مقدمه مؤلف
بسم الله الرحمن الرحیم
نقل است که: جماعتی بر او (رابعه) در شدند و خواستند که بر او سخنی بگیرند. پس گفتند همه فضیلتها بر سر مردان نثار کردهاند و تاج نبوت بر سر مردان نهادهاند و کمر کرامت بر میان مردان بستهاند و هرگز پیغمبری بر هیچ زنی نیامده است!.
رابعه گفت: این همه هست، ولکن منی و خودپرستی ﴿... أَنَا۠ رَبُّكُمُ ٱلۡأَعۡلَىٰ﴾[النازعات: ۲۴] . از گریبان هیچ زن برنیامده است و … اینها در مردان وادید آمدهان[۱] .
قرون و بلکه هزارههای بیشماری بر بشر گذشته، که زن پایگاهی پایینتر از مرد داشته و از سطح فکری کمتری برخوردار بوده است. این انحطاط فکری و ضعف رفتاری را چه به جبر تاریخ و اجتماع برگردانیم و چه به زورگویی و جبروت مردان (مردسالاری) مربوط بدانیم، به صورت یک پدیده عینی وجود داشته است و به جز زنان نادر و استثنایی که توانستهاند از موقعیت و امکانات خاصی برخوردار شوند، ضعف و انحطاط فکری زن به شکل یک قاعده مسلم، از طرف جامعه به رسمیت شناخته شده بوده است. اما آن عده از زنان که توانستهاند این قاعده را بشکنند، نیز در اثر عوامل گوناگون و شرایط استثناییای بوده که در خانواده و گاه در جامعه آنان را دربر گرفته است. اما جریان قاعده، یک حالت ثابت و یکنواخت داشته و چنین به نظر میآمده که تخلفناپذیر است و تا تاریخ وجود دارد و بشر هست، زنان محکوم آنند. طبیعی است که در چنین شرایط و در چنین دورههایی، فاصله عمیق و ژرفی میان زن و شوهر وجود داشته است. به خصوص در شرایطی که مرد از نبوغ و استعداد ویژهای برخوردار بوده، زن و مرد هیچگاه نمیتوانستهاند برای همدیگر قابل درک باشند. بدین جهت، رفتهرفته فاصله عمیقتر و گودتر میشده است. آنان هرچند از نظر جسمی با هم نزدیک بودهاند و زیر یک سقف به سر میبردهاند، اما از نظر روحی و فکری بیابان گستردهای آنان را از همدیگر جدا میکرده است. داستان سقراط و زنش به صراحت گویای شرایطی است که در آن زمان بر زن و مرد حاکم بوده و بیانگر جوی است که آن دو از نظر فکری در آن به سر میبردهاند. «روزی زن سقراط با داد و فغان بر او فریاد میزند که: چرا بیکار نشسته و کاری نمیکنی؟ سقراط پاسخ میدهد: دارم فکر میکنم... زن با عصبانیت فریاد میزند که: آخر مرد! خجالت بکش، فکر کردن هم شد کار! سقراط میگوید: آخر...
فکر کردن کار مرد است»[۲] .
