عایشه رضی الله عنها همسر، همراه و همراز پیامبر

عشق جاودان

عشق جاودان

عایشه صدیقهبدر این سن اندک وارد خانه یامبرصشد. حکمت خداوند در این آشکار می‌شود که عایشه زندگی‌اش را به عنوان یک همسر در چنین سنی آغاز نماید، تا در دامان پیامبرصرشد کند و ببالد و شخصیتش تکوین و عقل و دانش و اندیشه‌اش زیر نظر پیامبرصتکامل یابد. پیامبرصبه عایشه توجه و عنایت خاصی می‌نمود. این توجه درست از زمانی شروع شد که او دخترکی پرناز و طناز بود و تا زمانی که به یک زن کامل مبدل گردید و صاحب عقل کامل و اندیشه‌ای پخته شد و قدرت کسب دانش و گسترش آن را میان مردم به دست آورد، ادامه یافت. عایشه برای پیامبرصبه سان دانش‌آموز نجیب و آرامی بود که در محضر او کلیه علوم را فرا می‌گرفت. تا در آینده به مثابه بزرگ‌ترین و برترین آموزگار مطرح شود.

درست از زمانی که او قدمش را بر آستانه این خانه مبارک گذاشت، همه آن‌چه را که در آن می‌گذشت به حافظه خود می‌سپرد. او هیچ‌گاه فراموش نمی‌کند که چگونه در کنار همسن و سالانش با عروسک‌ها بازی می‌کرد. او لبخند زیبای پیامبرصرا که بازتابننده تمامی عشق، عطوفت و محبتی بود که در قلب پیامبرصنسبت به عایشه موج می‌زد فراموش نمی‌کرد. این لبخند زمانی بر لبان پیامبرصشکفت که از عایشه در مورد عروسک‌هایش پرسید:

این چیست؟

پاسخ داد: یک اسب است.

پیامبرصفرمود: سبحان الله، اسب بال‌دار!.

عایشه با هوشیاری فطری خود که حاکی از شهامت او بود، پاسخ داد:

مگر نشنیده‌ای که سلیمان اسب بال‌دار داشته است؟

این خوش‌طبعی‌ها و شوخی‌های ظریف پیامبر خداصدر کنار هم‌‌‌زیستی مهربانانه و مهرورزانه او با عایشه سبب شده بود، که عایشه نسبت به پیامبرصعشقی شکوهمند در دل بپروراند. عشقی که نظیر آن را بسیار کم در دیگر همسران می‌توانیم ببینیم.

این عشق و دوستی باشکوه در طول زندگی در عایشه صدیقه موج می‌زد. او به دیگر زنان می‌آموخت که در عشق ورزیدن به همسران خویش و آرایش نمودن خود برای آنان، چگونه خلوص و شفافیت داشته باشند. او به زنی گفت: «اگر شوهری داشتی و می‌توانستی دو چشمت را برایش دربیاوری و دو چشم زیباتر به جای آنها بگذاری، این کار را بکن»[۳۲] .

آخر چگونه عاشق و دوست‌دار پیامبرصنباشد، مگر هم او نبود که به وی چنان توجه و عنایتی نمود که حتی از پدر خود نیز ندیده بود؟ نقل می‌کنند که پیامبرصروزی با او درباره موضوعی مجادله نمود، اما عایشه خودداری کرد. یامبرصبه او گفت:

دوست داری چه کسی میان من و تو داوری کند؟ آیا موافقی که عمرسداوری کند؟

عایشه گفت: «دوست ندارم عمر داور باشد».

پیامبرصفرمود: دوست داری پدرت باشد؟

گفت: بله.

پیامبرصشخصی را دنبال ابوبکر صدیق فرستاد. ابوبکر آمد. پیامبرصبه حرف آمد و فرمود: این...

عایشه حرف پیامبرصرا قطع کرد و گفت: از خدا بترس و به جز حق چیزی نگو ...

