریابند.
دوم: آنکه نویسنده چنین وانمود کرده که: «در مسیح نیروی ذاتی و هستی بخش وجود داشته که قائم بذات بوده است، و چون چشمۀ عمیق، اعمال خدایی از او میجوشید و فیوضات الهی در او و از خود او فوران میکرد». و ادّعا مینماید که روش مسیح، برخلاف طریق انبیاء سلف بود که: «برای انجام هر کار فوق بشری و یا در تعالیم خود، همیشه متمسک به نیروی خارج از خود بودند و در آغاز از آن نیرو که خدا باشد امداد میطلبیدند»! و این سخنان، سراپا نادرست است و صدور آن از کشیشی عیسوی بسیار عجیب بنظر میرسد. نویسندۀ این کلمات، گویی با انجیل آشنایی ندارد و یک بار آن را بدقّت بررسی نکرده است! و گرنه بخوبی میدانست که مسیح ÷تصریح نموده امکانی که برای کارهای فوق بشری داشته از سوی خدای عالم به او داده شده است چنانکه میفرماید: «همانطور که پدر منشأ حیات است، به پسر هم این قدرت را بخشیده تا منشأ حیات باشد»[۱۶۲] . و همچنین میدید که در انجیل آمده عیسی÷پیش از زنده ساختن «ایلعازر» بخدای تعالی توسّل جست و دعا کرد تا حاضران بدانند که خدا درخواست وی را میپذیرد و رسالتش را تصدیق مینماید چنانکه میخوانیم: «پس سنگ را از جلوی قبر برداشتند. آنگاه عیسی به آسمان نگاه کرد و گفت: ای پدر، تو را شکر میکنم که سخن مرا شنیدهای. من میدانستم که تو همیشه سخن مرا میشنوی ولی بخاطر کسانی که اینجا ایستادهاند این را گفتم تا آنها ایمان بیاورند که تو مرا فرستادهای. پس از این سخنان، عیسی با صدای بلند فریاد زد: ای ایلعازر بیرون بیا! آن مرده در حالی که دستها و پاهایش با کفن بسته شده و صورتش با دستمالی پوشیده بود، بیرون آمد»[۱۶۳] .
بنابراین، مسیح، نیروی «خود جوش» و «قائم بذات» نداشت بلکه پیوسته از راه دعا، موفّق میشد تا معجزاتی را بنمایش گذارد همانگونه که بخدای متعال گفت: «من میدانستم که تو همیشه سخن مرا میشنوی». آری، در جمع سخنان مسیح با یکدیگر باید گفت که او از راه دعا بدرگاه الهی میتوانست منشأ حیات باشد. و در حقیقت هر یک از معجزات او همچون دیگر پیامبران «از افعال الهی شمرده میشد که خدا آن را بدست وی آشکار میساخت». بهمین اعتبار، اگر در شرائطی خدای تعالی نمیخواست تا معجزهای صورت پذیرد، یا لااقل معجزات بزرگ مسیح به ظهور پیوندد، مسیح نمیتوانست کار خارقالعاده و مهمّی انجام دهد همانگونه که در انجیلها آمده عیسی÷در شهر خود «ناصره» نتوانست همانند دیگر شهرها، معجزات بزرگ و دلخواهش را نشان دهد! در انجیل مرقس میخوانیم: «او (مسیح) نتوانست در آنجا هیچ معجزهای بکند فقط دست خود را روی چند بیمار گذاشت و آنها را شفا داد»[۱۶۴] . راستی اگر قدرت مسیح÷قائم بذات و فناناپذیر بود چرا نتوانست در شهر ناصره مثلاً مردگان را زندگی بخشد و کوران را بینا کند؟!
شگفت آنکه نویسندۀ «خدای متجلّی» ادّعا دارد که مسیح علاوه بر استقلال در معجزات، در تعالیم خویش نیز با نیروی بیرون از خود ارتباط نداشت! و برخلاف انبیاء سلف که: «برای انجام هر کار فوق بشری و یا در تعالیم خود همیشه متمسّک به نیروی خارج از خود بودهاند» عیسی تنها به ذات خویش متّکی بود!