در جوامع آن دوران، مشکلاتی از این دست مدام میان مردان برخوردار از نبوغ و زنان سطحی و کمفکر، که تنها به ظاهر خود میاندیشند و همه چیز را در آراستن جسم و چهره خود خلاصه میدانند، وجود داشته، گهگاه نیز اتفاق میافتاده که زنی نابغه و خلاق به چنگ مردی بیفکر و بیمسئولیت میافتاده، که تنها در پی ارضای هوسهای زودگذر خود بوده و از زن، صرفاً برآوردن شهوات و امیال خویش را میخواسته و از تمام وجود او، تنها با جسم ظریف و نازکش آشنا بوده و با حساسیتهای روح و موجهای اندیشهاش هیچ نزدیکی و سنخیتی نداشته است. نمونههایی از این قبیل را در جوامع بسته و سنتی امروزی به کثرت شاهده هستیم: جوامعی که پدر، هم برای پسر و هم برای دختر تعیین تکلیف مینماید و چون هنگام ازدواج فرا میرسد، برای پسر، دختری را که او میخواهد، انتخاب میکند و برای دختر نیز پسری را که وی مصلحت میداند، برمیگزیند؛ بدون اینکه به نظر و علاقه این دو اهمیت بدهد و به خواستهها و آرزوهایشان تن در بدهد. اینجا است که پسر یا دختر را شروع میکنند، اما کدام زندگی؟ تنها چیزی که در آن معنی ندارد، زندگی است و اشتراک نظر از اینجاست که دو نفر (زوج)، زندگی خود را ـ که بدان تن دادهاند اما دل ندادهاند ـ یک جهنم سوزان میبینند که دو موجود متضاد و متناقض در آن میسوزند و نهایت آن نیز یا جدایی است و سرنوشت و آینده مبهم فرزندان و یا تن دادن به زندگی است که سرانجام آن، فرسودن، له شدن و از پا درآمدن است.
* * *
اما در همین جوامع منحط، گهگاه اتفاق میافتاده که زن و شوهز کاملاً متجانس و همگون ـ که در بیشتر موارد همدیگر را درک میکنند و با هم اشتراک نظر دارند ـ خود را در یک زندگی مشترک میدیدهاند. اما این موارد از بس نادر بودهاند، حکم استثنا را داشتهاند. گویی این سرنوشت بوده که در این مورد خاص دست به کار شده و این دو تا را در کنار هم قرار داده، تا همدیگر را درک کنند و بفهمند و چرخ زندگی را به حرکت درآورند. در زندگی حضرت محمدصنمونههایی عینی از این دست وجود دارد. هنگامی که نزول وحی آغاز شد و محمدصاز غاز حراء با مسئولیتی سنگین بیرون رفت و پا به خانه خدیجه گذاشت، او را کاملاً در مسئولیت خود شریک یافت. حضرت محمدصو خدیجهبدر فکر، اندیشه و احساس کاملاً با هم متجانس و همگون بودند. به همین سبب، سالی که خدیجهبدرگذشت، به «سال غم و اندوه» شهرت یافت. حضرت محمدصنیز تا پایان عمر، حسرت خدیجهبرا میخورد. اما پس از او عایشه صدیقهببا نبوغ و استعداد خاص خود، توانست خلائی را که مرگ خدیجهبپدید آورده بود، پر کند. هرچند سایر همسران پیامبر در این زمینه، با جان و دل، قدم در راه حضرت محمدصمیگذاشتند، اما قدرت فهم و نبوغ سرشار و استثنایی و منحصر به فرد عایشه صدیقه، غیرقابل انکار است.
جایگاه عایشهبنزد حضرت محمدصو اهمیت او برای پیامبر جای انکار ندارد. محبتی که در دل پیامبر نسبت به عایشهبموج میزد، نیز از کسی پوشیده نیست. عایشه، تنها پناهگاهی بود که بهتر از هر زنی پیامبر را آرام میکرد. او تنها زنی بود که در گرماگرم زندگی متلاطم و پرجنب وجوش پیامبر، مدام خستگی و تنهایی را از زندگی او میزدود. به گفته دکتر شریعتی: «محمد با دیدار او (عایشه ب) و با او، سختیها و خستگیهای بسیار زندگی سیاسیش را تسکین میداد. هرگاه که در زیر فشار اندیشههای بسیار و تأملات سنگین، به ستوه میآمد و از تلاطمهای دشوار روح و معراجهای بلند افکارش بیطاقت میشد، عایشه را میخواند ...»[۳] .
