هَووها (هم زلفها)
جایگاه و منزلت عایشه نزد پیامبرصبرای کسی پوشیده نبود. همه میدانستند که عایشه در دل محمدصمنزل دارد. اصحاب که این موضوع را میدانستند، میکوشیدند هدایای خود را در روز نوبت عایشه برای پیامبرصبیاورند. ظاهراً خود پیامبرصاین جو را فراهم آورده بود، تا مردم برای عایشه حسابی خاص باز کنند. روزی یکی از همسایگان پیامبرصغذایی پخت و از پیامبرصدعوت کرد که به خانهاش برود. پیامبرصاشاره به عایشه کرد و گفت: این یکی هم؟ مرد گفت: نه. پیامبرصگفت: پس من هم نمیآیم. مرد دوباره از پیامبرصخواست به خانهاش برود. باز هم پیامبرصبا اشاره به عایشه گفت: این هم؟ مرد باز هم نپذیرفت. پیامبرصنیز از رفتن خودداری ورزید. برای بار سوم مرد باز هم خواسته خود را تکرار کرد و پیامبرصموافقت خود را مشروط به همراه بودن عایشه نمود. مرد ـ که به ظاهر غذای اندکی تنها برای پیامبرصپخته بود ـ به ناچار موافقت کرد که عایشه هم در دعوت شرکت کند. پیامبرصو عایشه برخاستند و به سرعت به سوی خانه آن مرد رفتند. به گونهای که گاه همدیگر را شانه میزدند،. تا اینکه سرانجام به خانه وی رسیدند[۵۴] .
اما این قضیه، گهگاه سبب میشد حسادت بقیه زنان پیامبرصبرانگیخته شود و زبان شکوه بگشایند. اما دیری نمیگذاشت که با پا در میانی خود پیامبرص، هیاهو میخوابید. اما همچنان که اصحاب به جایگاه عایشه نزد پیامبرصاهمیت میدادند، سایر همسران پیامبرصنیز ناچار به آن اعتراف مینمودند. عایشه خود نیز میکوشید دل بقیه را به دست آورد.
با این وجود، حسادتهای زنانه، گاه و بیگاه اوضاع را متشنج و آشفته مینمود. حوادثی که رخ میداد سبب میشد یک نوع دو دستگی میان زنان به وجود آید. عایشه خود با صراحت میگوید: زنان پیامبرصدو حزب بودند: یک حزب از عایشه، حفصه، صفیه و سوده تشکیل میشد و حزب دیگر را ام سلمه و بقیه زنان تشکیل میدادند[۵۵] .
با این که عایشه توانسته بود با شخصیت قوی خود در قلب پیامبرصجای بگیرد، اما این سبب نمیشد که تا پیامبرصدر حق زنان خود عدالت را رعایت نکند. حقوق زنان از ناحیه پیامبرصبه صورت مساوی میرسید. عایشهببه این حقیقت اعتراف دارد که پیامبرصهیچ زنی را بر دیگری ترجیح نمیداد[۵۶] . با این وجود، هر روز به همه سر میزد و با آنان انس میگرفت و در نهایت نزد کسی میماند که نوبتش بود. هیچگاه در نوبت یک زن، شب را نزد دیگری سپری نمیکرد. تنها این اواخر، سوده که پیر و ناتوان شده بود، نوبت خود را به عایشه بخشیده بود. روی این حساب، پیامبرصنزد عایشه، دو شب را سپری مینمود.
