چرا صحابه را عادل می دانیم؟

در باره‌ی لغزش‌های برخی صحابهش

در باره‌ی لغزش‌های برخی صحابهش

اهل سنت و جماعت عقیده دارند که جز انبیا و ملائکهیچ مخلوق دیگری معصوم نیست. به عبارت دیگر: عصمت خاصه‌ی پیامبران و فرشتگان است و جز این دو دسته مخلوق، هیچکس دیگر از گناهان بالکلیه معصوم نیست، مساوی است که صحابه باشند یا سایر اولیاء و مقربان امت. به عقیده مسلمانان، بعضی از افراد امت نیز به درجه‌ای از تقوا و تزکیه و ولایت می‌رسند که نفسشان کاملاً از امارگی به در می‌آید و از گناه محفوظ می‌مانند. این افراد، اولیاء و مقربان و متقیان کامل امت هستند که با ملاحظه‌ی همین خصوصیت غالباً به آنان محفوظ (محفوظ از گناه) می‌گویند. برخی از محفوظان هم به دلیل بشر بودن و فقدان عصمت ممکن است گاهی خطا بکنند و لیکن منبع جوشان تقوا و ولایت آنان را موفق به توبه صادقانه می‌کند و گناهی که توبه‌ی صادقانه در پی داشته باشد، گناه محسوب نیست و فرد تایب فاسق گفته نمی‌شود و بنابراین، عدالت او کماکان برقرار است. رسول خداصدر همین مورد فرمودند: «توبه کننده از گناه، مانند کسی است که اصلاً گناهی مرتکب نشده است» [۱۵۸].

عدالت محفوظان (اولیاء) جای بحث ندارد، چون عدالت افراد پایین‌تر از آنان، کسانی که فقط افراد صالح گفته می‌شوند و بر گناهان مصر نیستند نیز مسلّم و روایات و شهادتشان مقبول است.

سرخیل محفوظان، صحابه‌ی کرامش هستند. اهل سنت عقیده دارند: «برای هیچکس جایز نیست از بدی‌های آنان به سبب عیبی یا نقصی طعن روا دارد. هر کس چنین کند تأدیبش واجب است» [۱۵۹].

به راستی درباره‌ی لغزش‌های انسانی چند تن از صحابهش چه باید گفت در حالی که خداوند متعال در قرآن کریم توبه و اعمال صالحه را موجب عفو گناهان و توبه کنندگان را افرادی صالح گفته است و یاران دست پرورده‌ی رسول اوصیقیناً توبه کنندگانی راستین و عاملانی مخلص بودند. خداوند متعال به بیان این قاعده اکتفا نفرموده، بلکه قبول توبه‌ی صحابهش و مغفرت آنان را در کلام ازلی و جاوید خویش ظاهر ساخته تا منزلت آنان برای همه واضح و برای همیشه محفوظ گردد. در قرآن می‌خوانیم که درباره‌ی متخلفان غزوه‌ی تبوک وقتی که توبه کردند، فرمود: ﴿لَّقَد تَّابَ ٱللَّهُ... ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْ..[التوبة: ۱۱۷-۱۱۸].

و در مورد افرادی که در لحظات سخت غزوه‌ی احد به قهقرا رفتند، اعلام فرمود: ﴿وَلَقَدۡ عَفَا ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ[آل‌عمران: ۱۵۵].

خداوند تواب و رحیم برای این بندگان برگزیده‌ی خویش تا این حد کفایت نکرده، بلکه به پیامبرش نیز دستور داده از لغزش‌های آنان در گذرد: ﴿فَٱعۡفُ عَنۡهُمۡ وَٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ وَشَاوِرۡهُمۡ فِي ٱلۡأَمۡر[آل‌عمران: ۱۵۹]. «آنان را عفو کن و برا از خدا آمرزش طلب نما و در کارها با آنان مشاوره کن».

جز صحابهش برای هیچکس دیگر مغفرت و رضای الهی در قالب وحی اعلام نشده است و این مطلب مسلماً حامل پیام خصوصی راجع به صحابه برای ماست!.

اصولاً توبه‌ی صحابهش هم دارای کیفیت و اثری مخصوص به خود بود و از این لحاظ توبه‌ی سایر افراد امت هیچ قابل مقایسه با آن نیست. در سرگذشت حضرت ماعز اسلمیس می‌خوانیم که او پس از اینکه لغزید، بلافاصله نادم گشت و توبه کرد و نیروی ایمان صحابیت، او را با پای خود به پیشگاه قضاوت خداوند متعال در محضر رسول خداصکشاند. او به گناهش نزد آن حضرت÷ اعتراف کرد و تقاضا نمود حد را بر وی جاری دارد. او رجم شد و از آن لغزش پاک شد. رسول خداصتوبه‌ی او را برای صحابه ش چنین توصیف فرمود: «او توبه‌ای کرده که اگر بین یک امت تقسیم گردد، برای‌شان کافی خواهد بود!» [۱۶۰].

برای زنی از قبیله‌ی غامد نیز حادثه‌ای مشابه پیش آمد. او هم فوراً توبه نمود و خود را برای حد به رسول خداصعرضه کرد و پس از اینکه بچه‌اش را به دنیا آورد و کودک توانست نان به دست گیرد و به دهان ببرد، رجم گردید. رسول خداصدرباره‌ی توبه‌ی او فرمود: «او توبه‌ای کرده که اگر یک صاحب مکس (گرفتن اموال مردم به حرام وظلم) چنان توبه‌ای می‌کرد، بخشوده می‌شد» [۱۶۱]. و به روایتی دیگر: «توبه‌ای کرده که اگر بر اهل حجاز تقسیم گردد، همه بخشیده می‌شوند» [۱۶۲].

