بخش دوم: انسانیبودن
از دیگر ویژگیهای کلی اسلام پس از ربانیبودن، میتوان از «انسانیبودن» آن نام برد.
انسانگرایی آشکار، اصیل و بنیادین اسلام در عبادتها، قوانین و رهنمودها و هدفگیریهای این نظام نمایانگر این است که اسلام دین و زیستروش انسان میباشد.
میان انسانیت و ربانیت:
چه بسا بیشتر مردم – در وهلۀ اول – تصور کنند که میان اثبات همزمان دو ویژگی «انسانیبودن» و «ربانیبودن» تناقض و ناسازگاری وجود دارد.
اصل واضح، پذیرفته و فرض شده در اندیشۀ چنین افرادی این است که اثبات یکی از دو ویژگی به معنای نفی و کنارنهادن دیگری میباشد، درست همانند دو پدیدۀ متضاد که باهم گرد نمیآیند، بر همین مبنا با وجود خداوند دیگر جایی برای انسان نخواهد ماند!
حال اگر پیش از این در بحث پیرامون ویژگی «ربانیبودن» اظهار داشتهایم که – از یک دیدگاه – مفهوم آن عبارتست از: ربانیبودن هدف و مقصد، بدین معنا که برقراری ارتباط نیکو با خداوند، و طلب رضای او، آرمان نهایی انسان و هدف اسلام میباشد. همچنانکه گفتیم ربانیت – از دیدگاهی دیگر – به معنای خدائیبودن منبع و برنامه میباشد، یعنی اینکه اسلام برنامهای است الهی که مالک و طراح آن فقط خداوند بوده، و نقش پیامآوران فقط ابلاغ و اطلاعرسانی میباشد. لذا معنای این مطلب این خواهد شد که برای انسان جایی وجود ندارد. اصلاً مادام که آرمان نهایی، خداوند و کسب رضایت او باشد، و از سوی دیگر طراحیِ دستورالعمل رسیدن به آن هدف نهایی هم در انحصار خداوند باشد، در این صورت دیگر چه جایگاهی میتوان برای انسان تصور نمود؟!
حال چنانچه لزوم باورداشتن به قضا و قدر الهی را هم به اینها بیفزاییم، دیگر – از دیدگاه آنها – نقش انسان به کلی منتفی خواهد شد، چرا که اثبات تقدیر خداوند به معنای بیاعتبارساختن نقش ارادۀ انسانی، و پذیرش شریعت یزدان به معنای نفی کارآمدی اندیشۀ بشری میباشد. پس با کنارنهادن نقش فکری و ارادی انسان دیگر برای وی چه چیزی خواهد ماند؟ و اصولاً مگر انسان چیزی غیر از اراده و اندیشه میباشد؟!
این است عامل نگرانی و ناآرامی فکری برخی مردم که با اتکا به دیدگاه «جبرگرایی» در بحث قضا و قدر و با تکیه به نگرش «اخباریگری» در فقه و شریعت – که نادرستی این دو نگرش را بعداً بیان خواهیم نمود – چنان تلقی وارونه و فهم ناصوابی از تقدیر و شریعت خداوند و از ارتباط میان نقش انسان و این مفهوم پیدا کردهاند.
انسان همتایی برای خداوند نیست:
باید گفت: که خطای نخست و بنیادین در جهتگیری این فراد عبارت است از نگاه به انسان و خدا به عنوان دو همتای رقیب. اینان فراموش کردهاند که خداوند کیست؟ و انسان کیست؟
این حقیقتی است غیر قابل تردید که خداوند مالک هستی صاحب اختیار و گردانندۀ آن میباشد:
﴿قُلۡ أَغَيۡرَ ٱللَّهِ أَبۡغِي رَبّٗا وَهُوَ رَبُّ كُلِّ شَيۡءٖۚ﴾ [الأنعام: ١٦٤].
«بگو: آیا پروردگاری جز خدا را بطلبم و حال آنکه او پروردگار و صاحب اختیار هر چیزی است؟».
و انسان آفریدهای است نیازمند و غیر خودکفا از مجموعۀ آفریدگان خداوند شکوهمند؛ و اینکه آفریده همتای آفریدگار، پدیدۀ حادث، مشابه وجود ازلی و موجود فناپذیر همردیف ذاتی جاویدان و ماندگار به حساب آید، عین جفا به حقیقت و ناشی از یک ارزیابی غیر واقع بینانه و داوری ناصواب است:
﴿قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ ١ ٱللَّهُ ٱلصَّمَدُ ٢ لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ ٣﴾ [الإخلاص].
«بگو خدا یگانۀ یکتاست. نزاده و زاده نشده است و کسی همتا و همردیف او نمیباشد».
آری، انسان آفریدۀ خداست، اما آفریدهای دارای جایگاه ویژه که مقام و نقش و مسئولیتی در این هستی پهناور بر دوش میکشد. و آنکه این مکانت و شخصیت را به وی ارزانی داشته، و این نقش و کارکرد را برای وی در نظر گرفته است، همان آفریدگار خود او یعنی: الله أ میباشد.
پس باید به انسان بر این مبنا و با این دید بنگریم. درست است که او آفریدهای بیش نیست، اما در عین حال ارزشمندترین و گرامیترین آفریدهها نزد خداوند میباشد و فقط اوست که خداوند وی را از میان آن مخلوقات – با وجود فراوانی آنها – برای اعطای مقام جانشینی و نمایندگی خود بر روی زمین برگزید و با اعطای اندیشه و خرد به وی ارزش بخشید، راه رستگاری را بدو نمود، مهارت بیان را به وی آموخت، چیزهایی را که نمیدانست به او یاد داد و رحمت و فضل خدا در حق وی فراوان بوده است.
میان ربانیبودن و انسانیبودن ناسازگاری و منافاتی وجود ندارد:
با پیبردن به حقایق بیان شده برایمان آشکار گردید که:
اسلام هرچند در آرمانها و مقاصد خود نظامی است خدائی، اما همزمان در همین آرمانها و مقاصد انسانی هم هست، و از همین جاست که میگوییم: انسان هم جایگاه دارد، یعنی انسان در کنار تأکید اسلام بر غایت ربانی خویش و برجستهنمودن و نهادینهساختن آن، در آرمانهای والا و اهداف پراهمیت این دین دارای جایگاه میباشد. چرا که نه تنها میان هدف نهایی ربانیت و هدف نهایی انسانیت تضادی وجود ندارد، بلکه این دو مکمل و همیار یکدیگرند.
آری، منافاتی – از دیدگاه اسلام – میان ربانیبودن و انسانیبودن وجود ندارد، چه محاسبه انسانیت انسان، بر مبنای ربانیت است که بنیاد و زیر بنای دین اسلام میباشد.
این فقط خداست که به این انسان ارزش بخشیده و وی را گرامی داشته است، و از روح خود در وی دمیده، و حکم جانشینی خود را در زمین برای وی صادر فرموده است، و تمامی آنچه را که در آسمانها و زمین است در اختیار وی نهاده و چه ظاهری و چه باطنی، نعمتهایش را برای او تکمیل و تمام ساخته است. و اگر منبع دین اسلام «ربانی» باشد، این همان «انسان» است که به این منبع پی میبرد، از آن استنباط مینماید، و در پرتو آن به اجتهاد میپردازد، و آن را به یک واقعیت عملی عینی و ملموس تبدیل میکند.
و چنانچه ربانیت، آرمان جامعۀ اسلامی باشد، همانگونه که آرمان فرد مسلمان هم میباشد، در این صورت مضمون این آرمان، بهروزی انسان و دستیابی وی به شادی جاودانی در جوار پروردگار جهانیان میباشد. و اگر ربانیت پیام و مأموریت مسلمان باشد، اهداف این ربانیت عبارت خواهند بود از: برقراری خوبیها و عملیساختن نیکوییها برای انسان و ارتقای مقام وی، و ممانعت از انحراف و سقوط او. و معانی ربانیت همچون: ایمان، توحید، انابت، امیدواری، هراس، ... که به مسلمان برمیگردند، همگی در حقیقت مفاهیمی انسانی هستند، چرا که اینها بخشی از شخصیت انسان سلیم و فطری و رازی از اسرار این فرموده خداوند میباشند:
﴿وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ [الحجر: ٢٩].
«و از روح خود در او دمیدم».
بینش و اندیشۀ اسلام این است که آدمیزاد بدون انسانیبودن نمیتواند ربانی حقیقی شود، همچنانکه نمیتواند بدون ربانیبودن، انسان حقیقی باشد.
ربانیت – به اعتبار هدف و مقصدبودن آن – اقتضا میکند که نیت عمل و قصد نهایی کاملاً برای خداوندِ یگانه، خالص گردد، رضایت و پاداش او به عنوان قصد نهایی و غایت تلاش، در ورای تمامی تکاپوها، گفتهها و رفتارها قرار داده شود.
اما مقصود از تمامی اینها، آزادساختن، خوشبختنمودن، گرامیداشتن و حمایت انسان، و بالاتربردن مقام وی میباشد.
اینها همه اهداف و غایاتی هستند که اسلام به شدت بر آنها پای میفشارد، و به سوی آنها گام برمیدارد، و برای دستیابی به آنها و در تلاش برای عملیساختنشان، با تمام ابزارها و امکانات به تلاش و فعالیت عملی میپردازد.
مثبتنمودن نقش انسان در برابر تقدیر الهی:
اصلی که اسلامپژوهان با ژرفکاوی در این دین به آن میرسند این است که اثبات تقدیر خداوندی به معنای نفی تأثیر انسان بر روی این کرۀ خاکی و رد کار سازیِ عملکرد وی در این هستی نیست.
همان خدایی که خلعت آفرینش را به آدمی ارزانی داشته است، هموست که خرد، اراده و قدرت به وی بخشیده است، و انسان با عقل میاندیشد، به وسیلۀ اراده به سنجش و ارزیابی میپردازد، و به کمک نیرو و قدرت خود به اندیشههای سنجیده جامۀ عمل میپوشاند، و همۀ اینها عطایاهایی هستند از سوی خداوند، برای آدمیان. پس توانمندی آنها ناشی از قدرت خداوند و صاحب ارادهبودنشان ناشی از خواست و ارادۀ خداست. و این است معنای:
﴿وَمَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ ٱللَّهُۚ﴾ [الإنسان: ٣٠].
«شما نمیتوانید بخواهید، مگر اینکه خدا بخواهد».
درست است، انسان دارای خواست میباشد و میخواهد، چرا که خداوند برای وی چنین خواسته که بخواهد، و همین است مفهوم:
«لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّـهِ».
«هیچ انرژی جنبیدن و هیچ نیرویی نیست مگر از جانب خدا».
یعنی: درست است که انسان دارای انرژی و نیرو میباشد، و با آنها کسب منفعت و دفع زیان میکند، اما انرژی و نیرویش نه از خود وی میباشند و نه به خود وی بستگی دارند، بلکه توانایی و نیروی انسان با کمک خدا و از جانب خدا میباشد.
و بر همین مبناست که خداوند انسان را خاطب امر و نهی میسازد، به سوی وی پیامبر روانه میکند، کتاب بر وی فرو میفرستد، و پاداش و مجازات را در برابر چشمانش قرار میدهد. و اگر انسان دارای اراده و نیرو نمیبود، نه گذاشتن بار امانت بر دوش وی معنایی داشت، نه پاداش و سرزنشکردن او با عدالت و حکمت خداوندی سازگاری داشت، و نیز گماشتن وی به جانشینی در زمین و آبادساختن آن معنایی نداشت، هر بار که خدا میفرمود:
﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِّنَ ٱلۡأَرۡضِ وَٱسۡتَعۡمَرَكُمۡ فِيهَا﴾ [هود: ٦١].
«اوست که شما را از زمین آفریده است و آبادانی آن را به شما واگذار نموده است».
واژۀ «استعمرکم» یعنی: آبادسازی آن را از شما درخواست نموده است.
انسان آفریدهای است برای خداوند، اما آفریدهای است ممتاز با برخورداری از استعدادها، تواناییهای سرشار و نیروهای روحی، فکری و فیزیکی که خداوند به وسیلۀ آنها شایستگی حمل مسئولیت جانشینی و ادای امانت را به وی بخشیده است، امانتی که عظمت و سنگینی آن به حدی است که قرآن با این تصویر هنری رسا، از آن تعبیر میکند، آنجا که میفرماید:
﴿إِنَّا عَرَضۡنَا ٱلۡأَمَانَةَ عَلَى ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلۡجِبَالِ فَأَبَيۡنَ أَن يَحۡمِلۡنَهَا وَأَشۡفَقۡنَ مِنۡهَا وَحَمَلَهَا ٱلۡإِنسَٰنُۖ﴾ [الأحزاب: ٧٢].
«ما امانت (اختیار و اراده) را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه داشتیم. اما آنها جملگی از پذیرش آن خودداری کردند و از آن به هراس افتادند، و حال اینکه انسان زیربار رفت و آن را پذیرفت».
انسان آفریدهای است مکلف و مسئول، و وظیفه دارد که تا هنگام مرگ و دیدار پروردگار خود به تلاش و تکاپو بپردازد، و پروردگار در آنجا متناسب با تلاش انجام شده وی را محاکمه و جزا میدهد: جزای نیک در برابر نیکی و جزای سخت و دردآور در برابر بدی و نابکاری. بنابر همین است که خداوند روی سخنش را انسان قرار داده و میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدۡحٗا فَمُلَٰقِيهِ ٦﴾ [الإنشقاق: ٦].
«هان ای انسان! تو پیوسته با تلاش بیامان و رنج فراوان به سوی پروردگار خود رهسپاری و سرانجام او را ملاقات خواهی کرد (و نتیجۀ رنج و تلاش خود را خواهی دید)».
به هیچ وجه زبیندۀ انسان نیست که چیزی وی را فریفته سازد، و یا نیرنگباز اغفالگری وی را از پروردگار خود و حقوقی که او بر گردنش دارد، غافل و بیاعتنا سازد، هرچند شماری از آدمیان هم باشند که متأسفانه فریفتۀ زندگی دنیا شده و غلطاندازان فریبا آنان را در قبال خداوند گول زده، و این فرمودۀ خداوند در بارۀ آنان مصداق یافته باشد:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ ٱلۡكَرِيمِ ٦ ٱلَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّىٰكَ فَعَدَلَكَ ٧ فِيٓ أَيِّ صُورَةٖ مَّا شَآءَ رَكَّبَكَ ٨﴾ [الإنفطار: ٦ – ٨].
«چه چیز تو را در برابر پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته و در حق او گولت زده است؟! پروردگاری که تو را آفریده است و سپس سر و سامانت داده است و بعد معتدل و متناسب کرده است. و آنگاه تو را به هر شکلی که خواسته است درآورده، و ترکیب بسته است».
میان اندیشۀ بشری و وحی الهی:
اینکه اسلام برنامهای است خدایی که پروردگار مردم آن را برای مردم طرحریزی نموده است، به این معنا نیست که انسان در مقابل این برنامه فاقد نقش مثبت و از مسیر آن برکنار بوده و نسبت به آن کاملاً غیر مؤثر و منفی است و لذا جز پذیرش اجرا و تسلیم حقی ندارد، بیآنکه بگوید چرا؟ یا چگونه؟ چرا که میان وحی الهی و اندیشۀ انسانی هیچگونه برابری و تناسبی وجود ندارد و عقل با صدور حکم و حیاتی جز گردننهادن و پذیرش راهی ندارد. چنین برداشتی در حقیقت نادرست و غیر واقعی است.
چرا که تقدیر الهی با وجود اعتراف به قدرت خداوند در هستی و در کنار رد همپایگی و تکافو میان ارادۀ الهی و ارادۀ بشری یا میان قدرت خالق و قدرت مخلوق نقش انسان و حضور فعال وی در صحنۀ گیتی را انکار نکرده است.
نیز وحی الهی نقش اندیشۀ انسانی و کارآمدی آن را در زمینههای: فهم وحی، استنباط از وحی و قیاس بر آن، و پرکردن منطقة الفراغهای موجود در فقه انکار نکرده است. وجود نقص مقدس الهی مانع پیشرفت و نوآوری عقل نخواهد بود، چرا که وحی چندین میدان برای عقل باقی گذاشته است که میتواند وجود خود را در آنها ابراز نموده و تواناییهایش را به نمایش بگذارد.
وحی امور بسیاری را در زمینههای گوناگون برای عقل باقی گذاشته است:
(الف) در زمنیۀ اعتقادی، پیبردن به دو حقیقت بزرگ در این هستی را به عقل واگذار نموده است:
حقیقت نخست: وجود خداوند و یگانگی او. وجود خداوند – همانگونه که فطرت سلیم هم میپذیرد – ضرورت بینش صحیح و اندیشه روشن و صریح نیز میباشد. پس اگر میبینیم که قرآن از هستی و از درون انسان بر وجود خداوند دلیل میآورد، دیگر جای شگفتی نیست. به عنوان نمونه:
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩٠﴾ [آل عمران: ١٩٠].
«مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین و گردش پیاپی شب و روز دلایل و نشانههایی برای خردمندان وجود دارد».
﴿أَمۡ خُلِقُواْ مِنۡ غَيۡرِ شَيۡءٍ أَمۡ هُمُ ٱلۡخَٰلِقُونَ ٣٥ أَمۡ خَلَقُواْ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَۚ بَل لَّا يُوقِنُونَ ٣٦﴾ [الطور: ٣٥ – ٣٦].
«آیا ایشان بدون هیچگونه خالقی آفریده شدهاند؟ و یا اینکه خودشان آفریدگارند. یا اینکه آنان آسمانها و زمین را آفریدهاند؟ بلکه ایشان جویای یقین نیستند».
قرآن در ادامۀ ذکر دلایل عقلی بر یگانگی خداوند میفرماید:
﴿لَوۡ كَانَ فِيهِمَآ ءَالِهَةٌ إِلَّا ٱللَّهُ لَفَسَدَتَاۚ فَسُبۡحَٰنَ ٱللَّهِ رَبِّ ٱلۡعَرۡشِ عَمَّا يَصِفُونَ ٢٢﴾ [الأنبیاء: ٢٢].
«اگر در آسمانها و زمین غیر از الله، معبودها و خدایانی میبودند (و امور جهان را میچرخاندند) قطعاً آسمانها و زمین تباه میگردید. لذا خداوند صاحب سطلنت جهان بسی برتر از آن چیزهایی است که ایشان بر زبان میرانند».
﴿أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةٗۖ قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡۖ﴾ [الأنبیاء: ٢٤].
«آیا آنان غیر از یزدان معبودهایی را (سزاوار پرستش دیده و) به خدایی گرفتهاند؟! بگو دلیل خود را (بر این شرک) بیان دارید».
و در جای دیگر میفرماید:
﴿مَا ٱتَّخَذَ ٱللَّهُ مِن وَلَدٖ وَمَا كَانَ مَعَهُۥ مِنۡ إِلَٰهٍۚ إِذٗا لَّذَهَبَ كُلُّ إِلَٰهِۢ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلَا بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖۚ﴾ [المؤمنون: ٩١].
«خداوند نه فرزندی برای خود برگرفته است و نه خدایی به همراه داشته است، چرا که اگر خدایی با او میبود، هر خدایی به آفریدگان خود میپرداخت، و هریک از خدایان بر دیگری برتری و چیرگی میجست».
حقیقت دوم: اثبات وحی، نبوت و رسالت؛ این فقط عقل است که امکان این امر و وقوع عملی آن و اینکه این فرد مشخص پیامآور خداست، را اثبات مینماید. در این پروژه داور اول و آخر همان عقل است و بس: در اینجا، هیچ راهی برای استدلال نقلی و مبتنی بر نصوص وحی وجود ندارد، آخر چگونه میشود امری را که هنوز اثبات نشده است مبنای استدلال قرار داد؟! بر همین مبناست که اندیشمندان اسلام گفتهاند: زیربنای نقل اندیشه و عقل است، بدین خاطر که عقل – پس از قانعشدن به وجود خداوند و کمال او – پی میبرد که از نشانههای کمال دوراندیشی و فرزانگی حکیم و کمال مهربانی مهرورز رحیم این است که بندگانش را بیهوده به حال خود وانگذارد، و آنان را در دریای ژرف و مواجی از جهالت و کوربینی و تباهی رها نسازد، حال آنکه میتواند به وسیلۀ پیامآورانش آنان را راهنمایی نموده و از تیرگیها و تاریکیها به سوی روشنایی و نور بازآورد.
