قسمت پنجم: امام حسین÷و چگونگی رسیدن به سرزمین کربلا
با فوت رسول خداصو آغاز خلافت خلفای راشدین، مردم همان حکومت قرآن و سنت را بین خود شاهد بودند و علی÷نیز در حل مشکلات حکومتی و اجتماعی، خلفا را یاری میکرد. اما سرانجام، معاویه به حکومت رسید. او پسرش یزید را وارث خود قرار داد و حکومت شورایی را به حکومت وراثتی مبدل ساخت. در آن شرایط، امام حسین سه گزینه بیشتر پیش رو نداشت:
- مبارزه با حکومت یزید، که بدون داشتن نیروی لازم امکانپذیر نبود.
- در پناه بیعت با یزید به هدایت علمی و فرهنگی جامعه پرداختن، که این راه را در شأن خود نمیدید.
- مبارزه و در صورت عدم موفقیت، انتخاب شهادت تا شاید روشنی افکار عمومی را در شهادتش فراهم آورد[۲۶].
البته نقش مردم مکه و مدینه را نیز نباید در نهضت عاشورا نادیده گرفت. گروهی از اصحاب با مسافرت به شام و بررسی وضع حکومت، گزارشهایی با خود میآوردند و اعلام آمادگی مینمودند که شرایط موجود ما را بر آن میدارد که در مقام ﴿يَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ ١٥٩﴾باشیم و چه بهتر که این اصلاحات، با رهبریِ امام حسین صورت گیرد. در همین ایام نیز مردم کوفه با فرستادن نامههای پی در پی از امام حسین درخواست رهبری جامعه اسلامی را میکردند. نتیجتاً امام حسین÷در شب یکشنبه هشتم ماه رجب سال شصتم هجری، قبل از دعوت عمومی حاکم مدینه جهت گرفتن بیعت برای یزید، از مدینه به طرف مکه حرکت کرد و به مفاد این آیه شریفه عمل کرد:
﴿ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَٰهَدُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ بِأَمۡوَٰلِهِمۡ وَأَنفُسِهِمۡ أَعۡظَمُ دَرَجَةً عِندَ ٱللَّهِۚ وَأُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡفَآئِزُونَ ٢٠﴾[التوبة: ۲۰].
یعنی: «آنانکه ایمان آورده و هجرت نمودند و در راه خدا با مال و جانهایشان جهاد کردند در نزد خداوند بلند مرتبهترند و هم اینانند که کامیابند».
در این سفر، امام حسین÷خویشاوندان، فرزندان و برادرزادگان و جمعی از اصحاب را به همراه خود برد.
بدین ترتیب، یک حرکت تاریخی مبتنی بر آیات قرآن و مشورت با بزرگان و صاحبنظران کوفه، آغاز شد و هنگام خروج از مدینه، امام این آیه را تلاوت میکرد: [۲۷](که وصف الحال موسی÷در خروج از مصر بعد از قتل غیر عمد بود).
﴿فَخَرَجَ مِنۡهَا خَآئِفٗا يَتَرَقَّبُۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ ٱلۡقَوۡمِ ٱلظَّٰلِمِينَ ٢١﴾[القصص: ۲۱].
یعنی: «پس بیمناک و در حالی که [به هرسو] مینگریست از شهر بیرون شد، گفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمکاران نجات بخش».
البته قبل از حرکت، امام حسین÷مسلم بن عقیل پسر عموی خود را جهت تحقیق به کوفه فرستاده بود و چون کاروان امام حسین÷از مدینه به مکه رسید، بنابه آثار، آنحضرت این آیه را تلاوت فرمود که:
﴿وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلۡقَآءَ مَدۡيَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّيٓ أَن يَهۡدِيَنِي سَوَآءَ ٱلسَّبِيلِ ٢٢﴾[القصص:۲۲].
یعنی: «و چون (موسی) رو به جانب مدین آورد با خود گفت: امیدوارم پروردگارم مرا به راه راست (و نجات از ستمگران) هدایت فرماید».