* * *
همسران پیامبرصهیچگاه حاضر نبودند، بپذیرند که وی نزد یکی از آنان بیشتر رفت و آمد کند[۵۷] . به همینخاطر هرگاه متوجه میشدند که پیامبرصبه یکی از آنان بیشتر توجه دارد؛ یا نزد یکی مدت زمان بیشتری میماند، بیدرنگ در پی آن میشدند تا وی را به هر وسیلهای که شده از آن کار منصرف کنند. پیامبرصعموماً عادت داشت عصرها به همه همسران خود سر بزند. گهگاه عواملی پیش میآمد که نزد یکی بیشتر مکث میکرد، اما برای بقیه این قضیه قابل تحمل نبود. برای همین بلافاصله به فکر چاره میافتادند. زینب دختر جحش همسر و دختر عمه پیامبر که در حقیقت رقیب اصلی عایشه به شمار میرفت، از قرب و منزلتی، نزدیک به عایشه برخوردار بود. چون از یک نظر جوان و زیبا بود و از طرف دیگر خویشاوندی تنگاتنگی با پیامبرصداشت؛ چرا که دختر عم وی بود. مدتی بود پیامبرصعصرها که نزد او میرفت مدت بیشتری میماند. این واقعه سبب شد تا سایر همسران پیامبرصبه کنجکاوی بیفتند. سرانجام کشف نمودند که زینب به پیامبرصعسل میدهد. برای همین نزد او بیشتر مکث میکند. عایشه که ماجرا را کشف نموده بود، با دوست صمیم و همراز همیشگی خود حفصه موضوع را در میان گذاشت. آنان برای اینکه پیامبرصدست از این کار بکشد، نقشهای کشیدند. موضوع از این قرار بود که پیامبرصاز بوی بد به شدت متنفر بود. برای همین سیر و پیاز نمیخورد. حتی اگر در غذایی وجود داشت از خوردن آن خودداری میکرد. تصمیم گرفتند از همین کانال وارد شوند، تا به مقصود خود دست یابند. بنابراین، شد تا نزد هر کدام که آمد به او بگوید:
- «مغافیر خوردهای. در تو بوی مغافیر میبینم».
مغافیر نوعی صمغ خوشمزه اما بدبو بود. آن روز نوبت حفصه بود. حفصه طبق نقشه به پیامبرصگفت: «مغافیر خوردهای، در تو بوی مغافیر میبینم». پیامبر که این سخن را شنید فرمود:
- «نه، من نزد زینب عسل خوردهام و پس از این هرگز نخواهم خورد».
اینجا بود که این آیات نازل گردید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١ قَدۡ فَرَضَ ٱللَّهُ لَكُمۡ تَحِلَّةَ أَيۡمَٰنِكُمۡۚ وَٱللَّهُ مَوۡلَىٰكُمۡۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ ٢ وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ َزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا فَلَمَّا نَبَّأَتۡ بِهِۦ وَأَظۡهَرَهُ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ عَرَّفَ بَعۡضَهُۥ وَأَعۡرَضَ عَنۢ بَعۡضٖۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِۦ قَالَتۡ مَنۡ أَنۢبَأَكَ هَٰذَاۖ قَالَ نَبَّأَنِيَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡخَبِيرُ ٣ إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَاۖ وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ ٤﴾[التحریم: ۱-۴] .
«ای پیامبر! چرا چیزی را که خداوندبر تو حلال کرده است، به خاطر راضی کردن همسرانت، بر خود حرام میکنی؟ خداوند آمرزگار مهربان است * خداوند حلال نمودن سوگندهایتان را برای شما مقررا نموده است. خداوند دوست شماست و او دانا و فرزانه است * به یاد آور زمانی را که پیامبر با یکی از همسرانش رازی را در میان گذاشت و او آن راز را افشا نمود و خداوند پیامبر خود را از این عمل آگاه ساخت. پیامبر برخی از آن را بازگو کرد و از برخی دیگر خودداری نمودو. چون همسرش را از آن مطلع کرد او گفت: این را چه کسی به تو خبر داده است؟ پیامبر فرمود: خداوند دانا و آگاه مرا باخبر نموده است * اگر به سوی خدا برگردید و توبه کنید (خداوند میپذیرد)؛ چرا که دلهایتان منحرف شده است و اگر بر ضد او همدست شوید خداوند یاور اوست و جبرئیل، مؤمنان خوب و فرشتگان پشتیبان او هستند».