و عقل پس از اطلاعیافتن از این امر تسلیم هر از راه رسیدهای که مدعی پیامآوری از سوی خداوند میباشد، نخواهد شد، بلکه در مورد صحت ادعایش و اینکه وی نه نمایندۀ خود بلکه نمایندۀ ارادۀ خداوندی است که وی را روانه ساخته است، از وی دلیل اثباتگر و قانعکننده درخواست خواهد کرد، و در همین راستاست که نشانۀ فرا انسانی یا معجزه را از وی مطالبه خواهد نمود که جز خداوند کسی توانایی ارایه و انجام آن را نداشته باشد.
و بازهم این همان عقل است که میان معجزات راستین که جز بر دستان پیامآوران حقیقی خدا آشکار نمیگردند، و میان نمادهای رسوایی و نیرنگبازیهای افسونگران و دجالصفتان تمایز مینهد و آنها را از هم تشخیص میدهد.
همچنین چگونگی دلالت معجزه بر راستگویی ارائهدهندۀ آن و بر اینکه این معجزه تأیید ادعای وی از سوی خداوند بوده و در حکم این فرمودۀ پروردگار میباشد: «بندهام در ادعای پیامرسانی من صادق است». و نیز اینکه خدا دروغگو را تصدیق نمیکند، چرا که این کار خود دروغ بوده و دروغ از خداوند محال میباشد، همه اموری هستند که فقط به وسیلۀ عقل قابل تشخیص میباشند. تمامی اینها پیششرطها و مقدماتی هستند که مبنای عقلانی محض دارند، و بدون آنها هم نه وحی از بنیان اثبات میگردید و نه اساس دین پایداری مییافت.
و عقل رفتار هر شخصی را که مدعی پیامبری میباشد تحت نظر میگیرد، و در ویژگیها، اخلاق، گفتارها و رفتارها و آمد و شدهای وی به دقت مینگرد، تا بدینوسیله دریابد: آیا چنین شخصی شایستگی این را دارد که خداوند وی را برگزیند یا خیر، تا در صورت اخیر دست رد بر سینهاش نهاده و از وی روی گرداند. به همین دلیل است که قرآن در زمینه اثبات پیامبری محمد ج داوری را فقط نزد عقلهای فکور و پویا میبرد و در این مورد قاطعانه و آشکار میفرماید:
﴿۞قُلۡ إِنَّمَآ أَعِظُكُم بِوَٰحِدَةٍۖ أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثۡنَىٰ وَفُرَٰدَىٰ ثُمَّ تَتَفَكَّرُواْۚ مَا بِصَاحِبِكُم مِّن جِنَّةٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا نَذِيرٞ لَّكُم بَيۡنَ يَدَيۡ عَذَابٖ شَدِيدٖ ٤٦﴾ [سبأ: ٤٦].
««بگو: من شما را تنها یک نصیحت میکنم و آن این است که خالصانه برای خدا دو نفر دو نفر و یا یک نفر یک نفر برخیزید. سپس (در بارۀ محمد ج فکر خود را به کار گیرید) و بیندیشید، این همدم و همنشین شما، جنزده و دیوانه نیست. بلکه او بیمدهندۀ شما از عذاب سختی است که در پیش است...».
در همین زمینه خطاب به پیامبر ج میفرماید:
﴿قُل لَّوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَا تَلَوۡتُهُۥ عَلَيۡكُمۡ وَلَآ أَدۡرَىٰكُم بِهِۦۖ فَقَدۡ لَبِثۡتُ فِيكُمۡ عُمُرٗا مِّن قَبۡلِهِۦٓۚ أَفَلَا تَعۡقِلُونَ ١٦﴾ [یونس: ١٦].
«بگو: اگر خدای میخواست آن را (یعنی قرآن را) بر شما نمیخواندم و (خدا توسط من) شما را از آن آگاه نمیکرد. پیش از نبوت عمری با شما بودهام، آخر آیا شما نمیاندیشید و نمیفهمید؟».
(ب) وحی در زمینۀ فقه و قانونگذاری هم عقل را آزاد گذاشته است تا برای فهم نصوص به تلاش و تکاپو بپردازد و در همین راستا جزئیات را از کلیات برگیرد، بر مبنای احکام فرعی اقدام به قیاس نماید، به استنباط احکام بپردازد، امور نوپیدا را با موازین شرعی منطبق گرداند. و با در نظرداشتن چهارچوبها در جلب مصلحتها و دفع زیانها و رفع تنگناها و عملیساختن روشهای آسان بکوشد، ضرورتها را با معیار ویژه خودشان اندازهگیری و سنجش نماید، عرف را در نظر گیرد، و شرایط زمان و مکان را رعایت کند.
لذا دیگر اختلاف روشها، تعدد مذاهب و گوناگونی نظرات تعجبآور نخواهد بود. و عقل اسلامی در پرتو وحی، دارایی فقهی هنگفتی برایمان به یادگار گذاشته است که جایگاه والایی در میراث جهانی حقوق به خود اختصاص داده است.
(ج) و در گسترۀ اخلاق عقل را آزاد گذاشته است که در بارۀ بسیاری رفتارها و کارها که در آنها خیر با شر پوشانیده شده و حلال با حرام اشتباه میگردد، رأی و دیدگاه خود را ابراز نماید. و نقش آن را در کنار وحی به عنوان منبعی برای تعهد رفتاری و معیاری برای حکم اخلاقی نادیده نگرفته است. آخر خود شریعت پس از نمایانساختن موارد صریح حلال و حرام همان منطقهای را که در آن نظرات درهم میآمیزد و حکم در آن نامعلوم میماند، باقی گذاشته است، منطقهای که به خود هر فرد واگذار گردیده است تا در بارۀ آن از قلبش نظرخواهی نموده و با در پیشگرفتن احتیاطیترین و سالمترین راه آرامش خاطرش را در آن زمینه تأمین نماید. پیامبر فرزانه همینگونه حکم فرموده است آنجا که میفرماید: «حلال آشکار است و حرام هم آشکار، میان این دو، امور شبههانگیزی وجود دارد که بسیاری از مردم از آن امور بیاطلاعند، هرکس از این امور مشکوک و شبههناک پرهیز نماید، مسلماً دین و آبرویش را پاک و محفوظ داشته است»[٢٨]. و باز میفرماید: «در کشاکش اختلافآرای مردم از قلبت نظرخواهی کن و درونت را بنگر، نیکی همان چیزی است که دل و وجدان در قبال آن آسودهاند، و گناه همان است که وجدان در قبال آن ناآرام و نگران است و در اندرون سینه بیقرار و مرتب در رفت و آمد است»[٢٩].
(د) گذشته از اینها وحی عقل را آزاد گذاشته است تا در کرانههای این هستی پهناور، به دلخواه خود به گردش بپردازد: به سوی افلاک اوج گیرد، جستجوگرانه و فضولانه در عمق زمین فرو رود، و در درون خود اندیشه کند:
﴿قُلِ ٱنظُرُواْ مَاذَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۚ﴾ [یونس: ١٠١].
«بگو: به دقت بنگرید تا چه چیزهایی در آسمانها و زمین وجود دارند؟».
﴿وَفِي ٱلۡأَرۡضِ ءَايَٰتٞ لِّلۡمُوقِنِينَ ٢٠ وَفِيٓ أَنفُسِكُمۡۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ ٢١﴾ [الذاریات: ٢٠–٢١].
«در زمین دلایل و نشانههای روشن زیادی وجود دارد برای کسانی که میخواهند به یقین برسند. و در وجود خود شما نیز همچنان، مگر نمیبینید؟».
آن را آزاد گذاشته که تا میتواند از پدیدههای این هستی رازگشایی و پردهبرداری کند، و به میزان توانایی خود، انرژیها و نیروهای موجود در آن را به خدمت گیرد، چرا که تمامی موجودات جهان را خداوند برای سودبری انسان رام و مسخر ساخته است.
﴿وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مِّنۡهُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ ١٣﴾ [الجاثیة: ١٣].
«و آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمین است همه را از ناحیۀ خود مسخر شما ساخته است. قطعاً در این کار نشانههای مهمی برای اندیشمندان وجود دارد».
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ رِزۡقٗا لَّكُمۡۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلۡفُلۡكَ لِتَجۡرِيَ فِي ٱلۡبَحۡرِ بِأَمۡرِهِۦۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلۡأَنۡهَٰرَ ٣٢ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ دَآئِبَيۡنِۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ ٣٣ وَءَاتَىٰكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلۡتُمُوهُۚ ﴾ [إبراهیم: ٣٢ – ٣٤]. (الله ذاتی است که آسمانها و زمین را آفرید و از آسمان آبی نازل کرد و با آن میوههای (گوناگونی) برای روزیِ شما پدید آورد و کشتی را برایتان مسخر نمود تا به فرمانش در دریا حرکت کند و نهرها و جویبارها را برایتان مسخر کرد. و خورشید و ماه را که همواره در حرکتند، مسخرتان ساخت و شب و روز را به تسخیر شما درآورد. و هر چه خواستید، به شما ارزانی داشت!.
(هـ) عقل را آزاد گذاشته است مادام که حدود حق و عدالت را نگه میدارد، در زمینۀ امور دنیا و ابزارهای زندگی هرچه میخواهد و هراندازه که میخواهد اختراع نماید و دست به ابتکار و نوآوری بزند: «أنتم أعلمُ بأمور دنیاکم: شما در زمینۀ امور دنیویتان آگاهترید»[٣٠].
﴿وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ ٱلدُّنۡيَاۖ﴾ [القصص: ٧٧].
«بهرۀ خویش را از دنیا فراموش مکن».
(و) و بالأخره عقل را آزاد گذاشته است تا از اندوختههای دیگران استفاده نموده، و از گنجینۀ میراثگذشتگان و دانشهای افراد و گروههای پس از آنان بهرهمند گردد:
﴿فَٱعۡتَبِرُواْ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَبۡصَٰرِ﴾ [الحشر: ٢].
«ای خردمندان عبرت بگیرید و پند پذیرید».
﴿أَفَلَمۡ يَسِيرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَتَكُونَ لَهُمۡ قُلُوبٞ يَعۡقِلُونَ بِهَآ أَوۡ ءَاذَانٞ يَسۡمَعُونَ بِهَاۖ فَإِنَّهَا لَا تَعۡمَى ٱلۡأَبۡصَٰرُ وَلَٰكِن تَعۡمَى ٱلۡقُلُوبُ ٱلَّتِي فِي ٱلصُّدُورِ ٤٦﴾ [الحج: ٤٦].
«آیا در زمین به سیر و سفر نپرداختهاند تا دلهایی پیدا کنند که به وسیله آنها فهم کنند، و گوشهایی که با آنها بشنود، و پند پذیرند، چرا که این چشمها نیستند که کور میگردند، و بلکه این دلهای درون سینهها هستند که نابینا میشوند».
﴿ٱئۡتُونِي بِكِتَٰبٖ مِّن قَبۡلِ هَٰذَآ أَوۡ أَثَٰرَةٖ مِّنۡ عِلۡمٍ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾ [الأحقاف:٤].
«کتابی پیش از این قرآن، یا اثری عملی برای من بیاورید، اگر راست میگویید».
﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾ [النحل: ١٣].
«از آگاهان جویا شوید، اگر خودتان نمیدانید».
و «دانش و حکمت گمشدۀ مؤمن است، هرجا آن را بازیابد، او به داشتن آن شایستهتر است»[٣١].
همگی اینها بیانگر این نکته هستند که وحی الهی اندیشۀ بشری را تضعیف و سد نکرده است، بلکه در برخی زمینهها راهنما و یاریگر آن میباشد، و در زمینههایی دیگر دستش را کاملاً باز و مطلقاً آزاد گذاشته است و این زمینهها هم گسترده و فراوانند.
[٢٨]- متفق علیه.
[٢٩]- روایت از امام احمد و دارمی با سند نیکو.
[٣٠]- حدیث نبوی.
[٣١]- بخشی از حدیثی که ترمذی و ابن ماجه روایت کردهاند.
قرآن... کتاب انسان میباشد:
با نگاهی به نخستین منبع اسلام که همان قرآن، کتاب خداوند میباشد و با اندیشیدن در آیات آن و بازنگری موضوعات و امور مورد اهتمام آن میتوانیم قرآن را «کتاب انسان» توصیف نماییم. چه تمامی قرآن، یا سخن خطاب به انسان است و یا سخن در بارۀ انسان.
واژه «انسان» در قرآن ٦٣ بار تکرار شده است. گذشته از اینکه با واژههایی دیگر از آن یاد شده است مثلاً: «بنی آدم» که شش بار و واژۀ «الناس: مردم» که ٢٤٠ دویست و چهل بار در سورههای مدنی و مکی قرآن تکرار شده است. و چه بسا از بارزترین دلایل بر این امر این باشد که نخستین آیاتی که از قرآن بر پیامبر اسلام ج فرود آمدند، پنج آیۀ اول سورۀ علق بودند که واژه «انسان» در دو آیه از آنها ذکر شده، و مضمون همۀ آنها توجه به موضوع انسان میباشد. و اینک این آیات:
﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ٥﴾ [العلق: ١ – ٥]. (بخوان به نام پروردگارت که آفرید. همان کس که انسان را از خون بسته ای خلق کرد. بخوان که پروردگارت (از همه) بزرگوارتر است. همان کسی که به وسیلۀ قلم تعلیم نمود. و به انسان آنچه را نمیدانست یاد داد!.
روشنگریها و راهگشاییهای آیات نخستینِ وحی:
﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١﴾.
«بخوان به نام پروردگارت، آنکه (همۀ جهان را) آفریده است...».
این آیات ارزشمند که میتوان در کمتر از دو سطر آنها را نوشت، و وحی الهی به وسیلۀ آنها تاریخنوینی را برای بشریت آغاز نمود، با روشنترین سخنان، نگرش اسلام به انسان و ارتباط متقابل میان او و خداوند را بیان میدارند. این آیات خطاب به محمد ج و خطاب به هر انسانی هستند که این پیام را پس از وی درک میکند.
انسان در این آیات مأمور است که بخواند، و خواندن در اینجا نماد و رمزی است برای هر کار سودمندی که انسان انجام میدهد، اما در عین حال فقط از خواندن نام برده است، چرا که خواندن نقطۀ حرکت انسان و کلید پیشرفت وی میباشد، نیز در اسلام ضرورت دارد که کارها بر مبنای آگاهی و دانش انجام پذیرند، و کلید آگاهی و دانش هم خواندن میباشد.
و اینکه انسان به خواندن فرمان داده شده است، بدین معناست که وی قدرت انجام و نیز قدرت ترک این کار را دارد، و این یعنی اثبات مسئوولبودن انسان و اثبات نقش ارادۀ وی. چرا که ماشین یا ابزار فاقد اراده که مورد امر و نهی قرار نمیگیرد.
و انسان در اینجا به خواندن صرف، موظف نشده است، بلکه به خواندن مقید «به نام پروردگارش» که آفریدگار میباشد، مأمور شده است. قرآن در اینجا بسیار علاقهمند است که در چنین مقامی با نام «پروردگار: رب» و به صورت مضاف به ضمیر مخاطب که مرجع آن انسان میباشد، از ذات خداوند تعبیر کند، این امر به خاطر اشارهای است که اسم «رب: پروردگار» به معنای پرورش، سرپرستی، و بالابردن از پلکان کمال و پیشرفت به همراه دارد. و نیز اینکه اضافه و خطاب مستقیم، نزدیکی، «صمیمیت» و بزرگداشت را میرساند.
اسم «رب» نیز دو بار تکرار شده است: یک بار با صفت آفریدگاری و یک بار با صفت: «اکرمیت» به معنای بخشندهتر و بزرگوارتر بودن:
﴿وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ﴾.
لذا انسان نه با یک پروردگار صرف در ارتباط است و نه با یک پروردگار کریم و بزگوار، بلکه با پروردگاری در همه حال بزرگوارتر و بخشندهتر سر و کار دارد. آری، پروردگار مطلقاً اکرم، چرا که وی بدون حساب و کتاب و بدون چشمداشت عوض و تلافی به بخشش میپردازد.
قرآن در بیان دلایل اکرمیت خداوند از جمله اشاره میکند که او:
﴿ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ٥﴾.
«همان خدایی است که به وسیلۀ قلم (انسان را تعلیم داد و چیزها را به او) آموزش داد. به انسان آنچه را نمیدانست، بیاموخت».
پس خداوند نسبت به انسان مقام استادی داشته و «معلم» اوست و انسان فراگیرندۀ چیزهایی است که نمیدانست. و این است برتری و امتیاز وی: استعداد یادگیری به کمکخواندن و مطالعه و استعدادنویسندگی به وسیلۀ قلم.
این نخستین متنی است که وحی الهی بر محمد ج فرود آورد. و حقاً که متنی است استثنایی، بینظیر و شکوهمند و شگرف که در نخستین گام بر تأیید و نهادینهساختن امور معین و قابل توجهی پای فشرده است، از جمله:
١) انسان آفریدهای است مأمور و مکلف.
٢) اهتمام به جایگاه و مقام انسان، نظر به اینکه دو بار از او یاد شده است.
٣) نخستین دستور به انسان در مورد خواندن است.
٤) ارزشمندشمردن جایگاه مطالعه و خواندن با توجه به اینکه دو بار به آن دستور داده شده است.
٥) قلم، نخستین ابزاری است که وحی از آن یاد نموده است.
٦) نخستین چیزهایی که خداوند خود را با آنها توصیف نموده است عبارتند: پروردگار، آفریدگار، بزرگوارتر و بخشندهتر، و معلم.
٧) نخستین چیزی که خداوند انسان را با آن توصیف نموده است عبارت است از: توانایی یادگیری.
محمد صلی الله علیه وسلم ... پیامبر انسان میباشد:
با ارزیابی و دقت در آن شخصیتی که خدا اسلام را در وجود وی عینیت بخشید، و او را نمونۀ زندهای برای تعالیم و آموزههای خود قرار داد، و خلق و خوی او قرآن بود، میتوانیم او را اینگونه توصیف کنیم که او «پیامبر انسان» بود، و شیوۀ رفتارش نه شیوۀ خدا بود نه شیوۀ نیمه خدا، و نه شیوۀ فرشته عاری از گوشت و خون، بلکه شیوۀ پیامبر انسان بود.
و قرآنکریم در تأکید بر انسانبودن پیامبر اسلام، حضرت محمد ج در مناسبتها و جاهای گوناگون اصرار تمام دارد، از جمله میفرماید:
﴿قُلۡ إِنَّمَآ أَنَا۠ بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ يُوحَىٰٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَٰهُكُمۡ إِلَٰهٞ وَٰحِدٞۖ﴾ [الکهف: ١١٠].
«بگو: من فقط انسانی همچون شما هستم (تفاوتم با شما تنها این است که:) به من وحی میشود که معبود شما یکی است و بس».
و در واکنش به پیشنهادهای مشرکان لجباز و سرسخت، مبنی بر ارائه معجزات و نشانههای ابداعی ممکن و غیر ممکن، همانند اینکه پیامبر از سطح زمین برای آنان چشمهای بجوشاند، یا باغی از درختان انگور و خرما برای آنان پدید آید، یا آسمان تکه تکه بر آنان فرو افتد، یا خداوند و فرشتگان را نزد آنها حاضر کند... و این سلسله از پیشنهادهای نابخردانه و شگفتانگیز، خداوند از پیامبر ج میخواهد که با این جملۀ کوتاه به آنان پاسخ گوید:
﴿سُبۡحَانَ رَبِّي هَلۡ كُنتُ إِلَّا بَشَرٗا رَّسُولٗا﴾ [الإسراء: ٩٣].
«پروردگار من منزه است (از آنکه کسی به وی فرمان دهد، یا اینکه در قدرت وی شریک گردد)، مگر من جز یک انسان پیامآور (چیزی بیشتر) هستم؟».
هنگامی که برخی مشرکان بعید شمردند که پیامآور خدا بشری همانند خودشان باشد که بر روی زمین راه میرود، و چنین پنداشتند که پیامبر باید فرشتهای باشد که از آسمان فرود میآید، قرآن در ردّ آنان فرمود:
﴿قُل لَّوۡ كَانَ فِي ٱلۡأَرۡضِ مَلَٰٓئِكَةٞ يَمۡشُونَ مُطۡمَئِنِّينَ لَنَزَّلۡنَا عَلَيۡهِم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ مَلَكٗا رَّسُولٗا ٩٥﴾ [الإسراء: ٩٥].
