شـــرط دوم: فرق بین پیامبر این دین با حكام سیاسی و جنگجویان كشور گشا الگوی نبوی در مورد خویشاوندان و افراد خانواده:
پیشتر بیان کردیم که دومین شرط برای دینی که تمام نوع انسانی را مخاطب قرار میدهد و آن را به خوبیهای اخلاقی و رفتار نیک و اصلاح و تغییر بنیادی فرا میخواند این است که هدف اولین دعوت دهنده به این دین - مانند بنیانگذاران حکومتهای کذشته و عموم رهبران سیاسی که در تاریخ جهان شناخته شدهاند - از ایثار و فداکاری و دعوتش و تلاشهایش تاسیس یک سلطنت خانوادگی و موروثی نباشد. و از تلاشهایی که صرف مینماید هدفش این نباشد که افراد خانوادهاش را بر مردم مسلط نماید و ریاست و حکومت آنها را با هموار کردن راه برای رهبری و ریاست و رفاه و خوشگذرانی برای خانواده و خویشاوندانش تا مدتی طولانی و حفاظت از منافع آنها تا نسلهای آینده بر مردم تحمیل نماید وقتی ما سیره نبوی را از این زاویه مورد بررسی قرار میدهیم با دنیایی از معجزات روبرو میشویم که در آن طبیعت و مزاج نبوت که افتخار تربیت الهی را به طور مستقیم دارد تا حدود زیادی متجلی میگردد آن گونه که پیامبرصاشاره نموده است «أدبنى ربى فأحسن تأدیبى» [۴۸]، «مرا پروردگارم تربیت نموده و مرا خیلی خوب ادب و تربیت کرده است». و اخلاق بزرگ پیامبرصکه خداوند به آن گواهی داده و فرموده است: ﴿وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٖ٤﴾[القلم: ۴]. متجلی میشود. و تسلسل سیره نبوی به وضوح دیده میشود که قرآن به زبان هر پیامبری آن را محفوظ کرده است: ﴿وَمَآ أَسَۡٔلُكُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۖ إِنۡ أَجۡرِيَ إِلَّا عَلَىٰ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ١٠٩﴾[الشعراء: ۱۰٩]. رهبر امپراطوری بیزانس هرقل (۶۱۰-۶۴۱ م) که مسیحی بود و مسلمان نبود اما به صورت ویژهای از کتابهای دینی و تاریخی امتها و ملتها آگاهی داشت به این راز پی برده بود، بنابراین وقتی نامهای را که پیامبر برایش فرستاده بود دریافت کرد، خواست تا حالات پیامبرصرا بداند تا نظر درست و قطعی در مورد او ابراز دارد در آن وقت یکی از سرداران قریش، ابوسفیان که در آن روزها سرگرم دیدار از کشور او بود حضور داشت، هرقل چند سئوال از ابوسفیان کرد و یکی از سوالاتی که او از ابوسفیان پرسید این بود که گفت: «آیا کسی از پدران و نیاکان این پیامبر پادشاه بوده است؟» ابوسفیان گفت: نه، سپس وقتی هرقل سخنانی را که میان ابوسفیان و او رد و بدل شده بود تحلیل کرد، گفت: «و از تو پرسیدم که آیا کسی از پدران و نیاکان او پادشاه بوده است؟ و تو گفتی نه، بنابراین با خودم گفتم: اگر یکی از پدرانش پادشاه میبود میگفتم مردی است که سلطنت و پادشاهی پدرش را میخواهد» [۴٩]. پس وقتی ما سیره نبوی را از این زاویه بررسی کنیم و با این مقیاس آن را بسنجیم مثالهای زیادی میبینیم که براین دلالت مینمایند که منظور و هدف پیامبرصاز دعوت و جهادش که انجام داده این نبوده است که سلطنت را از دست خانوادههای ساسانی و رومی گرفته و به عموم عربها برگرداند چه برسد به این که هدفش به سلطنت رساندن بنوهاشم و بنی عبدالمطلب و قریش باشد.
