مقدمه به قلم دکتر صلاح الدین ناهی
هنگامی که دوست جوان و همسایهام دکتر رشدی علیان از من تقاضا نمود تا برای کتاب «الإسلام والخلافة» او مقدمهای بنویسم، نتوانستم برغم صیق وقت و گرفتاریهای بسیار از این عذرخواهی نمایم.
چگونه میتوانستم از او معذرت بخواهم، در حالی که در کتابم «نصوص قانونیة و شرعیة» به مسأله نظام حکومتی در اسلام پرداخته و نظریات برخی از دانشمندان مسلمانمان را با دیدگاههای مذاهب اسلامی بیان نموده بودم که از آن نظریات و مذاهب نظر ابن خلدون را پسندیدم که این موضوع را بنحوی جامع بررسی نموده و صرف بر اصول اسلامی آن که ریاست دولت است، بسنده نکرده است توأم با آن که این موضوع را در اشکال مختلف و ادوار گوناگون آن مورد بررسی قرار داده است.
زمانی که دکتر علیان خاصۀ این بحث را برایم فرستاد، مشاهده نمودم که او برخی آیات قرآن را سرلوحه قرار داده و به آیات خلافت انسان در زمین اشاره نموده است.
با خود گفتم: شاید او با این کار میخواهد که به ژرفای موضوع خویش اشاره کند، و بررسی آن بر پایههای بدور از کنکاش در فلسفۀ اسلامی که میخواهد خلافت خلیفه دار اسلام را نمونهای برای خلافت انسان در زمین قرار دهد، بپردازد؛ لیکن در نهایت دیدم که او تفسیر این موضوع را به خواننده میگذارد و پس از این به پیوند میان این دو خلافت، خلافت خلیفه در سرزمین اسلام و خلافت انسان در زمین، جز اندکی توجه نمینماید و شاید او روزی از روزها به این پیوند و برابری اهتمام ورزد.
استاد علیان به تعریفهای خلافت توجه نموده و دو عنصر مهم آن را پدیدار ساخته که مراد ما از آن نگهبانی دین و سیاست دنیا میباشد.
او پس از این سعی نموده تا مفهوم سیاست دنیا را با این گفتارش معین سازد که «هدف از آن این است که امور و کارهای دولت با تعالیم دینی همآهنگ باشد». او این عبارت را طوری تفسیر میکند که جایی برای شک نمیگذارد در این که ادارۀ امور دولت مطابق تعلیمات دینی هرگز پشیزی از واقعیت و واقعگرایی تجاوز نمیکند. چه هدف از اداره این نیست که یکسره بدنبال امور غیبی و نهانی بدویم با این که واقعیتهای اقتصادی و اجتماعی را نادیده بگیریم.
و از آن چنین استنباط نمیشود که وظیفۀ دولت فقط بر پایبندی به شعائر و آداب و رسوم دینی و بخش عبادات منحصر میگردد.
لیکن از آن چنین برداشت میشود که اسلام دینی است که میان تئوری و عمل همآهنگی بوجود آورده با این که تئوری اسلامی صرف خیالی و واهی نیست، چه انسان دراسلام موجودی است که خداوند از آفرینش او این هدف را داشته که رسالتی بر دوش او گذارد که تثبیت این رسالت شایستگی او را برای خلافت در زمین نمودار میکند.
از اینرو واجب است که جامعۀ اسلامی را خلیفهای پاسداری و رهبری کند که همه در برابر او فرمانبر باشند، و او امور و کارهای ملت و امت خود را به پیش برد، و تلاش ورزد که برای جهانیان رحمت و مهربانی باشد، با این که رسالت او در امور کشوری برخاسته از شیرازۀ رسالت اسلامی باشد. آن رسالتی که شامل تمام بخشها و امور زندگی بوده و بر نظام شوری استوار میباشد.