پیامبرصموقعی که خوردن عسل را بر خود تحریم نمود، از حفصه خواست موضوع را پنهان نگه دارد. اما او به این درخواست پایبند نماند و عایشه را اطلاع داد. هنگامی که وحی نازل گردید، پیامبرصاز تصمیم خود دایر بر تحریم عسل، منصرف شد.
در این ماجرا میبینیم که یک طرف ماجرا حفصه و عایشهاند و در طرف دیگر آن زینب قرار دارد. به ظاهر ماجرایی شبیه این ماجرا اتفاق افتاده که یک طرف آن حفصه و طرف دیگرش عایشه، سوده و صفیه میباشند. در آن ماجرا عایشه، سوده و صفیه دست به یکی میکنند تا پیامبرصرا از ماندن نزد حفصه بازدارند. شکل، مضمون و پایان دو ماجرا تقریباً یکسان است. از اینرو از ذکر آن خودداری میکنیم.
این ماجراها و رویدادها نشان میدهند که همسران پیامبرصبه هیچوجه حاضر نبودند وی نزد یکی از آنان بیشتر بماند. یا اینکه توجه خاصی به او بنماید. البته، این امر یک پدیده کاملاً طبیعی است. طبیعت مخصوص زنان، مقتضی چنین عکسالعملهایی است. به ویژه که چند زن نزد یک مرد باشند، هر یک دوست دارد بیشتر از او برخوردار شود. اما به طور طبیعی سایرین چنین اجازهای به وی نمیدهند. چون با خود فکر میکنند، اگر نمیتوانند برخورداری بیشتری از او به دست آورند، حداقل به دیگری یا به دیگران اجازه ندهند چنین حقی برای خود قایل شوند، یا چنین زمینهای برای برخورداری بیشتر فراهم نمایند.
در یک سفر طبق قرعه عایشه و حفصه همراه پیامبرصبودند. شب که میشد پیامبرصخود را به عایشه میرساند و با او حرف میزد. حفصه که اوضاع را به نفع خود نمیدید روزی به عایشه پیشنهاد کرد: امشب تو شتر مرا سوار شو و من شتر تو را سوار میشوم تا منظرههای تازهای ببینیم. عایشه که غافل از همه چیز بود، پیشنهاد حفصه را پذیرفت. شب شد، عایشه بر شتر حفصه سوار شد و حفصه بر شتر عایشه. پیامبرصطبق معمول خود را به شتر عایشه رساند، اما به ناگاه حفصه را در آن دید. به او سلام کرد و در کنارش به راه افتاد. تا اینکه سرانجام اتراق نمودند. اما عایشه هرچه منتظر ماند، خبری نشد. اینجا بود که دانست از طرف حفصه نارو خورده است. پاهایش را زیر بوته گیاهی نمود و گفت: «خدایا! مار یا عقربی بر من مسلط کن تا مرا بگزد»[۵۸] .
این رقابتها گهگاه به واکنشهای تند و کشمکشهای جدی میکشید. به گونهای که در برخی مواقع به عکسالعمل فیزیکی نیز منجر میشد. البته، در پارهای موارد حرکات دوستانه و نرم بودند و در پارهای دیگر، تند و خشن.
روزی سوده به خانه عایشه آمد. پیامبرصمیان سوده و عایشه نشست. یک پای خود را در دامن سوده و پای دیگرش را در دامن عایشه گذاشت. عایشه غذایی درست کرد و به سود گفت بخور. سوده از خوردن خودداری کرد. عایشه گفت: یا میخوری، یا این که به چهرهات میمالم!.
باز هم سوده خودداری نمود. عایشه کاسه را گرفت و به چهرهاش مالید. به گونهای که چهره سوده آلوده به غذا شد. پیامبرصکه نشسته بود و نگاه میکرد و لبخند میزد، پای خود را از دامن سوده برداشت تا در برابر عایشه به کمک سوده بپردازد. عایشه را نگه داشت و به سوده فرمود: به چهرهاش بمال.