ابوبکر سراسیمه شد. آخر چگونه دخترش به پیامبر خداصچنین بگوید؟ مگر پیامبر جز حق، چیز دیگری می‌گوید؟ ابوبکر صدیق دستش را بلند کرد و یک سیلی بر گونه عایشه نواخت. بینی عایشه زخمی شد و خون از آن جاری گردید و بر لب‌هایش ریخت. عایشه از کنار پدر گریخت و به پیامبر خداصپناه برد و پشت سر او ایستاد. پیامبرصبرخاست و با دستان خود خون‌ها را از لباسش شست و به ابوبکر فرمود: «تو را به خدا قسم برو ... ما که تو را برای این نخواسته بودیم ...».

ابوبکر صدیق که خارج شد، عایشه برخاست و خود را از پیامبر خداصدور کرد. پیامبرصبه او گفت: بیا کنار من ... .

عایشه سر باز زد، پیامبرصلبخندی زد و گفت:

«چند لحظه پیش به سختی خود را پشت سر من پنهان می‌کردی»[۳۳] .

عایشه صدیقه به پیامبرصبی‌نهایت عشق می‌ورزید تا جایی که به وزیدن نسیم بر پیامبرصنیز حسادت می‌کرد و غیرتش می‌جوشید. نوازشی که صورت پیامبرصاز نسیم می‌دید برای عایشهبسخت بود. چون دوست داشت تنها با دستان او نوازش شود. هرگاه پیامبرصاز او می‌پرسید: عایشه، تو را چه شده. غیرت کرده‌ای؟

پاسخ می‌داد: چرا کسی مانند من برای کسی هم‌چون تو دچار غیرت و حسادت نشود؟[۳۴] .

آخر چرا نسبت به پیامبرصدچار غیرت نشود، او که می‌داند پیامبرصبرترین انسان است! آخر چگونه برای پیامبرصدچار حسادت نشود؟ او تا حدی به پیامبرصعشق می‌ورزد، که آرزو می‌کند کاش او را روی چشمان خود می‌گذاشت و مژه‌های خویش را بر او آویزان می‌نمود تا دیگر هیچ کسی در پیامبر با او شریک نباشد!.

راستی، او چگونه نسبت به پیامبرصدچار غیرت و حسادت نشود، مگر نه این که پیامبرصبا تقسیم عادلانه خود، به او مانند بقیه زنان تنها یک روز اختصاص می‌دهد؟ عاشق به عدالت بسنده نمی‌کند، بلکه می‌خواهد معشوق تماماً از آن او باشد و هیچ‌کس جز او به معشوق دسترسی نداشته باشد.

این عشق باشکوه عامل غیرت شدید عایشه نسبت به پیامبرصبود و سرانجام این عشق باشکوه عاملی اساسی بود تا عایشه همه آن‌چه را که، دوست انجام می‌داد یا می‌گفت به حافظه خود بسپارد تا در آینده با قلب، روح و عقل خود دایره‌المعارف زنده و سیار او باشد.

هم‌چنان که او نسبت به پیامبرصعشق می‌ورزید، پیامبرصنیز عشق او را با عشق پاسخ می‌داد. عایشه، زمان خردسالی در خانه عزیزترین دوستش بود و پس از آن، زمانی که یک جوان بود به او عشق می‌ورزید. پیامبرصهیچ‌گاه خواسته او را رد نمی‌کرد؛ پیامبر می‌ایستاد و با ردای خود او را می‌پوشاند تا او گونه‌اش را بر گونه پیامبرصبگذارد و به بردگان سیاه‌پوستی بنگرد که در مسجد بازی و تمرین می‌کردند. تا خود او خسته نمی‌شد و برنمی‌گشت، پیامبرصهم‌چنان می‌ایستاد[۳۵] .