اینک بنگریم که آیا خلافت این شوری را بوجود آورده و چنانچه شایسته است آن را مراعات نموده است؟
و آیا اختیارات خلیفه از دیدگاه شریعت و واقعیت مقید است؟
و آیا اسلام یا دانشمندان مسلمان برای خلیفه و دولت اسلامی دستورالعملی در چهار چوب اصول و مبادی اسلامی و حقوق بشر وضع نمودهاند؟
و این که آیا برای عربها پیش از اسلام در مورد رعایت درست و راستین توجه به امور جامعه نمونهای وجود دارد، یا آن که جامعۀ جاهلی تابع استبداد و زورگویی بوده است؟
اینها همه پرسشهایی است که موضوع خلافت در اسلام آن را برمیانگیزد که اهمیت این امر از ناحیۀ آن که موضوع آن بر ژرفای اندیشه و جامعیت فرهنگ اسلامی در بخشهای سیاست و قانونگذاری دلالت میکند نمودار میگردد.
و دلیلی روشنتر بر این نکته از این وجود ندارد که اسلام هرگونه تجازو و سرکشی و طغیان را محکوم میکند، چنانکه آیات بسیاری از قرآنکریم گواه این مطلب است، مانند فرمودۀ خداوند که میفرماید:
﴿كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧﴾[العلق: ۶-٧].
استاد علیان میگوید: «این که اسلام نظام ویژهای در بخش حکومت دارد» و ما میتوانیم به این موضوع این نکته را بیفزائیم که وحدت عناصر این فکر مانع آن نشده که دیدگاههای متعدد وگروههای بسیاری در این مورد پدیدار گردد، چنانکه خود خلفات زمینهای بوده برای وحدت عناصر نخستین از ناحیۀ بیعت و امور دیگر. همچنان عاملی بوده برای اختلافات نظری بسیاری که در ماورای آن پدیده آمده است. چنانکه شرط نسب و عصمت و عدم عصمت، بیانگر این نکته است. او صراحت دارد بر این که «اسلام هم دین است و هم دولت و خلیفه وظیفه دارد از امور دینی نگهبانی و پاسداری نموده و سیاست دنیا را رهبری کند». او در این مورد به گفتاری استشهاد میکند که برخی از آن را روشن میسازد که اسلام بیش از این به اهمیت مقام خلیفه و سیاست والای او توجه دارد.
همچنان بیان میکند که اسلام در واقع و در صحنۀ زندگی بالفعل بوده و حکومت میکرده، لیکن تمایل برخی از خلفا و پادشاهان به استبداد و خودمحوری و متأثر شدنشان از مصالح طبقۀ حاکم سبب شده که دولت خلافت ساحۀ کشمکش طبقاتی و انقلابهای اجتماعی و سیاسی شود، و این که دولتهای خلافت یکی پس از دیگری سقوط کند و این که مانع تجاوز خارجی و یورش تاتارها و صلیبیها و امپریالیستها شده نتواند و آنهم زمانی که خلافت از ملت و امت محکوم بر کنار ماند و بر گنیجنههایی که خلفا و طبقۀ حاکم به رای خود میانباشتند، روی آورد و از مبادی دین اسلامی که از گنجینه ساختن طلا و نقره و منع استفاده از آن برحذر میداشت، رویگردان گردید.
﴿كَيۡ لَا يَكُونَ دُولَةَۢ بَيۡنَ ٱلۡأَغۡنِيَآءِ﴾[الحشر: ٧]. «تا میان ثرومندان شما دست به دست نگردد».
خلاصۀ سخن این که کتاب «الإسلام والخلافة» موضوع بسیار مهمی را از موضوعات فقه عمومی و اندیشۀ سیاسی اسلام بررسی میکند که نویسندۀ آن در پیشکش نمودن آراء هر مذهب و بیان دلایل هر فرقه و اعتماد به مراجعی که برای هرکدامشان ارزشمند و قابل اطمینان است، موفق بوده و با شایستگی از عهدۀ آن برآمده است.