عبدالله بن زبیر، پسر زبیر مشهور[۲۸]، در مکه به دیدن امام حسین÷رفت و گفت: اگر شما در مکه بمانید ما با شما بیعت میکنیم. امام گفت: حجت بر من تمام است، مردم عراق مرا دعوت کردهاند، اگر به مقصود رسیدم عمل میکنم، چنانچه خطری پیش آمد و موفق نشدم، جانم را در راه خدا دادهام، من به گنهکاران و متجاوزان کمک نمیکنم.
خبر پناه بردن امام حسین÷به مکه، همه جا پخش شد. در کوفه یکی از اصحاب رسول خداصبه نام سلیمان بن صرد خزاعی، جلسهای در منزلش تشکیل داد که موضوع آن جلسه به قرار زیر بود:
۱- پناهبردن امام حسین÷به مکه؛
۲- عدم بیعت آن حضرت با یزید؛
۳- دعوت امام به کوفه.
آنها نامهای مبنی بر حمایت و دوستی، برای امام حسین به مکه فرستادند. امام در جواب آنها نوشت: «به جان خودم سوگند امام نیست، مگر کسی که در میان مردم براساس کتاب خدا داوری کند و دادگر بوده از راه مستقیم دیانت منحرف نشود. اگر نمایندگان من گزارش دهند که خردمندان و صاحبنظران و عموم مردم بر آنچه در نامهها نوشته شده اتفاق نظر دارند، من به زودی به شما خواهم پیوست» [۲۹].
همانگونه که از متننامه پیداست امام حسین÷به امید آنکه شیعیان و طرفدارانش مردمانی ثابتقدم هستند پیش میرفت.
از سوی دیگر، یزید، نعمان بن بشیر والی کوفه را خلع و ابن زیاد را مأمور سرکوب مخالفان کرد و امام حسین÷بعد از چهار ماه و پنج روز توقف در مکه و انجام عمره[۳۰]، به طرف کربلا حرکت کرد. در تحلیل حرکت امام حسین÷از مکه به کربلا، هر دسته و گروه، مطابق میل و سلیقه خود و قبول اجتماعشان، قصهها بافتهاند! دستهای حتی گفتهاند: مقام کربلا بالاتر از مکه بود (و از اینرو امام حسین برای ورود به کربلا باید قبلا حج به جای میآورد).
اما به دور از همه تخیلات و داستانسراییها، به امام حسین÷خبر دادند که مأموران یزید در کمین هستند تا شما را ترور کنند و امام فرمود: «پس من باید هرچه زودتر از مکه خارج شوم تا حرمت خانه خدا به عنوان محل امن الهی، همچنان باقی بماند. اگر مأموران یزید موفق شوند مرا در اینجا بکشند، ممکن است این کار یک رسم شود و در نتیجه دیگر کسی در مکه در امان نخواهد بود» [۳۱]. از این رو، مکه را ترک کرد. در میان راه، مأموران فرماندار مکه، راه را بر او بستند که باز گرد، به کجا میروی؟ چرا از گروه مسلمانان جدا میشوی؟ و امام حسین÷آنها را کنار زده و در حالی که به راه خود ادامه میداد، این آیه قرآن را تلاوت کرد که:
﴿لِّي عَمَلِي وَلَكُمۡ عَمَلُكُمۡۖ أَنتُم بَرِيُٓٔونَ مِمَّآ أَعۡمَلُ وَأَنَا۠ بَرِيٓءٞ مِّمَّا تَعۡمَلُونَ ٤١﴾[یونس: ۴۱].
یعنی: «عمل من از آن من و عمل شما برای شماست، شما از آنچه من میکنم بیزارید و من از آنچه شما میکنید به دور و جدا هستم».
خصوصاً آنکه خبر میرسید کار بیعتگرفتن مسلم بن عقیل در کوفه چنان بالا گرفته که با گروه کثیری مقر حکومت را به محاصره درآورده و نزدیک است کوفه را به تصرف درآورد. البته متعاقباً ابن زیاد مردم ترسو و ضعیف الایمان را با تهدید فراری داد.