عزت نفس و خودباوری آزادانه عایشه برای پیامبرصدوست‌داشتنی و خوشایند بود. موضع‌گیری‌های عایشه صدیقه برای پیامبرصشگفت‌انگیز بودند. نقل شده که: ام‌المؤمنین زینب بنت جحش، هووی عایشه، روزی نزد عایشه آمد و به فخرفروشی و خرده‌گیری از عایشه پرداخت. عایشهبساکت بود و با احترام و شکوه خاصی به چشمان پیامبر خداصخیره شده بود. همین که احساس کرد پیامبرصبدش نمی‌آید که عایشه از خود دفاع کند، برخاست و پاسخ زینب را داد. مرتب با او حرف زد و از خود دفاع نمود، تا این‌که سرانجام زینب را به سکوت واداشت. در این زمان پیامبر خداصبا شگفتی به عایشه خیره شد و فرمود: او، دختر ابوبکر است[۳۶] .

پیامبرصبه خاطر عشقی که عایشه نسبت به او داشت و احترامی که برای او قایل بود و قدرشناسی که از او می‌کرد، به او محبت می‌نمود. عایشه صدیقه می‌گفت: پیامبر صکفشش را وصله می‌زد و من نشسته بودم و پشم می‌ریسیدم. به پیامبرصنگاه کردم. به ناگاه دیدم از پیشانی‌اش عرق سرازیر می‌شود و سپس عرق‌ها از خود نور تولید می‌کنند. من مات و مبهوت شدم. پیامبرصنگاهی به من کرد و فرمود: چرا مات و مبهوت شده‌ای؟

گفتم: «ای پیامبر خدا! به تو نگاه می‌کردم. دیدم پیشانی‌ات عرق می‌کند و سپس عرق‌ها نور تولید می‌کنند. مسلماً اگر ابوکبیر هذالی تو را می‌دید می‌دانست که تو به شعرش سزاوارتری ...».

پیامبرصفرمود: مگر ابوکبیر هذلی چه می‌گوید؟

گفتم: او این دو شعر را گفته است: ومبرأ من کل غبر حیضه وفساد مرضعه وداء مغیل وإذا نظرت إلى أسره وجهه برقت کبرق العارض المتهلل «او از هرگونه زخم زمان قاعدگی و فسادزنی که شیر می‌دهد و دردی که در اثر شیر دادن بچه در زمان بارداری به وجود می‌‌آید سالم و تندرست است. هرگاه به خطوط چهره‌اش بنگری، هم‌چون ابر درخشنده و برق زننده، می‌درخشد و بوق می‌زند».

عایشه می‌گوید: «پیامبر خداصچیزی را که در دست داشت گذاشت و برخاست و به سوی من آمد و میان دو چشمم را بوسید و گفت:

«عایشه، خدا به تو جزای خیر دهد، آن‌قدر از خودم خوشحال نشدم که از تو خوشحال شدم».

بنابراین باتوجه به هوش و ذکاوت و طبیعت شادی که خداوند به او داده بود و نیز با توجه به علاقه شدید او به خشنود ساختن شوهر، عایشه نزد پیامبرصنه تنها از همه زنان، بلکه از همه مردم محبوب‌تر بود. در بخاری روایت شده که: عمرو بن عاصسگفته است: «گفتم: ای رسول خدا! کدام یک از مردم نزد تو محبوب‌تر است؟»

فرمود: عایشه.

گفتم: از مردان؟

فرمود: پدرش ...»[۳۷] .

عایشه صدیقهببه خاطر خصلت‌های زیبایی که خداوند در او قرار داده بود، برترین مقام را در قلب پیامبرصبه دست آورده بود ـ البته اگر ام‌المؤمنین خدیجهبـ را استثناء کنیم.

مسلماً هرگاه خداوند بنای چیزی را بگذارد، ابزارهایش را نیز فراهم می‌کند. خداوند برای عایشه صدیقه این تصمیم را گرفته بود که سرمشق و الگوی دیگر زنان مسلمان باشد. از پیامبرصدانش نبوت را فرا بگیرد و به دیگران بیاموزد.

بدین جهت خداوند به او استعدادهای گوناگونی هم‌چون هوشیاری، فصاحت، بلاغت و حافظه قوی و زنده داده بود. علاوه بر این که به او توفیق هدایت، عبادت و تقوا نیز داده بود. بی‌تردید همه این‌ها از لطف و عنایت خداوند می‌باشند. مسلماً خداوند هرگونه که بخواهد، لطف می‌کند.