باید گفت: ادّعای مزبور، گذشته از آنکه با نصّ انجیل نمیسازد، نبوّت مسیح÷را نیز متزلزل میکند! آری، کسی که ناشیانه میخواهد خدایی مسیح را به اثبات رساند علاوه بر اینکه بدان مقصود دست نمییابد، در پیامبری عیسی هم رخنه پدید میآورد یعنی ادّعا میکند که مسیح، از وحی الهی برخوردار نبود بلکه بحکم الوهیّتش، از خود سخن میگفت! با آنکه در انجیل یوحنّا از قول مسیح آمده است: «من از خود سخن نمیگویم بلکه پدری که مرا فرستاده است به من فرمان داد که چه بگویم و چگونه صحبت کنم»[۱۶۵] .
سوم: آنکه نویسندۀ «خدای متجلّی» بجای آنکه در اثبات مدّعایش سخنانی خردپذیر آورد یا از گفتههای مسیح بهره گیرد، به «شعار دادن» میپردازد! که: «مسیح توانست جزر و مدّ قرون را در این مدت کوتاه تغییر دهد و تاریخ جهان را دگرگون سازد، تولّد او سرآغاز جهان گردید ...[۱۶۶] ! اگر این اوصاف، دلیل بر خدایی کسی بشمار آید پس باید که نویسنده، بر الوهیّت محمّد - ج- نیز معتقد شود! زیرا آن بزرگوار هم جزر و مدّ قرون را تغییر داد و تاریخ جهان را دگرگون ساخت و هجرت فرخندهاش، سرآغاز تاریخ مسلمانان شمرده شد. با اینکه هیچ کدام از این امور، دلیل بر خدایی کسی از آدمیان نیست و عیسی و محمّد – علیهما السلام – هر دو از بندگان برگزیدۀ خدا بودند هر چند که عیسی÷در روزگار خود موفّق نشد تا بر فلسطین و شهرهای پیرامون آن چیره گردد، و بگمان مسیحیان، بدست دشمنان مغلوب و مصلوب گشت، ولی محمّد جدر عصر خویش سرزمین عرب را فتح کرد و دشمنانش بدست او از بتپرستی نجات یافتند و به آئین توحید گرویدند!
نویسنده از سوّمین دلیل خود بر خدایی مسیح! و حقانیّت تثلیث بدینگونه یاد میکند:
[۳- تجربه از روز نپطیکاست (پنجاهم) – از طرفی پنجاه روز بعد از قیام مسیح، یعنی ده روز بعد از صعود، همانطوری که مسیح قبلاً بشاگردان خود وعده داده بود نیروی مخصوصی که نیروی خدائی باشد بر آنان نازل شد. در روز موعد مطابق انتظار شاگردان و وعدۀ خداوند، این نیرو که روح القدس نیز نامیده میشود بطریق مخصوصی که قبلاً فاقد آن بودند بر همه نازل گردید. از آن به بعد بود که توانستند مانند استاد خویش کارهای برجستهای بانجام رسانند. آن روز آغاز نهضت مسیحیّت بشمار رفت. شاگردان مجهّز به نیروی جدیدی گردیدند و قوّات مافوق بشری از آنان بطریق مختلف بظهور رسید. روحیۀ نزاع و نفرت و حسد و کینه و بدبینی آنان، بروحیّۀ اتّحاد و صمیمیّت و برادری و برابری تبدیل یافت. روح ترس آنان به شجاعت و جاهطلبی آنان به فروتنی مبدّل گردید. روحیّۀ بزرگی و برتری که در زمان مسیح از خود نشان دادند اکنون بروحیّۀ خدمتگزاری و از خود گذشتگی و فداکاری در راه همنوعان تبدیل یافت.... و همچنین از آن پس، توانستند بیماران را شفا دهند و کوران را بینا نمایند و حتّی مردگان را حیات بخشند و مانند استاد خویش اعمال برجسته بظهور رسانند اینان مردمان امّی، ماهیگیر و باجگیر و ترسوی چند روز قبل بودهاند، اکنون نهضتی در نتیجۀ سکونت روح القدس ایجاد کردهاند بطوری که اعمال خدائی انجام میدهند. اینان بمرور زمان درک کردند که نیروئی که عامل چنین اعمالی است و در آنها قرار دارد و قبلاً فاقد آن بودند همانا نیروی خدا و خود خدا یا به عبارت دیگر روح القدس میباشد. اینان نتوانستند این نیروی جدید را که اکنون تحصیل کردهاند از خدا مجزّا بدانند. این نیرو را خدا و روح القدس خواندند. این نیرو از خدا و خود خدا بود که در زندگی آنان وارد شد و در عمل نیز بخوبی فهمیدند که خدا در ایشان زندگی میکند] ![۱۶۷]