پس شگفتآور نخواهد بود هرگاه نوشتۀ او تمام این پرسشهایی را که قبلاً یادآور شدیم، برانگیزد و این که خواننده از خود بپرسد که آیا خلافت وظایف خود را انجام داد و محدودهای را که شریعت اسلامی برایش ترسیم نموده بود که عدالت را برگزیند و فقط را انتخاب نماید، رعایت نمود؟
به هر ترتیبی که باشد این مطالب روشن است که اندیشۀ اسلامی اطاعت خلیفه و امیری را که به حدود و قوانین شرعی پایبندی نداشته باشد، لازم نگردانیده است.
چنانکه ابن مقفع که از رهبریان معارضۀ سیاسی مسالمتآمیز بود از دانشمندان اسلامیای است که این نکته سیاسی بزرگ را برای خلیفۀ زمانش با صراحت بیان میکرده که رسالت اصحاب پیامبرجنیز گواه بر این مطلب است، همچنانکه اندیشۀ اسلامی در برپایی دولت و خلافت براساس نیازمندیهای اجتماعی و حفظ نظام از خلل و آسیبپذیری و هرج و مرج، بر واقعیت متکی بود. با آنهم برخی از مذاهب به این عقیده شدند که امامت (نصب امام) بر خدا واجب است که بعضی این وجوب را از باب لطف میداند که عدۀ دیگری با این مذهب مخالفت نموده و دلایل آن را باطل کردهاند.
اندیشۀ اسلامی تلاش نموده تا خلافت را در یک چوکات (چارچوبه) نظری محدود گرداند و از اینرو روشهای متفاوتی در برابر آن پدیدار گردیده است. استاد علیان خواسته که این تلاشها را بیان کند و به روشها و مسلکهای مختلف اشاره نماید که در تقدیم نمودن تمام نظریات و اقوال موجود در این زمینه که در اندکی از اصول عمومی باهم همنظرند و در شرطهای دیگر باهم اختلاف دارند و در تئوریهای غیبی و پراتیک و عمل باهم همآهنگ اند، جانب بیطرفی و امانت را رعایت نموده است.
از اینرو هرآن که بخواهد بایست, خود تمام این مطالب را مطالعه نماید، چه هدف از نوشتن این مقدمه آن نبوده که فشردۀ مطالب کتاب را به خواننده عرضه کند، و او را ازتأمل در آنچه در این کتاب نوشته شده بینیاز گرداند و هرگاه خواننده نصیحت مرا بپذیرد، از او میخواهم که این مقدمه را فراموش کند و به مطالعۀ کتاب آغاز کند تا از آزادی تفکر و اندیشه و استفاده از تأمل در آفاق اندیشۀ اسلامی برخوردار شود، بدون آن که در دلایل دقت و کاوش ننماید، بلکه با کمال دقت و بررسی آن را بخواند.
میخواهم برای خواننده بیفزایم که موضوع خلافت یا ریاست دولت در اسلام، بحثی تاریخی نیست، همانگونه که تأمل و اندیشه در آن تأمل در موزۀ اندیشۀ اسلامی نیست، چه اسلام در فراخنای تاریخ جا دارد که حال و گذشته و حال و آینده را بهم پیوند میدهد و مسائل آن، مسائلی است نوین و متحول و آنچه در دیروزش گفته شده برای حال و آینده اش نیز از اعتبار برخوردار است، این است رمز تسلیم مسلمین و علمای حق و مقایسه به آن، و گفتهشان در این مورد که میگویند: «اسلام نظام قانونیای است که از سوی خدا الهام گردیده است».
همچنانکه دلیلی است روشن بر سخن دیگرشان که میگویند: «صرف اسلام است که به زودی دست بشریت سرگردان و حیران را میگیرد تا او را به راه راست هدایت نماید، و آنهم پس از آن که راهها و مذاهب فکری گوناگونی در جهان پدیدار گردیده است».
مؤلف کتاب این حقایق را درک نموده و در بحث خویش فقط نظریات و آراء دانشمندان قدیم را نیاورده، بلکه افکار علمای معاصر را نیز عرضه نموده و به رد یا تائید آن پرداخته است. بنابراین، در این کار خویش شایستۀ قدردانی و تمجید است.
صلاح الدین ناهی