چهارم: مسند عباس س
در این مسند یک حدیث وجود دارد:
حافظ ابن عساکر در (تاریخش) [۹۳] میگوید: ابو عبدالله محمد بن ابراهیم به من خبر داد و گفت: ابوالفضل احمد بن عبدالمنعم بن احمد بندار [۹۴] به من خبر داد و گفت: ابوالحسن عتیقی به من خبر داد و گفت: ابوالحسن دارقطنی به من خبر داد و گفت: احمد بن محمد بن سعید به من خبرداد و گفت: جعفر بن عبدالله بن جعفر محمد به من خبر داد و گفت: عمر بن علی بن عمر بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب از پدرش، از علی بن حسین، از ابی رافع برایم خبر داد که گفته: «كنت قاعداً بعد ما بايع الناس أبابكر، فسمعت أبابكر يقول للعباس: أنشدك الله، هل تعلم أن رسول الله ج جمع بني عبدالمطلب وأولادهم وأنت فيهم وجمعكم دون قريش، فقال ج: «يا بني عبد الـمطلب، إنه لم يبعث الله نبياً إلا جعل له من أهله أخاً، ووزيراً، ووصياً، وخليفةً في أهله، فمن يقوم منكم يبايعني على أن يكون أخي، ووزيري، ووصيي وخليفتي في أهلي؟» فلم يقم منكم أحدٌ. فقال ج: «يا بني عبد الـمطلب، كونوا في الإسلام رؤساء ولا تكونوا أذناباً، والله ليقومن قائمكم أو لتكونن في غيركم ثم لتندمن». فقام علي من بينكم، فبايعه على ما شرط له ودعاه إليه، أتعلم هذا له من رسول الله ج؟ قال العباس: نعم». «پس از آنکه مردم با ابوبکر (صدیق) بیعت کردند نشسته بودم، پس شنیدم که ابوبکر به عباس میگوید: تو را به خدا سوگند میدهم که آیا میدانی که رسول خدا ج أولاد عبدالمطلب و اولاد ایشان را جمع کرده و تو در میان آنان بودی، و شما را بدون بقیه قریش جمع نمود و فرمود: «ای فرزندان عبدالمطلب! همانا خداوند هیچ پیامبری را نفرستاده مگر در میان اهل خودش برای او برادری، و معاونی، و وصیی، و جانشینی در خانوادهاش قرار داده است؛ چه کسی است از شما بر میخیزد و با من بیعت میکند تا این که برادر، و معاون، و وصی و جانشین من در خانوادهام باشد؟» پس هیچ کس از شما برنخاست، پس فرمود «ای فرزندان عبدالمطلب! در اسلام از سران و پیشوایان باشید! و از دنباله روندگان نباشید!، سوگند به خداوند که باید این وزیر از میان شما قیام کند، و گرنه در میان غیرشما قرار خواهد گرفت! و در این صورت البته و البته پشیمان خواهید شد»، پس علی از بین شما برخاست و با همان شرطی که پیامبر گذاشته بود بیعت کرد، و آن حضرت به فرمانبرداری از او خواند. آیا میدانی این کار را رسول الله ج برای او انجام داد؟ عباس گفت: بلی».
میگویم: اسناد این به سه علت معلول است:
علت اول: علی بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب است، ابن حبان در کتاب (الثقات) [۹۵] ذکر کرده و گفته: «حدیث و روایت او به جز از سوی فرزندانش معتبر است»، و حافظ ابن حجر میگوید. «مستور [مجهول] الحال است» [۹۶].
علت دوم: عمر بن علی بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب است، هیچ اطلاعی درباره او نیافتم مگر در نزد سخاوی در (التحفه اللطیفه) [۹۷]، از وی ذکر کرده که او نوه عمر بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب است نه کسی دیگر.
اما ابن حبّان در شرح حال پدرش چنان که قبلا بیان شد میگوید: وی در حدیثی که از پدرش روایت میکند اعتبار دارد، نه آنچه که فرزندانش از او روایت مینمایند، و بدین ترتیب در روایت فرزندانش از او طعنه وارد مینماید، و این عمر از فرزندان او است، پس اعتباری به حدیث او نیست. و الله أعلم.
علت سوم: جعفر بن عبدالله بن جعفر محمدی ملقب به (رأس المِدْرى) [۹۸] است، ابن حجر در (اللسان) [۹۹] شرح حال او را آورده و میگوید: وی از رجال شیعه است، ابن النجاشی نام او را در کتابش (الرجال [۱۰۰]) ذکر کرده، و او را توثیق نموده است. اما حال وی در نزد اهل سنت نه به توثیق و نه به جرح [۱۰۱] شناخته شده نیست. و با این وجود ابن النجاشی میگوید: کتب رجالی ما در شرح حال او کوتاهی کردهاند، بگونهای که شرح حالی از وی در کتب ما دیده نمی شود، آری صفدی او را در (الوافی بالوفیات) [۱۰۲] ذکر نموده است، و شرح حال او را آورده است، لیکن حال او را برای ما روشن ننموده است. و حافظ ذهبی وقتی شرح حال شیخ شیعه غضائری را نوشته، ذکر مینماید که از وی ابوجعفر طوسی و همین ابن نجاشی روایت مینمایند، سپس آن دو را به رافضی بودن متهم ساخته [۱۰۳] و میگوید: کسانی مثل آن من برای توثیق خویش به جعفر بن عبدالله التفاتی ندارند.
سپس این ابن نجاشی هم عصر خطیب بغدادی بوده است، و او برای ابن نجاشی شرح حالی ننوشته است، و ابن نجاشی در سال (۴۵۰) فوت کرده است، یعنی قبل از وفات خطیب بغدادی. پس نمیدانم به چه علت او را ذکر نکرده است، شاید هیچ قدر و ارزشی برای او قائل نبوده است.
و در اینجا برای این روایت از مسند ابی رافع شاهدی وجود دارد، برای توضیح بیشتر پیرامون این حدیث به کلام شیخالاسلام ابن تیمیه / مراجعه کن.
[۹۳] (۴۲/۵۰). [۹۴] مشهور است به قائد ابن الکریدی، ابو محمد پسر صابر میگوید که او مورد اعتماد و معتبر است، مختصر تاریخ دمشق ابن منظور: (۳/۱۵۹) و توضیح المشتبه: (۷/۳۲۳). [۹۵] (۸/۴۵۶). [۹۶] التقریب: (الرقم: ۴۸۰۹). [۹۷] (۳/۳۵۳). [۹۸] (۲/۱۱۷). [۹۹] نزهة الألباب في الألقاب، (۱/۳۱۹) (رقم:۳۱۹). [۱۰۰] (۱/۲۹۹). [۱۰۱] «جرح: در لغت عرب به معنای بدگویی و بد نام کردن کسی است، اما در اصطلاح: علمی است که پیرامون راویان حدیث سخن میگوید درباره آن چیزهایی که درباره آنها عیب به حساب میآید». (مترجم). [۱۰۲] الوافی بالوافیات: (۷/۱۸۷). [۱۰۳] سیر أعلام النبلاء: (۱۷/۳۲۸).