جز خوارج و معتزله تمام فرقه‌های مسلمان عقیده دارند که بزرگ‌ترین گناهان هم با توبه‌ی صادقانه بخشوده می‌شوند.

به هر حال لغزش‌های صحابهش منافی با عدالت آنان نیست. چون اولاً، برای صحت و ثبوت عدالت، چنانکه گفتیم عصمت شرط نیست. ثانیاً، در لغزش‌های صحابهش دروغ نبوده است که موجب شود مخصوصاً بر روایت آنان انگشت بی‌اعتمادی گذاشته شود. ثالثاً، آن لغزش‌ها از چند نفر و از چند فقره تجاوز نمی‌کند و در مقابل جمعیت بالغ بر صد و بیست هزار نفری آنان حقیقتاً مثبت یا نافی هیچ مطلبی نیست. رابعاً، آن چند نفر هم پس از لغزش فوراً توبه‌ی صادقانه نمودند و این توبه‌شان مورد تأیید خداوند متعال و رسول او قرار گرفت. خامساً، آنان روز و شب عامل بر فرایض و واجبات دینی و سایر اعمال حسنه بودند که خود موجب محو گناهان است. سادساً، این لغزش‌ها در حقیقت بنا به مصلحت و مشیت الهی بود تا احکام مربوط به حدود و کفارات و تعزیزات عملاً در جامعه‌ی اسلامی آن روز به وحی تبیین و به سنت پیاده گردند و برای مسلمانان نمونه‌هایی از آن دوره برای تقلید و تمسک وجود داشته باشد.

علاوه بر این وجوه، این لغزش‌ها گوشه‌ای از نقاب آن گنجینه‌ی خشیت و‌ترس از خدا در قلب آن انسان‌های والا مقام را کنار زد تا جهانیان به عظمت ایمانی آنان پی ببرند و میزان خدا ترسی و خشیت آنان را بسنجند. قصه‌ی متخلفان غزوه‌ی تبوک را بخوانید. پشیمانی و ترس الهی چنان بر آنان فشار آورد که بعضی خود را به ستون‌های مسجد بستند و چند روز را در همان حال به گریه گذراندند. برخی دیگر در غلبات این ندامت و ترس دیوانه وار به این طرف و آن طرف می‌رفتند و روزهای متمادی به آه و زاری و توبه گذراندند تا اینکه قبول توبه‌شان در قرآن نازل گردید.

صحابهش پس از رسول خداصنیز این حالت ایمانی شگرف را در خود داشتند و خلاف آن ثابت نیست.

صحابهش این فضل بزرگ را هم داشتند که به سبب هجرت در راه خدا و نصرت دین در حساس ترین مراحل دعوت با جان و مال، از جانب خداوند متعال مغفور بودند. در واقعه افک می‌خوانیم که چند نفر مسلمان در اتهام بر ام المؤمنین عایشهل- زوجه طیبه رسول طیب ص - بی‌خبر از حقیقت ماجرا، سخن منافقان را تکرار کردند. اما دیدیم که خداوند متعال آنان را به دلیل شمول رحمت و فضل خویش در دنیا و آخرتشان، از عذاب عظیم معاف داشت و توبه‌شان را پذیرفت و فرمود:

﴿وَلَوۡلَا فَضۡلُ ٱللَّهِ عَلَيۡكُمۡ وَرَحۡمَتُهُۥ فِي ٱلدُّنۡيَا وَٱلۡأٓخِرَةِ لَمَسَّكُمۡ فِي مَآ أَفَضۡتُمۡ فِيهِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ١٤[النور: ۱۴]. «اگر فضل خداوند و رحمت او در دنیا و آخرت بر شما نبود، به سبب آنچه که در آن وارد شدید [تهمت بر زوجه‌ی رسول]، بی‌شک دچار عذابی بزرگ می‌شدید». یکی از مهاجران تازه وارد شده در مدینه به مرضی شدید مبتلا گردید. او به سبب شدت مرض دست به خود کشی زد و در حدیث، سزای شدید برای این کار وارد شده است. بعد از مرگ، طفیل بن عمرو دوسیس او را درخواب با هیئتی نیک دید. از او پرسید: پروردگارت با تو چه کرد؟ گفت: به سبب هجرتم به سوی پیامبرش، مرا مغفرت فرمود [۱۶۳]. رسول خداصاز صحابه خود دفاع می‌کند.

خواندیم که خداوند تعالی در کلام محکم خویش از یاران پیامبر خود در برابر انتقادات و تمسخر‌های کفار دفاع فرمود و گفتیم که این نوع دفاع‌ها از رسول خداصنیز در احادیث قولی و فعلی متعدد نقل شده است که لازم است مورد توجه و تقلید قرار گیرد.

آوردیم که ایشانصدر هشداری فرمودند: «در مورد اصحاب من از خدا بترسید! پس، بعد از من آنان را هدف انتفادات خویش قرار ندهید. دوستی با آنان، نشانه‌ی دوستی با من است، و دشمنی با آنان، نشانه‌ی دشمنی با من».

و خواندیم که فرمودند: «اصحاب مرا بد مگویید».

وقتی کعب بن اشرف یهودی - از بزرگان یهود بنی نظیر که ضمناً شاعری چیره دست بود -، شعرهایی در هجو اصحاب رسولصو بالاخص زنان مسلمان سرود، آن حضرت÷ دستور داد او را به قتل برسانند و این دستور عملی گردید.