«بگو: اگر در زمین (به جای انسانها) فرشتگانی مستقر و در آن راه میرفتند ما از آسمان (از جنس خودشان) فرشتهای به عنوان پیغمبر به سویشان میفرستادیم».
از این رو میبینیم که او ج میخورد و میآشامد، ازدواج میکند و فرزند میپرورد، هم شادمان و هم اندوهگین میگردد، هم خشنود و هم عصبانی میشود، در تدبیر هم به هدف میزند و هم خطا میکند، هم به یاد میآورد و هم فراموش میکند، و بالاخره تمام کارهایی را که یک انسان عادی انجام میدهد، او نیز به انجام میرساند، مگر موردی که بزهکاری محسوب گردد و یا دون شأن پیامبری باشد؛ و بدین ترتیب شایستگی سرمشقبودن برای تمامی انسانها را احراز نمود:
﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ﴾ [الأحزاب: ٢١].
«به حقیقت شخصیت پیامبر خدا الگوی درخشانی برای همۀ شماست».
سمت و سوی انسانی در پیامهای پیامآوران خدا:
قرآن اعتباربخش، توجه ما را بدین نکته معطوف میسازد که پیامبرانی که خداوند آنان را به عنوان دعوتگران یکتاپرستی و یگانهساختن خداوند برانگیخت و نخستین درخواستشان از ملتهای خود این بود که:
﴿ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥٓۚ﴾ [المؤمنون: ٣٢].
«همان خداوند را عبادت نمایید، شما غیر از او فرمانروا و فریادرسی ندارید».
همین پیامبران دعوتشان نه تنها جانب انسانی را نادیده نگرفت، بلکه در زمینۀ بهبودبخشیدن و اصلاح وضعیت انسان و مبارزه با تباهی و انحراف در زندگی بشری به تلاش پرداخت.
این هود ÷ است – همانگونه که ملت خود را از شریکسازی برای خداوند بازمیدارد – آنان را از بیمبالاتی و خیرهسری، کجروی، خشونت و زورگویی هم نهی میکند:
﴿أَتَبۡنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ ءَايَةٗ تَعۡبَثُونَ ١٢٨ وَتَتَّخِذُونَ مَصَانِعَ لَعَلَّكُمۡ تَخۡلُدُونَ ١٢٩ وَإِذَا بَطَشۡتُم بَطَشۡتُمۡ جَبَّارِينَ ١٣٠﴾ [الشعراء: ١٢٨ – ١٣٠].
«آیا شما بالای هر بلندی و مکان مرتفعی برجی میسازید و (در آن) به کارهای بیهوده و خوشگذرانی میپردازید؟ و دژها و قلعههایی میسازید که انگار جاودانه میمانید؟ و هنگامی که (مجرمان را) مجازات میکنید، قانونشکنانه برخورد مینمایید و همانند تجاوزگران خود سر مجازات میکنید؟»[٣٢].
و صالح ÷ در بارۀ حدودشکنان و تجاوزگران فسادپیشه به ملت خود هشدار میدهد:
﴿فَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُونِ ١٥٠ وَلَا تُطِيعُوٓاْ أَمۡرَ ٱلۡمُسۡرِفِينَ ١٥١ ٱلَّذِينَ يُفۡسِدُونَ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا يُصۡلِحُونَ ١٥٢﴾ [الشعراء: ١٥٠ – ١٥٢].
«از خدا بترسید و از من دستور بپذیرید، و از حدودشکنان خود سر دستور مگیرید. آنهایی که در زمین به ویرانگری و نابودسازی میپردازند و اصلاحگرا و اصلاحگر نیستند».
و لوط در همین راستا به مردم خود چنین میگوید:
﴿أَتَأۡتُونَ ٱلۡفَٰحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنۡ أَحَدٖ مِّنَ ٱلۡعَٰلَمِينَ﴾ [الأعراف: ٨٠].
«آیا کار بسیار زشت و پلشتی را انجام میدهید که کسی از جهانیان پیش از شما مرتکب آن نشده است؟!».
﴿أَتَأۡتُونَ ٱلذُّكۡرَانَ مِنَ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٦٥ وَتَذَرُونَ مَا خَلَقَ لَكُمۡ رَبُّكُم مِّنۡ أَزۡوَٰجِكُمۚ بَلۡ أَنتُمۡ قَوۡمٌ عَادُونَ ١٦٦﴾ [الشعراء: ١٦٥ – ١٦٦].
«آیا در میان جهانیان به سراغ جنس ذکور میروید و همسرانی را که پروردگارتان برایتان آفریده است، رها میسازید. بلکه اصلاً شما گروهی هستید حدودشکن و تجاوزگر».
و شعیب ÷ خطاب به ملت خویش میگوید:
﴿۞وَإِلَىٰ مَدۡيَنَ أَخَاهُمۡ شُعَيۡبٗاۚ قَالَ يَٰقَوۡمِ ٱعۡبُدُواْ ٱللَّهَ مَا لَكُم مِّنۡ إِلَٰهٍ غَيۡرُهُۥۖ وَلَا تَنقُصُواْ ٱلۡمِكۡيَالَ وَٱلۡمِيزَانَۖ إِنِّيٓ أَرَىٰكُم بِخَيۡرٖ وَإِنِّيٓ أَخَافُ عَلَيۡكُمۡ عَذَابَ يَوۡمٖ مُّحِيطٖ ٨٤ وَيَٰقَوۡمِ أَوۡفُواْ ٱلۡمِكۡيَالَ وَٱلۡمِيزَانَ بِٱلۡقِسۡطِۖ وَلَا تَبۡخَسُواْ ٱلنَّاسَ أَشۡيَآءَهُمۡ وَلَا تَعۡثَوۡاْ فِي ٱلۡأَرۡضِ مُفۡسِدِينَ ٨٥ بَقِيَّتُ ٱللَّهِ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَۚ وَمَآ أَنَا۠ عَلَيۡكُم بِحَفِيظٖ ٨٦﴾ [هود: ٨٤ – ٨٦].
«و بهسوی مدین برادرشان شعیب را فرستادیم. گفت ای قوم من! خدا را بپرستید (و بدانید که) جز او معبودی ندارید. و از پیمانه و ترازو مکاهید، من شما را ثروتمند و بینیاز (از کاستن از مقادیر و اوزان) میبیننم (اگر با وجود ثروتمندی، کمفروشی کنید و مؤمنانه رفتار نکنید) من بر شما از عذاب روز فراگیر میترسم. ای قوم من! پیمانه و ترازو را از روی عدل و داد به تمام و کمال بسنجید و بپردازید و از چیزهای مردم نکاهید و در زمین تباهکارانه تباهی نکنید. چیزی را که خداوند (از مال حلال) برایتان باقی میگذارد (از مالاندوزی حرام) بهتر است ومن نگهبان شما نیستم».
در اینجا ملاحظه میکنیم که شعیب ÷ در آغاز کار، ملت خود را به یکتاپرستی که زیربنای ساختار تمامی رسالتهای الهی به شمار میرود، فرا میخواند، و این مسأله فقط یک جمله را به خود اختصاص میدهد و به همان اندازه وقت وی را میگیرد، سپس در زمینۀ دعوت آنان به رعایت عدالت در معاملات اقتصادی و پرهیز از روش رایج دغلبازی تجاری و کمفروشی و زیادهستانی، داد سخن داده و به تفصیل صحبت مینماید. در اینجا قوم مدین، در یک حالت جهالت مسخرهآمیز، یا مسخرهگری جهالتآمیز چنین به وی پاسخ میگویند:
﴿قَالُواْ يَٰشُعَيۡبُ أَصَلَوٰتُكَ تَأۡمُرُكَ أَن نَّتۡرُكَ مَا يَعۡبُدُ ءَابَآؤُنَآ أَوۡ أَن نَّفۡعَلَ فِيٓ أَمۡوَٰلِنَا مَا نَشَٰٓؤُاْۖ إِنَّكَ لَأَنتَ ٱلۡحَلِيمُ ٱلرَّشِيدُ ٨٧﴾ [هود: ٨٧].
«گفتند: ای شعیب! آیا نمازهایت به تو دستور میدهد که ما چیزهائی را که پدرانمان (از قدیم و ندیم) آنها را میپرستند، ترک نماییم، و یا نتوانیم به دلخواه خود در اموال خویش تصرف کنیم؟! تو که مرد شکیبا و خردمندی هستی (آخر تو و این حرفها!)».
و به همین صورت میبینیم که دعوتهای پیامبران نسبت به تنگناهای بشر بیاعتنا نبوده، و از اوضاع جامعۀ انسانی و چارهاندیشی و اصلاحاتی که آن جامعه طلب میکرد، غفلت نمیکردهاند. اکنون باید پرسید که جهتگیری مکتب اسلام در بارۀ انسانگرایی چگونه است؟!
[٣٢]- فراتررفتن از حدود شرعی مشخص و تجاوزگری در برخورد با مخالفان و مجرمان یکی از عوامل اصلی نابودی تمدن عاد میباشد. و چرا چنین نباشد که برخورد غیر قانونی و خودسرانه با مجرمان هم خود نوعی جرم است و جرم در هر نوع آن، ویرانگر است و برانداز. (مترجم)
سمت و سوی انسانی در اندیشۀ اسلام:
برای هر اسلامپژوهی که قرآن و سنت پیامبر ج را مورد بررسی و کاوش قرار دهد، آشکارا روشن میگردد که اسلام عنایت فوق العاده و چشمگیری به «انسانگرایی» ورزیده، و بخشش گستردهای از لیستآموزهها، رهنمودها و قوانین خود را به آن اختصاص داده است.
و با نگاهی به فقه اسلامی متوجه خواهید شد که بخش «عبادات» جز در حدود یک چهارم یا یک سوم از مجموع آن را در برنمیگیرد، و بقیه در بارۀ احوال انسان میباشد، اعم از: احوال شخصیه، معاملات، احکام جنایی و کیفری و...
افزون بر این، شما خود با بازاندیشی در خود عبادتهای بزرگ درمییابید که یکی از آنها در بنیان خود، «انسانی» میباشد. این عبادت زکات است که از ثروتمندان گرفته میشود تا به مستمندان و تنگدستان بازگردانده شود. این زکات برای فرد نخست عامل تزکیه و پاکسازی است و برای دومی بینیازکننده و آزادیبخش.
دیگر عبادتها هم خالی از جانب انسانی نیستند و شما خود به هنگام انجام آنها به این امر پی خواهید برد. به عنوان نمونه: نماز، پشتیبانی است برای انسان در کشمکش زندگی:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱسۡتَعِينُواْ بِٱلصَّبۡرِ وَٱلصَّلَوٰةِۚ إِنَّ ٱللَّهَ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ١٥٣﴾ [البقرة: ١٥٣].
«ای ایمانداران! از بردباری و نماز یاری بجویید».
و روزه تمرین و پرورشی است برای ارادۀ انسان در زمینۀ بردباری به هنگام رویارویی با سختیها و مشکلات، و تمرینی است برای عواطف در زمینۀ احساس رنجهای دیگران، تا در نتیجه فرد به همدردی با آنها بشتابد. بر همین مبناست که پیامبر ج ماه رمضان را به «ماه بردباری» و «ماه همدردی» نام نهاده است[٣٣].
و حج همایشی است ربانی – انسانی که خداوند بندگانش را به آن دعوت فرموده است:
﴿لِّيَشۡهَدُواْ مَنَٰفِعَ لَهُمۡ وَيَذۡكُرُواْ ٱسۡمَ ٱللَّهِ فِيٓ أَيَّامٖ مَّعۡلُومَٰتٍ﴾ [الحج: ٢٨].
«تا منافع خویش را با چشم خود ببینند (و به سود مادی و معنویشان برسند و ناظر فواید فردی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و اخلاقی حج باشند) و در ایام معینی به ذکر خداوند بپردازند».
مشاهدۀ منافع در اینجا نمایانگر جانب انسانی در اهداف حج میباشد.
فراتر از اینها میبینیم که پیامبر ج هر کاری را که فرد مسلمان انجام میدهد، و برای انسان نفعی مادی یا شادمانی و سروری درونی به همراه میآورد، همردیف عبادت به شمار میآورد.
و مسلمانی نیست که از آن احادیث نبوی بیاطلاع باشد که تأکید میورزند: برداشتن زباله و خار و خاشاک از راه، خود صدقهای میباشد، و فرماندادنت به انجام نیکیها صدقه است، جلوگیریکردنت از زشتیها صدقه است، کمککردن به ناتوان در سوارشدن بر مرکبش (ماشین، چهارپایان، ویلچیر ...) صدقه است، بهبودبخشیدنت به رابطۀ میان دو نفر صدقه است، گشادهرویی و لبخندزدنت به هنگام برخورد با برادر مسلمانت صدقه است، سخن نیکو نیز خود صدقهای است، ... تا پایان آنچه از انواع نیکرفتاری انسان و خدمت اجتماعی در حدیث آمده است.
بلکه، حساسیت اینگونه نیکی و خدمت انسانی روزانه را پیامبر ج تا جایگاه «واجبات» که ترک عمدی آنها با وجود توانایی موجب بازخواست میباشد، بالا میبرد.
شیخان (بخاری و مسلم) از ابوموسی س روایت کردهاند که پیامبر ج فرمود: «بر هر مسلمانی صدقهای واجب است». اصحابش عرض کردند: ای پیامآور خدا! تک تک ما که توانایی مالی کافی برای بخشش و صدقه را نداریم!! و ادامه دادند: یا رسول الله! اگر کسی چیزی نیافت چه؟!
گویی آنان صدقه را فقط اعطای مقداری کمک مالی به نیازمندان میپنداشتند. به همین دلیل پیامبر ج گستردگی مفهوم آن صدقهای را که او بر هر مسلمانی حتی آنهایی هم که چیزی برای صدقهدادن نمییافتند، واجب ساخته بود، بیان فرمود و اظهار داشت: «[آنکه چیزی نیافت] با دستان خود به تلاش میپردازد، در نتیجه خودش سود میبرد و بخشش هم میورزد». عرض کردند: اگر کاری پیدا نکرد، چه؟ فرمود: «نیازمند مددجویی را یاری نماید». عرض کردند: اگر توانایی نداشت، چه؟ فرمود: «به انجام کارهای خیر و پسندیده سفارش میکند». عرض کردند: اگر این کار را هم نکرد، چه؟ فرمود: «از شر گستری و بدجنسی و زیانرسانی خودداری میکند، همین برایش صدقهای خواهد بود». [صحیح بخاری]
فراتر از این پیامبر ج این وظیفۀ انسانی – اجتماعی روزانه را بر هر بندی از استخوانبندی انسان یعنی بر تمام مفاصل وی واجب میگرداند.
در همین زمینه در حدیث صحیحی که شیخان روایت کردهاند، آمده است: «بر هر مفصلی از [اندامهای] مردم، در هر روزی که آفتاب در آن طلوع میکند، صدقهای واجب است، (نه اینکه صدقه فقط کمک مالی باشد،) فرد میان دو شخص به اصلاح میپردازد، این خود صدقهای است، پیادهای را یاری میرساند تا بر مرکبش (ماشین، چهارپا، ویلچر،...) سوار گردد، یا کالایش را روی آن میگذارد، این نیز صدقه است و هر گامی که به سوی نماز برمیدارد، صدقه است، زباله و خار و خاشاک را از سر راه برمیدارد، این هم صدقه است».
و گاهی اوقات به احادیث نبوی برخورد میشود که به برخی کارهای انسانی ارزشی میبخشند که ارزش و جایگاه آنها را از اشتغال به کارهای دینی مستحب بالاتر میبرد. این اعتبار بخشی در مورد کارهایی است که دایرۀ نفع همگانی گستردهتری دارند، یا به واسطۀ آنها آسیب فراوان و قابل توجهی از مردم دور میگردد. همانند: اصلاح پیوندهای ارتباطی، دادگری حاکم در امر حکومت و مانند اینها.
در این باره در حدیث شریف چنین میخوانیم: «ایا کاری را به شما نشان ندهم که ارزش آن از نماز و روزه و صدقه بیشتر باشد؟ گفتند: چرا، یا رسول الله! فرمود: اصلاح پیوندهای ارتباطی، چرا که گسستهشدن پیوندها و قطع روابط، همان عامل ویرانگر و تیغتراشنده میباشد»[٣٤] یعنی: دین را میتراشد نه موی را، همچنانکه در یکی از روایتها آمده است[٣٥].
همچنین میخوانیم: «فقط یک روز از [زمامداری] حاکم دادگستر، از شصت سال عبادت برتر است»[٣٦]. و نیز این حدیث شگفتآور را میخوانیم: «محبوبترین کارها در پیشگاه خداوند عبارتند از: شادمانساختن یک مسلمان یا رفع گرفتاری وی، یا بازپرداخت وامی برای او، و یا خوراکبخشیدن و دورساختن گرسنگی از وی. و اگر برای برطرفساختن یک نیاز، با برادری همراه شوم از یک ماه اعتکاف در این مسجد – یعنی مسجد مدینه – برایم دوستداشتنیتر است، و هرکس خشم خویش را فرو خورد – در حالی که اگر بخواهد، بتواند آن را عملی سازد و فرو ریزد – خداوند روز قیامت، دلش را از رضایت و آرامش سرشار خواهد ساخت، و هر آنکه تا برطرفساختن کامل یک نیاز برادر دینیاش را همراهی نماید، خداوند در روز لغزش گامها به گامهای وی استواری خواهد بخشید»[٣٧].
[٣٣]- همچنانکه در گفتار سلمان نزد ابن خزیمه آمده است.
[٣٤]- ابوداود، ترمذی، و ابن حبان در صحیح خود آن را روایت نمودهاند.
[٣٥]- این را ترمذی نقل نموده است.
[٣٦]- طبرانی در «الکبیر» و «الاوسط» این حدیث را از ابن عباس روایت نموده است. و اسناد «الکبیر» قابل پذیرش و نیکو میباشد همانطور که در «الترغیب» هم آمده است.
[٣٧]- این حدیث را اصفهانی از گفتۀ ابن عمر روایت نموده و متن حدیث از اوست. ابن ابی الدنیا هم بدون ذکر نامها آن را از «برخی یاران پیامبر» روایت کرده است. و منذری در «الترغیب والترهیب»
انسانیت انسان:
جهان از مجموع مذاهب، فلسفه و اندیشههای بعضاً مخالفی که شناخته به دو گرایش فکری دست یافته است که هرکدام با دیگری تناقض دارد:
گرایشی که انسان را به مقام الوهیت و خدایی میرساند، او را معبود خودش قرار میدهد، در این دیدگاه نه پروردگاری هست که وی را آفریده باشد، و نه معبودی که کار و بارش را تدبیر نماید، نه حساب و کتابی در انتظار اوست و نه آخرتی که وی رهسپار آن باشد. لذا هر کاری را که بخواهد به انجام میرساند، و هر حکمی را که اراده نماید، صادر میکند و مطابق آن رفتار مینماید.
و گرایشی دیگر که به انسان صرفاً به عنوان «حیوان» نگاه میکند، حیوانی «مترقی» یا حیوانی «تولیدکننده» و یا حیوانی «اجتماعی».
در هرحال، مهم این است که او یک حیوان است، و ریشۀ اصلی وی عبارتست از «حیوانیت» و از همین دیدگاه است که این گرایش به انسان مینگرد و با وی برخورد میکند و فعالیتهایش را تفسیر و توجیه و گرایشهایش را تعیین مینماید.
اما اسلام، نه انسان را تا مقام الوهیت بالا میبرد، و نه وی را تا حضیض حیوانیت پایین میآورد.
آخر هرگز نمیتواند خدا باشد کسی که پس از یک دوران عدم، هستی یافته باشد، و پس از گذراندن عمری کوتاه یا دراز به استقبال مرگ میرود، کسی که بدون اختیار خود پای به صحنۀ گیتی نهاده و بدون اختیار خواهد مرد، و زندگانی وی میان ولادت و مرگ، محکوم یک سلسله قوانین طبیعی تغییر ناپذیر میباشد که توانایی دفع آنها را ندارد. و او بدین ترتیب – علیرغم برخورداری از خرد، اراده و ابزار – در برابر بسیاری از چیزها، رویدادها و مقررات، ناتوان و درمانده و مقهور میباشد. و درماندۀ مقهور چگونه میتواند «خدا» باشد و حال آنکه ویژگی خدا این است که وی توانا و قهار و مسلط میباشد؟
او البته همچنانکه خدا نیست، حیوان هم نیست. نفی الوهیت انسان، مسلماً به معنای اثبات حیوانبودن وی نیست، چه انسان گونهای است ممتاز که خداوند با خرد، اراده و روح به وی ارزش بخشیده است.
