خواستگاری مبارک
پیامبرصعادت داشت، که هر روز به خانه ابوبکر صدیق سر بزند. ابوبکر صدیق همراه و همراز باوفایی بود که در مسئولیتها و وظایف دعوت، شریک پیامبرصبود. دردها را از او کم میکرد و آزارهایی را که از کفار مکه میدید، سبک مینمود.
پیامبرصتا لحظات طولانی نزد دوستش مینشست. او در این میان دخترش را میدید که بازی میکرد، با شادمانی خود را سرگرم مینمود و از دیدن پیامبر ذوقزده میشد. مسلماً در این میان سیمای زیرک و هوشیاریی که از چهره عایشه پیدا بود و در حرکات درست و عاقلانه اش نمودار میشد، بر پیامبر پوشیده نمیماند. پیامبرصاز خوابی که دید، سخت شگفتزده شد. این خواب همچنان که عایشهباز پیامبرصنقل نموده از این قرار است:
«تو را دوباره در خواب دیدم. تو را دیدم که در پارچهای ابریشمین بودی. فرشته به من میگفت: این زن تو است. چهرهات را که ظاهر میکردم میدیدم تویی. با خود میگفتم: اگر از طرف خداوند باشد، حتماً عملی میشود»[۱۷] .
پیامبرصسخت شگفتزده شده بود. آخر چگونه این کودک همسر او خواهد شد! ولی در نهایت او قضیه را به خداوند واگذار نمود، فرمود: «اگر از طرف خداوند باشد، حتماً عملی میشود». پیامبرصدر قلب خود موضوع خواب عایشه را نهفته میداشت. هرگاه عایشه از مادرش به پیامبر شکایت میکرد، حضرت نزد ام رومان میرفت و او را سرزنش میکرد: ام رومان! مگر به تو سفارش نکرده بودم در مورد عایشه سفارشم را به یاد داشته باش؟»[۱۸] .
ام رومان نیز در پاسخ میگفت: «او فلان کار و فلان کار را انجام داد و ابوبکر را بر ما عصبانی نمود».
پیامبرصنیز با قلبی آکنده از محبت و گذشت از لغزشهای کودک معصوم میگفت:
«اگرچه آن کار را کرده باشد، باز هم نباید او را سرزنش کنی»[۱۹] .
سال غم[۲۰] فرا میرسد. پیامبرصدر یک زمان هم عمویش: یعنی ابوطالب و هم همسرش: یعنی خدیجه را از دست میدهد. خدیجه نخستین همسر او بود. زنی باوفا و راستین که هم برای خود پیامبر و هم برای اسلام بهترین یاور بود. او سرمایه، مقام و نیروهای روحی و جسمیاش را در راه پیامبرصصرف نموده بود.
این زن پاک و با ایمان به سوی خدای خویش شتافت؛ سرشار از رضایت و خشنودی کامل. ولی دوست و همسرش، محمدص، را پس از خود تنها و بیکس گذاشت. او، پس از خدیجه دیگر همسری نداشت که برایش دلش بسزود و همدمش باشد. محمدصپس از خدیجه تنهای تنها بود. همچنین چهار دخترش، مادر خود را از دست دادند: مادری مهربان و دلسوز پس از او کسی نبود که دست سرشار از محبت مادرانه خود را بر سر آنان بکشد، آنان تنهای تنها بودند.
با درگذشت خدیجه، پیامبرصنخستین دستیار خویش را از دست داد و به شدت جای خالی او (خدیجه) را حس میکرد. وی میدید که در میدان دعوت، جای خدیجه به شدت خالی است. از این پس، کسی نیست که خدیجهوار از مسلمانان دفاع کند و با روح گرم خویش به کار و دعوت پیامبرصلطافت بدهد و زمینه را برای هرچه بیشتر کوشیدن و جستن افراد جدید، فراهم نماید.