همه این عنایات برای آن بود تا عایشهبگنجینه امانتی باشد که همه علوم نبوت یا حداقل اکثر آنها را به حافظه خود بسپارد و سپس آنها را برای جویندان علم طرح نماید.

آخر چگونه پیامبرصاورا دوست نداشته باشد، مگر نه این است که خداوند او را فراهم نموده تا در خوشی و ناخوشی، مایه تسلی دل و آرامش خیال پیامبرصباشد؟ چگونه به او عشق نورزد، مگر نه این‌که او دختر محبوب‌ترین مردم نزد اوست؟ مگر او پاره تن پدر خویش نیست؟

عایشه تنها نسب را از پدر خویش نگرفته بود، بلکه به اخلاق او نیز آراسته شده بود و هوشیاری، رسایی سخن، فصاحت و آگاهی از رویدادها و نسب‌های اعراب و از همه مهم‌تر عشق پیامبر خداصرا هم از او به ارث برده بود.

* * *

پیامبر عایشه را به خاطر مجموع خصلت‌های زیبایی که شخصیت وی را شکل داده بودند، دوست می‌داشت. عشق پیامبرصبه عایشه برای این نبود که او در میان زنانش، تنها دوشیزه‌ای بود که با او ازدواج کرده بود. این قضیه نمی‌توانست او را محبوب ترین زن در قلب پیامبرصقرار دهد. پیامبرصپیش از این خدیجه را بیش از عایشه دوست می‌داشت، با این که دوشیزه نبود. عایشه خود مدام به این حقیقت اعتراف می‌نمود: «آن‌طور که از خدیجه دچار غیرت شده‌ام از هیچ زنی نسبت به پیامبرصدچار غیرت نشده‌ام. آخر پیامبرصمدام از او یاد می‌کرد و او را زیاد می‌ستود»[۳۸] .

نقل شده که: هاله خواهر خدیجه به مدینه آمد. پیامبرصپیش از این‌که او را ببیند از حیاط خانه صدایش را شنید. صدای او با صدای خدیجه شباهت زیادی داشت؛ بنابراین در حالی که قلبش می‌تپید فریاد زد: خدایا! هاله!.

عایشه صدیقه نتوانست خود را کنترل کند. برای همین گفت: چرا پیرزنی از پیرزنان قریش را این همه یاد می‌کنی: پیرزنی بی‌دندان که دیرزمانی است هلاک شده و خداوند کسی بهتر از او را به تو داده است؟

پیامبرصعصبانی شد و فرمود: «نه به خدا. خدا کسی بهتر از او را به من نداده است. زمانی که مردم کفر می‌ورزیدند، او به من ایمان آورد، زمانی که مردم مرا تکذیب می نمودند، او تصدیقم نمود. هنگامی که مردم مرا از همه‌چیز محروم می‌کردند، او با من همدردی می‌نمود. به علاوه، خداوند در میان بقیه زنان تنها از او به من فرزند داده است»[۳۹] .

پیامبر خداصهم‌چنان که خدیجه را به خاطر خصلت‌های بزرگی که پاره‌ای از آنها در همین روایت آمده‌اند دوست می‌داشت، عایشه را نیز به خاطر خصلت‌های دیگری از قبیل هوشیاری، ایمان، عبادت، عقل و حلاوت وی دوست می‌داشت.

علت عشق و محبت پیامبرصبه عایشه زیبایی کامل او نبود. هرچند این که پیامبر زیبایی را دوست داشته باشد، عیب و ننگ محسوب نمی‌شود؛ چرا که او نیز همانند دیگر مردم یک انسان است، ولی در میان زنان پیامبرصعایشه تنها کسی نبود که از زیبایی برخوردار بود. ام سلمهباز زیباترین زنان عرب به شمار می‌‌رفت. عایشهبمی‌گوید: «زمانی که پیامبر خداصبا ام سلمه ازدواج نود، سخت اندوهگین و افسرده شدم، چون درباره زیبایی او زیاد شنیده بودم. روزی زرنگی به خرج دادم تا او را ببینم. چون او را دیدم، چند برابر از آن‌چه برایم گفته شده بود، او را زیباتر یافتم»[۴۰] .

