طریق دوم: عباد بن عبدالله از علی س
ابن عساکر در (تاریخ دمشق) [۱۴۵]روایت کرده که: ابوالبرکات عمر بن ابراهیم زیدی علوی ـ در کوفه ـ برای ما خبر داد و گفت: ابو الفرج محمد بن احمد بن علان الشاهد به ما خبر داد و گفت: محمد بن جعفر بن محمد بن حسین به ما خبر داد و گفت: ابو عبدالله محمد بن قاسم بن زکریا محاربی به ما خبر داد و گفت: عباد بن یعقوب به ما خبر داد و گفت: عبدالله بن عبدالقدوس از اعمش، از منهال بن عمرو، از عباد بن عبدالله، از علی بن ابیطالب برای ما خبر داد که گفته: چون آیه: ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾ «و خویشاوندان نزدیکت را هشدار بده» نازل شد، رسول خدا ج فرمود: «یا علی! با یک پای گوسفند و یک مد طعام، غذایی درست کن، و کاسهای از شیر نیز آماده کن»، ـ و آن کاسه به اندازهای بود که یک نفر را سیراب میکرد ـ، علی س گفت: پس من هم انجام دادم. رسول خدا ج به من گفت: «ای علی! بنی هاشم را برایم جمع کن»، ـ آنها در آن وقت ۴۰ یا ۳۹ نفر بودند ـ، پس رسول خدا ج بر غذا دعا خواند، و سپس آن را در بین ایشان قرار داد، بنابراین خوردند تا سیر شدند، در بین آنان کسانی بودند که هر یک نفرشان به تنهایى، یک بره را با خورش آن مىخورد، سپس از کاسه شیر نوشیدند تا سیراب شدند، و هنوز بیشتر شیر در کاسه باقی مانده بود، پس یکی از آنان گفت: ما تا امروز چنین سحری را ندیدیم. ـ کسیکه این حرف را زد ابولهب بود ـ (روز بعد رسول الله ج) گفت: «یا علی! با یک پای گوسفند و یک مد طعام، غذایی درست کن، و کاسهای از شیر نیز آماده کن»، علی س گفت: پس این کار را کردم. و آنان را جمع نمودم، پس همانند مرتبه اول خوردند، و مانند دفعه اول نوشیدند، و مانند دفعه اول این دفعه هم غذا و شیر باقی ماند، پس یکی از آنها گفت: ما تا امروز چنین سحری را ندیدیم. (روز بعد رسول الله ج) برای سومین مرتبه گفت: «یا علی! با یک پای گوسفند و یک مد طعام، غذایی درست کن، و کاسهای از شیر نیز آماده کن»، من هم انجام دادم، پیامبر فرمود: بنی هاشم را جمع کن. پس آنان را جمع کردم، آنان خوردند و نوشیدند، پس رسول الله ج پیشدستی کرد و شروع به حرف زدن نمود، و گفت: «کدام یک از شما از دین من حمایت میکند، تاخلیفه و وصی من بعد از من باشد؟». علی گفت: عباس ساکت بود، چون میترسید این امر مالش را دربر گرفته و از بین ببرد، پس رسول الله ج سخنانش را تکرار نمود، باز هم این جماعت ساکت ماندند، و عباس نیز از ترس این که همه مالش را دین رسول خدا فرا گیرد، ساکت ماند. آن حضرت برای سومین بار سخن خود را تکرار کرد. علی گفت: من در آن روز از همه کوچکتر بودم، من در آن روز دارای ساقهای لاغر و چشمانی آب ریزنده، و شکمی بزرگ بودم، پس گفتم: من یا رسولالله!، پیامبر فرمود: «تو ای علی، تو ای علی».
میگویم: در اسناد این حدیث سه علت وجود دارد:
علت اول: عباد بن عبدالله اسدی است، امام بخاری میگوید: (در مورد او نظر است) [۱۴۶]، و این لفظ را غالباً نمیگوید مگر درباره کسیکه متهم است، پس حال وی در نزد بخاری بدتر از ضعیف میباشد.
علت دوم: تدلیس اعمش میباشد [۱۴۷].
علت سوم: محمد بن قاسم بن زکریا محاربی ابوعبدالله، معروف به سودانی است.
حمزه بن یوسف سهمی میگوید: از ابوالحسن بن سفیان بن حماد حافظ در کوفه، درباره محمد بن قاسم سودانی محاربی سوال کردم؟ وی گفت: «روایتهای او اصل و اساسی ندارد، وی ایمان به رجعت دارد»، ابن سفیان درباره محمد بن قاسم سودانی میگوید: «به مجلس او رفتم در حالیکه حسین بن سعید کتاب نهی از حسین بن نصر بن مزاحم را میخواند، هنگامی که تمام شد آن را به من داد که بررسی کنم و ببینم، چون پشت آن را نگاه کردم، در آن نام جمعی بود که دو سال زودتر از آنکه آن حدیث را روایت کنند مرده بودند، ابن ابوالفتح هاشمی به من گفت: به من رسیده است، به وی گفتم، اسم تو بر روی آن برگه است؟ او گفت: ساکت باش، هنگامی که برگشتیم، گفت: این نوشته جعفر بن حارز است، آن را در سال ۸۶ از او شنیدم، و این نوشته سودانی نیست، و در این مورد از او چیزی شنیده نشده است» [۱۴۸].
و همچنین حمزه بن یوسف سهمی گفته: از ابو الحسن بن حماد حافظ قریشی در کوفه، درباره محمد بن قاسم بن زکریا محاربی سوال کردم؟ گفت: «او به چیزی نیست، وی به سودانی شناخته میشود، ابن عقده بر او حدیث گفته است، وی غالی است، و ذکر شده که وی فرزندی غالی و غلو کننده داشته است که دستش را از آستین بیرون نمیآورده است، و میگفته: با این دست با امام مصافحه نمودم، تا این که ابن عمر علوی امیر کوفه او را از این کار نهی کرد» [۱۴۹].
حافظ ذهبی در باره وی سخن گفته است [۱۵۰]، و در مغنی گفته: «مشهور و ضعیف است، حتی درباره او گفته شده کذاب و دروغگو و معتقد به رجعت است».
برای این حدیث شاهدی از مسند ابی رافع وجود دارد که به زودی خواهد آمد. و در آنجا کلام شیخالاسلام ابن تیمیه را در باره نقد این حدیث ملاحظه کن.
[۱۴۵] (۴۲/۴۷-۴۸). [۱۴۶] التاریخ الکبیر: (۶/۳۲). [۱۴۷] در این حدیث أعمش از معاصر خود که او را ملاقات کرده است ولی از او سماع نکرده است، و روایتی کند که موهم سماع باشد یا از معاصر خود که او را ملاقات نکرده است طوری روایت کند که موهم سماع مستقیم باشد. یا اگر تدلیس در شیوخ باشد: عبارت است از روایتی که راوی (أعمش) آن شیخ خود را با او صافی بالاتر از اوصاف حقیقی آن وصف کند یا او را به کنیهای غیر از کنیه واقعی نام ببرد.(مترجم) [۱۴۸] سوالات حمزة السهمي: (رقم:۳۸). [۱۴۹] سوالات حمزة السهمي: (رقم:۶۹). [۱۵۰] المیزان: (۴/۱۴).