این بیانات از دو نظر قابل بررسی و نقد است:
اوّلاً: نویسنده پیش از این، مسیح را به مقام خدایی رسانده بود! بدستاویز آنکه وی، بیماران را شفا میداد و کوران را بینا میکرد و مردگان را حیات میبخشید... و اینک ادّعا دارد که حواریّون عیسی نیز، «توانستند مانند استاد خویش کارهای برجستهای بانجام رسانند» یعنی: «توانستند بیماران را شفا دهند و کوران را بینا نمایند و حتّی مردگان را حیات بخشند»! پس ناگزیر باید برای دوازده تن حواری، نیز مقام الوهیّت قائل شود و «سه خدایی» را به «پانزده خدایی»! رساند و یا اگر حواریّون را از نوع انسان و از جملۀ مخلوقات خدا میشمرد لازمست اعتراف نماید که نشان دادنِ چنان معجزاتی دلیل بر الوهیّت انسان نیست و آفریدگان خدا، بیاری حق میتوانند معجزات مزبور را بنمایش گذارند! و در این صورت، رخنه در الوهیّت مسیح افکنده و به آفریده شدن او اذعان کرده است، بویژه که مسیح÷بارها تأکید ورزیده که وی - مانند دیگر پیامبران – «پسر انسان» است[۱۶۸] . یعنی خویشتن را از زمرۀ آدمی زادگان شمرده، مثلاً در انجیل متّی و مرقس میخوانیم که عیسی دربارۀ خود گفت: «هر که بخواهد بالاتر از همه شود باید غلام همه باشد. پسر انسان نیز نیامده تا خدمت شود بلکه تا خدمت کند»[۱۶۹] . یا در انجیل لوقا میخوانیم که عیسی به شاگردانش فرمود: «زمانی خواهد آمد که شما آرزوی دیدن یکی از روزهای پسر انسان را خواهید داشت ...»[۱۷۰] . یا در انجیل یوحنّا آمده که مسیح÷به مرد کوری که از راه اعجاز بینا شده بود گفت: «آیا به پسر انسان ایمان داری؟ آن مرد پاسخ داد: ای آقا، کیست تا به او ایمان آورم؟ عیسی به او گفت: تو او را دیدهای و او همان کسی است که اکنون با تو سخن میگوید...»[۱۷۱] .
بنابراین، عیسی بن مریم را – همانند دیگر انبیاء – باید انسانی دانست که خدایش او را برگزیده و از نعمت آیات و معجزات درخشان برخوردار فرموده تا پیامهای الهی را به همنوعان خویش برساند و حجّت خدا بر خلق باشد همانگونه که در قرآن مجید در وصف وی میخوانیم:
﴿إِنۡ هُوَ إِلَّا عَبۡدٌ أَنۡعَمۡنَا عَلَيۡهِ وَجَعَلۡنَٰهُ مَثَلٗا لِّبَنِيٓ إِسۡرَٰٓءِيلَ ٥٩﴾[الزخرف:۵۹] .
«او (مسیح) جز بندهای نبود که نعمتش بخشیدیم و وی را برای بنی اسرائیل نمونۀ عبرت (و مایۀ هدایت) قرار دادیم».
ثانیاً: نویسندۀ رساله، پذیرفته است که حواریّون مسیح – همچون خودش – از تأییدات روح القدس بهرهور بودند ولی روح القدس را همان خدای گیتی میپندارد! و مینویسد: «اینان بمرور زمان درک کردند که نیروئی که عامل چنین اعمالی است و در آنها قرار دارد و قبلاً فاقد آن بودند، همانا نیروی خدا و خود خدا یا بعبارت دیگر روح القدس میباشد»! در صورتی که روح القدس غیر از خدای عالم است، زیرا در انجیل بوضوح آمده که روح القدس تغییر و تبدیل میپذیرد و مثلاً بصورت کبوتری در میآید! چنانکه در انجیل مرقس مینویسد: «همین که عیسی از آب بیرون آمد دید که آسمان شکافته شد و روح القدس بصورت کبوتری به سوی او فرود آمد»[۱۷۲] . امّا خدای جهان تبدیلناپذیر و دگرگونناشدنی استریال چنانکه ملاکی نبی÷از این حقیقت، آشکارا خبر داده و در رسالۀ یعقوب حواری نیز بدان تصریح شده است،آیا نویسندۀ رساله با این قبیل دلائل، میخواهد مشکل تثلیث را حل نماید و الوهیّت مسیح را به اثبات رساند و کاری را که دیگران از انجامش ناتوان ماندند، به پایان برد؟!
