بخش چهارم: میانهروی
و اینک ویژگی دیگری از برجستهترین ویژگیهای اسلام، یعنی «میانهروی» که از آن به «توازن» هم تعبیر میشود. منظور از این ویژگی: میانهبودن یا تعادل میان دو طرف متقابل یا متضاد میباشد، به گونهای که چنین نباشد که نقض مثبت و تأثیرگذاری تنها در یکی از طرفین خلاصه شود، و در مقابل طرف دیگر خنثی و عاطل بماند، و نیز چنین نباشد که یکی از طرفین بیش از حق طبیعی خود، دریافت کند و به حریم طرف مقابل تجاوز نماید.
نمونههایی از جنبههای متقابل یا متضاد: روحی و مادی، فردی و اجتماعی، واقعی و آرمانی، سنت و تجدد و امثال اینها. مفهوم توازن میان آنها این است که به هر طرفی به اندازۀ حقیقیاش میدان داده شود و بدون کاهش و افزایش یا افراط و تفریط و به دور از تجاوزگری و حقکشی، حق آن عادلانه و با ترازوی دقیق سنج به آن اعطا گردد. همانگونه که کتاب خداوند، قرآن این چنین به این مطلب اشاره میکند:
﴿وَٱلسَّمَآءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ ٱلۡمِيزَانَ ٧ أَلَّا تَطۡغَوۡاْ فِي ٱلۡمِيزَانِ ٨ وَأَقِيمُواْ ٱلۡوَزۡنَ بِٱلۡقِسۡطِ وَلَا تُخۡسِرُواْ ٱلۡمِيزَانَ ٩﴾ [الرحمن: ٧ – ٩].
«آسمان را برافراشت، و قوانین و معیارهایی تعیین کرد. هدف این است که شما هم از قوانین و معیارها تجاوز نکنید و پا فراتر نگذارید و در وزنکردن و سنجش از معیار، عدالت را رعایت نموده واز میزان مکاهید».
ناتوانی انسان از ارائۀ یک نظام متوازن و میانهرو:
در حقیقت انجام امری چنین خطیر و با عظمت، جدای از تأثیر سلطۀ پنهان یا آشکار گرایشها و جانبداریهای شخصی (اعم از خانوادگی، قبیلهای، حزبی، میهنی و نژادی) بر نوع انسان و تنها به دلیل محدودیت توان اندیشه و جزیی و گزینشیبودن دانش بشری، از حوزۀ توانایی آدمیان خارج است.
بر همین اساس افراط و تفریط همزاد و جزء جدایی ناپذیر تمامی مکاتب و نظامهای بشری – چه فردی و چه گروهی – میباشند. چنانکه ارزیابی واقعیت کنونی و مطالعۀ تاریخ گواه این امر هستند.
تنها کسی که میتواند حق هر چیزی – مادی یا معنوی – را به گونۀ باید و شاید ادا نماید، آن خدایی است که همۀ چیزها را آفریده و دقیقاً اندازهگیری نموده است؛ و در مورد هر مسئلهای دارای آگاهی فراگیر و همهجانبه میباشد، از کمیت تمامی اشیا اطلاع دقیق دارد، و مهرورزی و دانش او همه چیزها را در بر گرفته است.
مشاهدۀ این توازن و تعادل دقیق در جهان آفرینش و در عموم احکام و قوانین خداوند شگفتآور نیست. چرا که او خود صاحب آفرینش و فرماندهی و قانونگذاری است. لذاست که پدیدۀ توازن، در دستورات خداوند و قوانین راهگشا و دین راستین او، یعنی در نظام اسلام و روش آن برای زندگی تبلور دارد. همچنین در این هستی که خداوند آن را آفریده و هرچیزی را در آن محکم و استوار نموده است، پدیدۀ توازن جلوهگر است.
پدیدۀ توازن در هستی پهناور:
به این جهان پیرامون خود که مینگریم، درمییابیم که شب و روز، تاریکی و روشنایی، گرمی و سردی، خشکی و آب و گازهای گوناگون همگی دارای حساب و کتاب دقیق بوده و کاملاً به اندازه آفریده شدهاند، نه قسمتی از آنها به دیگری تجاوز میکند، و نه از مرز مشخص خود پا فراتر میگذارد.
به همین صورت میبینیم که خورشید و ماه و ستارگان و مجموعههای کیهانیِ شناور در فضای هستی، هرکدام در مسیر خود در حرکتند و در مدار خود به گردش میپردازند، بیآنکه با ستاره یا سیارهای دیگر برخورد پیدا کنند، و یا از دایرۀ خود بیرون بروند. و خداوند چه درست فرموده است:
﴿إِنَّا كُلَّ شَيۡءٍ خَلَقۡنَٰهُ بِقَدَرٖ ٤٩﴾ [القمر: ٤٩].
«ما هرچیزی را به اندازۀ لازم و از روی حساب و نظام آفریدهایم».
﴿مَّا تَرَىٰ فِي خَلۡقِ ٱلرَّحۡمَٰنِ مِن تَفَٰوُتٖۖ﴾ [الملک: ٣].
«در آفرینش خداوند مهربان هیچگونه ناهمگونی و عدم تناسبی نمیبینی».
﴿لَا ٱلشَّمۡسُ يَنۢبَغِي لَهَآ أَن تُدۡرِكَ ٱلۡقَمَرَ وَلَا ٱلَّيۡلُ سَابِقُ ٱلنَّهَارِۚ وَكُلّٞ فِي فَلَكٖ يَسۡبَحُونَ ٤٠﴾ [یس: ٤٠].
«نه خورشید را سزد (در مدار خود سریعتر شود و) به (مدار) ماه برسد، و نه شب را سزد که بر روز پیشی گیرد (و مانع پیدایش آن شود). و هریک در مداری شناورند».
﴿ٱلشَّمۡسُ وَٱلۡقَمَرُ بِحُسۡبَانٖ ٥ وَٱلنَّجۡمُ وَٱلشَّجَرُ يَسۡجُدَانِ ٦ وَٱلسَّمَآءَ رَفَعَهَا وَوَضَعَ ٱلۡمِيزَانَ ٧﴾ [الرحمن: ٥ – ٧].
«خورشید و ماه برابر حساب (منظمی در چرخش و گردش) هستند و گیاهان و درختان برای خدا سجده میکنند. و آسمان را برافراشت و قوانین و معیارهایی تعیین کرد».
ادیب مشهور استاد توفیق حکیم با دقت در همین پدیدۀ کلی هستی، یعنی: توازن میان طرفهای متقابل در جوانب گوناگون هستی بود که تئوری خود را در ادبیات و هنر و فرهنگ با عنوان: «تعادل» بنیان نهاد.
وی در بحث از زمین، زیست بومِ انسان، تأکید میورزد: نخستین توصیفی که بتوان از این کره نموده این است که موجودیت آن در گروه توازن و تعادل میان آن و کرهای بزرگتر، یعنی خورشید میباشد.
وی اشاره میکند: «با به همخوردن این تعادل، یا خورشید آن را در کام خود فرو میبرد و یا در فضا متلاشی و نابود میگردد. بنابراین، تعادل نخستین حقیقت حیاتی و تعیینکننده در مورد زمین میباشد.
راستی آیا در مورد طبیعت انسان نیز تعادل نخستین حقیقت است؟
برای پاسخدادن به این سؤال باید ببینیم انسان از این نظر که موجودی است مادی، زندهماندن وی نتیجۀ چه عاملی است؟ معلوم است، طبعاً عامل تنفس.
تنفس چیست؟ جریانی است که میان دم و بازدم تعادل برقرار میسازد.
هرگاه این تعادل به هم بخورد، بدینگونه که دم یا بازدم بیشتر از حد معمول طول بکشد و عرصه بر یکی از آنها تنگ گردد، زندگی انسان متوقف میگردد.
ساختار روحی انسان نیز دم و بازدم خود را دارد که میتوان آنها را اندیشه و احساس یا به تعبیری دیگر: عقل و دل نامید.
زندگی روانی سالم نیز میان اندیشه و احساس، نظم و تعادل برقرار میکند. و آنچه که بیماریهای فکری و روانی نامیده میشود، چیزی نیست جز اختلال در همین تعادل؛ حال یا از طریق غلبۀ احساس و تعطیلشدن نیروی اندیشه که در نتیجه انسان دوباره به صورت کودکی در سالهای نخستین زندگی درمیآید، و یا از طریق طغیان اندیشه و سرکوبشدن احساس و عاطفه که در نتیجه دستگاه ادراکی انسان نامنظم و آشفته میگردد.
پس انسان چه از دیدگاه مادی و چه معنوی موجودی است متعادل. البته مصداق این تعریف فقط او نیست. عموم موجوداتی که بر روی این کرۀ متعادل واقعند، در ساختارشان تعادلی وجود دارد که راز حیاتشان میباشد.
لذا میتوان گفت: که حیوانات، گیاهان و جمادات در ساختار بیولوژیکی، شیمیایی و فیزیکیشان همگی محکوم قانون «تعادل» هستند، حتی در نظر دانش نوین که اندیشههای قرن نوزدهم در بارۀ ماده را به بوته نقد کشانده و دگرگون ساخته است و با تئوریهایش در مورد «ماده» و «میدان» روشن نموده که آنچه تحت عنوان «ماده» توصیف میشود، چیزی جز «انرژی» متراکم و بسیار به هم فشرده، نیست.
دانش نوین همچنین قوانین تازۀ نیروی جاذبه مولکولی مواد را شکلدهی نموده است. و کشش یا جاذبه بنیان تعادل محسوب میگردد، زیرا کشش بیانگر وجود دو نیرو میباشد و تعادل به معنای بقای دو نیرو است بدون اینکه یکی در دیگری ناپدید شود»[٧٤].
آنچه که استاد توفیق حکیم در جهان کوچک، یعنی: انسان، و در جهان بزرگ، یعنی: هستی تحت عنوان پدیدۀ تعادل یا توازن میان اجزای مختلف از یک مولکول گرفته تا منظومه خورشیدی، لحاظ نموده و سبک ادبی و هنری خویش را بر آن بنیان نهاده است، حقیقتی است مسلم و تردیدناپذیر که قرآن پیشتر از آن خبر داده است – همچنانکه قبلاً بدین مطلب اشاره نمودم – و فلسفه و روش خود را برای کل زندگی، اعم از جسمی، روحی، فردی و اجتماعی بر آن بنا کرده است. و اعلام نموده که امتیاز پیروان این دین، همین ویژگی بزرگ، یعنی: میانهروی یا توازن میباشد.
این خطاب خداوند به امت اسلام، به همین ویژگی برجسته اشاره مینماید:
﴿وَكَذَٰلِكَ جَعَلۡنَٰكُمۡ أُمَّةٗ وَسَطٗا لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ وَيَكُونَ ٱلرَّسُولُ عَلَيۡكُمۡ شَهِيدٗاۗ﴾ [البقرة: ١٤٣].
«و بیگمان ما شما را ملتی میانهرو قرار دادهایم، تا گواهانی بر مردم باشید و پیغمبر نیز بر شما گواه باشد».
میانهروی امت اسلامی برخاسته و برآمده از متعادلبودن نظام و قانون این دین میباشد، چرا که اسلام برنامهای است متعادل برای امتی متعادل و میانهرو؛ روش اعتدال و توازن و به دور از افراط و تفریط یا زیادهاندیشی و کوتهبینی.
[٧٤]- کتاب «التعادلیه» نوشته توفیق حکیم ص ١٠ – ١٢.
مزایا و فواید میانهروی:
بدون تردید انتخاب میانهروی یا توازن به عنوان مشخصۀ اصلی و شعار برجسته برای امت، ناشی از حکمت و فرزانگی خداوند میباشد. امتی که آخرین امتهاست، و رسالتی که خداوند پیامهای آسمانی را با آن پایان داده و خاتم پیامبرانش را به عنوان ارمغان رحمت برای جهانیان با این پیام روانه ساخته است.
میانهروی برای پیامِ پایا ضروریتر است:
در یک دین مرحلهای و محدود به زمان و چهارچوبی مشخص، افراط در هر زمینهای را میتوان با رهیافتی افراطی در زمینۀ مخالف آن، علاج نمود. مثلاً واقعنگری افراطی را با آرمانگرایی افراطی، و مبالغه در مادیگری را با واکنش روحگرایی غلواندیشانه پاسخ گفت. جهتگیری مسیحیت در برابر مادیگری و واقعگرایی یهود و روم نمونهای روشن از این مسئله میباشد.
هنگامی که دعوت مرحلهای نقش خود را ایفا و زیادهاندیشی و غلو را هرچند با مبالغه و افراط متقابل تحت کنترل درآورد، بازگشت دوباره به میانهروی و مسیر اعتدال امری است گریزناپذیر، تا بدین وسیله هردو که تراز همسنگ و برابر گردند، و این همان چیزی است که اسلام به عنوان یک دین جهان شمول و جاودان به ارمغان آورده است.
به علاوه در میانهروی معانی دیگری نیز وجود دارد که دین اسلام و امت مسلمان را ممتاز میسازد و به پیام خداوند صلاحیت برتری و جاودانگی میبخشد:
میانهروی یعنی عدالت:
(الف) از معانی «میانهروی» که امت اسلامی در آن آیۀ کریمه با آن توصیف گردیده و حجت و گواهبودن این امت بر تمامی جهانیان از همان ویژگی نشأت گرفته است، «عدالت» میباشد که برای پذیرفتن شهادت شاهد، یک ضرورت است، زیرا شهادت فرد غیر عادل، مردود و غیر قابل پذیرش است اما نظر شاهد و قاضی عادل را همگان قبول دارند.
تفسیر «عادل»» از واژۀ «وسط» در آیه فوق از پیامبر ج نقل شده است: امام احمد از ابوسعید خدری روایت میکند که پیامبر ج واژه وسط را در این آیه به عادل و راسترو تفسیر نمودهاند.
عدالت، میانهروی و توازن واژههایی هستند با معنی نزدیک به هم. عدالت در حقیقت عبارت است از میانهروی میان دو جنبه یا چند جنبۀ رودررو بدون جانبداری و تمایل به یکی از جنبهها. و به دیگر سخن عبارت است از: موازنه و سنجش این جنبهها به گونهای که حق هرکدام عادلانه و بدور از حقکشی به آنها اعطا گردد. به همین مناسبت که زهیر در مدح میگوید:
همو وسط يرضى الأنام بِحٍكْمِهم
إذا نزلت إحدي الليالي العظائم
«چنانچه شبی از شبها بلاهایی سهمگین فرود آیند، مردم چارهاندیشی آن میانهروان را میپذیرند». وی ممدوحانش را به عدالت، دادگری و عدم جانبداری و غرضورزی توصیف میکند.