آن حضرت÷ این درس را به مناسبت‌های مختلف به خود صحابه نیز یاد آوری می‌فرمود تا قداست خدادادی و فضل صحابیت هر کدام در میان خودشان هم ملاک و مورد ملاحظه قرار گیرد.

عبدالله بن أبی اوفیس می‌گوید: عبدالرحمن بن عوف نزد رسول اللهصاز خالد شکایت نمود. آن حضرت÷ به خالد گفتند: «آیا مردی را که از اهل بدر است، ناراحت می‌کنی؟» خالد گفت: یا رسول الله! در مورد من چیزهایی می‌گویند که مجبورم جوابشان را بدهم. آن حضرت÷ فرمودند: «خالد را میازارید! او شمشیری از شمشیرهای خداوند است که بر کافران کشیده است» [۱۶۴].

روایت شده که مردی از انصار نابینا شد و از رسول خداصخواست به خانه‌اش بیاید و مکان نمازی برای او مشخص نماید. آن حضرت÷ همراه با عده‌ای بدآنجا رفت. یکی از یاران غایب بود. رسول خداصپرسیدند: «پس فلان کس کجاست؟» یکی از حاضران شروع کرد به گفتن مطالبی درباره‌ی وی. آن حضرت÷ فرمود: «مگر او در بدر شرکت نداشته است؟» گفتند: بله یا رسول الله، اما او چنان است و چنین است. آن حضرت÷ فرمودند: «خداوند از اهل بدر خبر داشته که به آنان گفته هر چه خواستید بکنید که من شما را مغفرت کرده‌ام» [۱۶۵].

آوردیم که یکی از غلامان حضرت حاطبس نزد رسول خداصاز او شکایت نمود و گفت: یا رسول اللهص، حاطب حتماً به دوزخ می‌رود. آن حضرت فرمود: «دروغ می‌گویی، حاطب هرگز به دوزخ نمی‌رود. چون او در بدر و حدیبیه شرکت داشته است» [۱۶۶].

همین صحابی (حاطبس) زمانی به غرض حفظ خانواده‌اش در مکه، راز نظامی مسلمانان را در نامه‌ای مخفیانه به مکه گسیل داشت. اما قضیه به وحی رو شد. وقتی عمرس از رسول خداصاجازه خواست گردنش را بزند، آن حضرت÷ فرمودند: «مگر او از اهل بدر نیست؟ خداوند حالات اهل بدر را می‌دانسته که به آنان گفته هر چه خواستید بکنید که من بهشت را برایتان واجب کرده‌ام – و به روایتی دیگر: شما را مغفرت کرده‌ام» [۱۶۷]. در ادامه این روایت آمده که حضرت حاطبس از کرده‌اش شدیداً نادم شده بود.

از سخن رسول خداصدر این واقعات می‌آموزیم که: اولاً، در شنیدن یا خواندن لغزش‌های صحابهش نباید موقعیت و فضل اصلی آنان را از نظر دور داشت و درباره‌شان مثل سایر افراد قضاوت کرد، و ثانیاً، چون خداوند متعال در حق آنان رضایت خویش را اعلام و برای‌شان مغفرت و دخول حتمی جنت را بیان داشته، این کلام الهی به قوت خود در تمام ازمنه و حالات برای آنان باقی است و تغییر نمی‌پذیرد، اگر چه کسانی از آنان بلغزند، که در چنین صورتی حتماً موفق به توبه راستین می‌گردند.

برای مسلمان چاره‌ای جز اتباع از رسول اللهصو اجرای وصایای ایشان نیست. خداوند متعال در قرآن کریم، رسول خویش را بهترین اسوه برای مسلمانان معرفی فرموده است: ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا ٢١[الأحزاب: ۲۱]. و شرط حصول محبوبیت و مغفرت از طرف خود را نیز چنین عنوان فرموده: ﴿قُلۡ إِن كُنتُمۡ تُحِبُّونَ ٱللَّهَ فَٱتَّبِعُونِي يُحۡبِبۡكُمُ ٱللَّهُ وَيَغۡفِرۡ لَكُمۡ ذُنُوبَكُمۡۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ٣١[آل‌عمران: ۳۱]. «(ای پیامبر) به مومنان بگو اگر خدای را دوست دارید، از من پیروی نمایید که خدا شما را دوست می‌دارد و گناهانتان را می‌بخشد». از حضرت علیس در نهج البلاغه (خطبه ۱۵۹) مروی است: «برای تأسی جستن، روش رسول اللهصبرای تو کافی است... پس به نبی پاک و طاهر خود تأسی کن. زیرا ایشان برای تاسی کننده بهترین اسوه می‌باشد... بهترین بنده نزد خداوند، متاسی به پیامبرش است، کسی که در نقش قدم او گام بر می‌دارد». و خواندیم که صحابهش خود نیز در این مورد به امتثال قرآن و پیروی از رسولصعموماً و خصوصاً از هم دفاع می‌کردند. پس آیا مسلمانان دیگر را شایسه است که در این موضع، روشی جز دستور قرآن و سنت اسوه‌ی خود اتخاذ کنند؟ کوتاه سخن اینکه با بررسی واثبات لغزش چند تن از صحابهش با وجود فضل منصوص قرآنی و حدیثی و همچنین توبه و اعمال نیک که در حق آنان یقینی است، هیچ گاه نمی‌توان عدالت کسی از آنان را مخدوش ثابت کرد، چنانکه در حق افراد عادی امت هم نمی‌توان بدین دلایل چنین قضاوتی پیاده کرد.