بهر صورت، نویسنده از آنچه که گذشت بعنوان «نتایج حاصله از تجربهها» بدین صورت یاد میکند: « ... با اینکه موضوع تثلیث اقدس و توضیح آن بطور وضوح در کتاب مقدّس یافت نمیشود ولی شاگردان مسیح در زندگی خویش از تثلیث تجربهای عملی و روشن و مطلبی حقیقی یافتهاند. و آن تجربه بعداً منبع عقیدۀ مهم مسیحی گردید. علمای مسیحی در قرون متمادی در مورد این تجربۀ عملی به تفکرّ پرداختند تا اینکه باین نتیجه رسیدند که در دنبال این تجربۀ شاگردان اوّلیّۀ مسیح و مصاحبت مسیح با آنان و ادّعاها و اعمال الهی مسیح، حقایقی در مورد تثلیث وجود دارد. کلیسای مسیح بعد از پنج قرن تفکّر و تعمّق و مباحثه، این عقیدۀ تثلیث را که قبلاً نیز از اصول ایمان شاگردان بوده است، بطور رسمی پذیرفت و برای رسانیدن حقایق، لغات مشکلی استعمال کرد که هنوز بین مسیحیان بکار میرود. پس از آن، اعتقاد نامههای مسیحی تنظیم گردید که شامل این عقیدۀ مهم مسیحی است، و تا امروز یکی از مهمترین عقاید مسیحیّت بشمار میرود»[۱۷۳] .
در خلال این نتیجهگیری، اعترافات جالبی آمده است که نظر خوانندگان ارجمند را بدانها جلب میکنیم:
۱- موضع تثلیث و توضیح آن در کتاب مقدّس یافت نمیشود! (بلکه ضدّ آن در انجیلها دیده میشود! چه انجیل، خدا را «واحد حقیقی»[۱۷۴] معرفی میکند که با واحد مجازی و مرکب تفاوت دارد).
۲- علمای مسیحی، قرون متمادی به تفکّر پرداختند تا دریافتند که حقایقی در مورد تثلیث وجود دارد! (و چنانکه دیدیم امثال آگوستین و توماس اکوینی و دیگران از تناقضگویی پروا نکردند تا تثلیث را به اثبات رسانند)!
۳- کلیسا پس از پنج قرن که از دوران مسیح سپری شده بود، عقیدۀ تثلیث را بطور رسمی پذیرفت و آن را از «اصول ایمان» شاگردان عیسی دانست! (اگر تثلیث از اصول مسیحیت بود، لازم میآمد در قرن اوّل مسیحی رسماً مورد پذیرش کلیسا قرار گیرد نه بقول نویسنده، بعد از پنج قرن)!
۴- کلیسا برای تبلیغ عقیدۀ تثلیث، لغات مشکلی را بکار برد (تا بکمک سنگینی واژهها به تودۀ مردم تلقین کند که عظمت تثلیث بالاتر از فهم و ادراک شما است، و باید بدون دلیل بدان «ایمان» آورید)!
۵- پس از گذشتن این دورهها، اعتقادنامههای مسیحی تنظیم گردید که عقیدۀ تثلیث را در بر دارد (و اعتقادنامۀ اصلی که انجیل مسیح و رسالههای پطرس و یعقوب ... باشد از آن خالی است).
آری، بقول قرآن کریم:
﴿وَغَرَّهُمۡ فِي دِينِهِم مَّا كَانُواْ يَفۡتَرُونَ ٢٤﴾[آل عمران: ۲۴] .
«دروغهایی که بر خدا بستند آنان را در دینشان فریب داده است».!