در تفسیر این فرمایش خداوند:
﴿قَالَ أَوۡسَطُهُمۡ أَلَمۡ أَقُل لَّكُمۡ لَوۡلَا تُسَبِّحُونَ ٢٨﴾ [القلم: ٢٨].
«نیکمردترین ایشان گفت: مگر من به شما نگفتم چرا نباید به تسبیح و تقدیس خداوند بپردازید».
مفسران گفتهاند: که اوسط یعنی: عادلترین[٧٥]. امام رازی در تفسیر خود بر این نکته پای میفشارد و میگوید: وسط هر چیزی عادلترین و میانهترین نقاط آن چیز میباشد، چرا که فاصلۀ ان با تمام نقاط دیگر آن چیز عادلانه و برابر است[٧٦].
ابوالسعود مفسر میگوید: وسط در اصل نام نقطهای است که نسبت آن با کنارهها، یکسان و برابر است، همانند: مرکز دایره. سپس کنایهای شد برای خصایل پسندیدۀ انسانی، چرا که این خصایل در میان صفات زشت ناشی از افراط و تفریط حالت مرکزیت و میانگین دارند[٧٧].
بدین ترتیب وسط یعنی عدالت و اعتدال. به عبارتی دیگر یعنی: تعادل و توازن بدون تمایل به سمت زیادهروی یا کوتاهی.
[٧٥]- ن.ک به: تفسیر رازی ج ٤، صص ١٠٨ و ١٠٩ چاپ مصر.
[٧٦]- همان منبع.
[٧٧]- تفسیر ابوالسعود: ج ١، ص ١٢٣ چاپ صبیح.
میانهروی یعنی مستقیمبودن:
(ب) همچنین میانهروی یعنی: مستقیمبودن راه و روش، و دوری از کژروی و کجاندیشی. راه و روش مستقیم و به تعبیر قرآن صراط مستقیم – همانگونه که یکی از مفسران بیان کرده است – عبارت است از: راه میانۀ واقع در بین کژراهههایی که به سوی جهتهای گوناگون منحرف شدهاند. اگر خطوط بسیاری را که دو نقطه متقابل را به هم متصل میسازند، در نظر آوریم، خط مستقیم فقط همان خطی است که در وسط آن خطوط خمیده قرار دارد. لازمۀ وسطبودن آن راه، این است که پویندگان آن، در میان کژروان و منحرفان به صورت گروهی میانهرو و متعادل نمودار گردند[٧٨].
از این رو اسلام به مسلمانان یاده داده است که هر روز حداقل هفده بار به تعداد رکعات نمازهای واجب شبانهروزی راهیابی به صراط مستقیم را از خداوند درخواست نمایند. این درخواست به هنگام خواندن سورۀ فاتحه در نمازها صورت میگیرد، آنجا که مسلمان، مددجویان از پروردگارش، چنین میگوید:
﴿ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦ صِرَٰطَ ٱلَّذِينَ أَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِمۡ غَيۡرِ ٱلۡمَغۡضُوبِ عَلَيۡهِمۡ وَلَا ٱلضَّآلِّينَ ٧﴾ [الفاتحة: ٦ – ٧].
«خداوندا! ما را به راه راست هدایت فرما، راه کسانی که به آنان نعمت دادهای (کسانی که هم میدانند و هم عمل میکنند) نه راه آنان که بر ایشان خشم گرفتهای (کسانی که میدانند ولی عمل نمیکنند) و نه راه گمراهان و سرگشتگان (کسانی که در نادانی و جهل به سر میبرند)».
پیامبر ج در مورد مغضوبین، یهودیان و در مورد گمراهان مسیحیان را به عنوان نمونه ذکر نمودهاند. شکی نیست که یهود و نصارا، هردو در بسیاری از مسایل، نمایندۀ افراط و تفریط میباشند: مثلاً یهودیان اقدام به کشتن پیامبرانشان کردند و در مقابل، مسیحیان آنان را به خدایی رساندند. یهودیان در تحریم و ممنوعسازی افراط ورزیدند، اما مسیحیان در مجازشمردن، تا جایی که گفتند: برای پاکان، همه چیز پاک و حلال است. یهودیان در مادیگری زیادهروی کردند، برعکس، مسیحیان در این امر کوتاهی ورزیدند یهودیان در شعایر و عبادات ارزش فوق العادهای برای ظواهر و قالبها قایل شدهاند، اما مسیحیان در الغای این قالبها و مراسم و از میانبرداشتن آنها مبالغه نمودند.
اسلام به مسلمانان میآموزد که از زیادهرویها و یکسویهنگریهای هردو گروه پرهیز نمایند، و همیشه راه و روش میانه را در پیش گیرند، همان راهی که بندگان برگزیدۀ خدا، و آنهایی که نعمت الهی را دریافت داشتهاند یعنی: پیامبران، صدیقان، شهدا و نیکوکاران، بر آن گام نهادهاند.
[٧٨]- همان منبع.
میانهروی دلیل ممتازبودن:
(ج) میانهبودن، همچنین دلیل بهتری و برتری، و مظهر امتیاز و والایی در مادیات و در معنویات میباشد. به عنوان مثال در مورد مادیات میبینیم که زیباترین مهرۀ گردنبند در وسط آن قرار دارد. نیز سرپرست گروه در وسط و طرفدارانش در پیرامون وی قرار دارند. در امورِ معنوی نیز ملاحظه میکنیم که میانهروی همیشه بهتر و ثمربخشتر از تندروی و افراط میباشد.
به همین دلیل است که حکمای عرب میگویند: بهترین کارها، میانهروی است. و ارسطو میگوید: فضیلت حد وسط بین دو رذیلت میباشد. و بر همین مبناست که ابن کثیر در بارۀ این فرمودۀ خداوند: ﴿أُمَّةٗ وَسَطٗا﴾[٧٩] میگوید: وسط در اینجا به معنای بهترین و شایستهترین است. همانطور که گفته میشود: قریش از نظر نژادی و خانوادگی اوسط عرب میباشند، یعنی بهترین آنها. و پیامبر ج در میان قوم خود وسط بود، یعنی شریفترین آنها از نظر نسبی. یا در همین رابطه میگویند: نماز میانه (الصلاة الوسطی) برترین نمازهاست[٨٠].
[٧٩]- تفسیر ابن کثیر، ج ١، ص ١٩٠.
[٨٠]- تفسیر ابن کثیر، ج ١، ص ١٩٠.
میانهبودن یعنی مصونیت:
(د) در وسطبودن به معنای امنیتداشتن و دوربودن از خطر و تهدید میباشد. کنارهها برخلاف وسط که با اطراف خود حفاظت و حمایت میگردند، معمولاً در معرض خطر و تهدید قرار دارند، شاعر در این زمینه میگوید:
كانت هي الوسط المحمي فاكتنف
بها الحوادث حتى أصبحت طرفاً
(جایگاه) او وسط آسیبناپذیر بود، لذا بلاها وی را در محاصره گرفتند تا اینکه به صورت کناره درآمد (سپس بر او حمله بردند).
نظام وسط و امت وسط هم همینگونه میباشد: آسیبناپذیر و مصون.
میانهروی، محور وحدت و یکپارچگی:
(و) وسطبودن، نمایانگر مرکز وحدت و نقطۀ به همرسیدن است. در همان حال که تعداد کناریها و اطراف مرتب افزایش مییابد، وسط همچنانکه یگانه و واحد باقی خواهد ماند، به گونهای که تمامی طرفها میتوانند نزد وی به هم برسند. چرا که وسط نقطۀ تلاقی بوده و نقش کانونی و مرکزیت دارد. این امر نه تنها در جنبههای مادی، بلکه در امور فکری و معنوی نیز کاملاً واضح و روشن است.
مرکز دایره که در وسط آن قرار دارد، نقطۀ تلاقی تمامی خطوطی است که از محیط دایره آغاز میشوند. به همین صورت اندیشۀ میانه هم، آن نقطۀ تعادل و توازنی است که اندیشههای تندرو و افراطی میتوانند در آنجا به توافق برسند. همچنین تندروی و زیادهاندیشی، ظهور چنددستگی و تضادفکری را حتمی و قطعی خواهد ساخت، حدت و شدت تفرق حاصل هم، با میزان شدت و ضعف تندروی مولد آن، ارتباط مستقیم دارد.
اما تنها راه هماهنگی فکری و مرکز و منبع آن میانهروی و اعتدال میباشد. به همین سبب شکافها و چنددستگیهائی که در اثر اندیشههای افراطی و تندرو در میان امت یکپارچه ایجاد میشوند، معمولاً در اندیشههای متعادل و میانهرو دیده نمیشوند.
مظاهر میانهروی در اسلام:
زمانی که میانهروی دارای این همه مزایا و برتری باشد، شگفتآور نیست که این امر در تمامی جوانب مختلف اسلام اعم از فکری، عملی، پرورشی و تشریعی جلوهگر شود. لذاست که اسلام چه در اعتقاد و بینش، چه در عبادت و پارسایی، چه در اخلاق و روشهای رفتار اجتماعی و چه در قانونگذاری و نظام، دینی است معتدل و میانهرو.
میانهروی اسلام در اعتقاد:
(الف) اسلام اعتقادی است میانه و معتدل، میان هرهری مذهبان خرافهاندیش که در اعتقاد و باورمندی اسراف میورزند، هرچیزی را تصدیق مینمایند و بدون مطالبۀ دلیل ایمان میآورند و میپذیرند... و میان مادیگرایانی که متافیزیک و امور غیر حسی را به کلی انکار میکنند، نه به ندای فطرت اعتنایی میکنند، نه به ندای اندیشه و خرد و نه به نهیب معجزات.
درست است که اسلام به اعتقاد و ایمان فرا میخواند، اما ایمان و اعتقادی که دلیل یقینزا و برهان تردیدزا بر صحت آن اقامه گردیده است. و گرنه اسلام عقاید فاقد دلیل را رد میکند و از اوهام و خرافات قلمداد مینماید، و شعار اسلام دائماً این است:
﴿قُلۡ هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾ [البقرة: ١١١].
«بگو: دلیل و برهانتان را بیاورید اگر راست میگویید».
(ب) و اعتقادی است میانه و معتدل، بین ملحدین که هرگز به هیچ خدایی ایمان نمیآورند، ندای فطرت را در سینههایشان زندانی میکنند، و فریاد خرد را در سرهایشان محصور میسازند... و بین کسانی که خدایان بسیاری برمیگزینند، حتی گوسفندان و گاوها را هم پرستش میکنند، و سنگها و بتها را به مقام خدایی میرسانند؛ اما اسلام به ایمان به خدایی یگانه دعوت میکند که هیچ شریک و یاوری ندارد، نزاده و زائیده نشده است، و هیچ احدی همتا و همسان او نیست، و همه چیز و همه کس غیر از خود او مخلوقاتی هستند که مالک سود و زیانی نبوده، و بر مرگ و زندگی و رستاخیز توانایی و اختیاری ندارند. بر همین اساس به خدایی گرفتن آنها، شرک، ظلم و وارونهسازی و گمراهی آشکار میباشد:
﴿وَمَنۡ أَضَلُّ مِمَّن يَدۡعُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَن لَّا يَسۡتَجِيبُ لَهُۥٓ إِلَىٰ يَوۡمِ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَهُمۡ عَن دُعَآئِهِمۡ غَٰفِلُونَ ٥﴾ [الأحقاف: ٥].
«چه کسی گمراهتر از آن کسی است که به جای خدا افرادی را به فریاد بخواند که (اگر) تا روز قیامت (هم ایشان را به فریاد بخواند) پاسخش نمیگویند و از درخواستشان اصلاً اطلاعی ندارند».
(ج) و عقیدهای است میانهرو و معتدل، میان کسانی که فقط هستی را وجود حقیقی قلمداد میکنند و غیر از آن را – که در قلمرو حس و دید چشم و لمس دست قرار نمیگیرند – خرافات و توهم میشمارند... و میان آنهایی که هستی را پنداری بیاساس و غیر حقیقی و سرابی محسوب میکنند واقع در بیابانی خشک که شخص تشنهای آن را آب میپندارد اما هنگامی که به سراغ آن میرود، اصلاً چیزی نمییابد.
اسلام هستی را حقیقتی مسلم و تردیدناپذیر به حساب میآورد. اما از این حقیقت به حقیقتی ارزشمندتر و حساستر گذر میکند که عبارت است از آنکه این هستی را به وجود آورده، به آن سر و سامان بخشیده و امور آن را تدبیر نموده است، و چنین کسی فقط خداوند است و بس:
﴿إِنَّ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱخۡتِلَٰفِ ٱلَّيۡلِ وَٱلنَّهَارِ لَأٓيَٰتٖ لِّأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ ١٩٠ ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ وَيَتَفَكَّرُونَ فِي خَلۡقِ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ رَبَّنَا مَا خَلَقۡتَ هَٰذَا بَٰطِلٗا سُبۡحَٰنَكَ﴾ [آل عمران: ١٩٠ – ١٩١].
«مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و رفت پیاپی شب و روز، نشانهها و دلایلی برای خردورزان وجود دارد. آنهایی که خداوند را ایستاده نشسته و بر پهلوهایشان افتاده، یاد میکنند و در بارۀ آفرینش آسمانها و زمین به تأمل و اندیشه دقیق میپردازند (و خلقت اسرارآمیز و حیرتزای آنها ایشان را به شور میآورد و با زبان حال و قال میگویند:) پروردگارا! این (دستگاه شگفت کائات) را بیهوده و عبث نیافریدهای، تو منزه و پاک هستی».
(د) و عقیدهای است میانهرو و معتدل، میان کسانی که انسان را به مقام خدایی میرسانند، ویژگیهای خدائی و ربوبی را بر وی میافزایند، او را قانونگذار و فرمانروای خودش به شمار میآورند که هر کاری را بخواهد به انجام میرساند و هر حکمی را بخواهد صادر مینماید... و میان کسانی که وی را در چنگال جبر اقتصادی یا اجتماعی یا دینی قرار میدهند که در این صورت انسان همچون پر مرغی است در مسیر وزش باد، یا چون عروسکی که نخهای کنترلی آن جامعه، یا اقتصاد یا قضا و قدر میباشد.