خدیجه غمهایی را که پیامبرصدر راه دعوت میدید، از قلبش میشست، اما پس از خدیجه کسی نبود که این خلأ را پر کند و تنهایی و سکوتی را که پس از خدیجه به وجود آمده بود، بزداید. پیامبرصتمامی چیزهایی را که در پیرامون خود میدید، خاطره خدیجه و جهاد و عشق او را برایش تازه مینمود. در چنین وضعیتی کسی جرأت نمیکرد با او در مورد ازدواج صحبت کند. البته، زنان ـ که به حکم فطرت خاص خود، بیشتر قدرت داشتند ـ در این مورد سر سخن را با او باز کردند. خوله دختر حکیم، زن عثمان بن مظعون، این موضوع را به خوبی احساس مینمود. او تصمیم گرفت تنهایی و سکوت پیامبرصرا بشکند. بنابراین، پا پیش گذاشت و گفت: ای پیامبر خدا! میبینم با از دست دادن خدیجه احساس تنهایی میکنی.
پیامبر پاسخ داد: درست است، او مادر فرزندان و کدبانوی خانه بود.
خوله گفت: ازدواج نمیکنی؟
پیامبرصفرمود: با چه کسی؟
انگار هیچگاه به ذهن پیامبر نگذشته بود، که باید برای خدیجه جانشینی بیاورد. خوله با شتاب پاسخ داد:
دختر یا بیوه؟
پیامبرصفرمود: دختر کیست و بیوه کدام است؟
خوله گفت: دختر، دختر محبوبترین مخلوق نزد تو، عایشه، دختر ابوبکر و بیوه، سوده، دختر زمعه است. او به تو ایمان آورده و تو را باور نموده است.
پیامبر با او موافقت نمود و فرمود: برو و هر دو را برایم خواستگاری کن[۲۱] .
پیامبر خداصبرای این به سیده سوده علاقهمند بود، تا کدبانوی خانه و سرپرست دخترانش باشد. به عایشه صدیقه نیز برای این مایل بود، تا جانشین خدیجه باشد و در راه تبلیغ و گسترش دعوت، یار و یاور او باشد. پیامبرصدر نهاد عایشه کوچک (از نظر سِنی)، خصوصیات بارزی همچون زیرکی، هوشیاری فوقالعاده و برخورداری از یک شخصیت قدرتمند و مستقل را یافته بود. او، با فراست خود، در عایشه استعدادهایی را کشف نموده بود که میتوانستند از او یک همسر خوب و کاردان برای پیامبرصبسازند.
جای تعجب هم نیست. نبوغ، دارای مظاهری است که افراد آگاه و هوشیار میتوانند آنها را در بازیها، سخنان، ادب و اخلاق کودکان لمس نمایند.
خوله با یک مژده خوشحال کننده، به خانه ابوبکر رفت و به ام رومان گفت: نمیدانی که خداوند چه خیر و برکتی به شما ارزانی نموده است! پیامبر خداص، عایشه را یاد نموده و او را برای خود خواسته است.
ام رومان غرق در شادی شد و گفت: این خبر، از قلب خودم برایم دوست داشتنیتر است، اما منتظر بمان تا ابوبکر بیاید.
ابوبکر صدیق که آمد، خوله موضوع را با او در میان گذاشت. ابوبکر گفت: مگر عایشه صلاحیت او را دارد. آخر برادرزاده اوست؟ مگر نه این است که اسلام همه مردم را برادر دینی همدیگر قرار داده است؟
خوله بازگشت و موضوع را به اطلاع پیامبر خداصرساند. پیامبرصفرمود: به او بگو تو برادر دینی من و دخترت صلاحیت مرا دارد[۲۲] .
از سوی دیگر، ابوبکر صدیق به مطعم بن عدی وعده داده بود، که عایشه را به عقد پسرش جبیر درآورد. عایشه با وجود سن اندکش، یک زن کامل بود. از نظر جسمی تنومند بود و از سن خود بزرگتر مینمود. به همین خاطر، چشمهای خواستگاران به او خیره شده بود. همین امر نیز مطعم را وادار کرده بود، او را برای پسرش بخواهد.