امام حسین÷مرتب جواب نامهها را میداد و نامههایی نیز برای رؤسای بصره فرستاد که از آنجمله در یکی از آن نامهها نوشت: «وَقَد بَعَثتُ رَسُولِيْ إلَيكُمْ بِهذَا الكِتَابِ، وَأنَا أدْعُوكُم إِلى كِتَابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ».
یعنی: «من این نامه را به وسیله فرستادهام (قیس بن سهر صیداوی) ارسال داشته شما را دعوت میکنم که کتاب خدا و سنت پیامبرش را زنده کنید».
یکی از رؤسای بصره، که فکر میکرد ممکن است این نامه دسیسه ابن زیاد باشد، نامه را با نامهرسان تحویل عبیدالله بن زیاد داد و او هم بدون محاکمه نامهرسان را اعدام کرد! امام حسین÷خبر اعدام پیکش را زمانی که سپاه حرّ او را در محاصره داشت، دریافت نمود و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود فرمود:
﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا ٢٣﴾[الأحزاب: ۲۳].
یعنی: «از مؤمنان مردانی بر آن پیمان که بسته بودند تحقق بخشیدهاند و بعضی از آنان به تعهد خود عمل کردهاند و برخی از ایشان در انتظارند و به هیچ وجه تبدیلی (در پیمان خود) نیاوردهاند».
امام حسین نامه دیگری نیز به سران پنجگانه بصره ارسال کرد که طبری آن را چنین گزارش نموده است (ج ۵ ص ۳۵۷):
«اما بعد، خداوند محمد صرا از بین مخلوقات خود برگزید و او را به نبوت کرامت بخشید و برای رسالت برگزید. سپس او را وفات داد در حالی که خیرخواه بندگان خدا بود، و آنچه را به وی وحی شده بود به مردم ابلاغ کرد. ما اهل و اوصیا و ورثه او هستیم و سزاوارترین مردم به حق او میباشیم، ولی قوم ما دیگران را برگزیدند. و ما خود میدانیم که حق ما نسبت به کسانی که عهدهدار آن شدند بیشتر بود، در حالی که آنها (ابوبکر و عمر و عثمان) نیکو عمل کردند و اصلاح آوردند و رعایت حق کردند، خداوند آنها را رحمت کند و ما و آنها را بیامرزد. من فرستاده خود را به نزد شما با این نامه فرستادم و شما را به کتاب خدا و سنت رسول او دعوت میکنم. اینک که سنتها از بین رفته و بدعتها جای آن را گرفته است، اگر شما سخن مرا بشنوید و به دستور من عمل کنید شما را به راه رشد هدایت میکن».
بدین ترتیب، امام حسین در نامه خود، هدف و علت حرکتش را مشخص کرده و میگوید: «چون سنتها از بین رفته و بدعتها جای آن را گرفته من قصد تغییر اوضاع را دارم». اما متأسفانه شیعیان مدعیِ پیروی امام حسین، راه آن بزرگوار را وارونه نشان دادهاند و به جای مبارزه جهت احقاق حق و آزادی و اجرای عدالت، به شعار و روضهخوانی و عزداری اکتفا کردهاند و با انواع خرافات، حقیقت نهضت عاشورا را به نفع دشمنان اسلام و مستشرقین مغرض گسترش دادهاند، که آنها نیز از آن خرافات استفاده کرده مسلمانان را به تمسخر میگیرند! چنانکه ماربین آلمانی در کتاب «السیاسة الحسینیة» [۳۲]از «علل الشرایع شیخ صدوق» نقل میکند که:
«چون امام حسین در آن زمان به شهادت رسید، آن شهادت، امروز همان خونبهای شیعیان شده، به طوری که با ایمان به این شهید بزرگوار، همه شیعیان معتقدند که آمرزیده خواهند شد!» (یعنی چنین القا شده که همه ساله در ایام عاشورا، مردم با بر سر و سینه کوفتن و شیون و زاری، راهی بهشت میشوند!)