پس چگونه او میخواهد سلطنتی هاشمی تأسیس نماید یا حکومت و رهبری را برای خاندان عبدالمطلب بنیان گذاری کند، حتی نمایندگان این دین و دعوت که از زمره بزرگان و افراد رده اول اصحاب نبودند در این مورد خاطرشان آسوده بود و حقیقت را بسیار خوب میدانستند که هدف از این دین و دعوت، سلطنت و ریاست یک خانواده نیست و اندازه این را میتوانیم از جواب صریح و بیپرده ربعی بن عامر به فرمانده لشکر ایرانی و بزرگترین مقام دولت ایران، رستم دریابیم وقتی که رستم از او پرسید «چه چیز شما را به اینجا آورده است؟ گفت: خداوند ما را فرستاده تا هر کس از بندگان را که بخواهد از بندگی کردن بندگان به بندگی خداوند یگانه بیرون آوریم» [۵۰].
رفتار و معامله پیامبرصو خانواده و خویشاوندانش نه تنها از شیوه رفتار و برخورد سرداران مادی گرا و افتخار کنندگان به پدران و نسبها و عموم فرمانروایان که به اصل «الأقرب فالأقرب»(ابتدا آن که نزدیکتر است مقدم است) تن در میدهند، فرق میکرد، بلکه کاملاً با شیوه رفتاری آنها متضاد بود و اصلی که پیامبرصبراساس آن عمل میکرد این بود که هرکس به او نسبت نزدیکی داشت او را در لحظههای امتحان و خطر بر مردم مقدم مینمود و او را در پیشاپیش خطرات قرار میداد و به هنگام تقسیم غنیمتهای و جوایز و اموال او را در آخر قرار میداد. وقتی که عتبه بن ربیعه و شیبه بن ربیعه، و ولید بن عتبه - که از قهرمانان و جنگجویان عرب بودند - وقتی فریاد برآورده و به مبارزه طلبیدند، پیامبرصحمزه و علی و عبدهشرا صدا کرد و به مبارزه با آنهابه میدان فرستاد با این که پیامبر جایگاه این قهرمانان مکی را خوب میدانست و در میان مهاجران شماری از قهرمانها و شهسواران بودند که واقعاً میتوانستند با آنها مبارزه نمایند، این سه نفر هاشمی از نظر خویشاوندی نزدیکترین افراد به پیامبرصبودند و بیش ار همه آنها را دوست میداشت، پیامبرصآنها را برای مبارزه فرستاد و نخواست که با نجات دادن اینها از خطر افراد دیگری را به خطر بیاندازد، و خداوند چنین مقرر نموده بود که ایشان بر خطر غالب آیند و بر دشمن پیروز شوند و علی و حمزهببا شکست حریفانشان پیروز و موفق بازگشتند وعبیدهسزخمی شده بود.
و در سخنان علی بن ابی طالبسآن چه این موضوع را تأیید مینماید وارد شده است، او در یکی از نامههایش میگوید: «وقتی نبرد سخت در میگرفت و خونین میشد و مردم شانه خالی میکردند و عقب مینشستند، پیامبرصبرای حفاظت اصحابش از آسیب نیزهها و شمشیرها خانوادهاش را جلو و به خط مقدم میآورد، و برای همین بود که در روز جنگ بدر عبیده بن حارث کشته شد و حمزه در جنگ احد و جعفر در جنگ موته کشته شدند [۵۱]. اما وقتی پیامبرصفرض بودن زکات را اعلام کرد - که زکات یک رکن بزرگ و همیشگی تا روز قیامت و موسسهای جهانی و وسیله همیشگی برای درآمدهای مالی است - زکات را بربنی هاشم تا روز قیامت حرام قرار داد و هیچ بهرهای برای آنها در زکات مقرر نکرد، اما وقتی سود و ربا را حرام نمود، آن را از عمویش عباس بن عبدالمطلب شروع نمود وآن را در خطبهای که در حجة الوداع ایراد نمود اعلام کرد پس فرمود: «اولین خونی از خونهای ما که آن را هدر اعلام میکنم خون پسر ربیعه ابن حارث است، او برای شیر خواری در میان قبیله بنی سعد بود و قبیله هذیل او را کشتند، و ربای جاهلیت بیاعتبار است و اولین ربا و سودی که آن را هیچ و باطل اعلام میکنم ربای عباس بن عبدالمطلب است که همه آن بیاعتبار و باطل میباشد» [۵۲].