انسان در نظر اسلام آفریدهای است دارای وظیفه و مأموریت، و در عین حال بندۀ خداوند که میتواند در پیرامون خود دگرگونی ایجاد کند، البته به مقدار تغییری که در وضعیت و شرایط خود ایجاد میکند:
﴿إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوۡمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمۡۗ﴾ [الرعد: ١١].
«خداوند حال و وضع هیچ قوم و ملتی را تغییر نمیدهد (و ایشان را از بدبختی به خوشبختی، از نادانی به دانایی، از ذلت به عزت، از نوکری به سروری، از موجود به مطلوب،... و بالعکس نمیکشاند) مگر اینکه آنان احوال خود را تغییر دهند»[٨١].
(هـ) و عقیدهای است میانهرو و معتدل، میان کسانی که پیامبران را تا جایی تقدیس میکنند که آنان را به مقام خدایی یا فرزندی خداوند بالا میبرند... و بین کسانی که آنان را تکذیب کردند و به ایشان تهمتهای ناروا زدند و تحت شکنجه و آزار گسترده قرارشان دادند.
انبیا هم همچون ما بشر بودند، غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند، بسیاری از ایشان دارای همسر و فرزند بودند. همۀ تفاوتی که میان آنان و دیگران وجود دارد این است که خداوند با وحی، بر آنان منت نهاده، و با معجزات حمایت و تأییدشان کرده است:
﴿قَالَتۡ لَهُمۡ رُسُلُهُمۡ إِن نَّحۡنُ إِلَّا بَشَرٞ مِّثۡلُكُمۡ وَلَٰكِنَّ ٱللَّهَ يَمُنُّ عَلَىٰ مَن يَشَآءُ مِنۡ عِبَادِهِۦۖ وَمَا كَانَ لَنَآ أَن نَّأۡتِيَكُم بِسُلۡطَٰنٍ إِلَّا بِإِذۡنِ ٱللَّهِۚ وَعَلَى ٱللَّهِ فَلۡيَتَوَكَّلِ ٱلۡمُؤۡمِنُونَ ١١﴾ [إبراهیم: ١١].
«پیامبرانشان به آنها گفتند: ما فقط انسانهایی همانند خودتان هستیم، اما خداوند بر هرکس از بندگانش که بخواهد منت مینهد (و او را با لطف خود مینوازد و پیغمبرش میسازد) و ما توانایی آوردن دلیلی برای شما نداریم، مگر با اجازۀ خداوند و مؤمنان باید به خدا توکل کنند و بس».
(و) و عقیدهای است میانهرو و معتدل، میان کسانی که به عقل به عنوان یگانه ابزار شناخت حقایق هستی ایمان میآورند... و کسانی که جز به وحی و الهام چیزی را نمیپذیرند، و نقشی چه مثبت و چه منفی برای عقل و اندیشه قایل نیستند.
اسلام عقل را میپذیرد، آن را به نگرش و ژرفاندیشی فرا میخواند و از ایستایی و رکود و تقلید نهی میکند و آن را مخاطب امر و نهی قرار میدهد، و در زمینۀ اثبات دو حقیقت تعیینکننده در هستی، یعنی وجود خداوند[٨٢] و راستی ادعای پیامبری به آن تکیه میکند. در کنار این، اسلام به وحی نیز ایمان دارد و در لغزشگاهها و پرتگاههایی همچون امور متافیزیکی و غیبی که اندیشهها در آن سر در گم شده و دچار اختلاف میگردند، و نیز در زمینۀ راههای بندگی که خطر ظفرمندی هوا و هوس و هزیمت عقل در آنها حتمی است، وحی خداوندی را به عنوان عصاکش اندیشۀ بشری و تکمیلکنندۀ آن میپذیرد و سکان «خِرَد بانی»[٨٣] را با اطمینان خاطر به آن میسپارد.
[٨١]- این آیه روشنگر و راهگشا نکات مهمی در بر دارد: ١) تغییر ممکن است و هیچ وضع و شرایطی چه مطلوب و چه نامطلوب وجود ندارد که تن به تغییر ندهد. ٢) تغییر و دگرگونی یک شبه و بدون زمینههای زمینی از آسمان نمیآید و خارجی نیست. ٣) تغییر از داخل نشأت میگیرد و نقطۀ شروع تغییر خود انسان و از درون وی میباشد، کاملاً برعکس مارکسیسم که نقطه تغییر را خارجی و عوامل بیرونی و از جمله اقتصاد میشمارد. ٤) تغییر باید گسترده، همگانی و کلی باشد نه محدود و جزئی. و... * آیا بازهم میتوانیم به جای تأویل خود به تأویل نصوص بپردازیم و به جای بازیگری به تماشا بنشینیم؟ [مترجم].
[٨٢]- این حقیقت نخستین و سرنوشتساز از راه وحی به پیامبر اثبات نشده است، چرا که وحی و پیامآوری، نتیجۀ اثباتشدن و پذیرش فرستندۀ وحی و روانهکنندۀ پیامآور میباشد که خداست. بلکه این حقیقت با ضرورت عقل و فطرت، با هردوی اینها اثبات شده است.
[٨٣]- تعبیر از مترجم است.
میانهروی اسلام در عبادات و شعایر:
دین اسلام، دینی است میانهرو در زمینۀ عبادات و شعایر خود، میان ادیان و اندیشههایی که جنبۀ «ربانی» - جنبه عبادت، پارسایی و خداگرایی – را از فلسفه و تکالیفشان زدودند، مانند اندیشۀ بودائی که تکالیفش محدود به جنبۀ اخلاقی انسان میباشد... و میان ادیان و روشهایی که پرداختن به عبادت و دنیاگریزی و ترک فعالیت تولیدی را از پیروانشان میخواهند، مانند: رهبانیت مسیحی.
اسلام مسلمانان را به انجام شعایری محدود در روز مانند نماز، یا در سال مانند روزه، یا در تمام عمر یک بار مانند حج مکلف میسازد، تا همواره مرتبط با خداوند باقی بمانند و پیوسته مورد رضایت و پسند او باشند، سپس آنان را برای کسب و کار و تلاش تولیدی مرخص میکند تا به عنوان افرادی تلاشگر و تولیدکننده به فعالیت در گوشه و کنار زمین بپردازند و از نعمتهای خدادادی استفاده کنند.
شاید روشنترین دلیلی که بتوان در اینجا ذکر نمود، آیاتی باشند که به نماز جمعه دستور میدهند:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَوٰةِ مِن يَوۡمِ ٱلۡجُمُعَةِ فَٱسۡعَوۡاْ إِلَىٰ ذِكۡرِ ٱللَّهِ وَذَرُواْ ٱلۡبَيۡعَۚ ذَٰلِكُمۡ خَيۡرٞ لَّكُمۡ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٩ فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ١٠﴾ [الجمعة: ٩ – ١٠].
«ای مؤمنان! هنگامی که روز آدینه برای نماز جمعه اذان گفته شد، به سوی ذکر و عبادت خدا بشتابید و داد و ستد را رها سازید. این کارتان برای شما بهتر و سودمندتر است اگر متوجه باشید. آنگاه که مراسم نماز پایان پذیرفت، در زمین پراکنده گردید و به دنبال رزق و روزی خدا بروید و خدای را (با دل و زبان) بسیار یاد کنید تا اینکه رستگار شوید».
این است روش برخورد مسلمان با دین و زندگی حتی در روز جمعه: خرید و فروش و فعالیت دینی و پیش از نماز، سپس شتافتن به سوی ذکر خداوند و به سوی نماز و ترک سوداگری و معامله و سرگرمیهای مشابه دنیوی. سپس پراکندهشدن در زمین و جستجوی دوبارۀ رزق و روزی پس از پایانیافتن نماز، بدون غفلت از بسیار به یادآوردن خداوند در همه حال، چه این کار اساس رستگاری و سربلندی است.
میانهروی اسلام در اخلاق:
اسلام میانهرو و معتدل است میان آرمانگرایان و ایدهآلیستهای افراطی که انسان را فرشته یا فرشتهآسا میپندارند، و بر همین اساس ارزشها و روشهای فراتر از توان وی، برایش طرحریزی میکنند، و میان واقعگرایان افراطی که او را حیوان یا شبه حیوان قلمداد میکنند، و بر همین اساس رفتاری فروتر از شخصیت و ارزش وی برایش روا میدارند. دسته اول با حسن ظن به فطرت انسانی آن را خیر و نیکی محض به شمار آوردند و اینان با بدگمانی به آن طبیعت بشر را شر و پلیدی خالص شمردند. در حالی که نظر اسلام در میان این دو گروه، نظری است میانهرو و معتدل.
انسان در نظر اسلام موجودی است مرکب، دارای عقل، شهوت، غریزۀ حیوانی و روحانیت فرشتگان که راه خیر و راه شر برای وی روشن و معلوم شده است. و از نظر ساختاری و فطری برای پویش هر دو راه مهیا شده است، هم میتواند راه شکر و سعادت را در پیش گیرد و هم راه کفر و شقاوت، در وی به اندازۀ استعداد پارسایی، استعداد ناپارسایی هم وجود دارد. مأموریت و وظیفۀ او مبارزه با نفس و پرورش آن است تا اینکه تزکیه و پاک و پاکیزه گردد:
﴿وَنَفۡسٖ وَمَا سَوَّىٰهَا ٧ فَأَلۡهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقۡوَىٰهَا ٨ قَدۡ أَفۡلَحَ مَن زَكَّىٰهَا ٩ وَقَدۡ خَابَ مَن دَسَّىٰهَا ١٠﴾ [الشمس: ٧ – ١٠].
«و سوگند به نفس آدمی، و به آنکه او را ساخته و پرداخته کرده است. سپس بدو گناه و تقوا را الهام کرده است (و راه و چاه و حسن و قبیح را توسط عقل و وحی به او نشان داده است) کسی رستگار میگردد که نفس خویشتن را پاکیزه دارد و بپیراید و کسی ناکام و نومید میگردد که نفس خویشتن را (در میان کفر و شرک و معصیت پنهان بدارد و به معاصی) بیالاید».
(ب) همچنین اسلام در نگاهش به حقیقت انسان، دینی است معتدل و میانهرو، بین اندیشهها و روشهایی که حقیقت او را روحی آسمانی میپندارند که در میان جسمی خاکی زندانی شده و تخته بند تن میباشد، و این روح، جز از راه شکنجۀ این جسد و محرومساختن آن، صفا و تعالی نخواهد یافت. مانند براهمایی و غیره. و میان روشهای مادیگرا که انسان را جسدی محض و ارگانیزمی صرفاً مادی به حساب میآورند که روحی آسمانی در آن ساکن نیست و پیوندی با هیچ نغمهای آسمانی ندارد.
اما انسان در دیدگاه اسلام، ارگانیزمی است روحی و مادی، همانگونه که داستان خلقت نخستین انسان، یعنی آدم ÷ به این مطلب اشاره دارد. او را خداوند از خاک یا گل یا گل خشکیدۀ سفالگونه (صلصال) آفرید که همگی بیانگر اصلیت مادی بدن انسان میباشند، پس از آن خداوند عنصری دیگر در این پیکرۀ مادی به ودیعت نهاد که سر برتری انسان و سرچشمۀ ارزشمندی و کرامت وی همین عنصر میباشد و در این باره به فرشتگان فرمود:
﴿فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٢٩﴾ [الحجر: ٢٩].
«پس آنگاه که او را آراسته و پیراسته کردم و از روح متعلق به خود در او دمیدم، (برای بزگداشت و درودش) در برابر او به سجده افتید».
و مادام که انسان ترکیبی است از روح و جسم، پس هم روح و هم جسم بر او حقوقی مشخص دارند.
(ج) همچنین اسلام در رویکرد خود به زندگی، میانهرو و معتدل است میان کسانی که آخرت را انکار کرده، و این زندگی چندروزه را اول و آخر و خلاصۀ همه چیز میدانند:
﴿وَقَالُوٓاْ إِنۡ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا وَمَا نَحۡنُ بِمَبۡعُوثِينَ ٢٩﴾ [الأنعام: ٢٩].
«گفتند: زندگی، همین زندگی دنیوی ماست و ما برانگیخته نخواهیم شد (و قیامت و بهشتی در میان نیست!)».
و با همین دیدگاه در شهوات فرو میروند، و خود را بندۀ مادیات و مادیت را خدای خود قرار میدهند، و غیر از منافع فردی دنیوی زودگذر، هدفی برای خود نمیشناسند تا برای رسیدن به آن به تلاش و تکاپو بپردازند. و این است شیوه مادیون در تمامی زمانها و مکانها. و میان کسانی که این زندگی را به کلی رد میکنند، ارزش آن را در وجودشان ملغی اعلام میکنند، و آن را شری به حساب میآورند که پیکار با آن و فرار از آن ضرورت دارد، در نتیجه پاکیها و زینتهای آن را بر خود حرام میسازند و کنارهگیری از اهل این زندگی، و دستکشیدن از آبادساختن جهان و تولیدات دنیوی را بر خود فرض و لازم میشمارند.
اسلام برای هردو زندگی ارزش قایل است، و هردو سعادت را باهم گرد میآورد، دنیا را مزرعۀ آخرت میداند، تلاش در آبادسازی این سرای سپنج [٨٤] را عبادت خداوند و ادای مأموریت انسان به حساب میآورد. و متدینان افراطی و زیادهاندیش را از حرامساختن زینتها و پاکیها نهی میکند، همچنانکه دیگران را از غوطهورشدن در رفاهطلبی و فرورفتن در شهوات منع میکند. خداوند در قرآن میفرماید:
﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُواْ يَتَمَتَّعُونَ وَيَأۡكُلُونَ كَمَا تَأۡكُلُ ٱلۡأَنۡعَٰمُ وَٱلنَّارُ مَثۡوٗى لَّهُمۡ﴾ [محمد: ١٢].
«بهره و لذت میبرند و همچون چهارپایان میچرند و میخورند، و آتش دوزخ جایگاه ایشان است».
در همان حال میفرماید:
﴿۞يَٰبَنِيٓ ءَادَمَ خُذُواْ زِينَتَكُمۡ عِندَ كُلِّ مَسۡجِدٖ وَكُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ وَلَا تُسۡرِفُوٓاْۚ إِنَّهُۥ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُسۡرِفِينَ ٣١ قُلۡ مَنۡ حَرَّمَ زِينَةَ ٱللَّهِ ٱلَّتِيٓ أَخۡرَجَ لِعِبَادِهِۦ وَٱلطَّيِّبَٰتِ مِنَ ٱلرِّزۡقِۚ﴾ [الأعراف: ٣١ – ٣٢].