ماربین در ادامه مینویسد:
«شیعیان این عقیده را از ما (مسیحیان) گرفتهاند؛ همانگونه که ما معتقدیم عیسی÷بار گناهان ما را به دوش گرفته و با اظهار عشق و شیفتگی به او، ما راهی بهشت میشویم شیعیان میگویند: امام حسین نیز با شهادتش بار گناهان پیروانش را بر دوش کشیده است!».
بدین ترتیب، مسیحیان، شیعیان را هم شریک انحرافات دینی خود ساختهاند و مقصر این امر، کسانی هستند که آن خرافات را به نام دین اشاعه دادهاند.
به هر صورت، خبر حرکت امام حسین÷از مدینه به مکه توسط کاروانهایی که از مکه خارج میشدند، به دیگر شهرها رسید. این در حالی بود که هنوز جیرهخواران معاویه به لعن علی÷مشغول بودند. اما همانگونه که پس از قتل عثمان، مردم از علی÷درخواست پذیرش حکومت را کردند، درخواست مردم بصره و کوفه از فرزند برومند علی نیز همچنان با سیل نامهها ادامه داشت.
صدای عاجزانه مردم به گوش امام ÷رسید و او میاندیشید که شاید این مردم، امتِ میدان عمل باشند و با یاری آنها بتواند حکومت عادلانه و اسلامی برقرار نماید، و میگفت: «إِنَّيْ أدْعُوكُم إِلى كِتَابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ» یعنی: «من شما را به کتاب خدا و سنت رسولش دعوت میکنم». به عبارت دیگر، هدف امام حسین از در دستگرفتن حکومت، برقراری کتاب و سنت بود، نه نفس حکومت و اثبات امامت! بنابراین، باید گفت که امام حسین÷بر طبق ترتیب ظاهری امور، برای دفع بدعتها و احیاء سنت از طریق حکومت قیام کرد.
آنان که بر این باورند امام حسین÷در ابتدای کار بدون هدف حرکت کرده، درک درستی از این نهضت نداشتهاند! آن نامهها که قبل از حرکت به دست امام حسین÷رسید، نمیتوانست ایجاد هدف نکرده باشد، اگرچه انسان جانش را دوست دارد، اما ممکن است به درجهای از ایمان برسد که حاضر شود جانش را در راه ایمانش فدا سازد و این جانفشانی، به صورت یک حرکت عظیم اسلامی در صحنه عاشورا شکل گرفت. امام حسین÷به این نتیجه رسید که در آن شرایط، سکوت از عظیمترین گناهان است. باید فریاد برآورد تا شاید دیگران بیدار شوند و چنانچه از این طریق بیدار نشدند و اتفاقا جانش هم در معرض خطر قرار گرفت، چون رهبر است نمیتواند تقیه کند. چرا که تقیهاش باعث محوِ دعوت توحیدیش خواهد شد. بدین ترتیب، او ایستاد و دعوتش را آشکار کرد، در سختیها و مهلکهها استوار ماند، مقاومت کرد تا دست به دست عوامل شرک و باطل ندهد و آئین توحیدی باقی بماند.
اما متأسفانه اهل منبر به جای توضیح این حقایق عاشورا، مردم را به سوی حوادث دلخراش میکشانند و هدفشان این است که مستمع باید متأثر شود! در حالی که باید از لابلای نامههای امام حسین و حرکتش، درسهای هدفی را استخراج کرد تا آن امام قرآنی و اصحابِ ﴿يَهۡدُونَ بِٱلۡحَقِّ وَبِهِۦ يَعۡدِلُونَ ١٥٩﴾بهتر شناخته شوند و تا معلوم گردد که امام حسین÷و یارانش چگونه پاسدار حدود الهی بودند و چگونه فداکاری کردند. تا شاید علاقمندانِ به پیروی از آن حضرت، به جای سینهزدن و زاریکردن، از حرکت وی تبعیت کنند.