هم‌چنین زینب بنت جحش همسر پیامبرص، جوانی زیبا و اشرافی بود که در میان مردم به زیبایی خود شهرت داشت. جویریه بنت حارثبهمسر دیگر پیامبرصهم‌چنان که عایشه خود گفته، زنی شیرین و بانمک بود و تا کسی او را می‌دید، شیفته‌اش می‌شد. بنابراین عشق و محبت پیامبرصبه عایشه به سبب زیبایی او نبوده است؛ چرا که پیامبرصزنانی زیباتر از او نیز داشته است.

عشق او به عایشه به سبب جوانی او هم نبود. با این که بدون تردید عایشه جوانی کم‌سن و سال بود، ولی تنها او نبود که این خصلت را داشت. پیامبر خداصبا حفصهبزمانی ازدواج نمود که او جوانی بود هیجده ساله و سرشار از سرزندگی، شادابی و جوانی. زینب بنت جحش نیز جوان بود. جویریه بنت حارث نیز بیست ساله بود. صفیه دختر حُیَیّ بن اخطب، زمانی که پیامبر خداصبا او ازدواج نمود، بیش از هفده سال نداشت.

* * *

بنابراین عایشه چون جوانی کم‌ سال بود، لزوماً محبوب‌ترین مردم نزد پیامبرصنبود. در نهایت، چون او دختر محبوب‌ترین مردم در قلب پیامبرصبود، نیز نمی‌توانست محبوب‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین زن باشد. عایشه دختر ابوبکر صدیق بود و به حق دختر پدرش بود. هم‌چنان که پیامبر خدا صداقت ابوبکر صدیق را دوست می‌داشت، صداقت و ایمان راستین عایشه را نیز دوست می‌داشت، و هم‌چنان که بخشش‌ها و از خودگذشتگی‌های ابوبکر صدیق را در راه عشق و خدمات پیامبر خداصدوست می‌داشت، بخشش‌ها، محبت‌ها و فداکاری‌های عایشه را در راه رضایت پیامبر خداصدوست می‌داشت.

نقل شده که: چون آیه تخییر[۴۱] نازل گردید، مبنی بر این که زنان پیامبرصمختار باشند زندگی دشوار با پیامبرصرا برگزینند یا طلاق را، پیامبرصنزد عایشه صدیقهبآمد و فرمود:

من مسأله‌ای را با تو در میان می‌گذارم، تا با پدر و مادرت مشورت نکرده‌ای در تصمیم‌گیری عجله نکن. عایشه صدیقه گفت: این مسأله چیست؟ پیامبر خداصاین آیه را تلاوت نمود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ إِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱلۡحَيَوٰةَ ٱلدُّنۡيَا وَزِينَتَهَا فَتَعَالَيۡنَ أُمَتِّعۡكُنَّ وَأُسَرِّحۡكُنَّ سَرَاحٗا جَمِيلٗا ٢٨ وَإِن كُنتُنَّ تُرِدۡنَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَ فَإِنَّ ٱللَّهَ أَعَدَّ لِلۡمُحۡسِنَٰتِ مِنكُنَّ أَجۡرًا عَظِيمٗا ٢٩[الأحزاب: ۲۸-۲۹] .

«ای پیامبر! به زنانت بگو: اگر شما دنیا و زینت‌های آن را می‌خواهید، بیایید تا به شما هدیه‌ای مناسب بدهم و به زیبایی رهایتان سازم و اگر خدا، پیامبر و سرای آخرت را می‌خواهید، خداوند برای نیکوکاران شما پاداش بزرگی تدارک دیده است».