«ای آدمیزادگان! در هر نمازگاه و عبادتگاهی خود را آراسته کنید و بخورید و بیاشامید ولی زیادهروی نکنید که خداوند اسرافکنندگان را دوست نمیدارد. بگو چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگانش آفریده است و نیز روزیهای پاکیزه و بهداشتی را تحریم کرده است؟!».
و قرآن یادآوری میکند که خوشبختی و زندگی پاک در دنیا، از جمله پاداش خداوند برای بندگان مؤمنش میباشد. و میفرماید:
﴿فََٔاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ ثَوَابَ ٱلدُّنۡيَا وَحُسۡنَ ثَوَابِ ٱلۡأٓخِرَةِۗ وَٱللَّهُ يُحِبُّ ٱلۡمُحۡسِنِينَ ١٤٨﴾ [آلعمران:١٤٨].
«پس خداوند پاداش این جهان را به آنان داد، و پاداش نیکوی آخرت را (برایشان تضمین نمود) و خداوند نیکوکاران را دوست میدارد».
و این دعای جامع و پرمحتوا را به مسلمانان میآموزد تا کسب خوشبختی هردو جهان را به عنوان دو آرمان مطلوب، همواره مد نظر داشته باشند:
﴿رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗ وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ﴾ [البقرة: ٢٠١].
«پروردگارا! در دنیا به ما نیکی رسان و در آخرت نیز به ما نیکی عطا فرما و ما را از عذاب آتش محفوظ نگاهدار».
[٨٤]- سپنج: مهمان، عاریت، کنایه از دنیا. آرامگاه عاریتی. خانهی عاریه، منزل عاریتی. چون دنیا را بقایی نیست و حکم مهمانخانهی عاریتی دارد آن را نیز بطریق استعاره سرای سپنجی خوانند. [مُصحح به نقل از لغتنامه دهخدا]
توازن میان روحگرایی و مادیگری:
شگفتآور نیست اینکه میبینیم برجستهترین نماد میانهروی یا توازن در پیام اسلام، عبارت است از: توازن میان روحگرایی و مادیگری – یا به سخن دیگر – میان دین و دنیا.
(الف) در تاریخ گروهها و افرادی یافته میشوند که تمام دغدغۀ خاطرشان، اشباع جنبۀ مادی در انسان، و رونقبخشیدن به جنبۀ مادی زندگی میباشد، بدون اینکه به دیگر جوانب کمترین اهتمامی بورزند:
﴿وَقَالُوٓاْ إِنۡ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا وَمَا نَحۡنُ بِمَبۡعُوثِينَ ٢٩﴾ [الأنعام: ٢٩].
«گفتند: زندگی همین زندگی دنیوی ماست و ما برانگیخته نخواهیم شد».
این گرایش افراطآمیز به مادیگری و به ارزش دنیا، باعث تنآسایی و تجاوزگری، کشمکش و جنگافروزی به خاطر امکانات دنیوی، غرور و تکبر به هنگام فراخی نعمت، و نومیدی و دلسردی به هنگام سختی و تنگنا خواهد شد[٨٥].
این مسأله را میتوان در شرح ماجرای نابودی افراد و ملتهای دنیاپرست و بیاعتنا به دین و آخرت و روح که خداوند در قرآن برایمان بیان فرموده است، به وضوح مشاهده کرد.
این همان باغدار بزرگ است که به دوستش فخر میفروشد، به داراییاش مینازد، به باغش افتخار میکند و میگوید: ﴿وَكَانَ لَهُۥ ثَمَرٞ فَقَالَ لِصَٰحِبِهِۦ وَهُوَ يُحَاوِرُهُۥٓ أَنَا۠ أَكۡثَرُ مِنكَ مَالٗا وَأَعَزُّ نَفَرٗا ٣٤ وَدَخَلَ جَنَّتَهُۥ وَهُوَ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ قَالَ مَآ أَظُنُّ أَن تَبِيدَ هَٰذِهِۦٓ أَبَدٗا ٣٥ وَمَآ أَظُنُّ ٱلسَّاعَةَ قَآئِمَةٗ﴾ [الكهف: ٣٤ ـ ٣٦] (آن شخص محصولات فراوانی داشت؛ در حالی که با دوستش گفتگو میکرد، چنین گفت: من ثروت بیشتری از تو دارم و نفراتم، نیرومند-ترند.
در حالی که بر خود ستم کرده، وارد باغش شد و گفت: به گمانم این باغ هرگز نابود نخواهد شد. و گمان نمیکنم قیامت برپا شود!.
در نتیجه خداوند از آسمان صاعقه و بلایی بر باغش فرو فرستاد. به همین سبب به زمینی لخت و هموار تبدیل شد و چشمه و آب آن در اعماق زمین فرو رفت و خشک گردید. و این هم قارون است: همانکه خداوند آنقدر به وی گنج و ثروت بخشیده بود که حمل کلیدهای آن بر گروهی زورمند، سنگینی میکرد. اما وی بر قوم خود سرکشی و فخرفروشی کرد، و به غرور و ناز ثروت گرفتار شد. برترییافتنش در دارایی و ثروت را به خود نسبت میداد و ادعا میکرد:
﴿إِنَّمَآ أُوتِيتُهُۥ عَلَىٰ عِلۡمٍ عِندِيٓۚ﴾ [القصص: ٧٨].
«این ثروت تنها به خاطر دانش و علمی که دارم به من داده شده است».
در نتیجه خداوند وی و کاخش را در قعر زمین فرو برد.
و این هم فرعون که میگفت:
﴿أَلَيۡسَ لِي مُلۡكُ مِصۡرَ وَهَٰذِهِ ٱلۡأَنۡهَٰرُ تَجۡرِي مِن تَحۡتِيٓۚ أَفَلَا تُبۡصِرُونَ﴾ [الزخرف:٥١].
«مگر فرمانروایی مصر و این جویباران که از فرودست (کاخ) من روان است، از آن من نیست؟ مگر شما نمیبینید؟!»[٨٦].
و دیگر ملتها و افرادی که در زندگی دنیا به عیش و نوش و تنپروری پرداختند، و همین تنآسائی و خوشگذرانی و خودمحوری و بیقیدی آنان را به نابودی کشاند، و فرمان عذاب و مجازات پروردگار در بارۀ آنها قطعی شد و از یاری و پیشتیبانی خداوند بینصیب ماندند:
﴿حَتَّىٰٓ إِذَآ أَخَذۡنَا مُتۡرَفِيهِم بِٱلۡعَذَابِ إِذَا هُمۡ يَجَۡٔرُونَ ٦٤ لَا تَجَۡٔرُواْ ٱلۡيَوۡمَۖ إِنَّكُم مِّنَّا لَا تُنصَرُونَ ٦٥ قَدۡ كَانَتۡ ءَايَٰتِي تُتۡلَىٰ عَلَيۡكُمۡ فَكُنتُمۡ عَلَىٰٓ أَعۡقَٰبِكُمۡ تَنكِصُونَ ٦٦﴾ [المؤمنون: ٦٤ – ٦٦].
«هنگامی که سران خوشگذران ایشان را گرفتار عذاب میکنیم، ناگهان فریاد میکشند و لابه سر میدهند. امروز فریاد و واویلا سر ندهید و تضرع و لابه نکنید، شما از سوی ما یاری و کمک نمیشوید. آیات من پیشتر بر شما خوانده میشد و شما روی برمیگرداندید (و از پذیرش احکام و دستور آنها سرباز میزدید)».
﴿وَكَمۡ قَصَمۡنَا مِن قَرۡيَةٖ كَانَتۡ ظَالِمَةٗ وَأَنشَأۡنَا بَعۡدَهَا قَوۡمًا ءَاخَرِينَ ١١ فَلَمَّآ أَحَسُّواْ بَأۡسَنَآ إِذَا هُم مِّنۡهَا يَرۡكُضُونَ ١٢ لَا تَرۡكُضُواْ وَٱرۡجِعُوٓاْ إِلَىٰ مَآ أُتۡرِفۡتُمۡ فِيهِ وَمَسَٰكِنِكُمۡ لَعَلَّكُمۡ تُسَۡٔلُونَ ١٣﴾ [الأنبیاء: ١١ – ١٣].
«بسیار بوده است که (اهالی) آبادیهای ستمگری را (به سبب کفرشان) نابود کردهایم و پس از ایشان، گروههای دیگری را روی کار آوردهایم. آنان هنگامی که عذاب ما را احساس کردهاند، ناگهان پای به فرار گذاشتهاند. (اما به عنوان استهزا بدیشان گفته شده است:) نگریزید و بازگردید به سوی زندگانی پرناز و نعمتی که در آن به سر میبردید و به سوی کاخها و قصرهای پرزرق و برقتان! شاید (خدمتگزاران و اطرافیانتان به شما نیاز داشته باشند و) از شما (کمکی و چیزی) خواسته شود (و به رأی و نظرتان محتاج باشند)».
(ب) در برابر این گرایش و طرفداران آن، افراد و گروههایی یافته میشوند که با چشم حقارت و دشمنی به دنیا مینگرند، در نتیجه خود را از نعمت و زینت دنیا محروم میسازند، نیروها و توانمندیهای خود را در زمینه آبادسازی دنیا و توسعه و ترقی زندگی و کشف آنچه خداوند در دنیا به ودیعت نهاده است، معطل میگذراند. نمونۀ این گرایش و این نحوۀ تفکر، اندیشۀ برهمایی هند و مانوی فارس میباشند و نیز در نظام رهبانیت که مسیحیان آن را اختراع کردند و از طریق آن گروههای فراوانی را از زندگی، استفاده از امکانات و نعمتهای آن و تلاش تولیدی در دنیا بازداشتند، به صورت آشکار دیده میشود.
در میان اینان فهم رایج از دین و دینداری راستین اینگونه شد که پذیرش دین عبارتست از خداحافظی و قهر با جهان پیرامون، و اشتغال دایم به مراسم عبادی. و دیندار حقیقی فقط کسی است که عاطل و باطل بوده و به کار و زندگی نمیچسبد، در محرومیت زندگی میکند و بهرهای از عمر نمیبرد، با جامعه قطع رابطه میکند و همسری اختیار نمیکند، مدام در حال انجام مراسم عبادی بوده و از آن دست نمیکشد و خسته نمیگردد، شبها را بیدار و روزها را روزهدار است، دستش در دنیا تهی، بهرهاش از زندگی نان جو، لباس ژنده و وصلهدار و خانهاش بیابانها و دشتهاست! [و بالاخره تقوایش تقوای پرهیز است نه تقوای ستیز!].
(ج) در میان این دو گرایش اسلام پای به میدان نهاد، ندای توازن و تعادل سر داد و به اصلاح اندیشه و برداشت مردم از حقیقت انسان و حقیقت زندگی پرداخت.
مطابق آموزههای اسلامی، انسان آفریدهای است دارای طبیعتی دوگانه، ساختار وجودیش مرکب از مشتی خاک زمین و نفخهای از روح خدا؛ عنصر زمینی وجودش، در پیکر وی که هوای بهرهگیری از امکانات و زیباییهای زندگی را در سر میپروراند، تبلور و تجسم مییابد، و عنصر آسمانی او، در روح که برای یافتن راه، چشم بر ارمغانهای آسمان میدوزد، نمودار میگردد.
این طبیعت دوگانه را قرآنکریم در بیان آفرینش نخستین انسان یعنی: آدم ابوالبشر مورد اشاره قرار داده است. خداوند میفرماید:
﴿إِذۡ قَالَ رَبُّكَ لِلۡمَلَٰٓئِكَةِ إِنِّي خَٰلِقُۢ بَشَرٗا مِّن طِينٖ ٧١ فَإِذَا سَوَّيۡتُهُۥ وَنَفَخۡتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُواْ لَهُۥ سَٰجِدِينَ ٧٢﴾ [ص: ٧١ – ٧٢].
«وقتی که پروردگارت به فرشتگان گفت: من انسانی را از گل میآفرینم، هنگامی که او را سر و سامان بخشیدم و از جان متعلق به خود در او دمیدم، در برابرش سجده ببرید».
همچنین به همان طبیعت در آفرینش فرزندان آدم اشاره مینماید آنجا که میفرماید:
﴿وَبَدَأَ خَلۡقَ ٱلۡإِنسَٰنِ مِن طِينٖ ٧ ثُمَّ جَعَلَ نَسۡلَهُۥ مِن سُلَٰلَةٖ مِّن مَّآءٖ مَّهِينٖ ٨ ثُمَّ سَوَّىٰهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِۦۖ وَجَعَلَ لَكُمُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَٱلۡأَفِۡٔدَةَۚ قَلِيلٗا مَّا تَشۡكُرُونَ ٩﴾ [السجدة: ٧ – ٩].
«و آفرینش انسان را از گل آغاز نمود. سپس نسل او را از آب ناچیزی آفرید. آنگاه اندامهای وی را تکمیل و آراسته کرد و از روح خود در او دمید، و برای شما گوشها و چشمها و دلها آفرید (تا بشنوید، و بنگرید و بفهمید، اما) شما کمتر شکر (نعمتهای او) را به جای میآورید».
آفرینش انسان در چنین ساختاری و با چنین طبیعتی، ناشی از حکمت و دوراندیشی خداوند میباشد، چرا که این طبیعت با مأموریتی که انسان مکلف به اجرای آن است، یعنی با نمایندگی خداوند در زمین، کاملاً هماهنگ و سازگار میباشد.
انسان – با جنبۀ خاکی و مادیش – میتواند در راستای دستیابی به منفعت و اجرای مأموریت خود، در زمین به تلاش و فعالیت بپردازد، آن را آباد کند و بیاراید، گنجینهها و نعمتهایی را که خداوند در آن به امانت گذاشته است، کشف نماید و نیروها و انرژیها گوناگون موجود در آن را به خدمت گیرد. پس وجود بخش مادی در ترکیب ساختمانی انسان، شر و لعنت و پلیدی نیست، و چنانچه انسان همچون فرشتگان روح خالص میبود، انگیزههای مثبت: استفاده از ماده، فعالیت تجاری و تولیدی، کشف نهانیها و کوشش برای آبادسازی زمین در وی یافت نمیشد.