امام حسین÷در راه بود و «ابن زیاد» در کوفه دست به کشتار میزد. از آن جمله او «هانی بن عروه» رئیس قبیله و نامهرسان امام حسین، مسلم بن عقیل نماینده امام و برخی از بزرگان کوفه را به جرم مخالفت با یزید و همکاری با امام حسین کشت. از سوی دیگر، اولین برخورد امام حسین در بین راه مکه به کوفه، با حر بن یزید ریاحی بود و چون امام حسین و یارانش از قبل خیمه زده بودند، امام دستور داد به سپاهیان حرّ آب دادند. حر از همان دستهای بود که دیر بیدار شد. در ابتدای کار میگفت: «من مأمورم و میل هم ندارم نوه پیامبر خدا را بکشم، من میخواهم نان و آبم قطع نشود». به امام گفت: «مردم با شما موافق نیستند، شما بیجهت حرکت کردید». امام فرمود: «من هم زمانی خود را ملزم به قیام میدانم که مردم موافق باشند و اگر راضی نیستند، بازمیگردم». حر گفت: «نه، بازگشت شما را به مکه نمیتوانم اجازه دهم». امام فرمود: «پس اجازه بدهید به کوفه بروم و ببینم آیا مردم راضی هستند یا نه». حر جواب داد: «این را هم اجازه ندارم». امام حسین گفت: «پس شمشیر بیرون آر تا بجنگیم»، اما حر گفت: «با نوه پیامبر نمیجنگم».
حر در مقابل امام حسین÷ماند تا هنگام ظهر فرا رسید و چون مؤذن ندای اذان سر داد، پشت سر امام حسین به نماز ایستاد. بدین ترتیب، حر با یک دست دنیا را نگه میداشت و با دست دیگر آخرت را.
قبل از نماز، امام حسین به سپاه حر فرمود: «ای مردم، به خدای عزوجل سوگند که من به اراده خود پیش شما نیامدهام. تا نامههای شما به دست من رسید. شما فرستادگانی به سوی من فرستادید که ما امامی نداریم. گفتید که شاید به وسیله تو خداوند ما را هدایت کند، شما مرا خواستید که من آمدم، آمدهام تا با شما عهد و پیمان بندم، اگر از آمدنم خشنود نیستید بازمیگردم و به همان جائی که ابتدا بودم میروم».
چون عصر شد، نماز عصر به جای آوردند و سپس حرکت کردند. در حالی که سپاه حر امام حسین÷و یارانش را تعقیب میکرد و چون توقفی پیش آمد، امام حسین خطاب به جمعیت حاضر گفت: «ای مردم! پیامبر خداصفرمود: هرکه حاکم ستمگری را ببیند که محرمات خدا را حلال شمارد و پیمان خدا را بشکند و برخلاف سنت پیامبر در میان بندگان خدا به گناه و تعدی عمل کند، و آنگاه با دست و زبان علیه آن حاکم به مقابله برنخیزد، خداوند او را به همان جایی میبرد که حاکم ستمگر را خواهد برد. ای مردم بدانید که اینان (یزید و عمّالش) به اطاعت شیطان درآمدهاند و اطاعت خدای رحمان را رها کرده، حرام خدا را حلال و حلال او را حرام شمردهاند، من شایستهترین کسی هستم که عیب آنها را بگویم و نهی از منکر کنم، اگر با من بیعت کنید و به راه رشد رفته اید. من حسین پسر علی هستم، پسر فاطمه، دختر پیامبر که جانم با جانهای شماست و کسانم با کسان شما و مقتدای شمایم».
حر به امام حسین÷گفت: «تو را به خدا در اندیشه خودت باش! اگر جنگ کنی کشته میشوی». امام حسین÷در پاسخ گفت: «مرا از مرگ میترسانی؟ مرگ در راه خدا برای مسلمان عار نیست بلکه افتخار است». حر چون این سخن را شنید به یکسو شتافت و در اندیشه و حیرت فرو رفته بود که پیک «عبیدالله بن زیاد» سر رسید و نامهای به دست او داد. حر نامه را گشود که در آن چنین نوشته شده بود:
«چون این نامه به دست تو رسید، در همان جا حسین را در زمین بیآب و علف نگه دار».