سوده نیز کاسه را برداشت و به چهره عایشه مالید. پیامبرصنگاه میکرد و لبخند میزد[۵۹] .
در ماجرایی شبیه به ماجرای فوق، یکی از هم همسران پیامبرصزودتر از عایشه غذایی درست میکند و به وی میدهد. عایشهبکه غذایش را آماده میکند، میبیند یک نفر جلوتر از او غذا درست کرده، عصبانی میشود و کاسه را میشکند. پیامبرصکاسه عایشه را میگیرد و به او میدهد.
* * *
در خانه پیامبرص، عایشه گل سرسبد مجلس به شمار میرفت. در هر حادثهای حضور داشت. شخصیت حساس و پویای وی، به او اجازه سکوت نمیداد. شخصیتهای ضعیف، مدام از مخاطره میگریزند و میکوشند دست به کاری نزنند که نتیجهای مبهم دارد. اما شخصیتهای قوی و نیرومند، مدام خود را در میان شعلههای سر به فلک کشیده مخاطرات میاندازند. از نتیجه هم هیچ باک و گریزی ندارند. اگر نتیجه خوب بود از آن استقبال میکنند و اگر ناخوشایند بود نیز به آن تن میدهند. عایشهبچنین شخصی است و از چنین شخصیتی برخوردار میباشد. شخصیت مقتدرش او را وادار میکند خود را در کوران حوادث بیندازد. فکر، اندیشه و نبوغ سرشار به وی اجازه بیتفاوتی و بیطرفی نمیدهد. بدین جهت است که جامعه نیز به شخصیت وی اعتراف کرده و تن داده است. خانه او مرکز تصمیمگیریهاست. زنان و مردان مدینه و اطراف برای حل مشکلات خویش، خانه او را کعبه آمال خود میدانند. نمونههایی از این قضیه یا قضایا که در خانه عایشه حل و فصل شدهاند، به ندرت در خانه سایر زنان پیامبرصبه چشم میخورد. زنان میآمدند و خصوصیترین مسائل خود را با وی در میان میگذاشتند تا او واسطه میان آنان و پیامبرصباشد. دختری میآمد و میگفت: پدرم به اجبار مرا به عقد کسی که او را دوست ندارم و نمیخواهم، درآورده تا بدین وسیله نقص خود را برطرف کند. زنی دیگر میآمد و از بیماریهای جسمی خود مینالید. یک شب بیش از هفتاد زن به خانه پیامبرصآمدند و از شوهران خود شکایت کردند که آنان را میزنند. صبح پیامبرصسخنرانی کرد و به مردم گفت: «دیشب هفتاد زن به خانه محمد آمده، هر زنی از شوهرش شکایت میکرد. اینان که زنان خود را میزنند، خوبان شما نیستند»[۶۰] .
مردان نیز میآمدند و با پیامبرصدر خصوص بزرگترین قضایای حاکم مشورت میکردند و درباره سرنوشت جامعه و آینده مردم تصمیم میگرفتند. این مسائل همچنان که از یک طرف کانونی بودن خانه عایشه را نشان میدهد، از طرف دیگر محوریت شخصیت وی را نیز نشان میدهد.
گذشته از این، همسران پیامبرصنیز به ناچار شخصیت قوی وی را قبول داشتند و به منزلت و جایگاه وی نزد پیامبرص، معترف بودند. بدین جهت آنان برای حل مشکلات خود، عایشه را واسطه مینمودند. حتی اگر رابطه آنان با پیامبرصتیره میشد، عایشهبمأموریت مییافت تا این تیرگی را به روشنی مبدل کند. یک بار پیامبرص، به خاطر قضیهای از صفیه قهر کرد. صفیه دست به دامن عایشه شد و به او گفت: عایشه! نوبتم را به تو میدهم، آیا پیامبر خداصرا از من راضی میکنی؟
عایشه گفت: بله.