نشانههای بزرگداشت انسان از سوی خداوند:
انسان – با عنایت به آنچه گفته شد – در نظر اسلام آفریدهای است ممتاز و ارزشمند که خداوند او را امتیاز و اعتبار بخشیده، و بر بسیاری از آفریدگانش برتری داده است. اکنون بهتر است که برخی نمادهای گرامیداشت انسان، از طرف خداوند را یادآوری نماییم.
(الف) جانشینساختن وی در زمین:
اسلام ارجمندی نوع بشر را اعلام نمود لذا وی را جانشین و خلیفهی خداوند در زمین شمرد، همان منزلتی که دل از کفنوریان ربوده و شیفتگی دیدار آن گردن فرشتگان را به سویش افراشته بود، و آنان با خوشبینی به احراز آن امید بسته بودند، اما حسرت برخوردارشدن از آن بر دلشان نشست، و خداوند مقام فوق را به انسان ارزانی داشت:
﴿وَإِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي جَاعِلٞ فِي ٱلۡأَرۡضِ خَلِيفَةٗۖ قَالُوٓاْ أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا وَيَسۡفِكُ ٱلدِّمَآءَ وَنَحۡنُ نُسَبِّحُ بِحَمۡدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَۖ قَالَ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ مَا لَا تَعۡلَمُونَ ٣٠ وَعَلَّمَ ءَادَمَ ٱلۡأَسۡمَآءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمۡ عَلَى ٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ فَقَالَ أَنۢبُِٔونِي بِأَسۡمَآءِ هَٰٓؤُلَآءِ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٣١ قَالُواْ سُبۡحَٰنَكَ لَا عِلۡمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمۡتَنَآۖ إِنَّكَ أَنتَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ ٣٢ قَالَ يَٰٓـَٔادَمُ أَنۢبِئۡهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡۖ فَلَمَّآ أَنۢبَأَهُم بِأَسۡمَآئِهِمۡ قَالَ أَلَمۡ أَقُل لَّكُمۡ إِنِّيٓ أَعۡلَمُ غَيۡبَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَأَعۡلَمُ مَا تُبۡدُونَ وَمَا كُنتُمۡ تَكۡتُمُونَ ٣٣﴾ [البقرة: ٣٠ – ٣٣].
«زمانی (را یادآوری کن) که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی قرار میدهم. گفتند: آیا در زمین کسی را قرار میدهی و جایگاه میبخشی که فساد میکند و تباهی راه میاندازد و خونها خواهد ریخت، و حال آنکه ما پیوسته به حمد و ستایش و طاعت و عبادت تو مشغولیم؟ گفت: من حقایقی را میدانم که شما نمیدانید. و خداوند تمام نامها را به آدم آموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست میگویید اسامی اینها را به من بگویید. گفتند: منزهی تو، ما چیزی جز آنچه به ما آموختهای، نمیدانیم. تو دانا و حکیم هستی. فرمود: ای آدم! آنان را از اسمهای اینها آگاه کن. هنگامی که آنان را از نامهای پدیدهها آگاه ساخت، خداوند فرمود: به شما نگفتم که من غیب (و راز) آسمانها و زمین را میدانم، و از آنچه شما آشکار میکنید یا پنهان میداشتید، نیز آگاهم؟».
و این چنین خداوند انسان را با اعطای نمایندگی و مقام خلافت در زمین ارجمند ساخت، و برای این امر، وی را به اندیشه و دانش که از رهگذر آنها از نوریان فراتر رفت، مجهز گردانید.
(ب) آفریدن وی در آراستهترین و زیباترین قیافه و هیات:
همچنین اسلام بیان میدارد که خداوند نوع انسان را با سیمای برازنده و دلکش و با پیکر زیبا و خوشترکیب گرامی داشته است. همانطور که میفرماید:
﴿لَقَدۡ خَلَقۡنَا ٱلۡإِنسَٰنَ فِيٓ أَحۡسَنِ تَقۡوِيمٖ ٤﴾ [التین: ٤].
«ما انسان را (از نظر جسم و روح) در بهترین شکل و زیباترین سیما آفریدهایم».
﴿وَصَوَّرَكُمۡ فَأَحۡسَنَ صُوَرَكُمۡۖ﴾ [التغابن: ٣].
«و شما را شکل بخشیده است و قیافههایتان را آراسته و زیبا ساخته است».
و پیامبر ج این دعا را در سجدهاش تکرار میفرمود:
«سَجَدَ وَجْهِي لِلَّذِي خَلَقَهُ، وَصَوَّرَهُ، وَشَقَّ سَمْعَهُ وَبَصَرَهُ، فَتَبَارَكَ اللهُ أَحْسَنُ الْـخَالِقِينَ».
«(نماد وجودم یعنی) روی خود را بر خاک میگذارم، برای آنکس که آن را اندازهگیری و آفرید، و به آن شکل بخشید، و گوش و چشمش را پدید آورد، آفرین بر خداوند، هنرمندترین آفریدگاران».
(ج) برتریبخشیدن به انسان با عنصر وحی:
فراتر از تمامی اینها خداوند با روح آسمانی که در میان دو پهلوی انسان به ودیعت نهاد، مدال افتخار دیگری بر گردن وی آویخت، این روح پرتوی از نور خداوند و دمی است از روح او که انسان با آن شایستگی یافت تا فرشتگان در اجرای فرمان خداوند کمر تجلیل و بزرگداشت در پیش پای وی خم نمایند، همانگونه که خدا به ملائکه فرمود:
﴿إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِينٖ ٧١ فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٧٢﴾ [ص: ٧١ – ٧٢].
«من انسانی را از گل میآفرینم، هنگامی که او را سر و سامان دادم و آراسته و پیراسته کردم، و از روح خود در او دمیدم، در برابرش سجده نمایید».
این دم روح الهی، چنانکه برخی مردم میپندارند، فقط ویژۀ آدم پدر انسانها نیست، و فرزندان و نسل وی همگی بهرهای از آن دریافت داشتهاند، همانگونه که خدا پس از سخنگفتن در مورد آفرینش آدم میفرماید:
﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسۡلَهُۥ مِن سُلَٰلَةٖ مِّن مَّآءٖ مَّهِينٖ ٨ ثُمَّ سَوَّىٰهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِۦۖ وَجَعَلَ لَكُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفِۡٔدَةَۚ قَلِيلٗا مَّا تَشۡكُرُونَ ٩﴾ [السجدة: ٨ – ٩].
«سپس خداوند ذریۀ او را از عصارۀ آب ناچیزی آفرید. آنگاه اندامهای او را تکمیل و آراسته کرد و از روح خود در او دمید، و برای شما گوشها و چشمها و دلها آفرید (تا بشنوید و بنگرید و بفهمید، اما) شما کمتر شکر (نعمتهای او) را به جای میآورید».
این گرامیداشت و مراسم نکوداشت، ویژۀ شخص آدم ÷ نبود، بلکه بزرگداشتی بود برای نوع انسانی در شخص وی چه خداوند دیگر انسانها را هم همچون او با امتیازهای اندیشه، دانش و روح برتری بخشیده، و آنان را نیز همانند او در زمین جانشین ساخته است. و بنابر همین است که قرآن با اعلام کرامت تمامی انسانها میفرماید:
﴿۞وَلَقَدۡ كَرَّمۡنَا بَنِيٓ ءَادَمَ وَحَمَلۡنَٰهُمۡ فِي ٱلۡبَرِّ وَٱلۡبَحۡرِ وَرَزَقۡنَٰهُم مِّنَ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَفَضَّلۡنَٰهُمۡ عَلَىٰ كَثِيرٖ مِّمَّنۡ خَلَقۡنَا تَفۡضِيلٗا ٧٠﴾ [الإسراء: ٧٠].
«ما آدمیزادگان را گرامی داشته ایم، و آنان را در خشکی و دریا (بر مرکبهای گوناگون) حمل کردهایم، و از چیزهای پاکیزه و خوشمزه به آنان روزی بخشیدهایم، و بر بسیاری از آفریدگان خود کاملاً برتریشان دادهایم».
اینها همه اثبات میکنند که انسان خود نوعی است منحصر به فرد و متمایز از دیگر حیوانات، چرا که حیوانات – هرچند که در عناصر ساختار مادی، همانند وی باشند – در ساختار معنوی با انسان متفاوت بوده و انسان نیز با آنها متفاوت میباشد، و این تفاوت از آنجا ناشی میشود که خداوند خلعتهای روح و اندیشه را فقط برازندۀ قامت انسان دیده، و سر حیوانات از تاج کرامت، برهنه و بیکلاه مانده است، چرا که شانۀ آنها برخلاف انسان از بار نمایندگی خدا در زمین و آبادساختن آن خالی است.
بدین ترتیب، حیوانات فقط ابزارهایی هستند در اختیار انسان، برای اجرای مأموریت خود تا با در خدمتگرفتن آنها نیازهایش را مرتفع گرداند.
تردیدی نیست که تلقین این معنی در روان انسان غیر از تلقین کسانی است که انسان در نگاهشان چیزی بیش از یک حیوان تکامل یافته نیست که با گذشت زمان تدریجاً دگرگونی یافته و پیشرفت نموده تا به صورت کنونی درآمده است[٣٨].
(د) مسخرساختن هستی برای انسان:
از دیگر نمادهای تکریم انسان از سوی خداوند – در اندیشۀ اسلام – این است که او تمامی هستی را در خدمت انسان قرار داده است. و تمامی پدیدهها: آسمان و زمین، خورشید، ماه، ستارگان، شب و روز، آب و خشکی، اقیانوسها و رودها، گیاهان و جانوران و جمادات، همگی به واسطۀ ارزشی که انسان نزد خداوند دارد، در راستای منفعت، مصلحت و سعادت وی رام و مسخر گردیدهاند.
در همین رابطه خداوند خطاب به آدمیان میفرماید:
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَأَنزَلَ مِنَ ٱلسَّمَآءِ مَآءٗ فَأَخۡرَجَ بِهِۦ مِنَ ٱلثَّمَرَٰتِ رِزۡقٗا لَّكُمۡۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلۡفُلۡكَ لِتَجۡرِيَ فِي ٱلۡبَحۡرِ بِأَمۡرِهِۦۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلۡأَنۡهَٰرَ ٣٢ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ دَآئِبَيۡنِۖ وَسَخَّرَ لَكُمُ ٱلَّيۡلَ وَٱلنَّهَارَ ٣٣ وَءَاتَىٰكُم مِّن كُلِّ مَا سَأَلۡتُمُوهُۚ وَإِن تَعُدُّواْ نِعۡمَتَ ٱللَّهِ لَا تُحۡصُوهَآۗ﴾ [إبراهیم: ٣٢ – ٣٤].
«خدا ذاتی است که آسمانها و زمین را آفریده و از آسمان آب را پایین آورده است، و با آن میوهها و دانهها را پدیدار کرده و روزی شما گردانده است. و کشتیها را مسخر شما نموده است تا در دریا با اجازه و ارادۀ او حرکت کنند و رودخانهها را در اختیار شما قرار داده است. و خورشید و ماه را مسخر شما کرده است که دائماً به برنامه خود ادامه میدهند. و شب را (برای آسایش) و روز را (برای تلاش) مسخر شما ساخته است. و هرچه را خواسته باشید به شما بخشیده است، و اگر بخواهید نعمتهای خدا را بشمارید (از بس که زیادند) نمیتوانید آنها را شمارش نمایید».
﴿۞ٱللَّهُ ٱلَّذِي سَخَّرَ لَكُمُ ٱلۡبَحۡرَ لِتَجۡرِيَ ٱلۡفُلۡكُ فِيهِ بِأَمۡرِهِۦ وَلِتَبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِهِۦ وَلَعَلَّكُمۡ تَشۡكُرُونَ ١٢ وَسَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ جَمِيعٗا مِّنۡهُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَٰتٖ لِّقَوۡمٖ يَتَفَكَّرُونَ ١٣﴾ [الجاثیة: ١٢ – ١٣].
«خداوند همان ذاتی است که دریا را رام شما کرده است، تا کشتیها برابر فرمان و اجازۀ او در آن روان شوند، و شما انسانها بتوانید از فضل خدا بهره گیرید، و شاید سپاسگزار گردید. او آنچه که در آسمانها و آنچه که در زمین است همه را از ناحیۀ خود مسخر شما ساخته است. قطعاً در این امر نشانههای مهمی برای کسانی که تفکر میکنند وجود دارد».
﴿أَلَمۡ تَرَوۡاْ أَنَّ ٱللَّهَ سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَأَسۡبَغَ عَلَيۡكُمۡ نِعَمَهُۥ ظَٰهِرَةٗ وَبَاطِنَةٗۗ﴾ [لقمان: ٢٠].
«آیا ندیدهاید که خداوند آنچه را که در آسمانها و زمین است، مسخر شما کرده است؟ و نعمتهای خود را – چه نعمتهای ظاهر و چه نعمتهای باطن – بر شما گسترده و افزون ساخته است؟».
رامنمودن هستی برای انسان دو معنی مهم در بر دارد:
نخست اینکه انرژیها و نیروهای جهان هستی کلاً برای انسان تدارک دیده شده و به وی بخشیده شدهاند، و در صورت فراهمآوردن راههای مهار، و رعایت سنتهای الهی در این زمینه، چیزی از آنها از کنترل بشر خارج نخواهد شد. لذا وظیفۀ انسان این است که با اعمال جدیت و تلاش خود و با به کارگیری نیروی اندیشهاش در گشودن گرهها و پیچیدگیها و کشف ذخایر آن انرژیها بکوشد، تا بتواند آنها را در زمینههای سودمند و امور انسانساز و سعادتآور به کار گیرد.
و دوم اینکه انسان هرچند که نسبت به زمان و مکان عمری کوتاه و حجمی کوچک دارد، اما گل سرسبد گیتی و سالار ملک هستی، اوست. به همین دلیل زیبندۀ انسان نیست که چیزی را در این جهان سرور خود سازد و از روی شیفتگی و یا ترس به بندگی و عبادتش بپردازد. کسانی که به پرستش برخی اشیا، یا مظاهر طبیعی و یا نیروهای گیتی واقع در عالم بالا و پایین پرداختند، حقایق را وارونه نمودند و انسان را از سالاری که هستی در خدمت اوست، به بندهای خوار و بیمقدار تنزل دادند که برای ستارهای، یا درختی، یا یک گاو، یا سنگی از انواع سنگها، یا دیگر مواردی که تاریخ از پندارهای انسانها و تاریکاندیشیهای آنان به هنگام انحراف از برنامههای خداوند به ثبت رسانده است، به سجده میافتد و در برابر آن سر بر خاک میگذارد، درست عکس آن چیزی که خداوند برای انسان و از انسان خواسته است.
[٣٨]- همانطور که اندیشه داروین، همین است. اندیشهای که فاقد دلیل قانعکننده میباشد، و صهونیسم آن را فقط برای هدفی که خود میداند، ترویج نمود. همانطور که در کتاب «پروتکلهای دانشوران صهیونیست» به این امر اعتراف کردهاند. حتی پیروان داروین پس از خود وی جز مخالفت با این نظریه و اثبات علمی «ثبات ساختاری انسان» چارهای نداشتند. اینها، همان گروهی هستند که اندیشۀ آنها را «نوداروینی» مینامند. در زمینه بررسی تئوری داروین، ن.ک به: «نظریۀ داروین بین مؤیدیها و معارضیها» نوشته استاد قیس قرطاس و کتاب «انسان در قرآنکریم» از استاد عباس عقاد، و «انسان بین مادیگری و اسلام» از استاد محمد قطب.
امتیاز «انسانگرایی» در اسلام:
تردیدی نیست که ادیان، اندیشهها، مکاتب و فلسفههایی وجود دارند که به انسان اهتمام میورزند و بر رستگاری و سعادت وی حرص میورزند، و اغلب با نوعی ژست مغرورانه «انسانگرایی» ادعاییِ خود را به عنوان یک امتیاز به رخ دیگران هم میکشند.
اما نقص مشترک تمامی این اندیشهها و مکاتب این است که شناخت فراگیر و همه جانبهای از انسان ندارند، بلکه به صورت گزینشی از دیدگاه ویژه یا از جانبی خاص و بدون توجه به سایر جوانب و اهمیت آنها در وجود وی به انسان مینگرند، و در نتیجه با نام انسان، انواع بدنامی و بینامی را بر انسان روا میدارند.
برخی ادیان و فلسفهها، فقط به جنبۀ روحانی انسان توجه میکنند، بدون اینکه به جنبۀ عقلی، و جنبۀ حسی و مادی وی اعتنا نمایند، حتی گاهی شکنجۀ جسم را به عنوان روش پرورش روح و تقویت و تعالی معنوی تجویز میکنند.
و برخی مکاتب و فلسفهها نگرش مادی صرف نسبت به انسان دارند و غیر از جنبۀ فوق به جوانب دیگری در شخصیت وی توجه و اعتراف نمیکنند، لذا در انسانشناسی آنان، بشر موجودی است اقتصادی یا حیوانی تولیدکننده و نه بیشتر.
و برخی اندیشهها و فلسفهها، انسان را به مقام «خدایی» رسانده و او را موجودی خودکفا و مستقل به شمار میآورند که «متکی به خود» بوده و نیازی به خداوند ندارد، بدین ترتیب به گمان خدمت به انسان و نکوداشت مقام وی، عملاً وی را مورد اهانت و هتک حرمت قرار داده و او را «گیاهی اهریمنی» و هرزه معرفی کردهاند که به صورت خودرو، و نه به دست دهقانی امیدوار سر برآورده و رویش ناخواسته و حضور طفیلیش نیز فرجامی ندارد، جز اینکه خشک و رود گشته و به صورت ریز ریز و پرپر درآمده و بادها آن را پخش و پراکنده سازد یا شعلههای آتش آن را در کام خود فرو برند![٣٩]
و برخی اندیشهها- مانند سرمایهداری یا کاپیتالیسم - بیش از اندازه به «فرد» توجه کرده و به وی اصالت میبخشند، وی را آزاد و راهش را باز میگذارند تا جایی که در نهایت - تحت عنوان آزادی – متلاشی و نابود میگردد، بیآنکه حقی در زمینۀ مراقبت بازپرسی و اصلاح وی در راستای مصلحت خود فرد و سپس مصلحت عموم برای جامعه قایل گردند.
برخی دیگر – مانند مارکسیسم – فرد را در تنگنا و فشار قرار داده و قید و بندهای گوناگونی را بر دست و پای وی مینهند و او را از بسیاری آزادیها و حقوق طبیعی – تحت عنوان مصلحت اجتماعی – محروم میسازند، تا جایی که وی در آستانۀ هلاک و نابودی قرار میگیرد.
اما اسلام با نگرش فراگیر و همهجانبۀ خود به ماهیت انسان و با نفوذ به اعماق کیان وی، و با پذیرفتن تمامی جنبهها و ویژگیهای وی به دور از هر گونه جانبگیری یا زیادهروی یا فروگذاری یک جنبه به حساب جنبهای دیگر، از همۀ این اندیشهها، ادیان و مکاتب تمایز یافته است.
[٣٩]- این نگرش را با نگرش مؤمنانه: «ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود»، مقایسه کنید و ببینید تفاوتِ نگه از کجاست تا به کجا!! (مترجم)
میان انسان در اندیشۀ مسیحی و انسان در اندیشۀ اسلامی:
ادیان آسمانی همگی برای آزادی، بهروزی و تعالی انسان آمدهاند، اما زیادهروی یا تحریف و جعل به وسیله دخالت اندیشههائی که گوهرشان را دگرگون و آنها را از پیام و رسالتشان تهی نمود، بدانها راه یافت و از آنجا که پیامهایی مرحلهای و زمانی بودند که خداوند نه آنها را جاودانی قرار داده و نه همانند قرآن حفاظت آنها را خود به عهده گرفته بود، بلکه این امر را به پیروان آنها واگذار نموده بود، کارایی خود را از دست داده و دگرگون شدند.