[۱۰۸. از دکتر کیدی الن کتابی به فارسی با عنوان: «از سرگردانی تا رستگاری» به چاپ رسیده است، وی آثار دیگری چون: «پیشتازان جنبش میسیونری» و «پیروزمندان (تفسیر مکاشفه یوحنّا)» و «نظارت مسیحی» و جز اینها نیز دارد. [۱۰۹] خدای متجلّی، صفحه ۴. [۱۱۰] متّی، باب ۱۲، شماره ۱۰-۱۲. [۱۱۱] متّی، باب ۱۸، شماره ۲۴. [۱۱۲] رساله «خدای متجلّی» صفحه ۵. [۱۱۳] خدای متجلّی، صفحه ۶. [۱۱۴] به سفر پیدایش، باب ۴۶، شماره ۲۱-۲۴ نگاه کنید. [۱۱۵] رساله «خدای متجلّی» صفحه ۶. [۱۱۶] شیخ مذکور مینویسد: «فهو الإ له ابن الإله وروحه فثلثه فی واحد ... کالشمس یظهر جرمها بشعاعها وبحرها والکل شمس فاعلم»! أقول: لو کان هذا التخرص صحیحاً لکان الآلهة أکثر من ثلاثة، بعدد صفات الله سبحانه من العلم والقدرة والحیاة والرّحمة والوجوب ... ولکن صفاته تعالی عین ذاته وفی وحدته کل الصّفات ولا یعرف هذا إلا العالمون! [۱۱۷] ملاکی نبی، باب ۳، شماره ۶. [۱۱۸] رساله یعقوب، فصل اوّل، شماره ۱۶-۱۷. [۱۱۹] خدای متجلّی، صفحه ۷. [۱۲۰] به جنایتها و خشونتهای امروز سربازان اسرائیلی در فلسطین اشغالی مراجعه شود! [۱۲۱] سفر تثنیه، باب ۳۱، شماره ۲۴-۳۰. [۱۲۲] متّی، باب ۷، شماره ۲۱-۲۳. [۱۲۳] نیکیا نام شهری کهن در آسیای صغیر بود که بعنوان مرکز امپراطوری بیزانس برگزیده شد. نام کنونی این شهر، ازنیق است. [۱۲۴] تاریخ مختصر الدّول، اثر ابن العربی، صفحه ۸۰. [۱۲۵] تاریخ تمدّن اثر ویل دورانت، ج ۱۰، ص ۹، ترجمه ابوطالب صارمی. [۱۲۶] نسطوریها پیروان اسقف قسطنطنیّه بنام نسطوریس Nesturius بودند. برحسب رأی او، جنبه الوهیّت مسیح از جنبه بشری وی جدا بوده و عیسی دو شخصیّت داشته است! [۱۲۷] یعقوبیها (ژاکوبیها) پیروان یعقوب، اسقف شهر اورفا بودند (با یعقوب برادر مسیح، اشتباه نشود) که عقیده داشت عیسی فقط جنبه الوهیّت داشته و بشریّت وی در الوهیّتش محو و زائل شده بود! [۱۲۸] ملکائیها به عقاید رسمی کلیسای قسطنطنیّه گرویده بودند، آنها نیز مسیح را دارای دو طبیعت لاهوتی و ناسوتی میپنداشتند ولی در تفسیر آن، با آراء نسطوریها و یعقوبیها کاملاً موافقت نداشتند. [۱۲۹] خدای متجلّی، صفحه ۷. [۱۳۰] در متّی، باب ۲۱، شماره ۱۸ میخوانیم: «صبح روز بعد وقتی عیسی به شهر برگشت گرسنه شد» و در مرقس، باب ۱۱، شماره ۳ نیز آمده است: «... در بین راه عیسی گرسنه شد، از دور درخت انجیر پر برگی دید و رفت تا ببیند آیا میتواند چیزی در آن پیدا کند» و در لوقا، باب ۷، شماره ۳ آمده: «پسر انسان (مسیح) آمد، او هم میخورد و مینوشید ...». [۱۳۱] در یوحنّا، باب ۱۲، شماره ۲۷ میخوانیم که مسیح گفت: «اکنون جان من در اضطراب است ...» و در متّی، باب ۲۶، شماره ۳۸ آمده است که عیسی به یاران خود گفت: «جان من از شدّت غم نزدیک به مرگ است». [۱۳۲] در متّی، باب ۲۶، شماره ۳۹ میخوانیم: «عیسی کمی جلوتر رفت، رو به زمین نهاد و