«ابوالشعثاء» از یاران امام حسین رو به پیک کرده و پرسید: «برای چه کاری آمدهای؟» گفت: «اطاعت پیشوایم کردهام». «ابوالشعثاء» در پاسخ، این آیه قرآن را تلاوت کرد که میفرماید:
﴿وَجَعَلۡنَٰهُمۡ أَئِمَّةٗ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَيَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ لَا يُنصَرُونَ ٤١﴾[القصص: ۴۱].
یعنی: «برای آنان پیشوایانی قرار دادیم که آنان را به سوی جهنم دعوت میکنند و در قیامت هیچ یاوری نخواهند شد» [۳۳].
بدین ترتیب، حر آنقدر امام حسین÷را نگه داشت تا سپاه عمر بن سعد رسید. آنگاه حر و عمر سعد به گفتوگو نشستند که با امام حسین چه کنیم. عمر سعد گفت: «اگر بیعت نکرد او را میکشیم و مأموریت ما هم همین است». در اینجا حر ناگهان بیدار شد که چه کرده است، چه گناه عظیمی مرتکب شده و عامل چه فاجعه بزرگی شده است. احساس کرد که چند لحظه بیشتر، بین حق و باطل یا بهشت و دوزخ فرصت ندارد. از سوی دیگر، امام حسین÷خطاب به سپاه تازه وارد لب به سخن گشود و گفت: ای مردم! «ابن زیاد» برای من دو انتخاب گذاشته است:
۱- شمشیر و کشتهشدن
۲- بیعت با ظالم و قبول ذلت
اما، هیهات منا الذله (ذلت و خواری از ما دور است).
پشیمانی سراپای وجود حر را فرا گرفت. حوادث جنگ احد را به یاد آورد که عدهای از مسلمانها به طمع غنائم مواضع خود را رها کرده و موجب شکست سپاه اسلام و عامل شهادت حمزه عموی پیامبر شدند، ولی معذالک خداوند آنها را بخشید ﴿وَلَقَدۡ عَفَا عَنكُمۡ﴾[آل عمران: ۱۵۲]. «خداوند از لغزششان درگذشت».
انقلابی دیگر در دل حر پدید آمد که روحی تازه در او دمید. برخاست و ابتدا به نزد سپاهیان خود رفت. با آنها مذاکره و اتمام حجت کرد و وقتی از همکاری آنها مأیوس شد، کفشها را به منزله درخواست بخشش، گره زده و بر گردن آویخت و به سوی امام حسین رفت. فریاد برآورد: «ای امام! من آمدهام تا آمرزیده شوم، اگرچه تو را در بند نگه داشتهام، اکنون توبه کرده و پشیمانم». در برابر این صحنه آن امام بزرگوار با صلابت فرمود: «آری، تو حرّی، تو آزادی، باب رحمت خداوند همیشه باز است».
بهتر است در این صحنه لحظهای تأمل کنیم. آیا انسانهایی که امروز داعیه عشق و محبت حسین را دارند، دارای چنین صبر و تحمل و گذشتی چون او هستند؟ که اگر کسی آنها را تا سرحد مرگ برده باشد ولی در آخرین لحظه متوجه گناه خود شده، با شرمندگی بیاید و عذرخواهی کند، از او درمیگذرند، در حالی که بدانند چیزی نمیگذرد که زیر شمشیر و سم اسبان میروند؟ آنهایی که چون حسین عمل نکرده و نمیکنند حسینی نیستند، هرچند روز عاشورا یک دامن اشک بریزند و چند خروار برنج نذر کنند!
حر به دنبال محل خاصی برای توبه نگشت. او نگفت: من باید به کنار قبر علی و پیامبر بروم و توبه کنم. با خدا پیمان بست و چون مورد ظلم هم حاضر بود، از شخص مظلوم طلب عفو کرد. اکنون او انسانی آزاد است. از آنهایی که میدانند چه میکنند و چه میخواهند و با وجدانی آرام و فارغ از همه کشمکشهای درونی، در جهت انتخاب خود گام برداشت.