عایشه صدیقه به سرعت پاسخ داد: ای رسول خدا! آیا در مورد تو با پدر و مادرم مشورت کنم؟ من می‌دانم پدر و مادرم به من دستور نمی‌دهند از تو جدا شوم ... من، خدا، پیامبرصو سرای آخرت را می‌خواهم».

پیامبر خداصبه خاطر علاقه‌ای که به او داشت و اندوهی که از جدایی او احساس می‌کرد، از عایشه صدیقه خواست پیش از پاسخ عجولانه، با پدر و مادر خویش مشورت نماید. چون می‌دانست پدر و مادرش به او دستور می‌دهند کنار پیامبرصبماند. اما عایشه بیشتر علاقمند بود کنار پیامبرصبماند و از جدایی او بیشتر می‌ترسید.

* * *

آن‌چه ذکر گردید پاره‌ای از خصلت‌هایی بود که سبب شده بود عایشه صدیقهسبیش از دیگر زنان پیامبرص، قلب او را به خود اختصاص دهد.

همه کسانی که عایشه صدیقه را دیده‌اند یا از او و یا درباره او چیزی شنیده‌اند، به فضیلت و برتری او شهادت می‌دهند. عروه بن زبیر می‌گوید: «در مورد قرآن و احکامش و نیز درباره حلال و حرام و شعر و رویدادهای اعراب و انساب کسی را از عایشه داناتر ندیده‌ام»[۴۲] .

ابن عبدالبر نیز می‌گوید: در زمینه سه رشته از علوم، عایشه صدیقه، یگانه روزگار خود بود؛ فقه، پزشکی و شعر[۴۳] .

آخر چگونه چنین نباشد؟ معلم و آموزگار او محمدصبوده است. زمانی که به خانه پیامبرصآمد، دخترکی کم سن و سال بود؛ به فراگیری علوم و تطبیق دستورات دینی سخت علاقمند و شیفته بود. بی‌آن‌که به جر و بحث بپردازد، بدون وقفه سئوال می‌کرد. روزی از پیامبرصپرسید: ای رسول خداص! به من بگو اگر بدانم چه شبی شب قدر است، در آن چه بگویم؟

پیامبرصفرمود بگو: «اللهم انك عفو کریم تحت العفو فاعف عنی»«خدایا! تو بخشنده و بزرگوار هستی و گذشت را دوست داری، از من درگذر»[۴۴] .

علاقه شدید عایشه به فراگیری علوم، سخنوری و هوشیاری وی و عشق او نسبت به پیامبرص، همه و همه این خصلت‌ها، پیامبرصرا شیفته‌اش می‌نمود. باید به این خصلت‌ها جوانی، کم‌سن و سالی و مجالست شیرین و گرم او را نیز افزود. تمام این خصوصیات هم کمال او را می‌رساند و هم این را که خداوند به او لطف و عنایت خاصی داشته است.

صحابه نیز ارزش این عشق را می‌دانستند. برای همین منتظر روز نوبت عایشه بودند، تا هدایای خود را به سوی پیامبر خداصسرازیر کنند .... به همین جهت سرانجام غیرت زنان پیامبر خداصجوشید. روزی در خانه ام سلمهبگرد آمدند و به او گفتند: «مردم ترجیح می‌دهند هدایای خود را روز نوبت عایشه بیاورند. ولی ما هم مانند عایشه دوست داریم چیزی به ما برسد. بنابراین تو با پیامبر خداصحرف بزن تا به مردم دستور دهد، هرکجا که بود، یا نوبت هر زنی که بود، هدایای خود را بیاورند».

ام سلمه موضوع را با پیامبر خداصدر میان گذاشت. اما پیامبرصاز او روی برگرداند. ام سلمه دوباره حرف زد، پیامبرصفرمود: «ام سلمه! در مورد قضیه عایشه آزارم مده. چون به خدا، در بستر کسی جز او، وحی بر من نازل نشده است»[۴۵] .