همچنین او – با عنصر روحی و آسمانیش – توانایی و آمادگی دارد که تا افقهای برتر اوج بگیرد و تا جهانی والاتر و حیاتی پایدارتر و بهتر پرواز کند. بدین ترتیب ماده را بدون اینکه در خدمت آن قرار گیرد به خدمت خود میگیرد، و تمامی منابع و امکانات روی زمین را مورد بهرهبرداری قرار میدهد، بدون اینکه خود به وسیلۀ آنها مورد بهرهکشی واقع شده و به بندگی و غلامی آنها کشانیده شود. زمین و همۀ امکانات روی آن برای او آفریده شدهاند، اما خود وی برای «الله» برای فرمانبری و عبادت او، شناختن، او و برای برقراری ارتباط صمیمانه و نیکو با آن ذات صمیمی و با عنایت آفریده شده است.
در رویکرد قرآنی، زندگی... نه زندانی است که انسان به عنوان مجازات به آن محکوم شده است و نه گرانباری است کمرشکن که حمل آن اجباری است، بلکه نعمتی است که باید به پاس آن، شکر و سپاس به عمل آید، و مأموریت و رسالتی است که باید به انجام رسانده شود، و کشتزاری است برای زندگی آینده و حیاتی ارزشمندتر و جاودانهتر و حساستر که نباید سهلانگارانه وانهاده و ناچیز تلقی شود.
قرآنکریم در کنار تشویق به کسب آمادگی برای سرای آخرت و برگرفتن توشه برای روز حساب – که عبارت است از: ایمان و عبادت و ارتباط نیک و صمیمانه با خداوند، و دوام یاد وی که آرامبخش دلهاست – مسلمانان را به انجام فعالیت برای زندگی، جستجوی رزق و روزی در گوشه و کنار زمین، و استفاده از پاکیها فرا میخواند، و میفرماید:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا تُحَرِّمُواْ طَيِّبَٰتِ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكُمۡ وَلَا تَعۡتَدُوٓاْۚ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُعۡتَدِينَ ٨٧ وَكُلُواْ مِمَّا رَزَقَكُمُ ٱللَّهُ حَلَٰلٗا طَيِّبٗاۚ وَٱتَّقُواْ ٱللَّهَ ٱلَّذِيٓ أَنتُم بِهِۦ مُؤۡمِنُونَ ٨٨﴾ [المائدة: ٨٧ – ٨٨].
«ای مؤمنان! چیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کرده است، بر خود حرام مکنید و (از حلال به حرام) تجاوز و حدودشکنی ننمایید، زیرا که خداوند متجاوزان حدودشکن را دوست نمیدارد. و از نعمتهای حلال و پاکیزهای که خداوند به شما روزی داده است بخورید، و از (مخالفت با دستورات) خداوندی بپرهیزید که شما بدو ایمان دارید».
و باز میفرماید:
﴿هُوَ ٱلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ ٱلۡأَرۡضَ ذَلُولٗا فَٱمۡشُواْ فِي مَنَاكِبِهَا وَكُلُواْ مِن رِّزۡقِهِۦۖ وَإِلَيۡهِ ٱلنُّشُورُ ١٥﴾ [الملک: ١٥].
«او کسی است که زمین را رام شما گردانیده است. در اطراف و جوانب آن بگردید و از روزی خداوند بخورید. و(بدانید) بازگشت و اجتماع همه به سوی اوست!. و باز میفرماید:
﴿فَإِذَا قُضِيَتِ ٱلصَّلَوٰةُ فَٱنتَشِرُواْ فِي ٱلۡأَرۡضِ وَٱبۡتَغُواْ مِن فَضۡلِ ٱللَّهِ وَٱذۡكُرُواْ ٱللَّهَ كَثِيرٗا لَّعَلَّكُمۡ تُفۡلِحُونَ ١٠﴾ [الجمعة: ١٠].
«آنگاه که نماز پایان یافت، در زمین پراکنده گردید و به دنبال جستجوی رزق و روزی خداوند بروید و خدای را (با دل و زبان) بسیار یاد کنید، تا اینکه رستگار شوید».
و در جایی دیگر میفرماید:
﴿وَٱبۡتَغِ فِيمَآ ءَاتَىٰكَ ٱللَّهُ ٱلدَّارَ ٱلۡأٓخِرَةَۖ وَلَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ ٱلدُّنۡيَاۖ وَأَحۡسِن كَمَآ أَحۡسَنَ ٱللَّهُ إِلَيۡكَۖ وَلَا تَبۡغِ ٱلۡفَسَادَ فِي ٱلۡأَرۡضِۖ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يُحِبُّ ٱلۡمُفۡسِدِينَ ٧٧﴾ [القصص: ٧٧].
«به وسیلۀ آنچه خداوند به تو داده است. سرای آخرت را بجوی (و بهشت جاویدان را فراچنگآور) و بهرۀ خود را از دنیا فراموش مکن (و بدان که تو هم حق زندگی داری و باید از امکانات و لذتهای حلال استفاده کنی و به خویشتن برسی)، و همانگونه که خدا به تو (بخشیده است و در حق تو) نیکی کرده است، تو نیز (به دیگران ببخش و بدیشان) نیکی کن، و در زمین تباهی مجوی که خداوند تباهکاران را دوست نمیدارد».
پیامآور اسلام ج از خوراکیهای حلال و پاک این جهان میخورد و آنها را بر خود حرام نمیساخت، اما در عین حال آنها را دغدغۀ اصلی و مشغولیت فکریاش قرار نداد و از جمله درخواستهایش از خداوند این بود که «اللَّـهُمَّ لَا تَجْعَلِ الدُّنْيَا أَكْبَرَ هَمِّنَا، وَلَا مَبْلَغَ عِلْمِنَا»[٨٧]: «پروردگارا! دنیا را بزرگترین دغدغه و نگرانی خاطر ما، و منتهای آگاهی و اطلاع ما قرار مده».
آری، هم و غم ایشان دنیا نبود، بلکه هم حق دنیا را میپرداخت و هم حق آخرت را، آن هم با معیار و میزانی دقیق، و از جملۀ دعاهایشان این بود که «پروردگارا! دینداریم را که محافظ کارها و سرنوشت من است برایم اصلاح فرما، و دنیام را که محل زندگی من است، برایم اصلاح فرما، و آخرتم را که واپسین منزلگاه من است، برایم اصلاح گردان، زندهبودنم را فزونی بخش نیکیها، و مرگم را عامل نجات از بدیها و پلیدیها قرار بده»[٨٨].
این دعای نبوی مأثور، موضوع مسلمان را در بارۀ دین، دنیا و آخرت روشن میسازد، وی خواستار همۀ اینهاست، و از خداوند میخواهد که همۀ اینها را برایش سر و سامان بخشد و اصلاح نماید: چه دین، چه دنیا و چه آخرت. چرا که از هیچکدامشان بینیاز نیست: دین محافظ کارها و سرنوشت او و ستون فقرات زندگی اوست، دنیا مکان زندگی و سرمایهاش تا هنگام مرگ، و آخرت واپسین منزلگاه و مقصد حرکتش میباشد. و موضع او مصداق همان دعای قرآنی کوتاهی است که پیامبر ج بسیار با آن دعا میکرد:
﴿رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِي ٱلدُّنۡيَا حَسَنَةٗ وَفِي ٱلۡأٓخِرَةِ حَسَنَةٗ وَقِنَا عَذَابَ ٱلنَّارِ﴾ [البقرة: ٢٠١].
«پروردگارا! در دنیا به ما نیکی رسان و در آخرت نیز به ما نیکی عطا فرما (و سرای آجل و عاجل ما را خوش و خرم گردان) و ما را از عذاب آتش محفوظ نگاهدار».
ایشان ج همیشه در زمینۀ توازنبخشی عادلانه میان: دین و دنیا، حق پروردگار و بهرۀ خود انسان، سهم جسم و سهم روح، اصحابش را توجیه و راهنمایی مینمود و بر این کار تأکید میورزید، و هرگاه میدید برخی از آنان در یک زمینه زیادهروی و زیادهاندیشی میکنند، با آن فرزانگی ویژه آنها را «تراز» و اصلاح مینمود و دوباره به راه راست بازمیگرداند.
یکبار که اطلاع یافت: برخی یارانش با افراط در عبادت و روزه و شبزندهداری، نسبت به حقوق بدن، خانواده و جامعه کوتاهی میورزند، چنین فرمود: «به یقین بدنت، همسرت، بازدیدکنندگان و مهمانانت هرکدام بر تو حقی دارند، پس حق هر صاحب حقی را ادا کن»[٨٩].
و به گروهی که یکی از آنان بر روزهداری مداوم و پرهیز از افطار، دیگری بر شبزندهداری و خودداری از خواب، و سومی بر دوری از زنان و پرهیز از ازدواج تصمیم گرفته بودند، فرمود: «اما من قطعاً خداترسترین و باتقواترین شما هستم، و در عین حال هم روزه میگیرم و هم افطار میکنم، هم شبزندهداری میکنم و هم میخوابم و با زنان نیز ازدواج مینمایم، و هرکس از سنت من روی بگرداند، از (پیروان) من نیست»[٩٠].
هنگامی که ابوعبیده س با مقداری سرمایه از بحرین بازگشت و عدهای از اصحاب که از آمدن وی خبر یافته بودند، به منظور برخورداری از اندکی از آن مال دواندوان میشتافتند، و علاقۀ شدید و حرص آنان نسبت به این دنیای زودگذر و بیارزش نمود یافت، پیامبر ج فرصت را غنمیت شمرد تا در مورد فتنۀ دنیا، و فریبابودن آن و نیز در مورد خطر دنیاطلبی و حرص بر زرق و برق آن به یارانش هشدار دهد، لذا در میانشان برخاست و چنین فرمود: «شادمان و امیدوار باشید، به خدا سوگند در بارۀ شما از فقر نمیترسم، بلکه از این میترسم که دنیا بر شما مسلط گردد، آن چنانکه بر گذشتگانتان مسلط گردید، و نیز از اینکه شما همچون آنان در دستیابی به زخارف دنیا، مسابقه بدهید و در نتیجه دنیا شما را هم مثل آنان نابود گرداند»[٩١].
بدینگونه اصحاب آموختند که میان خواستههای دنیا و آخرتشان توازن و هماهنگی برقرار نمایند، و آموختند که همانند جدیترین دنیاطلبان برای دنیایشان بکوشند، و برای آخرتشان هم، همپای کوشاترین آخرتگرایان به تلاش بپردازند. سردار ظفرمند عمرو بن عاص س میگوید: «برای دنیایت چنان بکوش که گویی همیشه زنده میمانی، و برای آخرتت چنان بکوش که گویی همین فردا خواهی مرد».
یاران پیامبر، هیچگاه میان فعالیت دینی و دنیوی احساس تعارض و دوگانگی نمیکردند، بلکه هردو را هماهنگ، موازی و یکسان قلمداد میکردند. انجام شعایر و تکالیف دینی، توشهای پربار و شخصیتی پرانرژی و نیرومند به آنان میبخشید که بدان وسیله تلاش و رقابت دنیوی خود را پی میگرفتند و از سوی دیگر فعالیتهای دنیویشان در زمینه انجام امور دینی و عبادی پشتیبان و یاریگر آنان بود... و ایمان آنان را افزونتر و فربهتر میساخت[٩٢]. در اندیشه و باور آنان عبادت و حضور در مساجد، دنیاگریزی و حیاتستیزی نبود، همچنانکه کار در کشتزارها و فروشگاهها و اشتغال به فنون دنیوی هم در نظر آنان دین گریزی و قیامتستیزی نبود، نه تنها چنین نبود بلکه چنین کارهایی را هم به شرط اخلاص در نیت و پایبندی به حدود خداوند عبادت محسوب میکردند.
[٨٥]- خواجه عبدالله انصاری در این مورد میگوید: تا احسان بود حکایت کنند، و چون نقصان رسد شکایت. نکتۀ جالب توجه این است که دنیا در دو وقت انسان را از خدا و در نتیجه از خود دور میسازد: وقتی که دنیا به انسان روی آورد و وقتی که دنیا بدو پشت کند! در حالت اول آسودگی، مطلقاندیشی و احساس بینیازی و خود را همهکارهپنداشتتن و غوطهورشدن در خوشیها و فساد، خدا را از دلها، بیرون برده، به جای آن بیتفاوتی، غفلت، نفرت از دیگران و در نتیجه تجاوزگری و حدود شکنی و گناه و ستمگری به بار میآورد. و در حالت دوم، گرفتاری در مسایل دنیا و مصایب زندگی از یک طرف، و حالت طلبکاری یا شکایت از خدا و ایمان و بینتیجه دیدن دعا و دینداری از طرف دیگر، ایجاد لجاج و انصراف و اعراض مینماید. به قول سعدی:
اگر دنیا نباشد دردمندیم
وگر باشد به مهرش پایبندیم
بلایی زین هان آشوبتر نیست
که رنج خاطر است ار هست و ار نیست
(مترجم)
[٨٦]- در حقیقت بلایی ویرانگرتر و مرگبارتر از تفکر قارونی و فرعونی وجود ندارد، یعنی اینکه انسان برتری خود را ناشی از لیاقت و زیرکی خود بداند و در نتیجۀ این ارزیابی غیر واقع بینانه از خود به مطلقاندیشی و احساس بینیاز از خدا و خلق خدا گرفتار گردد. در چنین حالتی انسان از یک طرف ضعفها و کمبودهای خود را نمیبیند و دچار از خودبیگانگی میشود و از طرف دیگر نقش مثبت و کارآمدی دیگران را هم نمیبیند و در نتیجه از خلق و خدا بیگانه میگردد. همین خودبزرگبینی و حقیر و بیخاصیت دیدن دیگران و غفلت از اصل نیازمندی، محبت خدا و شفقت بر خلق را که عامل اساسی در احترام به حقوق دیگران میباشند، از اندیشه و قلب قارونی و فرعونی میزداید، و جای آنها را نفرت و ویرانگری و تجاوز به حقوق دیگران اشغال میکنند و این است راز طغیان و سرکشی و دیگرآزاری انسانها که قرآن در همان آیات نخستین خود در دو آیۀ کوتاه اما عمیق و راهگشا به آن اشاره میکند: ﴿كَلَّآ إِنَّ ٱلۡإِنسَٰنَ لَيَطۡغَىٰٓ ٦ أَن رَّءَاهُ ٱسۡتَغۡنَىٰٓ ٧﴾ [العلق: ٦ – ٧] «حقیقتاً انسان چون خود را بینیاز احساس کند، به طور قطع اقدام به تجاوزگری و حدودشکنی خواهد کرد». جلال الدین رومی، در این زمینه در مثنوی معنوی چنین میفرماید:
هرکه نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود، ده اسبه تاخت
زان نمیپرد به سوی ذوالجلال
کاو گمانی میبرد خود را کمال
علتی بدتر ز پندار کمال
نیست اندر جان تو، ای ذو دلال
از دل و از دیدهات بس خون رود
تا ز تو این معجبی، بیرون رود
(مترجم)
[٨٧]- این حدیث را ترمذی از ابن عمر روایت نموده و نووی آن را پذیرفته و حسن دانسته است. نسایی هم آن را نقل کرده و حاکم آن را به شرط بخاری صحیح دانسته است.