بارزترین نمونه در این زمینه، مسیحیت میباشد که برای رهایی انسان از سلطۀ فرهنگ مادّیگرا، قشرینگر و نژادپرستانۀ یهود به ظهور رسید. اما دیری نپایید که به علت دخالتهای حذفی و افزایشی تحریف گردید، تا جایی که – در قرون وسطی – به صورت یوغی بر گردن انسان و زنجیری که پای وی درآمد: ایمان را ضدّ اندیشه شمرد و تن را به خیال پاسداری از روح به فراموشی سپرد؛ فعالیت برای زندگی را مخالف عبادت خداوند به حساب آورد، در نتیجه بدعت عزلتنشینی و بریدن از زندگانی را پدید آورد؛ انسان را از روز تولد از مادر، آلوده به گناه به حساب آورد؛ با این توجیه که گناه لازمه وجودی او بوده و جزء ویژگیهای ژنتیکی و ارثی وی میباشد؛ ارتباط انسان با پروردگارش را، جز با وساطت و پا در میانی کاهنی که کلید بهشت و فرمانروایی آسمان را در دست دارد ممنوع ساخت.
(هـ) لغو واسطهگری کاهنانه میان خداوند و انسان:
این بود انسان مسیحیت در صورت تاریخی و مشهور این دین؛ اما انسان اسلام، انسانی است دیگر.
از نظر اسلام از دلایل بزرگداشت انسان از سوی خداوند، این است که پروردگار درِ تقرّب و نزدیکشدن به خودش را برای انسان، هر جا و هر زمان که بخواهد، همواره باز گذاشته است، و او را به واسطههایی که بر درون وی مسلط میشوند، و میان او و پروردگارش مانع و حجابی ایجاد میکنند، محتاج نساخته است. خداوند خطاب به پیامبر بزرگوارش میفرماید:
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ أُجِيبُ دَعۡوَةَ ٱلدَّاعِ إِذَا دَعَانِۖ﴾ [البقرة: ١٨٦].
«و هنگامی که بندگانم از تو در بارۀ من بپرسند (که من نزدیک یا دور، بگو:) من نزدیک و دعای دعاکننده را هنگامی که مرا بخواند پاسخ میگویم».
و در آیهای دیگر میفرماید:
﴿وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ﴾ [المؤمن: ٦٠].
«پروردگار شما میگوید مرا به فریاد بخوانید، تا بپذیرم».
و میفرماید:
﴿فَٱذۡكُرُونِيٓ أَذۡكُرۡكُمۡ وَٱشۡكُرُواْ لِي وَلَا تَكۡفُرُونِ ١٥٢﴾ [البقرة: ١٥٢].
«پس مرا یاد کنید، تا من نیز شما را یاد کنم، و از من سپاسگزاری کنید و ناسپاسی نورزید».
و درحدیثی قدسی اعلام میدارد: (هرکس به اندازۀ یک وجب خود را به خدا نزدیک سازد، خداوند به اندازۀ یک ذراع (١١٥ سانتی متر تقریباً) به وی نزدیک خواهد شد، و هرکس به اندازۀ یک ذراع به وی نزدیک گردد خداوند به اندازۀ یک باع (مقدار فاصله دو دست انسان وقتی از دو طرف آنها را باز کنند) به وی نزدیک خواهد شد![٤٠].
پس بدین ترتیب در اندیشۀ اسلامی نیازی نیست که انسان برای رسیدن به خداوند یا به عنوان شرط صحت عبادات و پذیرفتهشدن اعمال صالح خود دست به دامان فردی روحانی شود، همچنین اینگونه نیست که انسان به هنگام توبه از گناهان و لغزشهای خود مجبور باشد که با خواری و سرافکندگی در مقابل روحانی متصدی این امر بر صندلی معروف اعتراف قرار گیرد و در غیر این صورت توبه نه ممکن باشد و نه مقبول. اصولاً روحانی و دستگاه روحانیت [به معنای مسیحی آنها] در دین اسلام جایی ندارند، [روحانیون و علما در اسلام واسطۀ بین مردم و علوم دینی هستند نه واسطۀ میان مردم و خدا].
و بدینگونه انسان مسلمان به دور از سلطۀ طبقه دجالان مدعی دلالی میان خداوند و بندگان او میتواند هرگاه و هرجا که بخواهد، بر در رحمت پروردگارش بکوبد و او را به فریاد بخواند.
میتواند پروردگارش را هرگاه بخواهد به فریاد بخواند: او را به خود نزدیکتر از شاهرگ گردن خواهد یافت، بدون هرگونه واسطه یا میانجی، و خداوند فرموده است:
﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌۖ﴾ [البقرة: ١٨٦]. (و چون بندگانم از تو دربارهی من میپرسند، (بدانند که) من نزدیکم!.
و میتواند در هر جایی تنها یا همراه با دیگران، بدون هیچگونه ممنوعیت یا تنگنایی به نماز و عبادت بپردازد، چرا که تمامی زمین برای او مسجد است، و هرجا که باشد، خداوند نزد او حاضر خواهد بود:
﴿فَأَيۡنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجۡهُ ٱللَّهِۚ﴾ [البقرة: ١١٥].
«پس به هر سو رو کنید خدا آنجاست».
و نیز میتواند به صورت مستقیم در هر ساعتی از شب یا روز به مناجات و راز و نیاز با خداوند بپردازد، چرا که بر درگاه وی منشی و دربانی وجود ندارد.
و اینگونه نیست که اینها فقط برای خواص پارسایان و نیکوکاران بوده، و گنهکاران و مجرمان از این امور محروم باشند، هرگز! چرا که درِ رحمت خداوند برای تمامی کسانی که وی را به فریاد بخوانند و به وی امیدوار باشند، و گریهکنان و آمرزشخواهان بر آستانش بایستند، کاملاً باز است هرچند این افراد، پیشتر گناهان کبیره و کارهای زشت هم مرتکب شده باشند. خداوند میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ إِذَا فَعَلُواْ فَٰحِشَةً أَوۡ ظَلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ ذَكَرُواْ ٱللَّهَ فَٱسۡتَغۡفَرُواْ لِذُنُوبِهِمۡ وَمَن يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ إِلَّا ٱللَّهُ وَلَمۡ يُصِرُّواْ عَلَىٰ مَا فَعَلُواْ وَهُمۡ يَعۡلَمُونَ ١٣٥﴾ [آل عمران: ١٣٥]. (و آنان که چون کار زشتی انجام دهند یا بر خویشتن ستم نمایند، الله را یاد میکنند و برای گناهشان آمرزش میخواهند. - و چه کسی جز الله، گناهان را میبخشد؟ ـ و آگاهانه به گناه کردن ادامه نمیدهند!.
و در حدیث قدسی صحیح چنین آمده است: «ای بندگانم! شما شب و روز گناه میکنید، و من همۀ گناهان را میبخشایم، پس از من درخواست آمرزش نمایید، تا شما را بیامرزم»[٤١].
و در همین زمینه در قرآنکریم چنین آمده است:
﴿۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٥٣﴾ [الزمر: ٥٣].
«(از قول خدا به مردمان) بگو: ای بندگانم! ای آنانکه در معاصی زیادهروی هم کردهاید، از لطف و مرحمت خدا مأیوس و ناامید نگردید، قطعاً خداوند همۀ گناهان را میآمرزد، چرا که او بسیار آمرزنده و بسمهربان است».
و چه زیبا و پرعطوفت است این خطاب: (ای بندگانم)! میبینیم که با وجود گناهان و ستمکاریشان نسبت به خود از روی نوازشگری و اظهار محبت آنان را از درگاه خود طرد ننموده، و از شرف و سربلندی بندگی خود محرومشان نساخته است، و ایشان را به ذات قدسی خویش منسوب فرموده است.
(و) به رسمیتشناخت تمامی جوانب وجود انسانی:
از دیگر موارد تکریم انسان در دین اسلام این است که این دین انسان را به تمام و کمال و همانگونه که خداوند از نخست آفریده است، به رسمیت شناخته است. چه از جنبههای جسمی و روحی، عقلی و قلبی، و چه اراده و وجدان وی، همه را به رسمیت شناخته و حق جنبهای از این جوانب را به حساب جنبهای دیگر به فراموشی نسپرده است.
١) بر همین مناسبت که به وی دستور میدهد: در زمین به تلاش بپردازد، در اطراف و جواب آن بگردد، از خوراکیهای بهداشتی و پاکیزۀ آن تغذیه کند، از ینتها و زیباییهائی که خداوند برای بندگانش تدارک دیده است، بهره گیرد و بر همین مبناست که وی را به پاگیزگی، آراستگی و برازندگی تشویق میکند، و او را از مواد مستکننده، مخدر و هر مادهای که خوردن و آشامیدنش زیانآور میباشد، منع مینماید. و همۀ اینها در راستای وفاداری به حقوق جسم انسان میباشد.
٢) و به وی دستور داده است که فقط خداوند یگانه را پرستش نماید، و با انواع طاعات و عبادات، مانند: نماز، روزه، صدقه، زکات، حج و عمره، ذکر و دعا، انابت و نوکّل، بیم و امید، نیکی و احسان، جهاد در راه خدا، و دیگر انواع ظاهری و باطنی عبادت به سوی او تقرب جوید. و همۀ اینها به جهت رعایت حق روح میباشند.
٣) به وی دستور داده است که در عظمت و شکوه آسمانها و زمین در تمامی آفریدههای خداوند و در سرنوشت ملتها و تمدنها و قوانین و سنتهای خداوند در جوامع بنگرد و در آنها اندیشه کند، همچنانکه وی را به طلب دانش، و جستجوی حکمت از هر منبعی که باشد، امر فروده و از دگماندیشی و جزمیت، و تقلید از نیاکان و بزرگان نهی کرده است. و اینها همه به منظور احترام به حقوق عقل میباشد.
٤) توجه و نظر او را به زیباییهای هستی، به آسمان و زمین و گیاهان و جانوران آن و به مظاهر زیبایی و نگارگری دلانگیز که ساخته و پرداخته خامۀ هنرمندانه او را اشباع گرداند، و او بدین وسیله از ژرفای وجودش شکوهمندی پروردگارش را که خلقت هر چیزی را آراسته و نیکو و دلکش ساخت، احساس نماید. همچنانکه انواع بازی، سرگرمی و تفریحات را به منظور رفع خستگی روانی، برای انسان مجاز شمرده است، چرا که روان نیز همانند تن دچار کسالت و خستگی میگردد. و اینها ناشی از توجه به جنبۀ روانی و عاطفی انسان میباشد[٤٢].
(ز) نجات انسان از اعتقاد به وراثت در مورد گناه نخست:
از جمله ارزشهای انسان در اسلام این است که این دین لکۀ ننگآلودگی به گناه را که هر فردی با تولد به همراه میآورد – آنگونه که مسیحیت ادعا میکند – از پیشانی انسان برطرف ساخت. به گمان مسیحیت گناه آدم – ناشی از خوردن درخت حرام – به تمامی فرزندان وی اعم از دختر و پسر به ارث رسیده است. در نتیجه نوزادی متولد نمیشود مگر اینکه آن گناه را بر گردن دارد، و احدی از جریمه و تبعات آن جز در صورت پرداخت کفاره و فدیه خلاصی نمییابد. این فدیه هم جز با به صلیب کشیدهشدن عیسی ÷ - به گمان آنان – محقق نخواهد شد. و لزوم ایمان به فدایی و مخلصبودن عیسی بر همین اساس میباشد.
اما اسلام همۀ اینها را مردود شمرد، و اعلام نمود که «هر نوزادی پاک و با سلامتی فطری به دنیا میآید»[٤٣] بدون اینکه به گناهی آلوده یا بار سنگینی از معصیت بر دوش داشته باشد.
اسلام همچنین آشکارا و با قاطعیت مقرر نموده است که هر انسانی پاسخگوی رفتار خود میباشد. بنابراین، در منطق عدالت الهی روا نیست که فرزند بار گناه پدر یا نواده بار گناه نیاکانش را بر دوش بکشد:
﴿وَلَا تَكۡسِبُ كُلُّ نَفۡسٍ إِلَّا عَلَيۡهَاۚ وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾ [الأنعام: ١٦٤].
«بازتاب رفتارهای هر شخصی به خودش برمیگردد، و بار گناه هیچکسی را دیگری بر دوش نخواهد گرفت».
علاوه بر این، مطابق اندیشۀ اسلامی خود نافرمانی آدم را باران توبه شستشو داد، و مسألۀ او با گزینش و هدایت از جانب پروردگارش پایان پذیرفت، همانچنانکه خداوند میفرماید:
﴿وَعَصَىٰٓ ءَادَمُ رَبَّهُۥ فَغَوَىٰ ١٢١ ثُمَّ ٱجۡتَبَٰهُ رَبُّهُۥ فَتَابَ عَلَيۡهِ وَهَدَىٰ ١٢٢﴾ [طه: ١٢١ – ١٢٢].
«و آدم از فرمان پروردگارش سرپیچی کرد و در نتیجه گمراه شد. سپس پروردگارش او را برگزید و توبهاش را پذیرفت و راهنمایی نمود».
دکتر نظمی لوقا مسیحی مصری در کتابش «محمد: رسالت و رسول» میگوید: «همه چیز را اگر فراموش کنم، وحشت و هراسی را که در دوران کودکی بر اثر احساس آن گناه نخست و اسلوب رعبآور و هراسانگیز بیان آن بر من سوار شده بود، هرگز از یاد نخواهم برد. بیانی که با آن روش وحشتآور برای ذهن کودکان به توصیف جهنم و تجدید پوستها پس از هر بار سوختن که به وسیلۀ آتش به عنوان کیفر مناسب گناه آدم که به اشارۀ حوا مرتکب گردید صورت میگرفت، میپرداخت، و اینکه اگر نبود فریادرسی عیسی مسیح که خون پاکش را فدای نوع بشر ساخت، قطعاً فرجام تمامی بشریت این هلاکت و تیرهروزی آشکار میبود. و اگر همه چیز را فراموش کنم، نگرانی و دغدغۀ خاطری که مرا فرا میگرفت و ذهن مرا در بارۀ میلیونها انسان پیش از مسیح و اینکه اکنون کجا هستند؟ و چه گناهی داشتند تا بدون برخورداری از فرصت نجات تلف گردند؟ به خود مشغول میداشت، فراموش نخواهم کرد.
حقیقت این است که ارزیابی قیمت یک عقیدۀ خالی از رنجهای گناه موروثی نخست ممکن نخواهد بود، مگر به وسیله کسی که در سایه آن اندیشۀ تاریک پرورش یافته باشد، اندیشهای که تمامی فعالیتهای فرد را با رنگ سرافکندگی و احساس گنهکاری رنگآمیزی میکند، لذا با دودلی و تردید زندگی را دنبال مینماید، و به سبب ناامید و گرانباری حاصل از گناه ارثی، قاطعانه و با اطمینان و خودباوری، آغوش به روی حیات نمیگشاید.
این اندیشۀ بنیان برافکن و ویرانگر تمامی سرچشمههای زندگی را زهرآلود میکند، و برداشتن آن از دوش انسان خدمتی است شایان و منتی است بزرگ، در حکم دمیدن نسیم حیاتی نوین در روح او، بلکه فراتر از این به حقیقت تولدی است جدید، و اعتبار و ارزشیافتنی است دوباره که هیچ تردیدی برنمیدارد. و نابودساختن و نادیدهگرفتن پروندۀ گذشتهها و سپردن تعیین سرنوشت هر انسانی به دست خودش میباشد»[٤٤].
[٤٠]- حدیثی که بخاری آن را نقل نموده است.
[٤١]- مسلم از حدیث مشهور ابوذر آن را روایت نموده است.
[٤٢]- ن.ک به کتاب ما «حلال و حرام در اسلام» فصل «بازی و تفریح».
[٤٣]- از حدیثی که بخاری راوی آن میباشد.
[٤٤]- کتاب «محمد: رسالت و رسول» تألیف: دکتر نظمی لوقا.
مقررساختن حقوق انسان:
دوازده قرن یا بیشتر، پیش از آنکه چیزی در مورد حقوق انسان به گوش دنیا بخورد، و هنگامی که جهان انسان را فقط موجودی «مکلف» میدید که اجرای وظایف محوله از وی مطالبه میشد، و در صورت عدم اجرا، به تناسب کوتاهیش مجازات میگردید، دین اسلام ظهور یافت تا آشکارا اعلام نماید که انسان دارای حقوقی است که رعایت آنها ضرورت دارد، همانگونه که وظایفی دارد که واجب است اجرا گردند. و همانگونه که در مورد تکالیف از وی بازخواست به عمل میآید، لازم است که حقوقش هم به وی بازگردانده شوند. چرا که هر وظیفهای در برابر حقی و هر حقی در برابر یک وظیفه میباشد.
و این حقوق بخششی از جانب مخلوقی همچون خود وی نیستند که اگر خواست با اعطای آنها بر او منت بگذارد و هر وقت هم که خواست آنها را از وی بازپس گیرد. هرگز! اینها اعطایی از سوی یک امپراطور فرمانروا یا استاندار، یا یک حزب یا یک کمیسیون نیستند، بلکه حقوقی هستند که خداوند آنها را به عنوان حق طبیعی و لازمۀ فطرت انسانی، برای بشر مقرر، تأیید و تأکید نموده است. لذا این حقوق چه به حکم فطرت و طبیعت و چه به حکم شریعت اسلام حقوقی هستند ثابت و همیشگی و سلبناپذیر.
از جمله این حقوق میتوان از اینها نام برد: حق زندگی، حق آبرومندی، حق تفکر و اندیشه، حق دینداری و اعتقاد، حق بیان، حق سوادآموزی و یادگیری، حق مالکیت، حق برخورداری از امکانات زندگی به مقدار کافی و حق امنیتداشتن.
من در اینجا به جهت رعایت اختصار به بحث کلی و گذرا در بارۀ برخی از این حقوق بسنده میکنم، تفصیل در این زمینه گستردۀ دیگری دارد[٤٥].
[٤٥]- در بارۀ این موضوع کتابهایی نگارش یافتهاند که کسانی که خواستار تفصیل بیشتر هستند میتوانند به آنها مراجعه نمایند. از جمله «حقوق انسان در اسلام» نوشته دکتر علی عبدالواحد وافی، و «حقوق انسان میان اسلام و منشور ملل متحد» نوشته شیخ محمد غزالی.
حق زندهماندن:
اسلام حق زندهبودن را مقدس و محترم شمرده و آن را با پرورش و راهنمایی، با قانون و نظام قضایی، و با تمامی پشتوانههای روانی، فکری و اجتماعی حمایت کرده است. زندگی را هدیهای از جانب خداوند به حساب آورده است که احدی غیر از او حق ندارد، آن را بازستاند. نه حاکمی اجازه دارد که حیات محکوم را سلب کند و نه کارفرمایی که زندگی زیردستش را از او بگیرد، نه شوهری که حیات همسرش و نه پدری که حیات فرزندش را از آنها سلب نماید.
جای شگفتی نیست که قرآن اهل جاهلیت از ملت عرب را رد میکند. آنهایی که در کمال نابخردی و ناآگاهی فرزندانشان را به قتل میرساندند، دخترانشان را به ویژه از ترس ننگآوری زنده به گور میکردند و پسران و دختران همه را به خاطر فقر موجود یا به علت خوف از تنگدستی احتمالی در آینده از زندگی محروم میساختند. و قرآن این کار را در شمار بزرگترین گناهان اعلام فرمود:
﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ ٨ بِأَيِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ ٩﴾ [التکویر: ٨ – ٩].
«و هنگامی که از دختر زنده به گوری پرسیده میشود: به کدامین گناه کشته شده است؟!».
﴿وَلَا تَقۡتُلُوٓاْ أَوۡلَٰدَكُمۡ خَشۡيَةَ إِمۡلَٰقٖۖ نَّحۡنُ نَرۡزُقُهُمۡ وَإِيَّاكُمۡۚ إِنَّ قَتۡلَهُمۡ كَانَ خِطۡٔٗا كَبِيرٗا ٣١﴾ [الإسراء: ٣١].
«و (از آنجا که روزی در دست خداست) فرزندانتان را از ترس فقر و تنگدستی نکشید. ما آنان و شما را روزی میدهیم (و ضامن رزق همگانیم). بیگمان کشتن ایشان گناه بزرگی است».