پس از آن بیدرنگ چارقدی زعفرانی را آب زد تا بویش پخش شود. سپس کنار پیامبر خداصنشست. پیامبرصفرمود:
- «عایشه! از من دور شو. امروز نوبتت نیست».
عایشهسگفت: «این لطف خداوند است، به هر کسی بخواهد میدهد».
سپس ماجرا را به طور مفصل برای پیامبرصتعریف کرد. پیامبرصنیز از صفیه راضی گردید[۶۱] .
این ماجرا نشان میدهد عایشه در قلب پیامبرصچه جایگاهی داشته است. به علاوه از آن این نکته نیز استنباط میشود که عایشه با وجود همه حسادتها، با سایر همسران پیامبرصرابطهای دوستانه و صمیمی و عمیق داشته است.
* * *
در برخی مواقع، عواملی پیش میآمد که عایشه با برخی از هووهای خود روبه رو میشد. این رویارویی خود زاده حسادتهایی بود که گاه و بیگاه در فضای خانه دندان مینمود. روزی زینب بنت جحش ناگهان وارد خانه عایشه میشود. پیامبرصهم نشسته است. از ظاهر زینب برمیآید که سخت عصبانی و آشفته است. رو به پیامبرصمیکند و میگویند: ای رسول خداص! همین تو را بس است که دخترک ابوبکر برایت آغوش باز کند؟
پس از ان رو به عایشه میکند. عایشهبروی میگرداند. پیامبرصبه عایشه میگوید: «او را مگذار، از خودت دفاع کن!».
در این لحظه که از پیامبرصمجوز دریافت میکند، با زینب روبهرو میشود و از خود دفاع میکند و آنقدر حرف میزند که آب دهان زینب خشک میشود و نمیتواند پاسخ عایشه را بدهد. چهره پیامبرصاز خوشحالی، شروع به درخشیدن میکند[۶۲] .
موارد دیگری نیز پیش میآمد که عایشه ناخواسته خود را با زینب یا یکی دیگر از هووها روبهرو میدید. شب نوبتی هر زنی که بود، همه زنان پیامبرصدر خانهاش جمع میشدند. یک شب نوبت عایشه بود. طبق معمول همه زنان در خانه او جمع شدند. زینب نیز آمد. پیامبرصدستش را به سوی او دراز کرد. احتمالاً چون خانه تاریک بوده، پیامبرصنمیدانسته که چه کسی است. عایشهبکه متوجه شد، بیدرنگ گفت: «او زینب است».
نوبت عایشه بود و اجازه نمیداد که، در این شب کسی دیگر خود را به پیامبرصنزدیک کند. پیامبرصدستش را کشید. مشاجره لفظی بین عایشه و زینب درگرفت. صدا بلند و صداها درهم آمیخت. هنگام نماز عشا فرا رسید. ابوبکر که میخواست به نماز برود از جلوی خانه رد شد. صدای بلند زینب و عایشه را شنید. بلافاصله صدایش را بلند کرد و از پیامبرصخواست به نماز بیاید؛ چون مردم منتظر بودند و افزود: «توی دهانشان خاک بریز».
پیامبرصخارج شد. عایشه که اوضاع را برای خود سخت نگرانکننده میدید، نگرانیاش را چنین بیان کرد. «الان نماز پیامبرصتمام میشود و ابوبکر میآید و با من چنین و چنان میکند»[۶۳] .