[٨٨]- مسلم راوی این حدیث است.
[٨٩]- بخاری آنها را روایت کرده است.
[٩٠]- بخاری آنها را روایت کرده است.
[٩١]- راوی آن بخاری است.
[٩٢]- درست برعکس وضعیت بیشتر ما مسلمانان امروزی که کمتر اتفاق میافتد که سود دنیوی ما به زبان دین و ایمانمان تمام نشود. (مترجم)
میانهروی اسلام در زمینۀ قانونگذاری:
اسلام در میدان قانونگذاری و سیستم قانونی و اجتماعیش هم میانهرو است.
در تحلیل و تحریم، دین اسلام دینی است میانهرو و معتدل، میان آیین یهودیت که در تحریم اسراف ورزیده و لذا موارد ممنوع در شریعت آن فزونی و گستردگی یافتهاند. برخی را اسراییل (یعقوب) بر خود تحریم نمود، و برخی را خداوند در مقابل سرکشی و حدودشکنی یهودیان به عنوان مجازات بر آنان حرام ساخت، چنانکه خدا میفرماید:
﴿فَبِظُلۡمٖ مِّنَ ٱلَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمۡنَا عَلَيۡهِمۡ طَيِّبَٰتٍ أُحِلَّتۡ لَهُمۡ وَبِصَدِّهِمۡ عَن سَبِيلِ ٱللَّهِ كَثِيرٗا ١٦٠ وَأَخۡذِهِمُ ٱلرِّبَوٰاْ وَقَدۡ نُهُواْ عَنۡهُ وَأَكۡلِهِمۡ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِۚ﴾ [النساء: ١٦٠–١٦١].
«به خاطر جور و ستمی که از یهودیان سر زد و به سبب اینکه بسی از راه خدا (مردمان را) بازداشتند (و به کارشکنی و مانعتراشی گسترده پرداختند)، و نیز به خاطر دریافت ربا، در حالی که (پیشتر بر زبان پیغمبران) از آن نهی شده بودند، و به سبب خوردن مال مردم به ناحق، (قسمتی از) چیزهای پاکیزه را که برایشان حلال بود، بر آنها حرام کردیم».
و میان آیین مسیحیت که در زمینه آزادگذاشتن افراد و حلالنمودن کارها، راه اسراف رفته و مبالغه نموده است، و علیرغم اینکه انجیل بیان میدارد که آمدن عیسی ÷ به منظور تکمیل تورات بوده، نه برای نقض قوانین و مقررات مندرج در آن، اما چیزهایی را که به صراحت در تورات تحریم شدهاند، حلال و مجاز ساخت. علاوه بر این روحانیون مسیحی اعلام داشتند که برای پاکان هر چیزی پاک و حلال است!
اسلام هم مسلماً چیزهایی را حرام و چیزهایی را حلال ساخته است، اما تعیین حلال و حرام را حق انسان قرار نداده است، بلکه آن را فقط به خداوند یگانه واگذار نموده است و بس. همچنین اسلام فقط چیزهای پلید و ناپاک و زیانآور را حرام ساخته و نیز فقط چیزهای پاکیزه و سودمند را حلال ساخته است. بر همین اساس است که از جمله ویژگیها و صفات پیامبر اسلام ج نزد اهل کتاب این بود که وی:
﴿يَأۡمُرُهُم بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَىٰهُمۡ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ ٱلطَّيِّبَٰتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيۡهِمُ ٱلۡخَبَٰٓئِثَ وَيَضَعُ عَنۡهُمۡ إِصۡرَهُمۡ وَٱلۡأَغۡلَٰلَ ٱلَّتِي كَانَتۡ عَلَيۡهِمۡۚ﴾ [الأعراف: ١٥٧].
«آنان را به کار نیک دستور میدهد و از کار زشت بازمیدارد، و پاکیزهها را برایشان حلال مینماید و ناپاکها را بر آنان حرام میسازد، و بند و زنجیر را از (دست و پا و گردن) ایشان بازمیکند (و از غل استعمار و بهرهکشی نجاتشان میدهد)».
شریعت اسلام همچنانکه در تمام امور خود میانهرو میباشد، در زمینه امور خانواده هم معتدل و میانهرو است. میانهرو میان کسانی که چند همسری را بدون هرگونه قید و به صورت نامحدود، مقرر ساختهاند، و میان آنهایی که حتی در صورت اقتضای مصلحت و وجوب ناشی از اضطرار و ضرورت آن را ممنوع و ناروا میدانند.
اسلام چنین ازدواجی را مجاز شمرده است، اما به شرط اینکه فرد توانایی تحملِ هزینۀ مالی به مقدار کافی را داشته باشد و مطمئن باشد که میتواند میان زنانش به عدالت رفتار نماید، و گرنه در صورتی که فرد در عدالت خود به هر علتی تردید داشته باشد و از این بترسد که نتواند عادلانه همسرداری کند، اکتفا به یک همسر بر او واجب است، همانگونه که خداوند میفرماید:
﴿فَإِنۡ خِفۡتُمۡ أَلَّا تَعۡدِلُواْ فَوَٰحِدَةً﴾ [النساء: ٣].
«اگر میترسید که نتوانید میان زنان دادگری را مراعات دارید، به یک زن اکتفا کنید».
و در زمینۀ طلاق و جدایی هم میانهرو است، میان آنهائی که طلاق را تحت هر شرایطی حتی اگر زندگی خانوادگی به جهنمی تحملناپذیر هم تبدیل شده باشد، حرام و غیر قانونی میشمارند، مانند کاتولیکها، و نزدیکان ارتدوکسشان که طلاق را جز به علت زنا و خیانت ناموسی حرام میدانند. و میان آنهایی که بیهیچ قید و شرطی طلاق را میپذیرند و در این زمینه افسارگسیخته و دلخواهی عمل میکنند، لذا هرکس چه مرد و چه زن خواستار طلاق باشد، کاملاً خودمختار و آزاد میباشد. و بدین ترتیب با کمارزشترین و کوچکترین سببی، زندگی خانوادگی از هم پاشیده شده، و این «پیمان بسیار محکم و استوار» از تار عنکبوت هم سستتر و آسیبپذیرتر خواهد گشت!
اسلام طلاق را تنها برای هنگامی تشریع نموده است که تمامی چارهاندیشیها و راهکاریهای ممکن دیگر، بینتیجه مانده و اقدامات اصلاحگرایانه و داوری نزدیکان و آشنایان هم سودمند نیفتاده باشد. و با این حال هم، طلاق مبغوضترین و ناپسندترین حلال در نظر خداوند میباشد؛ نیز طلاقدهنده میتواند تا دو بار به همسر طلاق داده شدهاش مراجعه کند و او را از نو به حوزۀ روابط همسری برگرداند. همانطور که خداوند میفرماید:
﴿ٱلطَّلَٰقُ مَرَّتَانِۖ فَإِمۡسَاكُۢ بِمَعۡرُوفٍ أَوۡ تَسۡرِيحُۢ بِإِحۡسَٰنٖۗ﴾ [البقرة: ٢٢٩].
«طلاق دو بار است (آن طلاقی که حق مراجعت در آن محفوظ است. بعد از دو مرتبه طلاق، یکی از دو کار را باید کرد:) نگاهداری زن به گونۀ شایسته و عادلانه یا رهاکردن او با نیکی و به دور از ظلم و حقکشی».
و اسلام در تشریع و نظام اجتماعی خود میانهرو و معتدل است میان «لیبرالها» و سرمایهداران» که با هزینهنمودن حقوق جامعه به فردنوازی میپردازند، بدینگونه که حقوق بسیاری برای فرد در نظر میگیرند که میتواند آنها را مطالبه نماید و در مقابل، وظایفی که بر دوش وی میگذارند و فرد باید در مورد آنها پاسخگو باشد، بسیار اندک است، بدین ترتیب وی همیشه میگوید: این حق من است که... و به ندرت میگوید: وظیفۀ من است که... و میان مارکسیستها و سوسیالیستهایی که با تحت فشار قراردادن فرد، و کاستن حقوق، تحدید آزادیها و سرکوب گرایشها و تمایلات فطری وی، اصالت را به جامعه بخشیده و نقش پررنگتر و برتر را برای آن قایل میشوند.
هماهنگی میان فردگرایی و جامعهگرایی:
در نظام اسلامی فردگرایی و جامعه گرایی، به گونهای دلکش و استثنایی به هم پیوند میخورند، آزادی فرد و مصلحت جامعه هماهنگ میشوند، حقوق و وظایف تناسب مییابند و دستاوردها و ثمرات عادلانه توزیع میگردند.
از دیرباز، فلسفهها و مکاتب در قضیۀ فرد و جامعه و رابطه میان این دو، گرفتار و سرگردان شدهاند: آیا اصل با فرد است و جامعه به این دلیل که از افراد تشکیل میشود، عارضی و فرعی است؟ یا خیر، جامعه اصل میباشد و فرد غیر اصیل و اضافی است، چرا که فرد بدون جامعه مادهای است خام، و این جامعه است که با انتقال فرهنگ و آداب و رسوم مختلف به او شکل و فرم میبخشد؟
از میان انسانها، گروهی به نظریۀ نخست و گروهی به نظریۀ دوم متمایل هستند، و اختلاف میان فلاسفه، حقوقدانان، جامعهشناسان، اقتصاددانان و سیاستمداران بر سر این قضیه شدت یافته است، اما با این حال به نتیجهای نرسیدهاند.
ارسطو معتقد به فردیت انسان بود و از نظامی مبتنی بر فردگرایی استقبال میکرد. استادش افلاطون به جامعهگرایی – سوسیالیزم – اعتقاد داشت، چنانکه این اندیشه در کتابش: «جهوری»، کاملاً پیداست.
بدین ترتیب فلسفه یونان – مشهورترین فلسفه قدیم – از گشودن این گره، و نجات مردم از این سرگردانی و آشفتگی عاجز ماند. همچنانکه عادت فلسفه در تمامی مسائل کلان چنین است: هم خود نظریه را ارائه میدهد و هم مخالف آن را، و میتوان گفت: که تقریباً بزرگان این عمل بر حقیقتی توافق نداشتهاند. تا جایی که یکی از اساتید فلسفه میگوید: فلسفه فاقد نظریه میباشد!
در ایران دو اندیشۀ متناقض ظهور کردند: یکی فردگرا که به دنیاگریزی، گوشهگیری و پرهیز از ازدواج فرا میخواند، تا انسان بدینوسیله پایانیافتن دنیا را شتاب بخشد، دنیایی که آکنده از زشتیها و درد و رنجهاست. این همان مذهب مانی است که نهایت فردگرایی را به نمایش میگذارد.
در نقطۀ مقابل مانی، اندیشۀ دیگری به نام «مزدکی» ظهور نمود در اوج قلۀ جمعگرایی و خواستار همگانیشدن امکانات، اموال و زنان. و بسیاری از موجسواران و هرج و مرجطلبان هوچیگر و جنجالآفرین از این اندیشه طرفداری نمودند، و در زمین به فساد و تباهی پرداختند و بلاد و عباد را به ستوه آوردند.
هدف آمدن ادیان آسمانی، آن چنانکه قرآن بیان میدارد[٩٣]، ایجاد هماهنگی و تعادل و برقراری عدالت و دادگری میباشد، اما اندکی نگذشت که پیروان این ادیان دست به تحریف آنها زدند و قوانین خداوند را وارونه و دگرگون ساختند، و در اثر این کار این ادیان با از دستدادن نخستین امتیازشان که همان ربانیبودن منبع و مصدر میباشد، از ایفای نقش مؤثر و مثبت و انجام مأموریتشان در زندگی انسانها عملاً واماندند.
از این رو ادیان پیش از اسلام، رهیافتی برای این مشکل ارائه نکردند. یهودیان آواره و پراکنده در زمین، با اندیشه و کردار مبتنی بر خودپرستیشان، فردگرایی را تأیید میکردند:
﴿وَأَخۡذِهِمُ ٱلرِّبَوٰاْ وَقَدۡ نُهُواْ عَنۡهُ وَأَكۡلِهِمۡ أَمۡوَٰلَ ٱلنَّاسِ بِٱلۡبَٰطِلِۚ﴾ [النساء: ١٦١]. (و (نیز) به سبب رباخواری، در حالی که از آن نهی شده بودند و (همچنین) بدان سبب که اموال مردم را بناحق میخوردند!.
که قرآن عزتبخش، رفتارهای نادرست فردگرایانه آنان یعنی رباخواری و خوردن اموال مردم به ناحق را به ثبت رسانده است.
مسیحیت هم پیش از هر چیز دغدغۀ نجات فرد را دارد و به رهایی وی اهتمام میورزد، و امور جامعه را به حکومت واگذار میکند، یا دست کم این برداشتی است از حکایتی در مورد عیسی ÷ که در انجیل آمده است و عیسی چنین اظهار میدارد: «کار قیصر را به قیصر، و کار خدا را به خدا واگذار!!».