اسلام در مورد حق زندهماندن، میان سیاه و سفید، فرادست و فرودست، آزاد و اسیر، زن و مرد، بزرگ و کوچک هیچ تفاوتی قائل نشده است. در نظر اسلام حتی جنین در شکم مادرش دارای حرمتی است که تعرض به آن جایز نیست، حتی جنینی که از راه حرام پدید آمده باشد، نه مادرش و نه کسان دیگر حق اقدامی در زمینه ساقط آن ندارند، چرا که فردی است محترم و تجاوز به جان او حرام. هنگامی که زنی نزد پیامبر ج آمد و در حضور وی به زنا و حاملگی نامشروع اعتراف نمود، و از پیامبر خواست تا با اجرای حد خداوند او را از آن گناه پاک سازد، ایشان در پاسخ فرمودند: فعلاً برو، تا زمانی که بچهات را به دنیا میآوری. پس از فارغشدن، زن فرزندش را به همراه آورد و یک بار دیگر از پیامبر ج درخواست اجرای حد نمود، در پاسخ فرمود: برو تا زمانی که او را از شیر باز میگیری. و آن زن را مجازات نکرد، مگر بعد از آنکه فرزندش را که قادر به تغذیه از مواد غذایی شده بود، به همراه آورد. همۀ اینها به منظور پاسداری از حق جنین، سپس طفل شیرخوار میباشد، چرا که وی در خیانت و جنایت ارتکابی والدین گناهی ندارد:
﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۚ﴾.
«هیچکس بار گناه دیگری را بر دوش نمیکشد».
به خاطر حمایت و پاسبانی از حق زندگی آیات قرآن و احادیث پیامبر ج تجاوزگرانی را که به ناحق جان انسانی را مورد تعرض قرار میدهند، به سختترین و دردناکترین مجازات تهدید میکنند. تا جایی که برخی اندیشمندان مسلمان عقیده دارند که توبۀ قاتل از وی پذیرفته نخواهد شد.
و در راستای پاسداری از حق زندگی، اسلام قصاص را به عنوان مجازات قتل عمد تعیین نموده است، و در عین حال در پیشگرفتن طریق گذشت، و مصالحه در مقابل دریافت دیه یا عدم دریافت آن را مورد تشویق قرار داده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ كُتِبَ عَلَيۡكُمُ ٱلۡقِصَاصُ فِي ٱلۡقَتۡلَىۖ ٱلۡحُرُّ بِٱلۡحُرِّ وَٱلۡعَبۡدُ بِٱلۡعَبۡدِ وَٱلۡأُنثَىٰ بِٱلۡأُنثَىٰۚ فَمَنۡ عُفِيَ لَهُۥ مِنۡ أَخِيهِ شَيۡءٞ فَٱتِّبَاعُۢ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَأَدَآءٌ إِلَيۡهِ بِإِحۡسَٰنٖۗ﴾ [البقرة: ١٧٨].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! در بارۀ کشتگان، قصاص بر شما فرض شده است... پس اگر در حق کسی از سوی برادر (دینی) خود گذشتی شد، (از سوی عفوکننده) باید نیکرفتاری شود و (از سوی قاتل نیز به ولی مقتول) پرداخت به نیکی انجام گیرد».
و در آیه بعدی میفرماید:
﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡقِصَاصِ حَيَوٰةٞ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ ١٧٩﴾ [البقرة: ١٧٩].
«ای صاحبان خرد! برای شما قصاص، حیات و زندگی است. باشد که تقوی پیشه کنید».
همچنین اسلام برای قتل غیر عمد، دیه و کفاره تعیین نموده است. خداوند در این مورد میفرماید:
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤۡمِنٍ أَن يَقۡتُلَ مُؤۡمِنًا إِلَّا خَطَٔٗاۚ وَمَن قَتَلَ مُؤۡمِنًا خَطَٔٗا فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖ وَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦٓ إِلَّآ أَن يَصَّدَّقُواْۚ فَإِن كَانَ مِن قَوۡمٍ عَدُوّٖ لَّكُمۡ وَهُوَ مُؤۡمِنٞ فَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ وَإِن كَانَ مِن قَوۡمِۢ بَيۡنَكُمۡ وَبَيۡنَهُم مِّيثَٰقٞ فَدِيَةٞ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰٓ أَهۡلِهِۦ وَتَحۡرِيرُ رَقَبَةٖ مُّؤۡمِنَةٖۖ فَمَن لَّمۡ يَجِدۡ فَصِيَامُ شَهۡرَيۡنِ مُتَتَابِعَيۡنِ تَوۡبَةٗ مِّنَ ٱللَّهِۗ وَكَانَ ٱللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمٗا ٩٢﴾ [النساء: ٩٢].
«هیچ مؤمنی را نسزد که مؤمن دیگری بکشد مگر از روی خطا و غیر عمد. کسی که مؤمنی را به خطا کشت، باید که بردۀ مؤمنی را آزاد کند و خونبهایی هم به کسان کشته بپردازد، مگر اینکه آنان درگذرند. اگر هم کشته، مؤمن و متعلق به کافرانی بود که میان شما و ایشان جنگ و دشمنی بود، آزادکردن بردۀ مؤمنی دیۀ اوست (و دیگر خونبهایی به ورثهاش داده نمیشود) و اگر کشته از زمرۀ قومی بود که (کافر بودند) و میان شما و ایشان پیمانی برقرار بود (همچون اهل ذمه و همپیمانان مسلمانان) پرداخت خونبها به کسان مقتول و آزادکردن بندۀ مؤمنی دیۀ اوست. اگر هم دسترسی (به آزادکردن برده) نداشت باید (قاتل) دو ماه پیاپی و بدون فاصله روزه بگیرد. خداوند (این را برای) توبه (شما) مقرر داشته است و خداوند آگاه (از بندگان خود و) حکیم است (در آنچه مقرر میدارد)».
در این آیۀ ارزشمند ملاحظه میکنیم که مقدار دیۀ واجب که در صورت قتل غیر عمد باید به کافر همپیمان مسلمانان پرداخت گردد، با دیه و کفارهای که واجب است به مؤمن پرداخت گردد، برابر و مساوی است. و احادیث بر این امر تأکید میورزند که هرکس همپیمانی را به قتل برساند، از عطر بهشت محروم خواهد ماند.
چگونه ممکن است که اسلام از حق زندگی انسان پشتیبانی نکند، در حالی که حق حیات حیوانات را در صورت بیآزاربودن پاس داشته است؟ در همین زمینه در حدیث صحیح آمده است: «زنی وارد دوزخ شد به خاطر اینکه گربهای را آنقدر زندانی کرد که مُرد، بدین صورت که نه به آن غذا میداد، و نه آزادش میکرد، تغذیهاش فقط از حشرات زمین بود».
و در حدیثی دیگر آمده است: «اگر سگان هم گونهای از مخلوقات خدا نمیبودند، دستور میدادم آنها را بکشند». این حدیث به این فرموده خداوند اشاره دارد که میفرماید:
﴿وَمَا مِن دَآبَّةٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَلَا طَٰٓئِرٖ يَطِيرُ بِجَنَاحَيۡهِ إِلَّآ أُمَمٌ أَمۡثَالُكُمۚ﴾ [الأنعام: ٣٨].
«هیچ جانوری در زمین، و هیچ پرندهای که با دو بالش پرواز میکند، وجود ندارد مگر اینکه گروههایی همچون شما هستند».
در جایی که این اندازه به ارزش گربهها و سگها، و پاسداری از زندگی آنها توجه به عمل آمده و اینگونه گروههایی همانند ما انسانها به شما رفتهاند، پس ارزش زندگی انسان صاحب کرامت و نمایندۀ خدا در زمین، چگونه و تا چه حد خواهد بود؟!
حق محترمبودن و آبرومندی:
اسلام لزوم مصونیت حیثیت و کرامت انسان را همراه با مصونیت جان و اموال مورد تأکید قرار داده است، حتی پیامبر ج این مطلب را به هنگام حجة الوداع در برابر انبوه گروههای اجتماعکننده در سرزمین حرام، و ماه حرام و روز حرام، این چنین به صراحت اعلام نمود: «مسلماً خداوند خونها، آبروها و اموالتان را بر یکدیگر حرام ساخته است»[٤٦]. لذا جایز نیست که انسانی مورد آزار و اذیت حضوری واقع شود و یا غیاباً مورد اهانت و بیاحترامی قرار گیرد، فرقی نمیکند چه این آزارسانی برخوردی فیزیکی و متوجه جسم باشد و چه به صورت زخم زبان و مخدوشکنندۀ شخصیت فرد، زیرا چه بسا که آزردگی خاطر و رنجش قلبی ناشی از سخن و طعنۀ زبانی از زخم و رنجش جسمانی ناشی از شلاق و نیزه شدیدتر و دردناکتر باشد.
اسلام آدمکشی را چگونه تحریم نمیکند، حال آنکه آزارهای کماهمیتتر از آن را تحریم نموده است؟ آری، اسلام برخورد فیزیکی و زدن ناحق انسان، شلاقزدن بر پشت وی غیر از موارد حد شرعی را به شدت تحریم نموده است، و کسی را که ظالمانه انسانی را مورد ضرب و شتم قرار دهد، و نیز شاهدان بیتفاوت این قضیه را به گرفتارآمدن به لعنت و خشم خداوند تهدید میکند[٤٧]. و بدین وسیله تن انسان را از آزار و ایذا محفوظ مینماید.
اسلام همچنین بیادبی و اذیتهای اخلاقی انسان را حرام ساخته است: عیبجویی، بدگویی، لقبتراشی با القاب زشت، تمسخر، غیبت و بدگمانی در حق مردم را تحریم کرده است و در همین زمینه آیاتی را در سورۀ حجرات نازل فرموده است[٤٨]. و با این دستورات شخصیت انسان را از بیاحترامی و اهانت مصون داشته است.
اسلام به حمایت و دفاع از انسان در دوران زندگی وی بسنده نکرده است، بلکه پا را فراتر نهاده و پس از مرگ نیز احترام وی را تضمین کرده است. بر همین اساس است که غسل، تکفین و خاکسپاری او واجب، و از شکستن استخوان وی یا تعرض به جسدش[٤٩] نهی شده است، برخلاف ملتهایی که اجساد مردگانشان را میسوزانند.
در همین زمینه پیامبر ج میفرماید: «شکستن استخوان مرده، در حکم شکستن آن در حال زندگی است»[٥٠] ابن حجر در «الفتح» میگوید: از این حدیث چنین استنباط میگردد که حرمت مؤمن پس از مرگ هم همانند دوران زندگیش همچنان باقی است[٥١].
همانگونه که جسمش را پس از مرگ محترم میشمارد، آبرو و حیثیت او را نیز مورد حمایت قرار میدهد، تا دیگران آن را لکهدار و مخدوش نسازند. پیامبر ج در این مورد میفرماید: «از مردههایتان تنها به نیکی یاد کنید»[٥٢].
[٤٦]- شیخان و دیگران این حدیث را از جابر روایت کردهاند.
[٤٧]- مفهوم حدیثی که طبرانی راوی آن میباشد و بیقهی هم با اسناد نیکو آن را نقل کرده است، همانطور که در «الترغیب والترهیب» منذری آمده است.
[٤٨]- آیات ١٠ تا ١٢. با عنایت به اهمیت این موارد در زندگی اجتماعی، توصیه میشود حتماً به قرآن مراجعه و آیات فوق را به دقت مطالعه کنید و سپس عملاً به کار گیرید. (مترجم)
[٤٩]- مادام که ضرورت یا نیازی همچون شناخت ابزارهای قتل یا چگونگی آن اقتضا نکند. اموری که امروزه «پزشکی قانونی» عهدهدار آن میباشد. این ضرورتها گاهی مستلزم کالبد شکافی جسد یا شسکتن برخی استخوانها میباشند.
[٥٠]- امام احمد، ابوداود و ابن ماجه این حدیث را از عایشه روایت کردهاند. ابن ماجه آن را از ام سلمه اینگونه روایت کرده است: (گناه آن همانند شکستن استخوان فرد زنده میباشد).
[٥١]- فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر، از مناوی، ج ٤ ، صص ٥٥٠ – ٥٥١.
[٥٢]- راوی آن ابوداود طیالسی، با سند عالی در مسند خود میباشد. همچنانکه در «کشف الخفاء» عجلونی ١ / ١٠٦ آمده است.
حق برخورداری کامل:
برخورداری کامل از امکانات زندگی حق هر انسانی میباشد به طوری که نیازهای بنیادین زندگی از خوراک، پوشاک، مسکن، درمان و امور مربوطۀ مورد نیاز انسان برای وی تأمین گردند.
و ضرورت دارد که فرصت برخورداری از درآمدی کافی و تأمینکننده از طریق کار قانونی و مشروع در زمینههای کشاورزی، تجاری یا صنعتی، و یا اشتغال به حرفهای سودمند و خدماتی برای انسان فراهم گردد، چه این کار برای خود شخص باشد و چه برای دیگران و در مقابل دریافت دستمزد انجام شود.
چنانچه انسان درآمدی تأمینکننده و به اندازۀ نیاز نداشته باشد، خویشاوندان توانگرش موظفند از وی حمایت کنند، چرا که وی جزیی از آنان و آنان هم جزیی از وی هستند، و خداوند فرموده است:
﴿وَأُوْلُواْ ٱلۡأَرۡحَامِ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلَىٰ بِبَعۡضٖ فِي كِتَٰبِ ٱللَّهِۚ ﴾ [الأنفال: ٧٥].
«در کتاب خداوند، خویشاوندان برخی نسبت به برخی دیگر دارای اولویت میباشند».
در صورتی که فرد خویشان ثروتمندی نداشت که قادر به حمایت مالی وی باشند، نیازهای وی باید از بودجۀ زکات تأمین گردد. زکاتی که خداوند آن را بر مسلمانان واجب گردانده است، و از ثروتمندان آنها دریافت میگردد تا به نیازمندانشان پرداخت گردد، یعنی از خود ملت بوده و به خود ملت بازگردانده میشود.
جالب اینجاست که زکات برای صِرف، رفع نیاز انسان تنگدست واجب نشده است، بلکه برای تأمین همه جانبه و رفع کامل نیازهای او و افراد تحت تکفل وی میباشد. چرا که پایینترین حد مطلوب برای شخص فقیر در جامعۀ اسلامی نه حد کفاف و نه بینیازی، بلکه کمال بینیازی است. و فقها گفتهاند: که تأمین کتابهای علمی و ابزارهای شغلی شرط کمال بینیازساختن است. و فراتر از اینها برگزاری مراسم عروسی برای افراد مجرد را از کمال بینیازساختن شمردهاند، و گفتهاند: که در این زمینه حد مطلوب تأمین نیازهای وی و خانوادهاش به مدت یکسال کامل میباشد[٥٣].
حتی بنابه نظر امام شافعی – و این قولی است در برخی مذاهب دیگر – تأمین فرد مستمند برای مدت عمر به نحوی که دوباره به زکات احتیاج پیدا نکند، واجب است. از عمر به اثبات رسیده است که گفت: «هنگامی که بخشش کردید، بینیاز سازید». و نیز: «سوگند به خدا بازهم به آنها صدقه و زکات خواهیم پرداخت، هرچند که دریافتی هرکدام از آنان به صد شتر رسیده باشد»[٥٤]. این مقدار – صد نفر شتر – برابر است با بیست نصاب[٥٥] از نصابهای زکات شتر.
و زکات یگانه حق موجود در دارایی و ثروت نیست، بلکه حقی است دورهای و ثابت که اسلام آن را تا بالاترین درجات وجوب رسانده و پرداخت آن را از اصول پنجگانه اسلام به شمار آورده است، و دهها بار در قرآن و حدیث آن را در کنار نماز – ستون دین – قرار داده است، و پرداخت آن را با طیب خاطر و به صورت داوطلبانه واجب ساخته است و گرنه با روشهای اجباری، حتی با نیروی اسلحه اقدام به گرفتن آن خواهد شد تا حق مستمند در تأمین کامل وی و خانوادهاش تضییع نگردد. و کسی نیست که نداند جنگهای خلیفۀ نخست، ابوبکر صدیق س به منظور بیرونکشیدن حقوق نیازمندان از چنگال ثروتمندان صورت گرفت.
با این وجود، چنانچه تأمین کامل فقرا و نیازمندان با زکات دریافتی تحقق نپذیرفت، ثروتمندان هر منطقه و شهری موظفند به حمایت مالی از همشهریان تنگدست خود اقدام نمایند، و در صورتی که داوطلبانه و خودجوش این کار را نکنند، دولت یا فرمانروای مسلمانان به حکم قانون شریعت که همیاری میان مسلمانان را واجب ساخته، و آنان را همانند دیواری فولادین یا جسدی واحد به شمار آورده است و اعلام کرده که هرکس شب را با شکم سیر سپری کند و در همین حال همسایهاش در کنار وی گرسنه باشد، مؤمن به شمار نمیآید، به حکم همین شرع، آنها را به دستگیری از تنگدستان وادار میسازد.
به علاوه دایرۀ این همیاری محدود به مسلمانان نیست، بلکه غیر مسلمانانی را که در قلمرو حکومت اسلامی زندگی میکنند، و اصطلاحاً «اهل ذمه» نامیده میشوند، هم دربر میگیرد.
به عنوان نمونهای در این زمینه میتوان از عمر فاروق س نام برد که به مسئول بیت المال دستور داد برای فردی یهودی – که وی را در حال گدایی از مردم دیده بود – به اندازهای که وی را تأمین کند، از بیت المال حقوق تعیین کند، و این امر را به عنوان قاعدهای برای او و امثال وی از اهل کتاب قرار داد، و عمر بن عبدالعزیز، طیّ بخشنامهای به برخی استاندارانش با اشاره به همین مطلب خواستار اجرای آن شد.
همچنین عمر فاروق س – در حالی که در راه شام بود – به گروهی جذامی از مسیحیان برخورد کرد، با مشاهدۀ آنها دستور داد تا با استفاده از صدقات و زکات اقدام مناسب در تأمین غذایی آنان صورت گیرد.
و بالاخره چنانچه زکات و موارد دیگری چون همیاری اجتماعی و... در این زمینه کفایت نکنند، واجب است که تمامی درآمدهای دولت در خدمت این حق – حق برخورداری کامل – باشند. این به خاطر مسئولیتی است که دولت در قبال ملت برعهده دارد.
[٥٣]- ن.ک به کتاب «فقه الزکاة» نوشتۀ مؤلف، جلد ٢ ص ٥٦٧ به بعد.
[٥٤]- مرجع قبلی ص ٥٦٤ – ٥٦٧.
[٥٥]- نصاب، حدی است که وقتی داراییی به آن حد مشخص برسد، مشمول پرداخت زکات میگردد. نصاب شتر، پنج شتر میباشد. (مترجم)
از نتایج انسانگرایی در اسلام:
برادری، برابری و آزادی.
این انسانگرایی ریشهدار در اسلام، بنیانی است استوار برای نظریۀ برادری انسانی که اسلام آن را مطرح ساخته است. همچنین پایهای است محکم برای اصل برابری همگانی انسانها که این دین به آن فرا میخواند. و نیز اساس مطمئن است برای اصل آزادی که اسلام آن را مقرر داشته است. اسلام بر دعوت به این اصول سهگانۀ انسانی پای فشرده، روشهای عملی پیادهکرده این سه اصل را ترسیم نموده، و پیوندی ناگسستنی میان آنها و عقاید، شعایر و آداب دینی برقرار ساخته است، به نحوی که این مفاهیم به صورت آرزوهایی عاطفی که برخی افراد بر زبان میرانند، یا اندیشههایی آرمانی که از خیالپردازی برخی بهتران ناشی شدهاند، و یا مرکبی بر روی یک ورق که برخی قلمها نگاشتهاند، باقی نماند.
در اینجا به بحث در بارۀ برادری و برابری که دو اصل لازم و ملزوم همدیگر میباشند، بسنده میکنم.
اصل برادری انسانی:
اما در خصوص اصل برادری همگانی انسانها باید گفت: که اسلام آن را بر این اساس مقرر نموده است که افراد بشر همگی فرزندان یک مرد و یک زن میباشند که این فرزندیِ مشترک و نسب واحد و خویشاوندی پیونددهنده، عامل همبستگی آنها شده است. به همین دلیل خداوند در اول سورۀ نساء میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِي تَسَآءَلُونَ بِهِۦ وَٱلۡأَرۡحَامَۚ إِنَّ ٱللَّهَ كَانَ عَلَيۡكُمۡ رَقِيبٗا ١﴾ [النساء: ١]. (ای مردم! تقوای پروردگارتان را پیشه نمایید؛ آن ذاتی که شما را از یک تَن آفرید و همسرش را از او خلق نمود و از آن دو مردان و زنان بسیاری پراکنده ساخت. و تقوای آن پروردگاری را در پیش بگیرید که به نام او از یکدیگر درخواست میکنید و از گسستن رابطهی خویشاوندی پروا نمایید. همانا الله، مراقب و ناظر بر اعمال شماست!.