حارث اعور که خود از مخالفان کینه توز معاویه و طلحه و زبیرش بود، به این حقیقت اعتراف کرده که وقتی علیس از صفین برگشت با اشاره به سخنان کسانی که معاویهس را در امارتش بد می‌گفتند، گفت: «ای مردم! امارت معاویه را بد تصور مکنید. چون اگر شما او را از دست بدهید، سرها را خواهید که از گردن جدا شده و مثل حنطل بر روی زمین پخش می‌گردند» [۱۶۸].

وقتی که خبر شهادت حضرت علیس به حضرت معاویهس رسید، گریست و گفت: «علم و فقه از دنیا رفت» [۱۶۹].

ایشان یکبار از حضرت ضرارس به اصرار تقاضا کرد مناقب طویل علیس را بیان کند. با شنیدن مناقب ایشان اشک از چشمان ایشان سرازیر گردید و در آخر فرمود: «خدا بر ابوالحسن رحم کند. به خدا سوگند که او چنین بود» [۱۷۰].

ایشان به مداحان حضرت علیس جایزه می‌داد و گفته بود شعری در مدح علی که آنطور شایسته او باشد بگویید، و برای هر بیت آن هزار دینار می‌دهم. وقتی شعرها ارایه می‌شد، پس از شنیدن هر بیت آن می‌گفت: «علی بهتر از آن است» .از شعری که حضرت عمرو بن عاصس در مدح علیس تنظیم کرده بود، چنان خوشش آمد که به او هفت هزار دینار انعام نمود.

این مظاهری از محبت فی ما بین آن بزرگواران در میان خودشان در ایام مشاجرات و پس از آن بود. بعد از آن در میان فرزندان و نسل آنان هم هیچ گاه چیزی جز همین نوع برخوردهای برادرانه در تاریخ ثبت نیست.

یکی دیگر از دلایل محکم در همین باب این است که اهل بیت رسول خداص(از نسل حضرت علیس) علاوه بر محبت قلبی با اصحاب رسول خداص، با ایجاد پیوند مناکحت با فرزندان اصحابی مانند طلحه و زبیربعملاً هم ثابت کردند که با آنان به سبب مشاجراتی که با جدشان حضرت علیس داشته‌اند، کینه‌ای به دل ندارند و آن اختلافات را بر محمل صحیح و مخصوص به خود آن حضرات وا گذاشته بودند. به طور مثال، ام الحسن دختر حسن بن علی، زن عبدالله بن زبیر بود و پس از شهادت عبدالله برادر او زید، وی را تحت کفالت خود گرفت. دختر دیگر حسن، رقیه تحت نکاح عمرو بن زبیر بود. حسین اصغر پسر زین العابدین، خالده دختر حمزه بن مصعب بن زبیر را به زنی گرفت خود مصعب بن زیبر، سکینه دختر حسین را تحت نکاح خود داشت [۱۷۱].

خواهر سکینه، فاطمه دختر حسین، زن عبدالله بن عمرو بن عثمان بود [۱۷۲].

ام اسحاق دختر طلحه در نکاح حضرت حسن بن علی قرار داشت رضی الله عنهم اجمعین [۱۷۳]. و...

با این تفصیل روشن شد که در حیطه‌ی مشاجرات فی ما بین صحابهش، مقاتله با محبت و احترام متقابل اجتماع داشته است. صحابهش مشاجرات خویش را در محدوده‌ی مخصوص به خود نگاه داشته بودند و در دایره‌ی برادری و اتحاد دینی و محبت قلبی که خداوند متعال هدیه فرموده بود، مجال بروز نمی‌دادند. آنان خود درباره‌ی مشاجرات و درگیری‌های خویش توضیح می‌دادند و قضاوت می‌کردند و بنابراین نیازی نیست پس از آنان کسی دیگر قاضی شود و احیانا چیزی استنتاج کند که مخالف با رأی و قضاوت خود آنان باشد. به قول شیخ الإسلام ابن تیمیه «آن خون‌هایی بود که خداوند متعال دست‌های ما را از آلوده شدن به آن پاک نگه داشت، پس ما باید زبان‌های خودمان را هم از آلوده شدن به آن پاک نگه داریم».

البته این تمام آن چیزی نیست که در توضیح و توجیه مشاجرات صحابهش بایستی گفته شود. حقیقت قابل ذکر دیگر این است که تقدیر الهی این رویداد‌ها واقع شدنی بود. رسول خداصبه وحی این حوادث مقدر را می‌دانست و به مناسبت‌ها و طریقه‌های مختلف به اطلاع صحابه رسانده بود.

درباره شهادت حضرت عثمانس، به نافع بن حارثس فرموده بود: «به او اجازه‌ی دخول بده و بشارتش ده که با بلوایی که بر وی فرود می‌آید به بهشت می‌رود» [۱۷۴]. و به خود وی فرموده بود: «خداوند پیراهنی بر تنت می‌کند [تو را ملبس به لباس عمارت می‌کند]. اگر کسی بخواهد از تنت بیرون آورد، آن را بیرون مکن» وتا سه مرتبه این سخن را تکرا نمود [۱۷۵]. مرتبه‌ای دیگر وقوع فتنه‌ای را یادآور شدند و با اشاره به عثمانس فرمودند: «این مرد در آن فتنه مظلوم کشته می‌شود» [۱۷۶].