حال چنانچه تاریخ را ببندیم و در وضعیت کنونی بنگریم، چه خواهیم دید؟
در جهان کنونی، کشمکش و ستیزگستردهای میان دو اندیشۀ فردگرایی و جمعگرایی برپاست. سرمایهداری اندیشهای است مبتنی بر تقدیس فرد، و اعطای نقش محوری به او. این مکتب با عطای فراوان و نزدیک به مطلق، فرد را مینوازد، و در سایۀ آن فرد از آزادی مالکیت، آزادی بیان، آزادی رفتار، آزادی کامجویی و بهرهگیری برخوردار است هرچند که این آزادیها به خود و دیگران هم ضرر برساند. مادام که شخص از حق «آزادی فردی» استفاده میکند، میتواند از راه احتکار و نیرنگبازی و ربا به کسب ثروت بپردازد، دارایی به دست آمده را در راههای بیهوده و شرابخواری و بزهکاری به مصرف برساند و آن را از تهیدستان و نیازمندان دریغ بدارد، بدون اینکه کسی یا نهادی بر وی قدرتی یا نظارتی داشته باشد، چرا که وی «آزاد» است. اساس اندیشههای کمونیستی و جامعهگرایانه – بویژه افراطیون آنها مانند مارکسیزم – تحدید حقوق و آزادیهای فرد و کاهش ارزش وی، و افزودن بر تکالیف و وظایف فردی، و در مقابل، اصالت بخشی به جامعه میباشد افراد در این دیدگاه چیزی جز دندانههای ریز چرخ خردکننده جامعه نیستند، جامعه هم در حقیقت، حکومت، و حکومت هم حزب حاکم و یا ستاد مرکزی حزب میباشد، و چه بسا دبیرکل حزب است و بس، و این یعنی دیکتاتوری و انحصارطلبی!!
فرد جز در برخی کالاها و ابزارهای منقول حق مالکیت ندارد، نه حق اعتراض و ابراز مخالفت دارد و نه حق مشارکت در امر سیاستگذاری برای ادارۀ کشور و ملت خود، چنانچه خودسرانه به انتقاد آشکار و یا پنهانی بپردازد، زندان، تبعیدگاه و چوبههای اعدام در انتظارش خواهند بود!
این بود جایگاه فلسفهها و اندیشههای بشری و ادیان تحریفشده، و مواضع آنها در برابر فرد و جامعه، و اما جهتگیری اسلام در این زمینه چگونه است؟!
موضع اسلام واقعاً منحصر به فرد و استثنایی است، نه به گروه اول متمایل شده و نه به گروه دوم، و نه به راست و نه به چپ، در هیچکدام افراط و تفریط نورزیده است.
قانونگذار این اسلام، همان آفریدگار انسانهاست. بنابراین، امکان ندارد قوانین و نظامی که این آفریدگار طرحریزی و ارایه میکند، فطرت بشر را تعطیل و سرکوب نمایند و یا در جهت مخالف آن قرار گیرند. خداوند سبحان این بشر را از سرشتی مرکب و دوگانه آفریده است: در آن واحد هم فردگراست و هم جامعهگرا. پس فردگرایی بخشی است اصیل از کیان و طبیعت وی، بر همین اساس، شخص خویشتن دوست بوده و به اثبات و ابراز شخصیت خود تمایل دارد، و به خودگردانی کارهای شخصیاش علاقهمند است.
اما مشاهده میکنیم که طبیعتی مدنی و گرایشی فطری به سوی جامعه و همراهی دیگران نیز در شخصیت وی وجود دارد، از همین روست که حتی با برخورداری از خوراک و آشامیدنیهای لذیذ و دلچسب بازهم سلول انفرادی، در نظر افراد بشر مجازاتی سخت و طاقتفرسا به حساب میآید.
نظام شایسته، تنها آن نظامی است که این هردو جنبه: فردگرایی و جامعهگرایی را مد نظر داشته باشد و یکی را بر دیگری امتیاز و برتری نبخشد. لذا شگفت نیست که ره آورد اسلام – که روش زندگی فطری است – نظامی است میانهرو و عادلانه، نه بر مبنای محوریت جامعه بر فرد ستم روا میدارد، و نه به خاطر فرد، به حقوق جامعه لطمه وارد میسازد. فرد را نه با اعطای حقوق فراوان و آزادی نامحدود، نازپرورده میسازد؛ و نه با تحمیل تکالیف فراوان و وظایف بیش از حد، او را تحت فشار و آزار قرار میدهد. بلکه فقط در حد توانایی وی برایش تکلیف تعیین میکند بدون اینکه وی را در تنگنا و سختی قرار دهد، و حقوقی برایش مقرر میسازد که با وظایف متناسب بوده، نیازمندیهایش را مرتفع ساخته، ارزش و آبرویش را پاس داشته و انسانیت وی را مصون بدارند. بر همین اساس است که:
١- اسلام خون فرد را محترم شمرده است و بدینوسیله «حق زندگی» فرد را پاس داشته است و قرآن اعلام کرده است که:
﴿مَن قَتَلَ نَفۡسَۢا بِغَيۡرِ نَفۡسٍ أَوۡ فَسَادٖ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ ٱلنَّاسَ جَمِيعٗا وَمَنۡ أَحۡيَاهَا فَكَأَنَّمَآ أَحۡيَا ٱلنَّاسَ جَمِيعٗاۚ﴾ [المائدة: ٣٢].
«هرکس انسانی را بدون جرم ارتکاب قتل یا فساد در زمین بکشد، چنان است که گویی همۀ انسانها را کشته است و هرکس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همۀ مردم را زنده کرده است».
قانون شریعت نیز در قتل غیر عمد دیه و کفاره، و در قتل عمد نیز قصاص را واجب کرده است، مگر اینکه اولیای دم از قاتل درگذرند و یا با دریافت دیه راضی گردند.
٢- و حرمت آبرو و حیثیت را مقرر نموده است، و با این کار «حق آبرومندی» فرد را پاس داشته است. مطابق این اصل، اهانت حضوری و یا تعرض غیابی به شخصیت فرد، با هر سخن و اشارهای که خود ناپسند میشمارد، حرام است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ لَا يَسۡخَرۡ قَوۡمٞ مِّن قَوۡمٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُونُواْ خَيۡرٗا مِّنۡهُمۡ وَلَا نِسَآءٞ مِّن نِّسَآءٍ عَسَىٰٓ أَن يَكُنَّ خَيۡرٗا مِّنۡهُنَّۖ وَلَا تَلۡمِزُوٓاْ أَنفُسَكُمۡ وَلَا تَنَابَزُواْ بِٱلۡأَلۡقَٰبِۖ﴾ [الحجرات: ١١].
«ای مؤمنان! نباید گروهی از مردان شما گروه دیگر را به بازی و استهزا بگیرند، شاید آنان از اینها بهتر باشند، و نباید زنانی زنان دیگری را مسخره کنند، زیرا چه بسا آنان از اینان خوبتر باشند، و همدیگر را طعنه نزنید و مورد عیبجویی قرار ندهید، و یکدیگر را با القاب زشت و ناپسند نخوانید و منامید».
﴿وَلَا يَغۡتَب بَّعۡضُكُم بَعۡضًاۚ أَيُحِبُّ أَحَدُكُمۡ أَن يَأۡكُلَ لَحۡمَ أَخِيهِ مَيۡتٗا﴾ [الحجرات:١٢].
«برخی از برخی دیگر بدگویی و غیبت نکنید، آیا هیچیک از شما دوست دارد که گوشت برادر مردهاش را بخورد؟!».
٣- و حرمت اموال و دارایی را مورد تأکید قرار داده است، و بدینوسیله «حق مالکیت» فرد را پاس داشته است. بنابراین، دستبردن و تصرف در اموال فرد بدون رضایت خود او حرام است، و دولت یا هیچ فرد دیگری اجازه ندارند به اموال کسی تجاوز کند و یا آن را به ناحق از او بگیرد. پیامبر ج در حجة الوداع فرمود: «خونها، اموال و حیثیت و آبرویتان، همانند حرمت این روز، این ماه و این سرزمینتان، مسلماً بر یکدیگر حرام میباشد»[٩٤].
٤- و با مقررکردن حرمت خانه و مکان زندگی، حق «استقلال شخصی» هر فردی را محفوظ نموده است. براین اساس، احدی حق ندارد که در مورد امور خصوصی هیچ فردی تجسس و کنجکاوی به عمل آورد و یا با زور و بدون اجازه وارد منزلش شود، خداوند در این خصوص میفرماید:
﴿لَا تَدۡخُلُواْ بُيُوتًا غَيۡرَ بُيُوتِكُمۡ حَتَّىٰ تَسۡتَأۡنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلَىٰٓ أَهۡلِهَاۚ﴾ [النور: ٢٧].
«به خانههایی که متعلق به خودتان نیست وارد مشوید، مگر بعد از کسب اجازه و سلامکردن بر ساکنان آنها».
و نیز میفرماید:
﴿وَ لَا تَجَسَّسُواْ﴾ [الحجرات: ١٢].
«جاسوسی و کنجکاوی فضولانه نکنید».
٥- و «آزادی عقیده» را برای فرد مقرر نموده است. بنابراین، واداشتن او به ترک دین خود و پذیرش اندیشه و دینی دیگر، جایز نیست:
﴿لَآ إِكۡرَاهَ فِي ٱلدِّينِۖ قَد تَّبَيَّنَ ٱلرُّشۡدُ مِنَ ٱلۡغَيِّۚ﴾ [البقرة: ٢٥٦].
«اجبار و اکراهی در (قبول) دین نیست، چرا که هدایت و کمال از گمراهی و ضلال مشخص شده است».
﴿أَفَأَنتَ تُكۡرِهُ ٱلنَّاسَ حَتَّىٰ يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ﴾ [یونس: ٩٩].
«آیا تو (ای پیغمبر) میخواهی مردمان را مجبور سازی تا ایمان بیاورند؟!»[٩٥].
٦- «آزادی انتقاد» در اسلام حق هر فردی میباشد، چرا که از جمله حقوق بدیهی هر فردی این است که نسبت به آنچه از انحرافات و کوتاهیها که ملاحظه میکند، ابراز مخالفت کند. این کار حتی در صورتی که غیر از وی، کسی یا کسان دیگری آن را انجام ندهند، بر وی واجب است. و این همان چیزی است که اسلام آن را «امر به معروف و نهی از منکر» نامیده است.
٧- و «آزادی بیان واندیشه» را مقرر داشته است. این نه فقط حق، بلکه وظیفۀ هر انسانی است که بیندیشد و اظهار نظر کند. اسلام به مردم فرمان داده که بیندیشند. و مادامی که اندیشیدن حق – یا وظیفۀ – هر انسانی میباشد، پس هر اندیشمندی حق اشتباه هم دارد و از این بابت، سرزنشی متوجه وی نخواهد بود. اسلام مجتهد را از اجر و پاداش محروم نمیسازد، هرچند نظرش به حقیقت هم اصابت نکرده باشد. در همین مورد در حدیث چنین آمده است: «المجتهد إذا أخطأ فله أجر، وإن أصاب فله أجران»[٩٦]: مجتهد در صورت اشتباه فقط یک پاداش، و در صورتی که نظرش مطابق با حقیقت باشد، دو پاداش خواهد داشت.
بر روی این کرۀ خاکی، دین و نظامی وجود ندارد که در زمینۀ تشویق به خودورزی و به کارگیری اندیشه، و استقبال از نتایج آن – هرچه که باشد – با این اسلام، همتایی و هماوردی کند، دینی که حتی به خطای اجتهادی و استنباطی هم پاداش میدهد.
سپس این اندیشهها و اجتهادات گوناگون در کنار هم به دور از تصادم و کینهتوزی، همزیستی مسالمتآمیز داشته باشند، آن چنانکه در دوران اصحاب و تابعین آنها مشاهده نمودیم. ظهور اندیشهها و مذاهب گوناگون در زمینههای فقه، تفسیر و کلام و دیگر موضوعها به دور از رد و انکار، مگر به ضرورت مناقشۀ علمی، در سایۀ همین آزادی اندیشه صورت گرفت.
٨- اسلام بر «مسئولیت فردی» صحه گذاشته و به گونهای رسا و آشکار در کتابش، قرآن بر این امر پای فشرده است:
﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ ٣٨﴾ [المدثر: ٣٨].
«(سرنوشت) هرکس در گرو اعمال خود اوست».
﴿لَهَا مَا كَسَبَتۡ وَعَلَيۡهَا مَا ٱكۡتَسَبَتۡۗ﴾ [البقرة: ٢٨٦].
«انسان هر کار نیکی که انجام دهد به سوی خود انجام داده است و هر کار بدی بکند، به زیان خود کرده است».
﴿وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٞ وِزۡرَ أُخۡرَىٰۗ﴾ [الإسراء: ١٥].
«هیچکس بار گناه دیگری را بر دوش نمیکشد و به جرم کسی دیگر کیفر داده نمیشود».
این آیات البته دنیا و آخرت انسان را در بر میگیرند، و انسان نه در این دنیا و نه در آخرت بار گناه فردی دیگر را به دوش نمیکشد و به جای کسی مجازات نمیگردد.
اسلام متناسب با این حقوق و آزادیهایی که به فرد بخشیده است، وظایف و تکالیفی هم نسبت به جامعه بر عهدۀ وی گذاشته است، و این آزادیها و حقوق فردی را مرزبندی و مقید نموده است، بدین صورت که باید در حدود مصلحت اجتماعی بوده، و ضرری متوجه دیگران نسازند؛ و فرد در مواردی که آزادیهایش به سلب آسایش و صدمه دیدن جامعه منجر شوند، حق استفاده از حقوق خود را ندارد، چرا که در اسلام ضرردیدن و ضرررساندن جایی ندارد، یعنی: انسان نباید به خود و دیگران زیان وارد سازد. نیز چنانچه حقوق فرد و جامعه در برابر هم قرار گیرند، رعایت حق اجتماع اولویت خواهد داشت:
(الف) آن زندگی و حیاتی که اسلام برای فرد پاس داشته است، در صورتی که ضرورت حمایت و پاسداری از جامعۀ اسلامی فداساختنش را ایجاب نماید، بر فرد مسلمان واجب است که با رضایت خاطر و همراه با درخشش برق شادمانی در چشم، زندگیش را تقدیم نماید و عمیقاً باور داشته باشد که مرگ در اینجا حقیقت زندگی و زندگی حقیقی است. همچنین اگر فردی به جان کسی دیگر تعرض نماید مانند قاتل عمد، یا به حق آسایش و ثبات عمومی تجاوز کند، مانند: راهزنان، و یا از دین خارج شده و از جماعت مسلمانان بیرون رود، همانند: مرتدین، در این صورت حق زندگی را از دست داده و خونش دیگر حرام نخواهد بود[٩٧].
