دو تصویر متضاد

فهرست کتاب

گشت و گذار رسمی حضرت عمرس و سفرش به شام

گشت و گذار رسمی حضرت عمرس و سفرش به شام

و اکنون نمونه‌ای از زهد عمر و ساده زیستی او را تقدیم می‌کنیم شاید خوانندگان از گزارش دیدارها و سفر‌های رسمی بسیاری از پادشاهان و رؤسای جمهور اطلاع دارند اما به تشریفات و ابهت سفرهایی که بزرگ‌ترین حاکم و خلیفه قرن هفتم میلادی انجام می‌داد بنگرید او عمر بن خطابساست. در سال ۱۶ هجری بمناسبت فتح بیت المقدس به شام سفر کرد و تاریخ نگار این سفر عجیب را حکایت می‌نماید و با قلم شیوایش آن را به تصویر می‌کشد. شاید خواننده گرامی به تفاصیل سفری که عمرسبه سوی شام نمود آگاه باشید. این سفر نسبت به دشمن نیرومندی که منتظر بود تا خلیفه اسلام را که ترس را در دل مردم افکنده بود ببیند بسیار مهم بود، اما خلیفه در این سفر حتی خیمه‌ای معمولی به همراه نداشت، گذشته از این که نوکر و چاکری و ابهت و شان و شکوهی به همراه داشته باشد. و بدون از این که هیئتی از مسئولین عالی رتبه و افسران همراه داشته باشد، بلکه او بر یک اسب معمولی سوار بود و مردانی از مهاجرین و انصار همراه او بودند، اما خبرحرکت و سفر حضرت عمرسبه طرف شام مردم را لرزه بر اندام و ترس سراپای آن‌ها را فرا گرفته بود تا مدتی در جابیه اقامت نمود و عهد نامه را در اینجا نوشت سپس به سوی بیت المقدس حرکت کرد. اسبی که او بر آن سوار بود سم‌هایش فرسوده شده بود و کند راه می‌رفت مردم یک اسب ترکی برایش آوردند، عمرسبر آن سوار شد اسب شروع به یورغه رفتن کرد، عمر از اسب پایین آمد و بر چهره‌اش زد و گفت: خداوند کسی را که این رفتار را به تو آموخته است نیامرزد، این تکبر و غرور است، سپس بعد از آن بر اسب ترکی سوار نشد و با پای پیاده حرکت کرد، وقتی به نزدیک بیت المقدس رسید ابو عبیده و فرماندهان لشکر به استقبالش آمدند.پیراهن عمر کرباسی بود که چرکین شده بود و بغل آن پاره شده بود در حالی که او خلیفه مسلمین بود مردم به این فکر افتادند که اگر مسیحیان او را با این وضعیت ببینند ارزش زیادی به او قایل نخواهند شد پس به او گفتند: اگر لباسی غیر از این می‌پوشیدی و بر اسبی ترکی سوار می‌شدی در نظر رومی‌ها مهم‌تر جلوه می‌نمودی فرمود: ما قومی هستیم که خداوند ما را با اسلام عزت داده است و ما به جای خدا چیزی دیگر را نمی‌جوییم [۲۵].

ابن کثیر این سفر را چنین روایت کرده است او می‌گوید: عمربن خطاب از راه ایلیا به جابیه آمد او بر شتری سوار بود و کلاه و عمامه به سر نداشت سر طاس و بی‌مویش در برابر آفتاب برق می‌زد، پاهایش بدون رکاب تکان می‌خوردند، پارچه‌ای انبجانی از پشم را روی حیوان انداخته و بر آن سوار بود ووقتی پایین می‌آمد همین پارچه زیر اندازش بود، کیفش دستمال یا چرمی بود که از لیف خرما پر شده بود و این کیفش بود، وقتی سوار می‌شد ووقتی پایین می‌آمد از آن به عنوان بالش استفاده می‌کرد، پیراهنی از کرباس داشت که چرکین و پاره شده بود، گفت رییس این قوم را برایم بیاورید، آن‌ها جلومس را به نزد او فرا خواندند، گفت پیراهن مرا بشویید و آن را بدوزید و به من پارچه یا پیراهنی امانت بدهید تا بپوشم، پیراهن از جنس کتان برای او آوردند او گفت این چیست؟ گفتند پارچه‌ای کتانی است، فرمود کتانی چیه؟ آن‌ها او را از کتان آگاه کردند پس پیراهن را بیرون کشید و شسته شد و پیوند زده شد و آن را به نزد او آوردند آن وقت پیراهن آن‌ها را بیرون آورد، پیراهن خودش را پوشید، جلومس به او گفت: تو پادشاه عرب‌ها هستی، و این سرزمینی است که سوار شدن بر شتر در آن مناسب نیست پس اگر لباسی غیر از این لباس خود می‌پوشیدی و بر اسبی ترکی سوار می‌شدی در نظر رومی‌ها بزرگ‌تر و مهم‌تر جلوه می‌نمودی فرمود: ما ملتی هستیم که خداوند بوسیله اسلام به ما عزت داده است پس به جای خداوند چیزی دیگر را نمی‌جوییم، اسبی ترکی آوردند او چادرش را برآن انداخت و بدون زین و خورجین بر آن سوار شد، ناگهان فرمود: صبر کنید، صبر کنید پیش از این ندیده بودم که مردم بر شیطان سوار می‌شوند، و سوار شدن بر اسب را نپذیرفت و شترش حاضر کرده شد و او برشتر خود سوار شد [۲۶].

واینک بخشی دیگر از سفر دوم او به شام درسال۸۱ ﻫ را ارایه می‌دهیم، طبری آن را چنین روایت کرده است: عمرساز راه ایلیا (بر ساحل دریای سرخ) به قصد شام حرکت نمود و علیسرا به عنوان جانشین خود در مدینه گذاشت، اصحابساو را همراهی می‌کردند و قتی به ایلیا نزدیک شد راهش را کج کرد، غلامش به دنبال او رفت پس پایین آمد و قضای حاجت نمود سپس برگشت و بر شتر غلامش سوار شد، بر جهاز شترش پوستینی بود که چپه گذاشته شده بود و او شترش را به غلامش داد، وقتی نخستین گروه مردم اورا دیدند گفتند: امیرالمؤمنین کجاست؟ گفت جلوی شما - یعنی خودش می‌باشد - مردم به جلو رفتند و از او گذشتند تا این که او به ایلیه رسید از سواری پایین آمد و به مردم گفته شد امیرالمؤمنین وارد ایلیه شده و در آن اقامت کرده است، پس مردم به سوی او برگشتند [۲٧].

[۲۵] الفاروق للعلامه شبلی النعمانی ۱/۱۴۲-۱۴۵ چاپ مطبعة الـمعارف اعظم گره سال ۱٩۵۶م. [۲۶] البداية والنهاية ٧/۵٩-۶۰ [۲٧] طبری ۴/۲۰۳-۲۰۴.