درباره‌ی وقوع جنگ جمل، یک روز خطاب به زبیرس که دوستانه با علیس نبرد می‌کرد پرسیدند: «زبیر! آیا علی را دوست داری؟» او گفت: آیا پسر خاله و پسر عمو وهم کیش خود را دوست نداشته باشم؟ فرمودند: «زبیر! والله که روزی تو با او پیکار خواهی کرد در حالی که حق با او خواهد بود» [۱۷۷]. حضرت علیس قبل از شروع جنگ، به حضرت زبیرس همین حدیث را یادآوری کرده بود که او با به یادآوردن آن، از جنگ کناره گرفت.

همچنین این حدیث: «قیامت بر پا نمی‌شود، تا اینکه دو گروه بزرگ با هم مقابله کنند، در حالی که هر دو مدعی یک چیز هستند» [۱۷۸]. و این پیش‌گویی هم در جنگ جمل تحقق یافت. درباره‌ی اختلاف نظر حضرت معاویهس و حضرت علیس بر سر قاتلان حضرت عثمانس کافی است این حدیث رسول خداصدر بیان نتیجه‌ی نهایی آن را پیش رو داشت. رسول خداصروزی حضرت حسنس را که هنوز کودکی بیش نبود، در برگرفت و به اصحاب فرمود: «این پسر من یک سردار است و خداوند به وسیله‌ی او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح برقرار می‌کند» [۱۷۹]. این دو گروه بزرگ مسلمانان، مسلمانان عراق و حجاز از یک طرف و مسلمانان شام از طرف دیگر بودند که بالاخره در سال چهل و یکم هجری با دست کشیدن حضرت حسن بن علیس از خلافت و سپردن آن به معاویهس، میان مسلمانان برای همیشه صلح برقرار شد.

با این دلایل روشن به هیچ وجه نمی‌توان مشاجرات و درگیری‌های صحابهش را با اختلافات و مقاتلات خونین دیگران که همیشه بر مبنا و اهداف دنیوی و انگیزه‌های شخصی و نفسانی قرا ر دارد، مقایسه کرد و به آن عدالت‌شان را منتفی یا مشکوک دانست. آنان مهره‌هایی بودند که در دستان تقدیر حرکت کردند، برای اثبات حق اجتهاد نمودند و اتفاقاتی که افتاد اصلاً دلخواه‌شان نبود. بنا به فرموده‌ی صریح رسول خداصهر دو طرف، مسلمان کامل بودند و الفت و محبت و اتحاد قلبی کماکان میان‌شان برقرار بود. علاوه بر این، آنان افرادی تایب بودند و با این وصف، آن سرگذشت موقت هیچ گاه عدالت‌شان را منتفی نمی‌سازد.

اگر درگیری‌های صحابهش ریشه در اغراض نفسانی واهداف شخصی می‌داشت، مکتب اسلام در همان زمان فدای این اوضاع می‌شد و چرخ‌های آن از حرکت باز می‌ایستاد.

در توضیح و توجیه لغزش‌های انسانی و مشاجرات صحابهش به طور فشرده و جامع و در عین حال به گونه‌ای که اسائه‌ی ادب در ساحت پاک آن محبوبان خدا و رسول نباشد، چیزی بیش از آن چه که گفته شد، نمی‌توان گفت. «قلم این جا رسید و سر بشکست».

نه هر جای مرکب توان تاختن که جاها سپر باید انداختن

مباحث کتاب را با ذکر یک حدیث و چند اثر و درس آموزنده از بزرگان دین به پایان می‌بریم:

* حضرت عمر فاروقس گوید: شنیدم رسول اللهصفرمود: «از پروردگارم درباره‌ی اختلاف اصحابم پس از خویش پرسیدم. به من وحی فرمود: ای محمد! اصحاب تو نزد من به منزله‌ی ستارگان آسمان‌اند. بعضی پرنورتر از بعضی دیگر هستند و همه دارای نور می‌باشند. هر کس چیزی از آنچه که نزد آنان است اخذ کند، نزد من هدایت یافته محسوب است» [۱۸۰].

* حضرت علیس در یکی از نامه‌های منقول در نهج البلاغه، اهمیت و جایگاه صحابهش در نزد رسول خداصرا با این کلمات نمایان کرده است: «چون کارزار سخت می‌شد و مردم دست پاچه می‌شدند، رسول اللهصاهل بیتش را جلو می‌فرستاد و بوسیله‌ی آنان اصحابش را از داغ شمشیرها و نیزه‌ها حفظ می‌کرد. شهادت عبیده بن حارث [بن عبدالمطلب – پسر عموی رسول خداص]در روز بدر و حمزه در روز احد و جعفر در روز موته گواه این فداکاری است. از اهل بیت او کسی دیگر که من اسمش را نمی‌گویم [یعنی خود وی] نیز دوست داشت مثل آنان به چنین شهادتی نایل شود، اما اجل آنان فرا رسیده بود و اجل این به تأخیر افتاده است» [۱۸۱].

* ابو مریم رضیع و طحرب عجلی و فلفله جعفی در کوفه این سخن حضرت حسن بن علیبرا که بر بالای منبر بیان می‌کرد، شنیدند: «ای مردم! بعد از خوابی که دیده‌ام هرگز جنگ نخواهم کرد. خواب دیدم رسول اللهصدستانش را بر عرش نهاده و پشت سرش، ابوبکر دستانش را بر رسول اللهصو عمر دستانش را بر ابوبکر و عثمان دستانش را بر عمر نهاده‌اند و جلوی‌شان دریایی از خون مشاهده کردم. پرسیدم: این خون‌ها چیست؟ گفتند: خون عثمان است که از خداوند انتقام آن را می‌خواهند». بعضی به حضرت علی س گفتند: می‌شنوی پسرت چه می‌گوید؟ فرمود: «او آن چه که دیده است، می‌گوید» [۱۸۲].

