انسان فطرتاً موجودی اجتماعی است
شکی نیست که انسان فطرتاً موجودیست اجتماعی، زیرا او در اجتماع زاده میشود و در آن زندگی میکند، و روشن است که در اثر زندگی با همنوع روابط و معاملاتی بوجود میآید که از آن پیوندها و روابط و حقوق و تکالیفی پدید میآید.
شکی نیست که انسان نمیتواند در درون اجتماع از آزادی مطلب برخوردار باشد و هرگونه که دلش میخواهد عمل کند. چه این کار با آزادیها، خواستها و مصالح دیگران برخورد مینماید.
بنابراین، بایست جامعه تشکیلات و قوانینی داشته باشد که تمام این امور را تنظیم نماید.
همچنین جامعه به رئیسی نیازمند است تا این تشکیلات را زیر نظر داشته باشد، و قوانین را اجرا نماید، تا افراد طغیان نورزند و هرکس وظایف و حقوق خود را بشناسد، و این پیوندها و علایق به شکلی نیکو و موافق با مصلحت همۀ افراد تنظیم گردد.
ابن خلدون مؤسس جامعهشناسی در مقدمه اش (ص ۴۱ – ۴۲) میگوید: «اجتماع ضروریست، و حکیمان این امر را در سخنشان چنین تعبیر مینمایند که «انسان مدنی الطبع است» یعنی نیاز به اجتماعی دارد که در اصطلاح از آن به شهر تعبیر مینمایند که همان معنای عمران و آبادیست».
با توجه به این که اجتماع امری ضروری و فطری برای انسان بشمار میآید، داشتن تشکیلات هم بدون شک برای یک اجتماع امری ضروری و طبیعی محسوب میشود.
زیرا هیچ جامعهای از جوامع بشری بدون تشکیلات نمیتواند تداوم یابد، همانگونه که بدون داشتن امنیت و قانون نمیتواند از استقرار و آرامش برخوردار شود.
همچنین «وجود رئیس در یک جامعه برای بقا و تشکیلات آن ضروریست، چه او میتواند مردم را به پیروی از نظام وعدم رویاروئی با آن وادارد و آنان را از زندگیای توأم با کشمکش و نگرانی برحذر دارد...
از اینرو هیچ جامعهای بوجود نیامده، مگر آن که رئیسی داشته که مردم یا به رضا و رغبت و اختیار و یاهم از روی زور و اجبار از او اطاعت مینموده اند» [۱]. در این مورد علامه بان خلدون میگوید: «هرگاه جامعهای پدید آید – همانگونه که ثابت کردیم – که به وسیلۀ شان جهان آبادان شود، خواهی نخواهی به رهبری نیاز دارند که آنان را از تجاوز به همدیگر باز دارد. زیرا در سرشت حیوانی آنها غریزۀ تجازو و ظلم وجود دارد.
البته این کار از موجودات دیگر ساخته نیست، زیرا حیوانات فاقد عقل و بلوغ و مشاعر انسانی هستند.
این رهبر یک تن از خودشان میباشد که عملاً برایشان چیرگی و قدرت و توانایی دارد، تا احدی نتوانده به دیگری تجاوز کند که این خود معنی ملک و پادشاهایست» [۲].
این پادشاهی یا زمامداری و ریاستی که نیاز اجتماعی وجود آن را ایجاب میکند و صاحب آن حکمروا و رئیس دولت است، هرچند به نامهای مختلف نامیده میشود، اما هرگاه پایبند قوانین اسلامی باشد، مسلمانان او را خلیفه یا امام و یا هم امیرالمؤمنین مینامند [۳].
[۱] أصول الدعوة. د – عبدالکریم زیدان ص ۱۵۱ – السیاسة الشرعیة – ابن تیمیه ص ۱۳۸. [۲] مقدمۀ ابن خلدون، ص ۱٩۱. [۳] به نظام الحکم في الإسلام. د – محمد یوسف موسی ص ۱۰ و شرح الأصول الخمسة – عبدالجبار بن احمد ص ۸۵۰ – مراجعه شود.