در خطرها جلو و اول از همه و در منافع آخر از همه پیامبرسدر همه مناسبتهای راحتی و آرامش و بخششها و جوایز خویشاوندانش را در آخر قرار میداد و بر خلاف عادت عموم پادشاهان و فرمانروایان و رهبران سیاسی دیگران را بر آنها ترجیح میداد. از علیسروایت است که فاطمه شکایت کرد که از آرد کردن گندم اذیت میشود به فاطمه خبر رسید که کنیزهایی برای پیامبر آورده شده است پس فاطمه به نزد او آمد و از او خواست تا به او کلفت و خدمتگزاری بدهد پیامبر با او موافقت نکرد فاطمه ماجرا را با عایشه در میان گذاشت، وقتی پیامبرصآمد عایشه سخن فاطمه را برلیش باز گو کرد (فاطمه میگوید) پیامبر به نزد ما آمد در حالی که برای استراحت به رختخواب رفته بودیم خواستیم بلند شویم گفت: درجایتان باشید، تا این که خنکی پاهایش را بر سینهام احساس کردم فرمود: آیا شمارا به چیز بهتری از آن چه خواستهاید راهنمایی نکنم؟ هر گاه به رختخواب رفتید سی و چهار بار الله اکبر بگویید و سی سه بار الحمد لله و سی سه بار سبحان الله بگوئید این برایتان از آن چه خواسته اید بهتر است [۵۳].
و در روایتی دیگر که احود از طریق دیگر از علیسروایت نموده آمده است: سوگند به خدا که به شما نمیدهم و اهل صفه را رها نمیکنم که شکمهایشان از گرسنگی پیچ میخورد و چیزی ندارند که برایشان خرج کنم بلکه این کنیزها را میفروشم و پولشان را برای آنها خرج مینمایم [۵۴].
و اینک نمونههایی از رفتار پیامبرصبا محبوبترین افراد از اهل بیتش و فرزندان خانوادهاش ارائه میشود و بیان میکنیم زندگی که پیامبرصبرای آنها میپسندید و شیوه زندگی که آنها زندگی به سر میکردند چیست؟
۱- از ابن عمر روایت است که پیامبرصوقتی بیرون میرفت آخرین کسی که پیامبرصبا او خدا حافظی میکرد فاطمه بود و چون بر میگشت اولین بار از فاطمه دیدار مینمود وقتی پیامبر از غزوه تبوک باز گشت فاطمه مقنعه کوچکی خریده بود و آن را با زعفران رنگین کرده بود و بر در خانهاش پردهای آویزان کرده بود و یا در خانهاش زیر اندازی انداخته بود وقتی پیامبر این را دید برگشت و به مسجد رفت ودر آن نشست، فاطمه فردی را به نزد بلال فرستاد و به بلال گفت: برو ببین چه چیزی پیامبر را از در خانه ام بر گرداند بلال به نزد پیامبرصآمد و او را خبر کرد، فرمود: او را دیدم که در آنجا چنان و چنین کرده بود، بلال آمد و فاطمه را خبر داد فاطمه پرده و همه چیزهای تازهای که درست کرده بود پاره کرد و روسری که پوشیده بود بیرون کرد و انداخت ولباسهای کهنهاش را پوشید، بلال به نزد پیامبر آمد و اورا خبر کرد آن گاه پیامبر آمد و بر او وارد شد، و فرمود: این گونه باش پدر و مادرم فدایت باد [۵۵].
۲- از ابن عمر روایت است که پیامبرصبه منزل فاطمه آمد پس برگشت و وارد خانه شد و علی آمد و فاطمه ماجرا را برایش بازگو نمود علی این قضیه را به پیامبرصگفت، فرمود: من بر در خانه فاطمه پردهای دیدم مرابا دنیا چکار، پرده تزیین شده بود. میگوید آن گاه علی این را برای فاطمه بیان کرد، فاطمه گفت: پیامبر آن چه دوست دارد مرا به همان کار فرمان دهد انجام میدهم، علی به پیامبرصگفت که فاطمه چنین گفته است فرمود: این پرده را برای خاندان فلانی بفرستید آنها به آن نیاز دارند [۵۶].