* سعید بن مسیب/گوید: «یکی از منافقان در جمعی که حضرت سعد بن ابی وقاصس هم حضور داشت، از عثمان و علی و طلحه و زبیرش به بهانه‌ی مشاجرات که با هم داشتند بدگویی کرد. سعدس به تکرار او را از آن سخنان منع می‌کرد و می‌گفت: درباره‌ی برادرانم چنین مگو. اما او باز نیامد. سعد – که در اثر دعای رسول خداصمستجاب الدعوة بود و در میان صحابهش به این ویژگی شهرت داشت -برخاست و دو رکعت نماز خواند و سپس چنین دعا کرد: «الها! اگر آنچه این مرد می‌گوید موجب خشم توست، امروز آیتی از خویش بر وی به من نشان ده و آن را عبرتی برای مردم گردان.» آن مرد از جمع برخاست. در همین حین شتری مست دیوانه وار راهش را از میان مردم گشود و یک راست به سوی آن مرد رفت و او را بر زمین زد و بعد با سینه محکم بر روی سنگ فرش مالید تا اینکه مرد هلاک شد.» سعید بن مسیب گوید: «من مردم را دیدم که دنبال سعدس راه افتاده بودند و می‌گفتند: بارک الله ابو اسحاق! دعایت مستجاب گردید» [۱۸۳].

* علی بن زیدگوید: «نزد سعید بن مسیب/نشسته بودم. به من گفت: همراهت را دنبال آن مرد بفرست تا ببیندش، بعد برایت جریانی تعریف می‌کنم. او به دنبال آن مرد رفت و لحظه‌ای بعد برگشت و گفت: مردی دیدم که صورتش سیاه اما رنگ بدنش سفید بود. سعید به من گفت: این مرد علی و عثمان و طلحه و زبیرش را بد می‌گفت. گفتم اگر در سخنانش کاذب است خداوند رویش را سیاه گرداند، دیری نگذشت که زخمی در چهره‌اش ظاهر شد و به تدریج تمام صورتش را سیاه کرد!» [۱۸۴].

* ابو توبه ربیع بن نافع حلبی گوید: «معاویهس، ستر وحفاظ اصحاب رسول اللهصاست. هر کس آن را بدرد، بر اصحابی که در پشت آن قرار دارند نیز جرأت می‌ورزد» [۱۸۵].

* عمر بن عبد العزیز/، خلیفه‌ی پارسا و عادل اموی می‌گوید: « خواب دیدم قیامت است و من در جایی مانند محکمه بودم. علی و معاویهبرا آوردند و داخل اتاق قضاوت نمودند. لحظه‌ای بعد دیدم علیس از اتاق بیرون آمد در حالی که با خوشحالی می‌گفت: حق به من داده شد! حق به من داده شد!... هنوز علیس از محکمه خارج نشده بود که دیدم معاویهس هم از اتاق بیرون آمد و با خوشحالی می‌گفت: مغفرت شدم! مغفرت شدم!....» [۱۸۶].

* عمرو بن شرحبیل گوید: «خواب دیدم که مرا وارد بهشت کردند. در آنجا خیمه‌هایی برافراشته دیدم. پرسیدم: این‌ها متعلق به چه کسانی است؟ گفتند: متعلق به ذی کلاع و حوشب - از شهدای لشکر معاویهس - است. پرسیدم: پس عمار و یارانش [شهدای لشکر علیس]کجایند؟ گفتند: جلوترند. گفتم: سبحان الله! اینان چطور با هم در بهشت جای گرفتند، در حالی که قاتل ومقتول یکدیگرند؟! به من جواب داده شد: اینان، چون به خداوند رسیدند، او را واسع المغفرة یافتند. پرسیدم: پس سرنوشت اهل نهروان [خوارج] چه شد؟ گفتند: آنان به سختی و مشقت گرفتار شدند» [۱۸۷].

* امام ربانی، خواجه مجدد الف ثانی/در توجیه مشاجرات صحابهش نوشته است: «نفوس این بزرگواران در صحبت خیر البشر و علیهم الصلوات و التسلیمات پاک و مزکی شده بود. این قدر هست که در آن مشاجرت ومحاربات که در خلافت حضرت امیر واقع شده بود، حق به جانب حضرت امیر بوده استس ومخالفان او مخطی بودند به خطای اجتهادی که مجال ملامت وطعن ندارد تفسیق خود چه گنجایش دارد که صحابه همه عدول‌اند و مرویات همه مقبول ومرویات موافقان امیر و مخالفان امیر هر دو در صدق و وثوق برابرند و علت مشاجرات ومحاربات، باعث جرح احدی نشده است. پس همه را دوست باید داشت که دوستی ایشان دوستی پیغمبر است علیه و علیهم الصلوات و التسلیمات که فرموده: «». «من أحبهم فبحبی أحبهم» و از بغض و دشمنی ایشان اجتناب باید نمود که بغض ایشان بغض آن سرور است علیه و علیهم الصلوات و التحیات که فرموده: «». «من ابغضهم فبغضی ابغضهم». و در تعظیم و توقیر آن بزرگواران، تعظیم و توقیر آن خیرالبشر است علیه و علیهم الصلوات و السلام و در عدم تعظیم ایشان، عدم تعظیم او. و همه را تعظیم و توقیر باید نمود از جهت تعظیم خیرالبشر. شیخ شبلی فرموده: «ما آمن برسول الله جمن لم یوقر اصحابه». «کسی که اصحاب رسول اللهصرا تعظیم نکند، به او ایمان ندارد» [۱۸۸].