چقدر مناسب است واژۀ «ارحام» که در این آیه ذکر شده است، به گونهای تفسیر گردد که با عمومیتش قرابت و خویشاوندی همگی انسانها را در بر گیرد، تا بدینوسیله با ابتدای خطاب به: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ﴾ (ای مردم).
و با انسان واحدی که خداوند همگی مردمان اعم از زن و مرد را از آن آفریده است، هماهنگ گردد. آن انسان واحد، خود آدم ÷ میباشد که عطف آن به واژه ارجند «الله» در اینجا بیانگر ارزش والای خویشاوندی و حساسیت آن میباشد.
پیامآور خدا ج این برادری را نهادینه ساخت و هر روز بارها و بارها مصرانه آن را مورد رساترین و محکمترین تأکیدها قرار میداد.
امام احمد در مسند خود از زید فرزند ارقم س روایت کرده است که پیامبر خدا ج در پایان هر نماز میفرمود:
«خداوندا! ای پروردگار و صاحب همۀ چیزها! من شهادت میدهم که خدای حقیقی فقط تو هستی و شریکی نداری، خداوندا! ای پروردگار و صاحب همۀ چیزها! من شهادت میدهم که محمد بندۀ تو و پیامآورت میباشد، خداوندا! ای پروردگار و صاحب همۀ چیزها! من شهادت میدهم که این بندگان همگی باهم برادرند»[٥٦].
با این دعا پیامبر خدا ج پس از هر نماز، با پروردگارش به راز و نیاز میپرداخت، و این دعا با آشکارترین رهنمود ما را از ارزش برادری انسانی در پیام اسلام آگاه میسازد.
١) او – پیش از هرچیز – با اشاره به عامل گردآورندۀ مشترک میان انسانها و بهوجودآورندۀ یکسانی و همبستگی میان نژادها، رنگها و طبقات آنان که بندگی خداوند میباشد، نه فقط میان ملت عرب، و نه فقط میان مسلمانان، بلکه میان تمامی بندگان خداوند برادری اعلام میکند.
٢) و ایشان ج این امر را در قالب دعایی که از طریق آن با پروردگارش به مناجات میپردازد، مقرر داشته است، و خود شخصاً در پیشگاه خداوند سبحان بر راستینبودن این اصل و درستی آن شهادت میدهد، یعنی: تأیید این اصل فقط یک سخن نیست که به منظور مصرف داخلی یا گمراهسازی بین المللی و انحراف افکار عمومی گفته شود، بلکه حقیقتی است دینی و اعتقادی که هیچ تردید و گمانی برنمیدارد.
٣) او این اصل را با دو اصل بنیادین در اندیشۀ اسلام همراه ساخته است، دو اصلی که هیچ فردی جز در صورت ایمانآوردن و شهادتدادن بدانها وارد این دین نخواهد شد، و عبارتند از: یگانهساختن خداوند و رسالت بندهاش محمد ج و این همراهسازی دلیلی است بر اهمیت این اصل (برادری) نزد پیامبر اسلام.
این همراهسازی همچنین به نحوی دیگر بر تأکید اصل برادری، دلالت میکند، توضیح اینکه یکتاپرستی و یگانهسازی خداوند به معنای سرنگونساختن تمامی مدعیان فرمانروایی و فریادرسی در زمین و اعلام نابودی آنهایی است که ادعای خدایی نموده و بر دیگر بندگان خدا برتری میجویند. و این نخستین چیزی است که بنیاد برادری میان مردم را ریشهدار و متسحکم میسازد. نیز شهادتدادن به اینکه محمد ج بندۀ خدا و پیامآور او میباشد – نه خداست، نه نیمه خدا، نه ثلث خدا، نه فرزند خدا و نه از نسل خدایان – مفهوم برادری همگانی را مورد تأکید قرار میدهد و آن را نهادینه میکند.
٤) دیگر اینکه وی در اعلام این اصل به یکبار در تمام عمر یا یکبار در هر سال، یا حتی در هر ماه یا هر هفته اکتفا نمیکند، بلکه این حدیث بدین نکته دلالت دارد که ایشان هر روز و در پایان هر نماز، یعنی: پنج بار در شبانه روز آن را تکرار میفرمودند، و این دلیلی است بر حساسیت فوق العادۀ این اصل در نظر پیامبر ج و اهتمام قابل توجه وی در این مورد.
٥) او این اصل را از جملۀ اذکار و دعاهایی قرار داد که وسیلۀ عبادت بوده و به منظور تقرب به خداوند تکرار میگردند. و آن را با نماز و پایان آن پیوند داده است. این امر در قلوب مسلمانان قداست و ارزشی به این اصل میبخشد که ارزش هیچ اصلی غیر خدایی و غیر اسلامی توان برابری با آن را ندارد.
با افزودهشدن عنصر ایمان به این برادری، استواری و پایداری آن بیشتر میگردد، چرا که برادری دینی با برادری انسانی به هم میپیوندند، و این امر توان آن را هرچه بیشتر افزایش میدهد. و با بازبودن باب ایمان برای تمامی مردم، بدون هیچگونه قید و شرط و به دور از هر گونه ملاحظات جنسی، نژادی، ملی یا طبقاتی، برادری دینی ناشی از ایمان و اندیشۀ مشترک، نه تنها اخوت همگانی را کمرنگ و ضعیف نمیسازد، بلکه پشتیبان و عامل تقویت آن خواهد بود، و در متن جامعه تشکلی زنده و پویا برایش سازمان میدهد که به این برادری ایمان میآورد، به سوی آن فرا میخواند و آن را تبلیغ میکند و به دفاع از آن برمیخیزد. پس در این صورت میان همبستگی عمومی انسانها و برادری دینی که آیه و حدیث ذیل بر آن صراحت دارند منافاتی وجود ندارد. خداوند در مورد اخوت میفرماید:
﴿إِنَّمَا ٱلۡمُؤۡمِنُونَ إِخۡوَةٞ﴾.
«فقط مؤمنان برادر همدیگرند».
و پیامبر ج میفرماید: «مسلمان برادر مسلمان است، به او ستم نمیکند و وی را به دشمن تسلیم نمیسازد»[٥٧].
اسلام به این برادری والا و ارزشمند جامۀ عمل پوشاند، و بر مبنای آن جامعهای ربانی – انسانی و بینظیر بنیان نهاد که شعارش این بود: «از شما احدی مؤمن به شمار نخواهد آمد، مگر اینکه آنچه را برای خود دوست میدارد، برای برادرش هم دوست بدارد» این جامعه در سایۀ عقیده پس از هجرت در شهر مدینه به وجود آمد. در نتیجۀ برپایی آن آتش دشمنی میان اوس و خزرج فروکش کرد؛ موانع بین عربهای قحطانی و عدنانی از میان برداشته شد، همانگونه که در برادری مهاجرین و انصار دیدیم؛ کینههای میان عرب و عجم از بین رفت؛ شکافهای میان توانگران و نیازمندان، و شهرنشینان پیشرفته و صحرانشینان بدوی رفو پذیرفت، و مسجد پیامبر به گونهای درآمد که در فضای گستردهاش، فردی حبشی همچون بلال، فارسی همچون سلمان و رومی مانند صهیب را در کنار برادران عربشان از صحابۀ پاکنهاد و خوشقلب گرد هم میآورد، همچنانکه ثروتمندانی چون عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفان ب را در کنار تهیدستانی چون ابوذر و ابوهریره ب مینشاند و ناهمگونیهای نژادی، رنگ پوست، اختلافات قبیلهای یا طبقاتی، یا هر ملاک بشری دیگری که مردم را دسته دسته و از هم جدا میکند، برادری آنها را متأثر، سست و مخدوش نساخت.
اسلام جانها و درونها را از پلیدیهای جاهلیت شست، و آنها را از کینهتوزی، حسادت و بدخواهی پاک ساخت، و از خودپرستی، آزمندی و بخالت پیراست، فراتر از اینها، برخی افراد را تا درجۀ از خودگذشتگی و ایثار ترقی داد. همچنانکه در رفتار سعد بن ربیع انصاری با برادرش عبدالرحمن بن عوف مهاجر ب مشاهده میکنیم. وی نصف ثروتش را به عبدالرحمن عرضه نمود تا آن را برای خود بردارد، نیز پیشنهاد کرد که یکی از همسرانش را طلاق دهد، تا عبدالرحمن او را به همسری برگزیند، و در عین حال احساس آسودگی و شادمانی ناشی از این کار درونش را لبریز کرده بود.
علیرغم نوعی ناسازگاری طبیعی که معمولاً میان ساکنان یک مکان و مهاجران غیر منتظره وجود دارد؛ و نیز علیرغم نقشهکشیهای یهودیان و دسیسهچینیهای منافقان، ویژگی عمومی انصار، در رفتار با برادران مهاجرشان، همین ایثار و از خودگذشتگی بود. و شگفتآور نیست که خداوند این رفتار و موضعگیری ماندگار این گروه مؤمن را در کتابش به ثبت رسانده است. در همین مورد خدا میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ تَبَوَّءُو ٱلدَّارَ وَٱلۡإِيمَٰنَ مِن قَبۡلِهِمۡ يُحِبُّونَ مَنۡ هَاجَرَ إِلَيۡهِمۡ وَلَا يَجِدُونَ فِي صُدُورِهِمۡ حَاجَةٗ مِّمَّآ أُوتُواْ وَيُؤۡثِرُونَ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ وَلَوۡ كَانَ بِهِمۡ خَصَاصَةٞۚ وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفۡسِهِۦ فَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٩﴾ [الحشر: ٩]. (و [نیز] کسانى که قبل از [مهاجران] در [مدینه] جاى گرفته و ایمان آوردهاند [یعنی انصار] هر کس را که به سوى آنان کوچ کرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ایشان داده شده است در دلهایشان حسدى نمىیابند و هر چند در خودشان احتیاجى [مبرم] باشد، آنها را بر خودشان مقدّم مىدارند. و کسانی که از بخل و حرص نفس خویش بازداشته شده اند، ایشانند که رستگارانند!.
[٥٦]- ابن قیم آن را در کتاب «زادالمعاد فی هدی خیر العباد» آورده و گفته است: راوی آن ابوداود میباشد.
[٥٧]- بخاری و دیگران آن را روایت کردهاند.
اصل برابری انسانی:
و اما اصل برابری انسانی که اسلام آن را مقرر نموده و دیگران را به این اصل فرا خوانده است، زیربنای آن عبارت است از اینکه اسلام انسان را فقط از این نظر که «انسان» است محترم و ارزشمند میشمارد و نه از هیچ دیدگاه دیگری. آری، انسان از هر نژاد و رنگی که باشد بدون قایلشدن به تفاوت میان نژادی با نژادی دیگر، و ملتی با ملتی دیگر، و رنگی با رنگی دیگر، و فارغ از هرگونه جداییهای قبیلهای، نژادی، قومی و هرگونه اختلاف رنگ. قرآن میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ ١٣﴾ [الحجرات: ١٣].
«ای مردمان! ما شما را از مرد و زنی (به نام آدم و حوا) آفریدهایم، و شما را تیره تیره و قبیله قبیله نمودهایم تا همدیگر را بشناسید. بیگمان گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شماست. خداوند مسلماً آگاه و باخبر (از پندار و گفتار و کردار شما) است».
پیامبر ج ضمن خطبهای به هنگام حجة الوداع در گرماگرم ایام التشریق (سه روز پس از عید قربان) در بارۀ معنای این آیه به مردم چنین اعلام میدارد: «ای مردم! پروردگار همۀ شما یکی است، و پدر همۀ شما هم یک تفر میباشد، بدانید که عرب بر عجم، عجم بر عرب، سرخ بر سیاه، و سیاه بر سرخ هیچگونه امتیازی ندارند، مگر با تقوا و خداترسی. مسلماً گرامیترین و ممتازترین شما نزد خداوند باتقواترین شماست»[٥٨]. و در حدیث دیگری میگوید: «مردم همه فرزندان آدم هستند، و آدم از خاک آفریده شده است»[٥٩].
ملاک این مساوات انسان است، از هر وطن و از هر سرزمینی که باشد، بدون تفاوت میان یک میهن و میهنی دیگر، یا میان مکانی و مکانی دیگر، چرا که تمامی سرزمینها ملک خداوند و تمامی مردم بندگان خداوندند و بدین ترتیب تمامی انواع تعصبات منطقهای و میهنی که ساکنان یک سرزمین را از دیگران برتر میشمارند، از میان میروند.
و زیربنای این برابری انسان است، از هر طبقهای که باشد، به دور از هرگونه امتیازات طبقات و گروهی، چرا که همۀ مردم برابرند، و تمامی مؤمنان باهم برادرند، و ثروت و یا فقر، در پیش و پسانداختن مردم هیچگونه اعتباری ندارند و ملاک برتری نیستند، بلکه آنچه ضرورت دارد این است که هر فردی در جایگاه مناسب خویش قرار داده شود، و حق به حقدار واگذار گردد، بدون اینکه به آن معیارها توجه شود.
بلکه معیار این مساوات انسان است از هر دینی که باشد، زیرا اختلاف ادیان، مخالفان را از حوزۀ انسانیت خارج نمیکند و آنان را خلع انسانیت نمیسازد، حتی یک بار پیامبر ج برای تشییع جنازهای از جای برخاست، در همین حال به وی اطلاع رسید که این جنازه متعلق به یک یهودی است! در پاسخ فرمود: مگر انسان نیست؟؟! (به نقل از بخاری) پس بدین ترتیب دیگر نه جایی برای نژاد برتر و نه برای ملت برگزیده خواهد بود و نه برای طبقۀ حاکم و خاندانی که حق حکومت بر دیگران ویژۀ آنها باشد.
مردم مسلماً از نظر نژادی دارای اختلاف میباشد و بر همین مبنا به اریایی، سامی، حامی، عربی و عجمی تقسیم میشوند. و از نظر حسب و نسب متفاوت هستند. برخی به خانوادهای اصیل و نامور، و برخی به خانوادهای کوچک و گمنام منتسب میگردند. از دیدگاه اقتصادی نیز مردم باهم فرق دارند و به سرمایهدار، تنگدست و متوسط تقسیم میگردند. و بالاخره شغل و پست و مقام نیز عامل دیگری در ناهمگونی مردم میباشد و بر این اساس برخی حاکم و برخی محکوم، عدهای مهندس، شماری کارگر ساده، و برخی استاد دانشگاه و تعدادی هم دربان و منشی آنها هستند.
اما این تفاوتها و اختلافات برای هیچکدام از آنها ارزش انسانی والاتری که ناشی از نژاد، رنگ، نسب، ثروت، شغل، طبقه، یا هر ملاک دیگری باشد به بار نمیآورند.
ملاک و ارزش انسانیت برای همگان یکی است. لذا عرب، عجم، سفید، سیاه، حاکم، محکوم، ثروتمند، فقیر، کارفرما، کارگر، مرد، زن، آزاد و اسیر همه و همه انسان هستند. و مادام که همه انسانند، پس مانند دندانههای یک شانه باهم برابرند.
و بر همین مبناست که قرآن تعرض به جان هر انسانی را تعدی بر همۀ انسانیت قلمداد میکند، همچنانکه نجات هر جانی را نجات همگان به شمار میآورد، این اصلی است که قرآن آشکارا آن را مورد تأکید قرار داده است:
﴿أَنَّهُۥ مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَيۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِيعٗا وَمَنۡ أَحۡيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحۡيَا ٱلنَّاسَ جَمِيعٗاۚ﴾ [المائدة: ٣٢].
«هرکس انسانی را جز به عنوان قصاص یا به دلیل فساد در زمین به قتل برساند، چنان است که گویی همۀ انسانها را کشته است، و هرکس انسانی را از مرگ رهایی بخشد چنان است که گویی همۀ مردم را زنده کرده است».
[٥٨]- بیهقی آن را از حدیث جابر روایت کرده و گفته است: برخی افراد ناشناخته در سندش وجود دارند. همانطور که در الترغیب هم آمده است.
[٥٩]- ابوداود و ترمذی این حدیث را نقل کردهاند، و بیهقی آن را «حسن» به شمار آورده است.
مرام عبادی اسلام مفهوم برابری را نهادینه میسازند:
اسلام تنها به تصویب نظری اصل برابری و تعمیق فکری آن اکتفا نکرده است، بلکه با انبوه احکام و آموزههایی که آن را از اندیشۀ محض به سوی واقعیتی عینی و ملموس انتقال دادهاند، عملاً مورد تأکید قرار داده است. نمونۀ اینها مراسم عبادی و شعایری هستند که از سوی اسلام واجب اعلام شدهاند و این دین آنها را ارکان عملی و زیربنای ساختمان بزرگ خود قرار داده است که عبارتند از: نماز، زکات، روزه و حج.
در مساجد اسلام – آنجا که نماز جمعه و جماعت برپا میگردد – مساوات صورت عملی خود را مییابد، تمامی تفاوتها و وجوه تمایز میان مردم از بین میروند، هرکس زودتر به مسجد برود، در صفهای پیشین جای میگیرد، هرچند که فقیرترین و فرودستترین مردم باشد. و هرکس هم در آخر برسد، جایش هم در آخر صفها خواهد بود، دیگر جایگاه و مقامش هرچه میخواهد باشد[٦٠]. اگر صفی از صفوف نمازگزاران را بنگری با تعجب میبینیم که توانگر در کنار تهیدست، اندیشمند در کنار بیسواد، فرادست در کنار فرودست و حاکم در کنار خادم ایستادهاند، و هیچ فرقی میان یکی با دیگری نیست، همگی در پیشگاه خداوند در برخاستن و نشستن و رکوع و سجودشان باهم برابرند. قبلۀ آنها مشترک، کتابشان مشترک، پروردگارشان مشترک، حرکاتشان یکسان و پشت سر امامی واحد به نماز ایستادهاند.
و در سرزمین مقدس – آنجا که مراسم حج و عمره برگزار میشود – مساوات به گونهای آشکارتر و بارزتر تحقق مییابد، و در صورتی مشهود و ملموس تبلور مییابد، در صف نماز، مردم با لباسهایی که نمایانگر اختلاف ملیتها، کشورها و یا طبقات مختلف میباشند، همچنان گوناگون و متمایز باقی میمانند، اما در حج و عمره، مراسم احرام، حجاج و معتمرین را به بیرونآوردن لباسهای عادی و پوشیدن لباسی سفید و ساده و بدون تشریفات و تجملات موظف میسازد که بیشتر به کفن مردگان شبیه است و توانا و ناتوان و پادشاه و تودۀ مردم در آن مساوی و مشترکند. سپس لبیکگویان با شعاری مشترک: «لبیک اللهم لبیک...» به راه میافتند. با یک پروردگار به راز و نیاز میپردازند، خانه خدا را طواف میکنند، و شعایر وی را ارج مینهند، بدون اینکه تفاوتی میان ارباب و خدمتکار و فرمانروا و فرمانبر وجود داشته باشد.
[٦٠]- افسوس که واقعیت رفتار ما مسلمانان امروزه با این حقیقت و ضرورت توحیدی مطابقت ندارد و هنوز هم حتی در مساجد یعنی اصلیترین پایگاههای توحید و برادری و برابری، غول تبعیض، چنگالهایش را تا استخوان در پیکر فرشتۀ عدالت فرو برده است!! (مترجم)
برابری در پیشگاه قانون اسلام:
از جمله برابریهای عملی که اسلام به صورت تئوری آن را تصویب نموده و عملاً به انجام رسانده است، عبارت است از: مساوات در برابر قانون دین و احکام اسلام.
حلال برای همه حلال است و حرام هم بر همه حرام است[٦١]. رعایت فرایض بر همگان لازم میباشد و مجازاتها برای تمامی افراد تعیین شدهاند.
یکی از قبایل به هنگام پذیرفتن اسلام تلاش کرد که برای مدتی از ادای نماز معاف گردد، پیامبر ج این درخواستشان را رد نمود و فرمود: «دینی که فاقد نماز باشد، هیچ خیر و فایدهای در آن وجود ندارد».