* * *
البته این رویاروییها زودگذر بودند. در همان مجلس چند کلمهای رد و بدل میشد و سپس دو طرف هیچ کینهای نسبت به همدیگر احساس نمیکردند. با این وجود، هنگامی که پیامبرصدست به ازدواج جدیدی میزد، باز دوباره آتش عواطف زنانه شعلهور میشد. زنان و به خصوص عایشه با این که ناچار به حضور عروس جدید اعتراف میکردند، اما همه از سر ناچاری بود، وگرنه در عمق وجودشان به هیچ صورت، حضور وی را نمیپذیرفتند. پس از فتح خیبر پیامبرصبا صفیه ازدواج کرد. این ازدواج نرسیده به مدینه در مسیر حرکت سپاه صورت گرفت. پیامبرصکه به مدینه آمد، او را به خانه حارثه بن نعمان انصاری برد و در آنجا او را منزل داد. مردم مدینه به استقبال سپاه رزمنده شتافتند. زنان خانه پیامبرصنیز خود را آماده کردند، تا هرچه باشکوهتر و به استقبال پیامبر بروند. در این میان، عایشه صدیقه همسر محبوب و جوان پیامبر، چون از ماجرای ازدواج با صفیه، دختر جوان و زیبای هفده ساله آگاه شد، غیرت و حسادت زنانه بر سراپای وجودش خیمه زد. عایشه صدیقه با احتیاط کامل روبنده (نقاب) زد تا شناخته نشود و سپس جهت دیدن هووی جدید و جوان خود، از خانه خارج شد و راه منزل حارثه را در پیش گرفت. عایشه با روبندهاش خود را به موج بلند زنان سپرد و به هووی تازه از راه رسیده خود خیره شد. عایشهبمیپنداشت کسی او را نمیشناسد. اما پیامبرص، تا چشمان نافذ و حیرتزدهاش را از میان روبنده دید؛ او را شناخت. منتظرم اند. عایشه خارج شد؛ با دلی افسرده و روحی نگران، تند و هراسان گام برمیداشت. پیامبرصنیز به دنبال او خانه را ترک کرد و در میان شلوغی و هیاهوی مردم به عایشه رسید. از پشت با لبخندی معنادار از او پرسید: عایشه، او را چگونه دیدی؟
عایشه کوشید در برابر عواطف خود مقاومت کند و غیرت و حسادت خود را زیرپا بگذارد، ولی به ناگاه گفت: رهایم کن. او را مانند بقیه زنان یهودی یافتم[۶۴] . پیامبرصفرمود: این حرف را نزن. آخر او مسلمان شده است[۶۵] .
قصه ازدواج پیامبرصبا جویریه نیز چنین است: او در غزوه بین مصطلق اسیر و سهم یکی از مسلمانان شده بود. با صاحب خانه خود قرار گذاشته بود خود را از او بازخرید کند. مقداری پول که دو طرف با هم توافق میکنند، میپردازد و آزاد میشود. اما پولی که صاحب وی از او درخواست کرده بود، زیاد بود. به خانه پیامبرصآمد. از او برای آزادیاش کمک خواست. پیامبرصدر خانه نبود. تا عایشه او را دید، دلش ریخت. قلبش به تپش افتاد. جویریه زنی بود زیبا و جذاب، هرکسی او را میدید شیفتهاش میشد. عایشه میگفت: «تا او را دم در خانه دیدم، از او چندشم شد. دانستم که پیامبرصنیز در او همان چیزی را خواهد دید که من دیده بودم».
پیامبرصآمد. جویریه از او درخواست کمک کرد. پیامبرصفرمود: «پول آزادیات را میپردازم و با تو ازدواج میکنم».
حدس عایشه درست بود. پیامبرصبه جویریه پیشنهاد ازدواج کرد. جویریه نیز پذیرفت. عایشه نیز از همین میترسید. او دوست نداشت، پیامبرصجویریه را ببیند؛ چون شیفتهاش میشود. با این وجود از جویریه تمجید میکرد. چون سبب آزادی قبیلهاش شده بود، میگفت: «زنی که برای قبیلهاش مبارکتر از جویریه باشد، ندیدهام»[۶۶] .