* ایوب سختیانی/در یک سخن نمادین عقیده‌ی اهل سنت را در مورد صحابهش چنین گفته است: «دوستی با ابوبکر، موجب برپایی دین و دوستی با عمر، باعث روشنایی راه و دوستی با عثمان، منور شدن به نور خدا و دوستی با علی، مترادف با چنگ زدن به ریسمان محکم خداوند است و هرکس درباره‌ی جمیع اصحاب رسول اللهصگمان نیک داشته باشد و سخن نیک بگوید، بدون شک از نفاق رسته است» [۱۸۹].

* مولانا اشرف علی تانوی/مقام محفوظ صحابهش را با وجود لغزش‌هایی که از بعضی از آنان بر حسب سرشت بشری سرزده، چنین برای ما بدیهی ثابت کرده است: «فرض کنید آقایی در بدنش زخمی عمیق ایجاد شده که خیلی خطرناک است و به نظر پزشک متخصص، باید زخم با تمام گوشت فاسد آن قسمت بدن برداشته شود و گوشت سالمی روی آن پیوند زده شود. آن آقا غلامی مخلص دارد که حاضر می‌شود گوشت بدنش را بردارند و بر بدن آقایش پیوند زنند و چنین می‌کنند. حالا بگویید اگر این غلام مرتکب لغزشی شود، آیا آقایش با آن احسان بزرگی که او در حق‌اش کرده مؤاخذه‌اش می‌کند؟ هرگز! صحابهش چنین جان نثارانی برای خدا و رسول بودند. پس آن چه از مشاجرات ایشان مروی است اگر ده برابر بیشتر از این هم باشد، معاف است. باعث تأسف است که شما خود را قدردان جان نثاران خود تصور می‌کنید و خطای آنان را قابل بخشش می‌دانید، اما خدا و رسول اوصرا این اندازه هم قدردان نمی‌دانید» [۱۹۰].

* مولانا عبدالرحمن سربازی حفظه الله نوشته است: «ما مستقیماً مسئول تمام نسبت‌های ناروا و روایات مجعول و ساختگی را که امروز به مقام منیع حضرات اصحاب و یاران گرامی رسول اللهصاز طرف دشمنان منسوب می‌گردد، کسانی می‌دانیم که کتاب‌ها و نوشته‌هایشان منبع و مأخذ این گونه روایات هستند. به عقیده‌ی ما آنها موظف بوده‌اند هیچ روایت و حکایتی را که نسبت به مقام پر ارج و شخصیت با عظمت صحابهش که مدار دین بوده‌اند و محبت با آنها و حفظ حرمت‌شان عین دین است، لطمه و ضربه می‌زند، بدون بررسی دقیق و تطبیق با معیارهای سنجش و موازین مقرره از جانب محدثین در باب جرح و تعدیل اصلاً نپذیرند. زیرا... موضوع دینی است که از نصوص قطعیه‌ی قرآن و سنت و اجماع امت اسلامی به ثبوت پیوسته و جزء دین شمرده شده است» [۱۹۱].