دعا کرد ...». [۱۳۳] در متّی، باب ۲۶، شماره ۳۹ آمده است که عیسی بدرگاه خدا گفت: «اگر ممکن است این پیاله (مرگ) را از من دور کن امّا نه به اراده من بلکه به اراده تو». [۱۳۴] در مرقس، باب ۱۵، شماره ۳۴ آمده است: «در ساعت سه بعد از ظهر عیسی با صدای بلند گفت: ایلی، ایلی، لما سبقتنی یعنی: خدای من، خدای من، چرا مرا ترک کردی»؟! همین عبارت را در متّی، باب ۲۷، شماره ۴۶ نیز میخوانیم. [۱۳۵] خدای متجلّی، صفحه ۸-۹. [۱۳۶] به عنوان نمونه: به مزامیر داود، مزمور ۱۳۲، شماره ۲ نگاه کنید. [۱۳۷] در مرقس، باب ۴، شماره ۳۸ میخوانیم: «در این موقع عیسی در عقب قایق، سر خود را روی بالشی گذارده و خوابیده بود (شاگردانش) او را بیدار کردند و به او گفتند: ای استاد، مگر در فکر ما نیستی؟ نزدیک است غرق شویم»!. [۱۳۸] به مرقس، باب ۴، شماره ۳۹ نگاه کنید. [۱۳۹] به سفر اعداد، باب ۱۲، شماره ۱۰ نگاه کنید. [۱۴۰] کتاب ملاکی نبی، باب ۳، شماره ۶. [۱۴۱] باستانشناسی کتاب مقدّس، اثر دکتر جان الدر، ترجمه سهیل آذری، صفحه ۱۱۶. [۱۴۲] باستانشناسی کتاب مقدّس، صفحه ۱۱۶. [۱۴۳] پیش از این درباره تعبیر «پسر خدا» سخن گفتیم و نشان دادیم که این تعبیر در انجیلها بجای «بندگان محبوب خدا» آمده است. [۱۴۴] متّی، باب ۴، شماره ۲-۴. [۱۴۵. بمعنای «نماینده خدا» و «برگزیده الهی» و «شاهد پروردگار» و مانند اینها. [۱۴۶] یوحنّا، باب ۱۰، شماره ۳۱-۳۶. [۱۴۷] یوحنّا، باب ۲۰، شماره ۱۷. [۱۴۸] رساله «خدای متجلّی» صفحه ۹-۱۰. [۱۴۹] یوحنّا، باب ۱۴، شماره ۱۲. [۱۵۰] یوحنّا، باب ۱۴، شماره ۲۸. [۱۵۱] یوحنا، باب ۵، شماره ۲۳. [۱۵۲] یوحنّا، باب ۸، شماره ۲۸. [۱۵۳] یوحنّا، باب ۸، شماره ۴۲. [۱۵۴] یوحنّا، باب ۱۴، شماره ۱۶. [۱۵۵] یوحنّا، باب ۱۵، شماره ۱. [۱۵۶] یوحنّا، باب ۱۷، شماره ۲۰-۲۱. [۱۵۷] یوحنّا، باب ۱۰، شماره ۲۷-۳۰. [۱۵۸] یوحنّا، باب ۸، شماره ۲۹. [۱۵۹] یوحنّا، باب ۱۷، شماره ۲۵-۲۶. [۱۶۰] یوحنّا، باب ۱۲، شماره ۴۴-۴۵. [۱۶۱] یوحنّا، باب ۸، شماره ۱۶-۱۸. [۱۶۲] یوحنّا، باب ۵، شماره ۲۶. [۱۶۳] یوحنّا، باب ۱۱، شماره ۴۱-۴۴. [۱۶۴] مرقس، باب ۶، شماره ۵. [۱۶۵] یوحنّا، باب ۱۲، شماره ۴۹. [۱۶۶] ظاهراً مقصود نویسنده از «سرآغاز جهان» سرآغاز تاریخ مسیحیّت است! [۱۶۷] خدای متجلّی، صفحه ۱۱-۱۲. [۱۶۸] چنانکه در کتاب مقدّس، تعبیر «پسر انسان» مثلاً برای دانیال نبی÷و حزقیال نبی÷نیز آمده است. (به کتاب دانیال، باب هشتم، شماره ۱۷ و به کتاب حزقیال، باب ۲، شماره ۱ نگاه کنید). [۱۶۹] متّی، باب ۲۰، شماره ۲۷-۲۸ و مرقس، باب ۱۰، شماره ۴۴-۴۵. [۱۷۰] لوقا، باب ۱۷، شماره ۲۲. [۱۷۱] یوحنّا، باب ۹، شماره ۳۵-۳۷. [۱۷۲] مرقس، باب ۱، شماره ۱۰. [۱۷۳] خدای متجلّی، صفحه ۱۲-۱۳. [۱۷۴] در انجیل یوحنّا، باب ۱۷، شماره ۳ میخوانیم: «و حیات جاودانی اینست که ترا خدای واحد حقیقی و عیسی مسیح را که فرستادی بشناسند».