ابوبکر صدیقسکوشید از قول خویش خود را خلاص گرداند. بنابراین به دیدن مطعم رفت و از او پرسید:
در مورد موضوع این دخترک ـ عایشه ـ چه میگویی؟
زن مطعم به ابوبکر صدیق پاسخ داد:
ابوبکر! میترسیم اگر عایشه را به عقد پسرمان دربیاوریم، او را بیدین کند و به دین تو درآورد.
ابوبکر نگاهی به مطعم انداخت و گفت: تو چه میگویی؟
مطعم گفت: میشنوی که زنم چه میگوید!!.
خوشحالی و شادمانی ابوبکر صدیق، قابل وصف نیست؛ چون مجبور نشد وعدهای را که به مطعم داده بود، بشکند. خود به خود، خویش را از وعدهاش خارج دید. حضرت محمدص، پیامبر خدا بود؛ او تنها کسی بود که قلب ابوبکر از محبتش موج میزد. برای او (ابوبکر) هیچچیز دوستداشتنیتر از وصلت با پیامبرصنبود: وصلتی که بتواند دو خانواده را با هم پیوند دهد، این مبارکترین چیزی است که ممکن است وجود اشته باشد؛ ازدواج دخترش عایشه، با محمدص، پیامبر خداصو سرور جهانیان.
ابوبکر صدیق به خانهاش بازگشت، پیامبرصرا خواست و عقد او را با عایشه بست. بدین ترتیب این خواستگاری مبارک و میمون به پایان رسید. پیامبر خداصمهریهای به مقدار چهارصد درهم نقره به عایشهبداد. سن عایشه صدیقه در آن زمان آنطور که برخی از کتابهای سیره یادآور شدهاند، بنابر نظر ارجح، شش یا هفت سال بوده است. این حادثه سه سال قبل از هجرت در ماه شوال رخ داده است.
اینجا محل طرح موضوع تفاوت سن پیامبرصو عایشه در این ازدواج نیست، ولی به این نکته اشاره میکنیم که این ازدواج در مکان (محیط) و زمانی صورت گرفته که تفاوت سن در عروس به کلی دارای اهمیت نبوده است. گاه میشد که یک زن جوان و کمسن و سال، با یک مرد مسن ازدواج کند. این ازدواج به معنی شکستن سنتها و رسوم آن زمان نیست؛ چرا که قضیه کاملاً طبیعی و معمولی است. گاه نیز میشد که یک مرد جوان با یک زن سالخورده ازدواج کند. این قضیه نیز در محیط مردم قریش، رایج و شناخته شده بود.
پیامبرصدر زمانی با خدیجه ازدواج کرد که سنش از بیست و پنج سال تجاوز نمیکرد، در حالی که خدیجهب، چهل سال سن داشت.
مسلماً اگر این ازدواج به نسبت پیامبرصعیب به شمار میرفت، همچنان که دشمنان اسلام امروزه دوست دارند آن را به عنوان یک عیب تلقی کنند، بدون تردید مشرکین آن زمان ـ که از هیچ کوششی برای جستن راهی برای انتقاد به پیامبرصو یا عاملی برای خرده گرفتن در رفتار و عملکرد او فروگذار نمیکردند ـ در این موضوع نیز بر او خرده میگرفتند. ولی در هیچیک از کتابهای تاریخ نیامده که کسی این ازدواج را بر او خرده گرفته باشد. آخر چگونه بر او خرده بگیرند؟ قضیه که برایشان طبیعی است و عیب به شمار نمیآید؟ حارث بن عوف مری با وجود سن زیادش در زمان جنگ عبس و ذبیان با کوچکترین دختر اوس بن حارث طائی ازدواج نمود. این دختر با وجود سن اندکش، او را به عنوان شوهر پذیرفت. البته، ناگفته نماند که این دختر تنها زمانی راضی شد با او ازدواج کند، که حارث برای ایجاد صلح میان دو قبیله فعالیت نمود و با هرم بن سنان خونبهای کشتهشدگان را متحمل گردید[۲۳] .