[۱۵۸] سنن ابن ماجه: زهد/ باب ۳۰، ح ۴۲۵۰. حلیة الأولیاء: ۴/۲۱۰، الترغیب والترهیب: ۴/۱۰ و ۴۸۱۷، سنن کبرای بیهقی: شهادات/ح ۲۱۱۴۹ الی ۲۱۱۵۲. [۱۵۹] الدرة الـمضیئة (شرح عقیده‌ی واسطیه): ۳۸۹. [۱۶۰] صحیح مسلم: حدود/ باب ۵، ح ۱۶۹۵. سنن ابوداود: حدود/ باب ۲۴، سنن کبرای نسایی: رجم/ باب ۵، ح ۷۱۶۳. [۱۶۱] صحیح مسلم: حدود/ باب «من اعترف علی نفسه بالزنا» ح ۱۶۹۵ (۲۳) و ۱۶۹۶. سنن کبرای نسایی: رجم/ باب ۱۵، ح ۷۱۸۸ و ۷۱۸۹ و... سنن کبرای بیهقی: حدود/ ح ۱۷۴۲۷ و ۱۷۴۳۹. [۱۶۲] سنن کبرای نسایی: رجم/ باب ۱۷، ح ۷۱۹۶. [۱۶۳] صحیح مسلم: کتاب الایمان/ باب «الدلیل علی أن قاتل نفسه لا یغفر»، ح ۱۶۷، مسند احمد: مسند مکثرین/ ح ۱۴۴۵۳، ادب مفرد بخاری: ح ۶۱۴، مستدرک حاکم: ۴/۶۹۶۳، مسند ابو یعلی: ح ۲۱۷۵ ، صحیح ابن حبان: ح ۳۰۱۷، حلیة الأولیاء: ۶/۲۶۱، بیهقی: ۸/۱۷. [۱۶۴] صحیح ابن حبان (با ترتیب ابن ببان فارسی): ۶/۳۲۳، ح ۷۱۰۰. [۱۶۵] صحیح ابن حبان: ۵/۱۰۵، ح ۴۸۰۵، سنن دارمی: کتاب الرقائق/ باب ۴۸ «فی فضل أهل بدر» ح ۲۷۶۴. [۱۶۶] ر. ک: مراجع و منابع پانوشت شماره ۶۲. [۱۶۷] ر. ک: مراجع و منابع پانوشت شماره: ۶۱. [۱۶۸] همان: ۲۹۴ ـ ۲۹۳، ح ۱۹۷۰۰، تاریخ اسلام ذهبی: ۴/۳۱۱ (حوادث سنه ۴۱ ـ ۶۰) تاریخ ابن عساکر: ۶۲/۱۰۵ ـ ۱۰۶، البدایة والنهایه: ۸/۱۳۸. [۱۶۹] حلیة الأولیاء.... [۱۷۰] ابن عبدالبر، الاستیعاب: ۳/۴۴ ـ ۴۳، الریاض النضرة: ۲/۲۱۲ به بعد. حلیة الأولیاء: ۱/۴۸ ـ ۸۵. [۱۷۱] ر. ک: کتب معتبر شیعه از جمله: تراجم النساء (حایری) منتهی الآمال (قمی). («رحماء بینهم» از صالح درویش: ۵۲ - ۵۱). [۱۷۲] مسالك الأفهام (شرح شرائع اسلام، از محقق شیعی شهید ثانی): کتاب النکاح/ باب ـ «لواحق العقد»، جلد ۱ ـ چاپ ایران، سال ۱۲۷۳ هجری. [۱۷۳] ریاض النضرة: ۴/۲۶۹. [۱۷۴] سنن ابو داود، سنن نسایی، مسند احمد، سنن کبرای نسایی: مناقب/ باب ۳، ح ۸۱۳۱ الی ۸۱۳۳ ، کنز العمال: ح ۳۶۳۱۷، تاریخ ابن عساکر: ۴۷/ح ۱۰۶۱۷ الی ۱۰۶۲۴. [۱۷۵] سنن ابن ماجه: مقدمه/ باب ۱۱، ح ۱۱۲، جامع ترمذی: مناقب/ باب ۱۹، ح ۳۷۰۵، مصنف ابن ابی شیبه: فضایل/ ح ۱۲۰۹۴. [۱۷۶] سنن ترمذی از ابن عمر: مناقب/ باب ۱۹ ح ۳۷۰۸، مسند احمد: ۲/۱۱۵ ح ۷۲۴ با اسناد حسن، معجم ابن اعرابی: ۴۹۳ با اسناد حسن، تاریخ ابن عساکر: ۱۶/۱۷۸. [۱۷۷] به تخریج بیهقی (البدایة والنهایة ۷/ ۲۳/۲). [۱۷۸] صحیح بخاری: کتاب الـمرتدین/ باب ۸، ح. [۱۷۹] صحیح بخاری: صلح/ باب ۹، ح ۲۷۰۴ همچنین ح ۳۷۴۵ و...، سنن ابو داود: السنة/ ح ۴۶۶۲ ، سنن ترمذی: مناقب/ باب ۳۱، ح ۳۷۷۳، سنن کبرای نسایی: مناقب اصحاب/ باب ۷، ح ۸۱۶۶. [۱۸۰] به روایت رزین خطیب در الکفایة: ۹۵ (باب تعدیل الله و رسوله الصحابة) ابن عساکر در تاریخ کبیر دمشق ابن عدی در ریاض النضرة: ۱/۹. دارمی در سننن ابن عبدالبر در استیعاب از ابن عباسسبیهقی در مدخل از ابن عباسس حاکم در مستدرک، دار قطنی در فضایل صحابه هیثمی در مجمع الزوائد. (در بعضی طرق حدیث کلام شده ولی به دلیل تعدد طرق، حسن لغیره است و از نظر معنا کاملاً صحیح). [۱۸۱] جزء پنجم/ نامه‌ی نهم به معاویهس(ترجمه و شرح فیض الإسلام، ص ۸۴۵). [۱۸۲] مسند ابویعلی: ۶/ ح ۶۷۳۵ -۶۷۳۴. المقصدالعلی: ح ۱۳۳۱. الـمطالب العالیة (ابن حجر): ح ۴۴۵۰ معجم طبرانی تاریخ ابن عساکر به روایات مختلف: ۴۱/۳۲۲ -۳۲۱ جامع المسانید و السنن: ۳/۴۸۶- ۴۸۵، ح ۲۱۵۴ و ۲۱۷۰ و ۲۱۷۱. [۱۸۳] به روایت حماد بن سلمه (البدایة والنهایة: ۷/۲۳۹). [۱۸۴] تاریخ کبیر دمشق: ۴۱/۳۳۹. [۱۸۵] البدایة والنهایة: ۸/۱۴۷. [۱۸۶] کتاب الروح (ابن قیم) تاریخ ابن عساکر: ۶۲/۹۷و۹۸، البدایة والنهایة. [۱۸۷] مصنف ابن ابی شیبه: ۱۵ (کتاب الجمل)/ ۲۹۱ – ۲۹۰، ح ۱۹۶۹۰. سنن کبرای بیهقی: ۱۲/ ۳۳۵ – ۳۳۴، ح ۱۷۱۸۷. [۱۸۸] مکتوبات امام ربانی: دفتر دوم/ حصه‌ی هشتم، مکتوب ۱۷. [۱۸۹] به روایت حماد بن سلمه (البدایة والنهایة: ۸/۱۳). [۱۹۰] شأن صحابهش : ۸۶- ۸۵، تلخیصاً. [۱۹۱] مقام صحابهش: پانوشت صفحه‌ی ۱۵۷.