* * *
عظمت عایشه در این است که او برخلاف بسیاری از زنان و مردان نامدار که از مخاطره میگریزند و خود را از صحنههای خطربار به دور نگه میدارند، همواره خود را به خطر میانداخت و در عمق صحنههای خطرناک فرو میرفت. مسلماً عظمت در این نیست که فرد، راه سکوت و انزوا را در پیش بگیرد و مدام از پذیرش مسئولیتهای سنگین بگریزد؛ چون در این صورت، عظمتی پدید نمیآید. قطعاً اگر شخصی بدون مخاطره و ریسک نمودن و پذیرش مسئولیتهای سنگین، نامدار و عظیم جلوه کند، پوچ و یاوه خواهد بود و چنین استنباط میشود که توسط برخی هواداران خود، در برابر عظمت دیگران، برای رفع عقده حقارت خویش، بزرگ و عظیم نمایانده شده است. کسی کشف تازهای به دست میآورد، که قدم در میدان ناشناختهای گذاشته باشد: میدانی که قبل از او هیچکسی در آن پا نگذاشته باشد. پیداست که در چنین صورتی امکان اشتباه نیز وجود دارد. کسی که دست به کاری نمیزند، هیچگاه اشتباه نمیکند. دستی که حرکت نمیکند، سود و زیانی در بر ندارد. اما کسی که دست به کاری میزند، همچنان که به نتایج و سودهای هنگفت دست مییابد، گهگاه نیز ممکن است دچار اشتباه شود. اما این اشتباه با آن نتایج و سودها اصلاً قابل مقایسه نیست.
عظمت عایشهبنیز در همین است. شخصیت مستقل و مسئول او نیز در لابهلای همین حوادث تبلور مییابد. او در زندگی خود مخاطره نمود، اما این مخاطره بیش از آن که به شخصیتش لطمه بزند، به او بزرگی بخشید. علامه اقبال، اینگونه خطر نمودن را، مترادف با حیات میداند:
غزالی با غزالی درد دل گفت
از این پس در حرم گیرم کنامی
به صحرا صیدبندان در کمیناند
به کام آهوان صبحی نه شامی
امان از فتنهی صیاد خواهم
دلی زاندیشهها آزاد خواهم
رفیقش گفت: ای یار خردمند
اگر خواهی حیات، اندر خطر زی
دمادم خویش را بر فسان زن
زتیغ پاک گوهر تیزتر زی
خطر تاب و توان را امتحان است
عیار ممکنات جسم و جان است
کلیات، ص ۲۳۳
در زندگی وی ـ به گفت عقاد ـ یک معیار راستین برای سنجش حقوق زنان در عصر او وجود دارد. با این معیار میشود در هر عصری معیار راستین حقوق زنان را سنجید و ارزیابی نمود. بدین جهت است که شناختن عایشه و آگاهی از سیر حوادث زندگی او در مراحل مختلف، برای زن معاصر اهمیت مییابد. عایشه در زمان خود در صحنههای مختلف زندگی، قدم گذاشته و به ایفای نقش پرداخته است. البته، این نقشآفرینی به تناسب چهارچوبهای زمانی خاصی صورت گرفته است. زن امروز نیز در عرصههای گوناگون زندگی قدم گذاشته و دوشادوش مردان درصدد ایفای نقش است. البته، پیداست که این نقشآفرینی در شرایط زمانی متفاوت با قرون گذشته و سنتهای گذشته صورت میگیرد. سنتها وعرفهای قدیمی شکسته شدهاند. موانع و سدها در برابر امواج بزرگ تمدن جدید و دنیای جدید، فرو ریخته اند. بدین جهت زن امروز، بیآنکه موانع و سدهای پیشین، پیش پای او وجود داشته باشند و بیآن که از حساسیتهای وجدانی و اخلاقی رنج ببرد، در حریمهایی که در گذشته برایش جزو مناطق ممنوعه بودهاند، داخل میشود.
در این میان، شاید زندگی پردامنه و پرفراز و نشیب عایشه که با وجود همه موانع قرون پیشین، از موجهای پرتکان و کششهای خیرهکنندهای برخوردار است، بتواند برای زن امروز، الگو قرار گیرد. الگویی که هم حافظ سنتهای گذشته و هم دربرگیرنده تحولات بزرگ کنونی باشد. پس باید عایشه را شناخت و شناساند؛ چون وی در بستر سنت اسلامی رشد نموده و بالیده است، برای زنانی که نسبت به این سنت خود را متعهد میبینند، شناخت عایشه، بیش از یک ضرور است.