۳- از ثوبان مولای پیامبرصروایت است، پیامبرصوقتی به سفر میرفت آخرین دیدارش از خانوادهاش را با فاطمه انجام میداد و وقتی از سفر میآمد اولین کسی که پیامبر از او دیدار بعمل میآورد فاطمه بود، پیامبر از یکی از جنگها آمد فاطمه پردهای بر در خانهاش آویزان کرده بود و دو دست بند نقرهای بدست حسن وحسین کرده بود پیامبر وارد خانهاش نشد، فاطمه گمان کرد که آن چه او را از وارد شدن به خانه باز داشته است چیزهایی است که مشاهده نموده است، فاطمه پرده را پاره کرد و دستبندها را از دست بچهها باز کرد آنها گریه کردند و او دستبندها را میان آنها تکه تکه کرد آنها در حالی که گریه میکردند به نزد پیامبرصرفتند او دستبندها را از دست آنها گرفت و فرمود: ای ثعبان این دستبند را برای فلانی ببر و این را برای فلانی ببرـ گفت: خانوادهای در مدینه بودند - و فرمود اینها خانواده و اهل بیت من هستند دوست ندارم آنها خوبیهایشان را در دنیا بخورند، ای ثعبان برای.
فاطمه گردنبندی از چوب و دو دستبند از عاج بخر [۵٧]. این طبیعت نبوی - که همه پیامبران دارای آن هستند - در سخنی که از او روایت شده نماد پیدا میکند، روایتی که در آن آمده است: «ما گروه پیامبران از خود چیزی به ارث نمیگذاریم آن چه ما از خود بجای بگذاریم صدقه است [۵۸].
و تنها به این بسنده نکرد بلکه زندگی زاهدانه و با قناعت و بخشش وایثار را برای خانواده و خاندانش تا روز قیامت ترجیح داد و از خداوند خواست و دعا کرد که «بار خدایا روزی محمد باندازه قوت و ضرورت بگردان» [۵٩].
[۴۸] رواه ابن السمعاني في «ادب الاملاء» و این حدیث ضعیف است. [۴٩] صحیح بخاری کتاب بدء الوحی ۱/٧ چاپ مصطفی الباب الحلبی قاهره ۱٩۵۳. [۵۰] الهداية والنهاية لابن كثير ٧/۳٩ مكتبة الـمعارف ۱٩۶۶. [۵۱] نهج البلاغة ۲/۱۰ - ۱۱ چاپ استقامت قاهره. [۵۲] صحیح مسلم، کتاب الحج باب حجة التبي، چاپ احیاء التراث العربی بیروت ۲/۱۸۸ و ابو داود با روایت جابر بن عبدالله. [۵۳] صحیح بخاری «کتاب الجهاد» باب «الدليل علی أن الخمس لنوائب رسول الله ص». [۵۴] فتح الباري شرح بخاری علامه بن حجر عسقلانی ٧/۳۳-۳۴ به روایت احمد. [۵۵] امام احمد بن اسحاق بن اسکاعیل (۱٩٩ - ۲۶٧ ﻫ) تركة النبيصوالسبل التي وجهها فيها تحقیق دکتر ضیاءالعمری - مطبعة الجامعه الإسلامية بالـمدينة الـمنوره چاپ اول ۱۴۰۴ ﻫ ۱٩۸۴ م ص ۵۶ و رواة البخاري في صحيحه و ابو داود في السنن. [۵۶] حواله گذشته ص ۵٧ و اخرجه احمد من طریق فضیل بن غزوان. [۵٧] حواله گذشته ص ۵٧ - ۵۸ واخرجه ابوداود في السنن و احود في الـمسند و ابن ماجه في التفسير. [۵۸] بخاری و سنن ابوداود. [۵٩] صحیح بخاری کتاب الرقاق و صحیح مسلم کتاب الزهد.