گویی پیامبر خداصبرای ام سلمه تشریح می‌کند که چرا عایشه را بیش از دیگران دوست دارد. می‌گوید: وحی در بستر کسی جز او بر من نازل نشده، انگار می‌خواهد به او بگوید: او نزد خدا هم از شما برتر است. بنابراین چگونه نزد من از شما برتر نباشد؟ اما زنان پیامبرصبه انگیزه غیرت و حسادت، باز فاطمهبرا نزد پدر فرستادند. فاطمه اجازه خواست. پیامبرصدر لحافی با عایشه خوابیده بود. به فاطمه اجازه داد. فاطمه گفت: «ای پیامبر خداص! زنانت مرا نزد تو فرستاده‌اند. آنان از تو می‌خواهند در مورد دختر ابوقحافه با آنان به عدالت رفتار کنی».

در این میان عایشه ساکت بود و چیزی نمی‌گفت. پیامبر خداصبه فاطمه فرمود: دخترکم! مگر کسی را که من دوست دارم تو دوست نداری؟ گفت: چرا. پیامبرصفرمود: پس تو هم او را دوست بدار[۴۶] .

این عشق جاودان و متقابل، مدام آن دو را سیراب می‌ساخت و در طول زندگی، آنان را با نشاط و سرحال می‌نمود. روزی عایشه صدیقه از پیامبرصپرسید: عشق تو نسبت به من چگونه است؟ پاسخ داد: مانند گره ریسمان از آن پس عایشه مدام از پیامبرصمی‌پرسید: ای پیامبر خداص! آن گره چگونه است؟ پیامبرصمی‌فرمود: بر همان حالت همیشگی است[۴۷] .

عایشه در طول زندگی، یاور، رازدار و منبع شادمانی پیامبرصبود. در سفرها و جنگ‌ها همراهش بود. پیامبرصاز حرف زدن با او انس می‌گرفت. هرگاه عایشه با او همراه نبود، چون برمی‌گشت به سرعت ماجرا را برایش تعریف می‌کرد. روزی خوشحال و شادمان به خانه آمد. از خوشحالی خطوط چهره‌اش درخشید. به عایشه فرمود: شنیده‌ای موقعی که مرد مدلجی پاهای زید[۴۸] و اسامه را دید چه گفت؟ او گفت: این پاها از همدیگرند[۴۹] .

عایشه در غم‌ها و شادی‌ها هم‌درد و شریک پیامبرصبود. روزی از پیامبرصپرسید:

ای رسول خداص! آیا روزی سخت‌تر از روز جنگ احد بر تو گذشته است؟

پیامبرصجواب داد: بله ای عایشه! روز طائف از آن سخت‌تر بود. زمانی که از مسلمان شدن کفار قریش نومید شدم به طایف پناه بردم تا مردم آن‌جا را دعوت کنم. آنها به صورت زشت و ناخوشایندی مرا از خود راندند و کودکانشان را بر من مسلط نمودند تا با سنگ مرا بزنند. سرانجام کفش‌هایم پر از خون شد .... [۵۰] .

این عشق متقابل برای همیشه جاودان باقی ماند و هم‌چنان رشد کرد و بالید. درست به سان یک درخت تنومند که مرتب در حال رشد و شکوفایی است. درخت عشق و دوستی آنها همواره جوانه می‌زد و شاخه‌هایش پر می‌گشودند. تا این‌که از جهان زندگی بگذرند و به جهان آخرت قدم بگذارند. پیامبرصآرزو می‌کرد هم‌چنان که عایشه در دنیا شریک زندگی‌اش بوده در آسمان نیز شریک زندگی او باشد. می‌فرمود: عایشه را در بهشت دیدم تا بدین‌سان مرگم بر من آسان شود. انگار دارم سفیدی دستانش را می‌بینم[۵۱] .