در این صورت نمیتوانیم از مرزها و ابعاد زمان و مکان بگذریم و چندین سده را پشت سر بگذاریم و عینیت جامعه آنان را با عینیت جامعه خودمان مقایسه نماییم. میان ما و آنان یک عامل زمانی به مدت چهارده قرن وجود دارد. علاوه بر این، غالباً زنان حجاز و مناطق گرمسیر از نظر جسمی زود رشد میکنند و بزرگ میشوند. همین پدیده سبب میشود آنان پس از بیست سالگی با پیری روبرو شوند[۲۴] .
مسأله دیگر این که، عایشه قبل از پیامبرصبرای فرزند مطعم بن عدی خواستگاری شده بود. این موضوع بیانگر این نکته است که عایشه پا به سن ازدواج گذاشته بود. عایشهسزمانی که پیامبر خداصاز او خواستگاری نمود، شش ساله بود. این سن، بیشتر به سن کودکان نزدیک است، اما او از نظر جسمی رشد کرده بود و بنابراین، یک زن کامل بود. زمانی که پیامبرصبا او ازدواج کرد، نُه ساله بود. از نظر جسمی رشد کرده بود و به زیباترین شکلی که یک دوشیزه در دوره جوانی بدان میبالد، راستی، آیا گمان میکنیم این ازدواج، نوعی ستم در حق عایشه بوده است، یا اینکه عایشه میتوانست در آینده با مردی بهتر از پیامبر خداصازدواج کند؟
پیامبر خداصپنجاه ساله بود. با این وجود، او پیرمری سالخورده و فرتوت و از نظر جسمی ناتوان و به هم ریخته نبود، بلکه جسمی کاملاً با نشاط، قدرتمند و سرزنده داشت. در صحنه بزرگ از همه صحابه، از شجاعت، شهامت و قدرت بیشتری برخوردار بود و به دشمن از همه نزدیکتر بود. حتی براء بن عازب گفته است: به خدا سوگند زمانی که تنور جنگ داغ میشد، به پیامبر خداصپناه میبردیم. در میان ما شجاع کسی بود، که در کنار پیامبرصباشد.
از علی نیز نقل شده است: «زمانی که جنگ شدت میگرفت و تنور جنگ داغ میگردید، خود را در پناه پیامبر خداصحفظ میکردیم. هیچ یک از ما به دشمن از او نزدیکتر نبود»[۲۵] .
این ازدواج برای عایشهبعزت، شرافت و خوشبختی به بار آورد. در شوهرش خصوصیات مثبت جسمی و روحی به طور کامل وجود داشتند. او در میان عربها از همه زیباتر، شجاعتر، قدرتمندتر، سخاوتمندتر و از نظر خلق و خو از همه برتر بود. از همه مهمتر، او سرور عربها و سرور همه فرزندان آدم و از این مهمتر او پیامبر خداصبود.
تصور نمیکنم در جهان اسلام دختری وجود داشته باد، جز این که آرزو کند ای کاش همسر محمدص، پیامبر خداصبود، هرچند تفاوت سنی میانشان زیاد باشد!.
[۱۷] صحیح بخاری، ج۲، ص ۳۲۹؛ منتخب کنزالعمال، ج ۵، ص ۱۱۷؛ صیح مسلم، حدیث شماره ۲۴۳۸ [۱۸] منتخب کنزالعمال، ج ۵، ص ۱۱۸؛ الطبقات الکبری، ج ۸، ص ۷۸ [۱۹] سیره ابن هشام. [۲۰] «عاام الحزن». [۲۱] ابن کثیر، السیره النبویه، ج ۲، ص ۱۴۲؛ اعلام النساء، ج ۳، ص ۱۰؛ همچنین مسند احمد، ج ۶، ص ۲۱۱؛ الاصابه. [۲۲] سیره ابن کثیر، ج ۲، ص ۱۴۲. [۲۳] نساء انزل الله فیهم قرآناً. [۲۴] تراجم سیدات بیت النبوه، ص ۲۵۸ برگرفته از کتاب «الرسول» اثر دبولی. [۲۵] مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج ۲، ص ۳۷۱.