* * *
چیزی که تأسفانگیز است، این که به زبان فارسی، منابع در مورد عایشه بسیار کم وجود دارد[۴] . از این رو فراهم نمودن نوشتهای که بتواند تمام جوانب زندگی وی را در بر گیرد و شخصیت واقعیاش را به فارسیزبانان بشناساند، یک ضرورت اجتنابناپذیر احساس میشود. نوشتهای که در دست دارید، گامی است در همین راستا که زیر نظر دکتر محمد حبش توسط بانو رُفَیده حبش نوشته شده است. هنگامی که دست به ترجمه کتاب زدم، احساس کردم باید بخشهایی به آن افزوده شود. به همین جهت صرفاً به ترجمه کتاب بسنده نکردم، بلکه بخش هایی که لازم میدیدم، به آن افزودم[۵] . این افزودهها بنابر ضروت و جهت پربار نمودن و غنای مطالب مندرج در کتاب صورت گرفتهاند، تا خوانندگان بتوانند به صورت جامعتری با شخصیت عایشهبآشنا شوند. برای همین هدف در برخی بخشها، افزودههای مترجم، از حجم بالایی برخوردار شدهاند. به گونهای که در مجموع، تقریباً نصف کتاب را تشکیل میدهند؛ به همین سبب، کتاب شکل ترجمه و نگارش به خود گرفته است. امیدوارم با این نوشته توانسته باشم، دَین خود را نسبت به بانویی که سالها اندیشه و احساسم را به خود مشغول داشته، ادا نموده باشم. بانویی که به حق ـ البته به نظر من ـ بزرگترین و شجاعترین بانوی تاریخ اسلام به شمار میرود.
وما توفیقی إلا بالله علیه توکللت وإلیه أنیب
داود ناروئی
۵ شهریورماه ۱۳۷۹
مصادف با ۲۵ جمادیالاول ۱۴۲۱
[۱] .تذکره الاولیاء، ص ۷۵، انتشارات منوچهری، ۱۳۷۰. [۲] . مجموعه آثار دکتر علی شریعتی، ج ۳۰ (اسلامشناسی)، ص ۴۶۰. [۳] مجموعه آثار دکتر علی شریعتی، ج ۳۰، اسلامشناسی، ج ۳۰.. [۴] البته به زبان فاری چند نوشته وجود دارد: الف- عایشه در حیات محمد؛ نوشته سپهروز مولودی. اما همچنان که از عنوانش پیداست، در این کتاب زندگی عایشه صرفاً در زمان حیات محمدصبررسی شده است. ب- عایشه بعد از پیغمبرص؛ نوشته کورت فیشلتر و ترجمه ذبیحالله منصوری. این کتاب هرچند قطور و پرحجم است، اما تنها به درد خیالپردازیهای فیشلر و منصوری میخورد و نمیتواند به عنوان یک منبع تاریخی، که شخصیت خایشهبرا آنگونه که هست معرفی نماید، قرار گیرد. ج- عایشه، بانوی دانشمند اسلام؛ توشته عبدالحمید طهماز و ترجمه عبدالرحمن حریری. این کتاب جزو منابع نویسنده بوده است. د- ام المؤمنین عایشه، نوشته محلاتی. [۵] بخشهایی که توسط مترجم افزوده شدهاند، عبارتند از : ۱) هووها ۲) عایشه در چشم و دل پیامبرص۳) دوران ابوبکر صدیق و عمر فاروق؛ آرامش برای اندیشیدن ۴) دوران عثمان و علی؛ حرکت برای ماندن ۵) پسلرزههای سیاست ۶) ادبیات ۷) تربیت در برخی بخشها نیز افزودههایی صورت گرفت که عبارتند از: ۱) مهاجر کوچک ۲) عروس جوان ۳) حادثه افلک.