لحظه جدایی فرا رسید. پیامبرصبه سوی دوست برتر خویش پرواز نمود. عایشهبدر این دواع جانسوز، عشق پیامبرصرا در دل خود پرورد و پس از او، از آن نگهداری نمود. این حراست از شکوفه عشق در نهاد عایشه گرما و حرارت تولید می‌نمود و روح و روانش را زندگی می‌بخشید. عایشه با عشق محمدصو با امید پیوستن به او، چهل و هشت سال پس از پیامبرصزیست. تنها عاملی که این زیستن را توأم با امید می‌نمود، آرزوی عمیق نسبت به فردا بود: فردای روز رستاخیز. آن روز که به محمد صبپیوندد و در بهشت برین در کنار او بماند. هنگامی که در دوران خلافت عمر بن خطابسو پس از او خیرات، برکات و ثروت‌ها به سوی مسلمانان سرازیر شد و مقادیر زیادی به عنوان سهمیه به عایشه رسید (دوازده هزار درهم). او همه آنها را صدقه داد و هیچ‌چیز برای خود نگه نداشت.

تنها خواسته و آرزوی او این بود که در روز قیامت خداوند او را با دوستش جمع کند. برای همین دوست نداشت پس از پیامبرصاز نعمت‌ها و لذت‌های دنیا بهره‌مند شود. او مدام در پیش روی خود این سفارش پیامبرصرا می‌گذاشت: «ای عایشه! اگر می‌خواهی به من بپیوندی، باید دنیا به اندازه آذوقه یک سوارکار تو را کفایت کند»[۵۲] .

بنابراین بهره او از این دنیا همان مقدار بود که پیامبرصاو را سفارش کرده بود... سرشار از امید دیدار پیامبرصدر روز قیامت، روزهای سخت زندگی را سپری می‌نمود. به کشش‌های زیبنده دنیا و ثروت، وقعی نمی‌نهاد. چون کششی عمیق‌تر و گواراتر او را به خود جذب نموده بود: کشش پایدار ایمان.

[۳۲] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۸، ص ۷۱؛ التراجم، ص ۲۷۱. [۳۳] اعلام النساء، ج ۳، ص ۱۵؛ منتخب کنزالعمال، ج ۵، ص ۱۱۹. [۳۴] اعلام النساء، ج ۳، ص ۱۵. [۳۵] صحیح بخاری، ج ۳، ص ۲۶۶. [۳۶] البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۹۳. [۳۷] صحیح بخاری؛ منتخب کنزالعمال؛ السیره النبویه، ابن هشام؛ الطبقات الکبری، ج ۸، ص ۶۷. [۳۸] صحیح بخاری، ج ۳، ص ۲۶۵. [۳۹] روایت فوق در صحیح بخاری آمده، اما قسمت اخیر آن که پیامبر عایشه را با این کلمات پاسخ می‌دهد: نه به خدا، کسی بهتر از او را به من نداده، در بخاری نیامده است، بلکه این قسمت در روایت امام احمد آمده است : ابن کثیر درباره سندش گفته : «لا باس به». مترجم [۴۰] تراجم سیدات بیت النبوه، ص ۳۱۹. [۴۱] تفسیر ابن کثیر، ج ۳، ص ۴۷۹. [۴۲] أعلام النساء، ج ۳، ص ۱۰۵. [۴۳] الاستیعاب فی معرفه الأصحاب. [۴۴] تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص ۵۳۵. [۴۵] صحیح بخاری، ج ۲، ص ۳۰۸؛ متخب کنزالعمال، ج ۵، ص ۱۱۷؛ البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۹۳. [۴۶] اعلام النساء، ج ۳، ص ۱۳. [۴۷] اعلام النساء، ج ۳، ص ۱۵. [۴۸] زید همان زید بن حارثه است. اسامه نیز فرزند او (زید) است. [۴۹] صحیح بخاری، ج ۲، ص ۲۷۳. [۵۰] ابن کثیر، السیره النبویه، ج ۲، ص ۱۵۲؛ سیره ابن هشام. [۵۱] ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۸، ص ۶۶؛ منتخب کنزالعمال، ج ۵، ص ۱۱۷؛ البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۹۲. [۵۲] الطبقات الکبری، ج ۸، ص ۷۶.