(ب) حق مالکیت محدود است به اینکه مال از راه حلال و از چیزهای حلال به دست آید، در محل خود و درست مصرف گردد، و در صورت اقتضای ضرورت جامعه و تقاضای عمومی دریغ نگردد. چرا که مالکیت فرد بر اموال آنگونه که طرفداران «روش آزاد» فریاد برمیآورند، مطلق و بیقید و شرط نیست، بلکه مقید به حدود و قوانین خداوند و حقوق جامعه میباشد، حتی در صورت اقتضای شرایط و مصلحت عمومی، سلب این مالکیت در ازای پرداخت بهای متناسب مجاز میباشد. بدین خاطر که آن ثروت و دارایی در اصل از آن خداوند میباشد، و صاحب آن کارگزار و گماشته. به دیگر سخن: فرد در نگهداری، به کاراندازی و مصرف آن، وکیل و نمایندۀ جامعه میباشد، لذا در صورت تخلف اقتصادی – اجتماعی و سوء استفاده از دارایی و ثروت، جامعه حق دارد که دست فرد را ببندد و از فعالیت وی جلوگیری نماید. همچنین جامعه در این دارایی و ثروت حقوقی دارد، برخی مانند زکات با انواع آن نوبتی و ثابت، و برخی غیر نوبتی میباشند، همانگونه که در حدیث آمده است: «در ثروت، علاوه بر زکات حق دیگری هم هست»[٩٨]، برخی حقوق را هم دولت به هنگام ضرورت تعیین میکند.
(ج) تمام آزادیها و حقوق، محدود به رعایت اصول اخلاقی، عقاید و ارزشهای جامعه میباشند. بنابراین، معنای آزادی اندیشه و بیان، مجازبودن اهانت و دروغپراکنی در بارۀ اسلام و مسلمانان، ترویج کفر به خدا و پیامبر و قرآن، گمانافکنی در ارزشهای والای، و گسترش عیاشی و بیبند و باری و هرج و مرجطلبی نیست و البته که آزادی فساد و قانونشکنی را نه عقل میپذیرد و نه شرع.
(د) دامنۀ آن پافشاری و تأکیدی که اسلام در مسئولیت فردی به عمل آورده است، تا پاسخگویی و مسئولیت فرد در قبال جامعه هم کشیده شده است. چه هر فردی به ناچار در جامعۀ اسلامی در زمینهای از زمینههای مختلف آن، دارای مسئولیت میباشد. همانگونه که در حدیث صحیح آمده است: «همۀ شما نگهبان و سرپرستید، و در قبال امور و کسان تحت سرپرستی خودتان، پاسخگو میباشید»[٩٩]. لذا همانطور که حاکم در قبال ملت مسئول میباشد، پدر در قبال امور خانواده، زن در خانۀ همسر، و خدمتکار نسبت به وظایف و امور محولهاش، سرپرست و مسئولنند و همگی این مسئولیتها در چهارچوب مسئولیت دینی قرار میگیرند و سهلانگاری و کمتوجهی نسبت به آنها جایز نیست... و فریضۀ امر به معروف و نهی از منکبر بر فرد واجب میسازد که نسبت به جامعه پاسخگو باشد، مراقب احوال و اوضاع آن باشد و امور آن را به دقت زیر نظر بگیرد، در اصلاح انحرافات احتمالی آن به اندازۀ توان خود جدیت و تلاش نماید: ابتدا با قدرت و دست، اگر نتوانست با استفاده از زبان و گفتار، و اگر توانایی این را هم نداشت، به وسیله قلب، و این پایینترین درجۀ ایمان میباشد.
نصیحت و خیرخواهی برای تمامی مسلمانان چه خواص و چه عوام، رکن محکمی است از اسلام، و آنکه به امور مسلمانان اهتمام نورزد، از آنان نیست.
مسلمان حق ندارد عافیتطلبانه خودم خودم! بگوید و مردم و زندگی را کنار بگذارد، و به تماشای آتش فسادی که تر و خشک را در کام خود فرو میبرد، بنشیند و آن را با بیتفاوتی به حال خود رها سازد. چنین آتشی اگر به حال خود واگذاشته شود، دیری نخواهد گذشت که هم خود او و هم تمامی افراد و اموال مورد علاقهاش را نیز در آغوش خواهد کشید. از همین روست که قرآن میفرماید:
﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِيبَنَّ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنكُمۡ خَآصَّةٗۖ وَٱعۡلَمُوٓاْ أَنَّ ٱللَّهَ شَدِيدُ ٱلۡعِقَابِ ٢٥﴾ [الأنفال: ٢٥].
«بترسید از مصیبتی که فقط ستمگران شما را گرفتار نمیسازد (بلکه اگر جلو ستم و ستمکار گرفته نشود، خشک و تر به گناه آنان میسوزد) و بدانید که خداوند دارای کیفر سخت و مجازات دردناک و شدید است».
در حدیث هم آمده است: «هرگاه مردم با ستمگر روبهرو شدند، و مانع وی نشدند، نزدیک باشد که خداوند همگی آنها را به عذابی از سوی خود گرفتار سازد».
(هـ) از نشانههای عنایت اسلام به جامعه، همان چیزی است که در شریعت به «فرضهای کفایی» مشهور میباشد. بدین صورت که هرگونه دانش، فنآوری، حرفهسازمان یا نهادی که در امور دینی یا دنیوی، مورد نیاز جامعۀ مسلمانان باشد، فراهمساختن آن بر مسلمانان واجب کفایی است، یعنی: چنانچه تعدادی کافی به این امر اقدام نمایند، نیاز برطرف شده و بار گناه از دوش بقیۀ مسلمانان هم برداشته خواهد شد، در غیر این صورت همگی گناهکار و مستحق مجازات خداوند خواهند بود.
(و) مسلمانان همگی در قبال اجرای شریعت اسلام و رعایت حدود این دین، مسئولیت مشترک دارند. بر همین اساس! خطاب تکلیفی خداوند در قرآن رو به جماعت و گروه مسلمانان میباشد، و این فرمودۀ خداوند ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ﴾ با این صیغۀ جمع، مرتب تکرار میگردد، تا بدین وسیله بر ضرورت همبستگی و همکاری اجتماعی در زمینۀ اجرای دستورات خداوند و پرهیز از نواهی الهی، تأکید نماید. آری، همۀ جامعه مورد خطاب قرار میگیرند، هرچند که اجراکنندگان این حدود فقط دولت و حاکمان هستند، چرا که همۀ جامعه در اقامۀ آنها مسئولند و در صورت نادیدهگرفتن آنها به عذاب خداوند دچار خواهند شد؛ به عنوان نمونۀ خطاب جمعی، به این دو آیه بنگرید:
﴿وَٱلسَّارِقُ وَٱلسَّارِقَةُ فَٱقۡطَعُوٓاْ أَيۡدِيَهُمَا﴾ [المائدة: ٣٨].
«دست مرد و زن دزد را (به کیفر عملی که انجام دادهاند به عنوان یک مجازات الهی) قطع کنید».
﴿ٱلزَّانِيَةُ وَٱلزَّانِي فَٱجۡلِدُواْ كُلَّ وَٰحِدٖ مِّنۡهُمَا مِاْئَةَ جَلۡدَةٖۖ﴾ [النور: ٢].
«هریک از زن و مرد زناکار (مؤمن، بالغ، عاقل، حر، و ازدواجناکرده) را صد تازیانه بزنید».
(ز) اسلام حتی عبادت را که پیوند میان بنده و پروردگارش میباشد، رنگ جمعی و روح گروهی میبخشد، در همین راستا مسلمانان را به برگزاری نماز جماعت فرا میخواند و این کار را مورد تشویق قرار میدهد، حتی ارزش آن را بیست و هفت درجه از نماز تنهایی، برتر و بیشتر اعلام کرده است، و هرچقدر تعداد شرکتکنندگان در جماعت بیشتر باشد، پاداش اعطایی خداوند هم به همان نسبت بیشتر خواهد بود. فراتر از اینها پیامبر ج تصمیم گرفت که خانههای گروهی از مسلمانان را به علت حاضرنشدنشان در نماز جماعت مسجد به آتش بکشد؛ و به نابینایی که صدای آذان مسجد به گوشش میرسید، اجازه نداد که در خانه نماز بخواند و جماعت را ترک نماید. و آن قدر از کژروی و تکروی و حتی از مظهر آن، نفرت داشت که فرمود: «نماز کسی که به تنهایی پشت صف جماعت نماز میخواند، پذیرفته نیست»[١٠٠] هنگامی هم که یک مسلمان به صورت انفرادی و در خلوت نماز میخواند، همواره جماعت در وجدان و درون وی خواهد بود، چه که وی به هنگام مناجات با خداوند، با صیغۀ جمع به راز و نیاز میپردازد، و به هنگام درخواست، او را به اسم همگان به فریاد میخواند:
﴿إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ ٥ ٱهۡدِنَا ٱلصِّرَٰطَ ٱلۡمُسۡتَقِيمَ ٦﴾ [الفاتحة: ٥ – ٦].
«تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم. ما را بر راه راست ثابتقدم بدار».
همچنین نماز جمعه را هر هفته یکبار، و نماز عید را هر سال دو بار، تشریع نموده و حج را یک بار در طول عمر بر هر مسلمان که توانایی داشته باشد، واجب ساخته است. و اینها همه مراسم دینی و شعایری هستند که ناگزیر باید به صورت گروهی انجام پذیرند.
(ح) در زمینۀ آداب و رسوم و روشهای برخورد، اسلام زنجیره آدابی اجتماعی را مورد تشویق قرار داده است، تا از این رهگذر مسلمان را از تنهایی و گوشهگیری که مورد پسند اشخاص درونگرا و منزوی میباشد، بیرون آورد. از جمله: سلام یا پیام صلح و صفا، دستدادن به هنگام دیدار، تشمیت (گفتن یَرحَمُکَ اللَّـهُ» کسی که عطسه میزند، دید و بازدید، هدیهدادن به همدیگر، عیادت از بیماران، آرامشبخشیدن به مصیبتدیدگان، صلۀ رحم و پیوستهداشتن رابطه خویشاوندی، نیکرفتاری با همسایگان، مهمانپذیری، خوش برخوردبودن در سفر و حضر، نیکی به یتیمان و نیازمندان و در راهماندگان، و دیگر وظایف و رفتارهای اجتماعی، همه و همه مواردی هستند که احساس اجتماعی، اندیشۀ اجتماعی و رفتار اجتماعی را به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از زندگی مسلمان قرار میدهند.
(ط) و بالأخره در زمینۀ اخلاق، اسلام مهر و محبت، همدلی و برادری، و دیگرخواهی و فداکاری را مورد تشویق و تأکید قرار میدهد، به همکاری در کارهای خیر و پرهیزکارانه دستور میدهد، به همنوایی و همبستگی و اتحاد گفتاری و رفتاری دعوت میکند، همچنانکه به مهرورزی و تسامح و نرمخویی، به بخشش و از خودگذشتگی و پاکبازی، احترام به قانون، و پیروی از حاکمان در کارهای پسندیده فرا میخواند.
در کنار اینها نسبت به حسدورزی، کینهتوزی و بدخواهی، تفرقهطلبی و ستیزهجویی و دیگر صفات زشت و مهوع ناشی از خودخواهی و خودمحوری افراطی و شهوتدوستی، هشدار میدهد و مسلمانان را از اینها برحذر میدارد.
با جمع بندی کلی از مطالب عنوان شده، درمییابیم که چگونه اسلام – با قانون و آموزش و پرورش – میان فرد و جامعه یا میان فردگرایی و جامعهگرایی هماهنگی و تعادل برقرار کرده است. نیز برایمان روشن میگردد که اسلام نه در لیست مکاتب فردگرا قرار میگیرد و نه در لیست جامعهگرایان، بدین خاطر که اسلام آراسته به امتیازات هردو مکتب بوده، و از نقصها و کژاندیشیهای آنها پیراسته و عاری میباشد، چرا که اسلام هم فرد و هم جامعه را به رسمیت شناخته، و حقوق هرکدام را عادلانه مقرر نموده است، و وظایفی متناسب با حقوق برای آنها تعیین نموده است. و این است میانهروی، و یا اگر دوست داری بگو: این است آن توازنی که اسلام با داشتن آن از دیگر مکاتب تمایز یافته است.
[٩٣]- در این فرمودۀ خداوند: ﴿لَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلَنَا بِٱلۡبَيِّنَٰتِ وَأَنزَلۡنَا مَعَهُمُ ٱلۡكِتَٰبَ وَٱلۡمِيزَانَ لِيَقُومَ ٱلنَّاسُ بِٱلۡقِسۡطِۖ﴾ [الحدید: ٢٥]. «ما پیغمبران خود را همراه با دلیل استوار و معجزات روشن (به میان مردم) روانه کردهایم، و با آنان کتابهای (آسمانی و قوانین) و موازین (شناسائی حق و عدالت) نازل نمودهایم، تا مردمان (برابر آن در میان خود) دادگرانه رفتار کنند».
[٩٤]- راوی آن مسلم میباشد.
[٩٥]- نکتهای که تذکر آن لازم مینماید این است که اسلام، افراد را در پذیرش با رد اصل دین و کل برنامۀ اسلام مختار و مجاز دانسته است نه در پذیرش یا رد بخشی از دین. توجه به این نکته از اینجا ضرورت مییابد که گاهی وقتی از برخی افراد مسلمان خواسته میشود به قوانین اسلامی مقید باشند، لا إکراه فی الدین را دستاویز قرار میدهند و خیال خود را با آن راحت میسازند و لجاجت میورزند. اما باید دانست که دین هم مثل سایر امور دنیوی است: به عنوان مثال میتوان شغل کارمندی را انتخاب یا رد کرد، اما در صورت قبول کار، دیگر نمیتوان به بهانۀ آزادیخواهی از انجام وظایف محوله شانه خالی نمود. (مترجم)
[٩٦]- متفق علیه.
[٩٧]- بدیهی است که تشخیص جرم و میزان مجازات آن، بویژه در اینگونه موارد باید از طریق قانونی در دادگاهها و با حضور هیأت منصفه و کاملاً به روش دینی و عادلانه صورت گیرد. و هیچ فردی حق ندارد خودسرانه خون و مال و آبروی افراد را مورد تعرض قرار دهد. (مترجم)
[٩٨]- ترمذی و ابن ماجه، این حدیث را روایت کردهاند.
[٩٩]- متفق علیه، از طریق حدیث ابن عمر ب.
[١٠٠]- روایت از ابوداود.