با این که وجود هیچ تازه واردی را بر نمیتافته، اما چنین استنباط میشود که قضاوت او را در مورد زنان، برای پیامبرصاز اهمیت خاصی برخوردار بوده است. بدین جهت مدام نظر او را در اینباره میجسته است. در قضیه صفیه دیدیم که پیامبرصچگونه از او نظرخواهی نمود. گذشته از این، گهگاه که پیامبرصمیخواسته ازدواج کند، عایشه را میفرستاد، تا زن یا دختر موردنظر را ببیند و نظر دهد. گفته میشود: پیامبرصمیخواسته با اشراف خواهر دحیه کلبی ازدواج کند. عایشه را میفرستد تا او را ببیند[۶۷] .
* * *
باری، عایشه یک زن بود. با اندیشهها، وسوسهها و هوسهای یک زن. بنابراین باید او را در این مقیاس سنجید: یعنی نخست به انسان بودن و زن بودن وی اعتراف نمود و به لوازم این اعتراف گردن نهاد، سپس به تحلیل و بررسی شخصیت وی پرداخت. او انسانی است که در خانه پیامبرصبالیده بود. همچنان که از محیط این خانه تأثیر پذیرفته بود، خصوصیات انسانی خویش را نیز حفظ نموده بود. منطقی نیست که خصوصیات بشری وی را نادیده بگیریم. این هم درست نیست که اثرات جو خانه و شخصیت پیامبرصرا در وی فراموش نماییم. به گفته بانو عایشه بنت الشاطی: آنانی که کوشیدهاند عایشه را از خصوصیات انسانی مجرد نمایند، از هوسهای حوا او را برتر قرار دهند و از فطرت زنانه او را تبرئه کنند، سخت دچار توهم شدهاند... عایشه یک زن بود: دارای فطرت سلیم یک زن. میراث عاطفه که از حواء داشت، او را به سوی خود میخواند و او بیآنکه به تکلف از خود نفاق و تظاهر نشان دهد، به این دعوت لبیک میگفت ... غیرت مشتعل، گرم و خروشان وی، مظهر عشق عمیقی بود که نسبت به تنها مرد خود داشت. این غیرت، دلیل محکمی است بر پیوندی که او با پیامبرصداشت و تمایل غیرقابل مقاومتی که جهت اختصاص دادن پیامبرصبه خود، در عمق وجود خویش احساس مینمود.... ما هرگاه این غیرت را در او منتفی کنیم به او و پیامبر عزیزمان ستم نمودهایم... آخر چرا شخصی همچون عایشه نسبت به شخصی همچون محمدصدچار غیرت نشود![۶۸] .
[۵۴] مسلم، حدیث شماره (۲۰۳۷). [۵۵] صحیح بخاری. [۵۶] بخاری، مسلم، ابوداود. [۵۷] در صحیح بخاری از عایشه روایت شده که: چون این آیه نازل شد: ﴿ ۞تُرۡجِي مَن تَشَآءُ﴾[الأحزاب: ۵۱] . نوبت هر زنی که بود، پیامبر اگر میخواست نزد دیگری برود از او اجازه میگرفت. از عایشه پرسیده شد که هنگامی که از تو اجازه میگرفت تا نزد دیگری برود چه میگفتی؟ پاسخ داد: به او میگفتم؛ یا رسول الله! اگر این حق من است، من نمیخواهم کسی را بر تو ترجیح دهم. بخاری، تفسیر سوره احزاب. [۵۸] صحیح بخاری، کتاب النکاح. [۵۹] نسائی در عشره النساء. [۶۰] ابن ماجه، شماره ۱۹۸۵. [۶۱] ابن ماجد، شماره ۱۹۷۳. [۶۲] ابن ماجه، شماره ۱۹۸۱. [۶۳] صحیح مسلم، با نووی، ج ۱۰-۹، ص ۳۰۰. [۶۴] ابن ماجه، شماره ۱۹۸۰. [۶۵] طبقات ابن سعد، الاصابه، ج ۴، ص ۳۴۷. [۶۶] اسدالغابه، ج ۶ ، ص ۵۹. [۶۷] ر. ک : الاصابه، ج ۴، ص ۳۴۱. [۶۸] نساء النبی، صص ۱۱۱-۱۱۰.