یکبار یاران پیامبر کوشیدند که در مورد زنی از قریش و از طایفه بنی مخزوم که به علت دزدی به قطع دست محکوم شده بود، اسامه فرزند زید – محبوب پیامبر خدا و فرزند محبوب وی – را واسطه قرار دهند. اسامه س در این خصوص به گفتگو با پیامبر ج پرداخت و تقاضای عدم اجرای حد و عفو زن سارق را پیش کشید. با شنیدن این درخواست پیامبر ج به آن صورت تاریخی مشهور خشمناک گردید، و آن سخن معروفش را که طنینش برای همیش در گوش تاریخ خواهد ماند بیان فرمود: «پیشینیان شما فقط بدین خاطر به نابودی کشیده شدند که چون شخصیت بزرگی اقدام به دزدی میکرد، نادیده میگرفتند، و هنگامی که شخصی ناتوان و فرودست در میانشان دزدی میکرد، وی را مجازات میکردند، سوگند به خدا! اگر فاطمه دختر محمد هم دزدی کند، حتماً دستش را قطع خواهم کرد».
در دوران خلفای راشدین موارد و نمونههای فراوانی از اجرای اصل مساوات میان همۀ مردم بدون هرگونه تبعیض و جانبداری مشاهده میشود. در اینجا برایمان کافی است که به داستان جبله فرزند ایم – استاندار غسانی – با مردی روستایی اشاره نماییم. فرد روستایی نزد امیرالمؤمنین عمر س از جبله شکایت نمود که به ناحق به گوش وی سیلی نواخته است. عمر تاب نیاورد تا اینکه جبله را احضار و از وی خواست تا به روستایی اجازه دهد یک به یک تلافی کند، مگر اینکه خود، وی را عفو نماید و از وی درگذرد. پذیرش این امر بر استاندار غسانی بسیار گران آمد، لذا آشکارا به عمر س گفت: چگونه از من انتقام بگیرد در حالی که من یک حاکم هستم و او از تودۀ مردم عادی است؟!
عمر س در پاسخ گفت: اسلام میان شما دو نفر مساوات برقرار کرده است.
استاندار بیچاره این مفهوم بزرگ را برنتافت، و در حالی که از اسلامی که مساوات میان حاکم و تودۀ مردم را در پیشگاه قانون الهی واجب میشمارد، پشیمان گردید از شهر مدینه متواری شد. و شقاوت بر وی سایه انداخت و در نتیجه زیانکار و تیرهروز گردید.
نه عمر و نه هیچکدام از صحابۀ همراه وی اعتنایی به این نتیجه نکردند، چرا که ارتداد یک فرد از دین اسلام، بسی کماهمیتتر از سهلانگاری در اجرای اصلی حساس از اصول اسلام همانند مساوات میباشد. و زیان دیدن یک فرد با زیان دیدن یک اصل قابل مقایسه نیست.
از دیگر موارد در این زمینه داستان عمر س و استاندار وی در مصر عمرو بن عاص میباشد، هنگامی که فرزندش از روی «بزرگزادگی» و نور چشم بودن! تجاوزگرانه و قلدرانه فرزند یک قبطی را مورد ضرب و شتم قرار داد. قبطی به منظور شکایت از استاندار و دادخواهی از مصر به مدینه مسافرت نمود. همانگونه که از عمر انتظار میرفت، عمرو بن عاص و فرزندش را فرا خواند، و به پسر قبطی دستور داد، رفتار ظالمانۀ فرزند استاندار را با دستان خود تلاقی کند. سپس روی به عمرو عاص نموده و آن سخن مشهورش را به وی گفت: «از کی شما مردم را به بندگی کشیدهاید و حال آنکه مادرانشان آنان را آزاد به دنیا آوردهاند؟؟!!».
در این میان مسألۀ جالب توجه و شایان ذکر، واکنش قبطی و سفر وی از مصر به مدینه با وجود دوری فاصله، سختیهای راه و کمبود وسایل میباشد؛ این در حالی است که همین قبطی و هزاران نفر مانند وی در دوران حکومت روم مورد ضرب و شتم و شکنجه قرار میگرفتند و فرزندان و خانوادههایشان کتک میخوردند و تحقیر میشدند، اما اساساً صدای شکایت یا اعتراضی برنمیآوردند و آب از آب تکان نمیخورد!
میدانی چه عاملی آنان را به خود آورد؟ و چه چیزی نگرش آنان را دگرگون ساخت و از افرادی ستمکش و تحقیرپذیر، انسانهایی خودباور و با عزت ساخت که به دلیل احساس شخصیت و کرامت چنین روحیهای عزتطلب و ستمناپذیر پیدا کرده و حاضر شدند در راه کسب حقوق انسانی خود، دشواریها و سختیها را به جان بخرند؟؟
این عامل بیگمان اسلام میباشد...، اسلام بود که آنان را از کرامت انسانیشان آگاه ساخت و با روشنگریهای خود آنان را متوجه ساخت که آنان حقوقی دارند که باید رعایت گردد، همچنانکه وظایفی دارند که باید انجام دهند، و پی بردند که این اصول انسانی نوین نه جوهری بر روی کاغذ و نه بیانیۀ تبلیغاتی صرف، بلکه ارزشهای دینی لازم الإجرایی هستند که رعایت حرمت و تلاش در جهت عملیساختن آنها وظیفهای دینی است.
پس دیگر عجیب نخواهد بود اگر میبینیم که آن مرد به منظور بازپس گیری حق خود و استرداد کرامتی که اسلام برای وی پاس داشته است، آن بیابانهای گسترده و خشک را درمینورد.
و اما اینک نمونهای دیگر: در زمان امیرالمؤمنین علی س، زرۀ ایشان گم شد. فردی مسیحی آن را پیدا کرد و علی زرهاش را در دست آن مرد دید. به او گفت: این زره مال من است. اما مرد نپذیرفت و ادعا نمود که متعلق به خود اوست. برای امیرالمؤمنین راهی نماند جز اینکه به فرد مسیحی بگوید: تکلیف من و تو را دادگاه باید روشن کند. و نزد شریح قاضی رفتند. قاضی پس از شنیدن اظهارات طرفین، از خلیفه شاهد خواست. اما وی شاهدی نداشت و قاضی ناگزیر به نفع نصرانی داوری کرد و زره را به وی تسلیم کرد.
مرد مسیحی از چنین حکم غیر قابل انتظاری به شگفت آمد و گفت: گواهی میدهم که اینها احکام پیامبران میباشند، امیر مؤمنان همراه من نزد قاضی حکومت خود میرود، و در حالی که قاضی میداند وی زبان به دروغ نمیآلاید، حکم به نفع من صادر میگردد! اما من اینک شهادت میدهم که معبودی جز خداوند وجود حقیقی ندارد و محمد پیامآور خداست. این زره، زرۀ تو است ای امیر مؤمنان! از شما بر زمین افتاد و من آن را برداشتم. علی س گفت: اکنون که مسلمان شدی، زره مال تو!
در دنیا، غیر از حکومت اسلامی کدام حکومت را میتوان یافت که با رئیس دولت همانند یکی از شهروندان عادی برخورد کند؟!
[٦١]- ن.ک به ص ٥١ ترجمه فارسی، کتاب «حلال و حرام در اسلام» دکتر قرضاوی از ابوبکر حسنزاده.
چگونگی مساوات در ملل پیشرفته همزمان با ظهور اسلام:
هیچ فردی آنگونه که شایسته است به ارزش مساوات در اسلام پی نخواهد برد، مگر کسی که از تاریخ ملتها به هنگام ظهور اسلام و میزان تبعیض و تفاوت میان مردم و شکلهای حاد آنکه کرامت انسان را مخدوش میساختند، آگاهی داشته باشد. در اینجا ما به دو کشور معروف در تاریخ یعنی هند و ایران بسنده میکنیم.
در سرزمین پارسیان، خسروان، فرمانروایان ایران بودند که ادعا میکردند خون الهی در رگهای آنان جریان دارد، و پارسیان به عنوان خدایان به آنها مینگریستند و معتقد بودند که در طبیعت آنان، چیزی آسمانی و مقدس وجود دارد، لذا دست بر سینه میگذاشتند و در مقابل آنان تعظیم میکردند و سرودهایی مبنی بر خداییبودن آنها میخواندند، از دیدگاه آنان این فرمانروایان، فراقانون، غیر قابل انتقاد و بالاتر از بشر بودند، اسمشان را هرگز بر زبان نمیآوردند و احدی در مجلسشان نمینشست، و اعتقاد داشتند که آنان طلبکار بوده و بر هر انسانی حقی دارند، و در عین حال هیچ انسانی حقی بر آنان ندارد و همه بدهکارشان هستند.
در بارۀ خانوادههای روحانی و اشرافی جامعه نیز، اعتقادی به همان صورت داشتند، آنان را در نهادشان از عوام بالاتر، و در عقل و شخصیتشان از حد طبیعی مردم فراتر میپنداشتند، قدرتی مطلق و بیحد و مرز به آنان واگذار میکردند و کاملاً تسلیم و فرمانپذیر آنان بودند.
پروفسور «ارتور. سین» مؤلف تاریخ «ایران در دورۀ ساسانیان»[٦٢] میگوید:
جامعه بر مبنای نسب و حرفه استوار بود، میان طبقات اجتماع شکافی گسترده وجود داشت که نه پلی بر آنها قابل نصب بود و نه رابطهای آنها را به هم پیوند میداد؛ حکومت خرید املاک فرماندهان و بزرگان را برای مردم عادی ممنوع اعلام کرده بود. از جمله اصول حکومتداری ساسانیان این بود که هر شخص باید به جایگاهی که نسبش به وی بخشیده است قناعت کند و چشم امید به مافوق خود ندوزد، و کسی حق نداشت غیر از همان شغل پدری که خداوند وی را برای آن آفریده بود، حرفهای دیگر در پیش گیرد. پادشاهان ایران افراد فروتر را به کارمندی نمیپذیرفتند، عامۀ مردم نیز خود طبقاتی جداگانه بودند که فاصلۀ آشکاری با یکدیگر داشتند و هر فردی دارای جایگاه اجتماعی معین و تعریفشدهای بود که نمیتوانست از آن فراتر رود.
در این تفاوت طبقاتی نوعی تحقیر انسانیت وجود داشت، این امر به ویژه در مجالس فرماندهان و بزرگان که مردم، خبردار و میخکوب همچون سنگ و چوب در خدمت آنان میایستادند، و به هنگام نشستن همانند سگان کتکخورده به کناری میخزیدند، آشکارا تبلور مییافت.
اما در هند، علامه سید ابوالحسن ندوی عنوان میکند که وی در تاریخ هیچ ملتی از ملل جهان، نظامی طبقاتی سراغ ندارد که بیرحمانهتر و خشنتر، دارای شکاف طبقاتی گستردهتر و ضد بشریتر از نظامی باشد که هند از نظر دینی و مدنی آن را پذیرفته و از هزاران سال پیش همچنان مطیع آن میباشد. سه قرن پیش از میلاد مسیح که تمدن برهمایی در هند به شکوفایی رسید، روش نوینی در آن برای جامعۀ هندی طرحریزی گردید، و قانونی مدنی و سیاسی در این موضوع تدوین شد که مورد پذیرش همگانی قرار گرفت، و به قانونی اساسی و مرجعی دینی در زندگی شهرها و تمدن آنان تبدیل گردیدند که اکنون به «منوشاستر» معروف است.
این قانون ساکنان کشور را به چهار طبقۀ جداگانه تقسیم میکند:
١- براهمه: روحانیان و رهبران دینی.
٢- شترا: لشکریان و مردان جنگی.
٣- ویش: کشاورزان و پیشهوران یا بازرگانان.
٤- شودر: کارگران و خدمتگزاران.
«منو» گردآوردۀ این قانون چنین میگوید:
توانای مطلق برای مصلحت جهانیان «براهمه» را از دهان، «شترا» را از بازوها، «ویش» را از رانها و «شودر» را از پاهای خود آفرید. و وظایف و تکالیفی برایشان تعیین نمود تا امور جهان بچرخد: وظیفۀ براهمه آموزش «ودا» (کتاب مقدس)، یا تقدیم نذورات به خدایان و جمعآوری و کنترل صدقات بود. وظیفۀ شتراـ پاسداری از هموطنان، پرداخت صدقه، نذرکردن، یادگیری «ودا» و صرف نظر از شهوت جنسی بود. «ویش» باید حیوانات اهلی را نگهداری کند و در پرورش آنها بکوشد، «ودا» را بخواند و کشاورزی و تجارت نماید. «شودر» هم جز خدمتکاری این سه طبقه حق هیچ کار دیگری نداشتند.
این قانون به طبقۀ روحانیون امتیازات و حقوقی بخشیده بود که آنها را در زمرۀ خدایان قرار میداد. در این زمینه میگوید: براهمه برگزیدگان خداوند و سلاطین مردمند، و هرچه در عالم وجود دارد متعلق به آنهاست، چرا که ایشان برترین خلایق و فرمانروایان زمین هستند. و حق دارند از اموال بردگانشان یعنی طبقه شودر یا کارگران – بدون اینکه گناه شمرده شود – هرچه میخواهند بردارند و تصرف کنند. چرا که نوکران و خدمتکاران مالک چیزی نیستند و تمامی دارایی آنها به اربابشان تعلق دارد.
هر روحانی که «ریگ ودا» کتاب مقدس را حفظ میکند، دیگری مردی است آمرزیده و دارای کارنامۀ سفید، هرچند عوالم سهگانه بر اثر گناهان و رفتارهای وی با خاک یکسان شده باشند! حاکمان حتی در بحرانیترین و اضطراریترین شرایط اقتصادی، حق گرفتن مالیات و خودیاری و باج و خراج از روحانیون و برهمنان ندارند، درست نیست که روحانی و برهمنی در محل زندگیش از گرسنگی بمیرد و باید شکمش همیشه سیر باشد، در صورتی که روحانی مستحق اعدام باشد، حاکم فقط اجازۀ تراشیدن سرش را دارد، اما دیگران بدون هیچگونه ملاحظه اعدام میگردند.
و اما نظامیان اینان هرچند که از دو طبقۀ: کشاورزان – تجار و کارگران بالاتر بودند، اما در مقایسه با روحانیون، در جایگاه بسیار پایینتری قرار داشتند. در همین مورد «منو» اظهار میدارد: روحانی دهساله بر نظامی صد ساله، همانند پدر بر فرزند تقدم دارد.
و اما طبقۀ کارگر، اینان در جامعۀ هندی – بنابه نص این قانون دینی و مدنی – از حیوانات پستتر و از سگان خوارتر بودند! در همین راستا قانون هند تصریح میکرد که سعادت کارگران در خدمتکاری روحانیون بوده و جز در این مورد آنان مزد و پاداشی نخواهند داشت. نیز حق گردآوری ثروت و ذخیرۀ سرمایه ندارند، زیرا این کار روحانیان را آزردهدل و رنجیدهخاطر میسازد. هرگاه از این حرامزادگان، کسی با دست یا عصایی به یک روحانی جسارت ورزد، دستش قطع و هرگاه با عصبانیت با پا ضربهای به وی بزند، پایش بریده خواهد شد. اگر کارگری تلاش کرد تا در کنار یک نفر روحانی بنشیند، پادشاه موظف است او را احضار و نشیمنگاه وی را داغ نماید، و از کشور تبعیدش کند!! اما اگر با دست وی را لمس کند یا به وی توهین لفظی بکند، اینجا دیگر زبان سرخ، سرسبزش را برباد خواهد داد! و اگر ادعا میکرد که روحانی را وی آموزش داده است، روغنجوشان در حلق وی ریخته میشد. و خونبهای سگ، گربه، قورباغه، وزغ، کلاغ، جغد و مردی از طبقۀ کارگران یا حرامزادگان باهم برابر بود.
زنان در این جامعه تا حد کلفت و کنیز سقوط کردند، و در قمار شوهرانشان باخته میشدند، و گاهی یک زن چندین شوهر داشت؛ پس از مرگ شوهر، زن در حالتی همانند دختران زنده به گور شده و ناامید از ازدواج پیدا میکرد و نمیتوانست مجدداً تشکیل خانواده بدهد. و آماج توپ و تشر و زخم زبانهای گوناگون قرار میگرفت، و به صورت پیش خدمت همان خانه و کنیز خویشان شوهرش درمیآمد. و گاهی به دنبال مرگ شوهرش برای فرار از رنج زندگی و شکنجۀ دنیا اقدام به خودسوزی میکرد!
اکنون منصفانه همۀ اینها را با قوانین اسلام مقایسه کنید، تا به تفاوت میان روشنایی و تاریکی پی ببرید.
مهم این است که بدانیم: اسلام از دیدگاه فکری، فریاد برابری و مساوات سر داد و آن را عملاً عینیت بخشید، و بر مبنای آن جامعهای بنا کرد عاری از تمامی عوامل تفرقهافکن هماننند: نژادپرستی، میهنپرستی و دستهبندیهای طبقاتی که میان مردم شکاف میاندازند؛ همانگونه که این امر را در صفحات تاریخ تمدن اسلامی و جوامع مسلمان کنونی با وجود انحرافاتی که از حقیقت اسلام، در میانشان دیده میشود، به وضوح مشاهده میکنیم.
اسلام عقدههای تبعیض میان نژادها، رنگها و طبقات را که در گذشته بر بسیاری جوامع حاکمیت داشتند، و هنوزهم چون ابری تیره بر برخی جوامع امروزی سایه افکندهاند، از درون فرزندان خود زدود. میلیونها مسلمان با گذشت قرنها، در بارۀ بلال، بندهای سیاه پوست که ابوبکر وی را خریداری و آزاد ساخت، با کمال مباهات و افتخار چنین میگویند: «سرورمان بلال، خدا از او راضی باد». حتی عمر س، سومین چهرۀ درخشان اسلام در بارۀ ابوبکر س چنین میگوید: او هم سرور ماست، و هم سرورمان (بلال) را نیز آزاد ساخت.
اما تمدن غربی، هرچند که مساوات را به عنوان یک اصل و یک اندیشه پذیرفته، ولی از عملیساختن آن در جوامع خود عاجز مانده است. مشکل «تبعیض نژادی» همچنان رایج و پابرجاست، و هنوزهم اگر مستقیم و با چشم خود شاهد این امر نباشیم، از آن میشنویم و در بارۀ آن میخوانیم: در جنوب آفریقا، زیمبابوی و دیگر کشورهای آفریقایی، و نیز در آمریکا[٦٣] که حتی در پرستش خداوند هم میان سفیدپوست و سیاهپوست جدائی افکنده است به گونهای که هرکدام، کلیساها و معابد ویژهای دارند، هنوز هم گرگ تبعیض زوزه میکشد!
اتفاق افتاده است که روزی فردی سیاهپوست به اشتباه وارد کلیسایی از کلیساهای سفیدپوستان شد. در همین حال پدر روحانی که مشغول وعظ و سخنرانی بود متوجه وجود این چهرۀ ناآشنا در میان حاضران گردید. بلافاصله کاغذ تاشدهای را بیرون آورد و برای او فرستاد. هنگامی که سیاهپوست نامه را باز کرد، این جمله را مشاهده کرد: آدرس کلیسای سیاهان در خیابان فلان...!!
در روسیه، جوانی آفریقایی که در مسکو دانشجو بود، و دختری سفیدپوست عاشق یکدیگر شدند. این قضیه برخی جوانان روسی را به شدت خشمناک ساخت، نه به خاطر عشق – که این مسأله در آنجا آزاد است – بلکه به خاطر اهانت به رنگ پوست؛ روز بعد با جنازۀ جوان سیاهپوست که بر سر راه انداخته شده بود، روبرو شدند. دانشجویان آفریقایی در اعتراض به این کار اقدام به تجمع کردند، و دانشجویان روسی هم در مقابل آنان قرار گرفتند و در کمال بیشرمی و وقاحت فریاد میزدند: میمونها! به جنگلهایتان بازگردید!!
مسلماً روحیۀ تمدن غربی – لیبرالیسم یا مارکسیسم – روحیۀ تبعیض و برتری طلبی است، نه روحیۀ برادری و برابری.
***
[٦٢]- این کتاب به وسیله زندهیاد استاد رشید یاسمی به فارسی ترجمه شده است. (مترجم)
[٦٣]- تازهترین راهپیماییهای سیاهان آمریکا در اعتراض به نقض حقوق آنها و اعمال تبعیضهای دولت، در تاریخ ١٤ / ٧ / ١٣٧٨هـ در رسانههای خبری انعکاس یافت. (مترجم)