حرهای زمانه همه میدانند که یکسرهکردن حساب نفس در جهت کسب رضایت وجدان، چه معنایی دارد و آنهایی که رضایت نفس را در اعمالی چون عَلَم و کُــتَل و حجلهبرداشتن و سینهزدن و تعزیهخوانی و در روز روشن شمع روشنکردن میجویند، متوجه نیستند که اگر قرار بود انسانها با اینگونه ابزار و اعمال «من درآوردی» به کمال و تقوی برسند، پس باید گفت که اعمالی چون رقص قبائل آفریقا بر گرد آتش نیز مایه کمال و رستگاری میشود! در حالی که راه کمال و تقوی را باید در پیروی از کتاب خدا و سنت رسولش و عمل به مقتضای آنها جستجو کرد، نه با پیگیری اوهام و بدعتها! امام حسین هرگز نگفت: من واسطه میان شما و خدا هستم، بلکه راهی را نشان داد که اگر انسان از آن راه برود، میتواند به قرب خدا نایل آید. از این رو، نوحهسرایی برای امام حسین و عزاداری برای او، نه تنها کمالی برای پیروان به بار نمیآورد، بلکه دستاویز مناسبی برای تمسخر شیعیان به دست دشمنان میدهد.
اینان که امروز راه امام حسین را نادیده گرفته و در حسرت سفر به کربلا ماندهاند و یا با به پاداری هیئتها و عزاداریها، در حقیقت، مودّتِ بین خود را دنبال میکنند، شامل این آیه کریمهاند که:
﴿وَقَالَ إِنَّمَا ٱتَّخَذۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ أَوۡثَٰنٗا مَّوَدَّةَ بَيۡنِكُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَاۖ﴾[العنکبوت: ۲۵].
یعنی: «شما، غیر از خدا، بتها (و مظاهری) برای خود ساختهاید تا در زندگی دنیا موجب مودت وانسی میان شما باشد».
محفلی با نام امام حسین یا روضه حسین کشی یا محفل پلو و چای، به نام «عبادت» اما عملا در جهت رتق و فتقهای دنیوی! در بنیادهایی چون خانقاه، محفل فاطمیون، هیئت ابوالفضل، هیئت رقیه، حسینیه، زینبیه و... ولی اینگونه مودتها که از طریق بدعتها و ترویج خرافات به نام دین حاصل میشود، انحراف در دنیا و لعن اخروی را به همراه خواهد داشت.
﴿ثُمَّ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ يَكۡفُرُ بَعۡضُكُم بِبَعۡضٖ وَيَلۡعَنُ بَعۡضُكُم بَعۡضٗا وَمَأۡوَىٰكُمُ ٱلنَّارُ وَمَا لَكُم مِّن نَّٰصِرِينَ ٢٥﴾[العنکبوت: ۲۵].
یعنی: «سپس در روز قیامت برخی از شما برخی دیگر را انکار میکنند و برخی از شما برخی دیگر را لعن میفرستند، جایگاهتان آتش است و یاوری هم ندارید».
هرسال، ۱۰ شب به دور هم حلقه میزنند، یکی بالای منبر رفته و روضه و نوحه میخواند و بقیه بر سر و سینه میکوبند؛ تصور میکنند این کارها عبادت است! اما این کارها عبادت نیست، بلکه بازیچه قراردادن دین است، همانکه قرآن میفرماید:
﴿وَذَرِ ٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ دِينَهُمۡ لَعِبٗا وَلَهۡوٗا وَغَرَّتۡهُمُ ٱلۡحَيَوٰةُ ٱلدُّنۡيَاۚ﴾[الأنعام: ۷۰].
یعنی: «کسانی را که دین خویش به بازیچه و سرگرمی گرفتهاند و زندگانی دنیا فریبشان داده، رها کن».
آری، امروز مذهبیها:
﴿فَتَقَطَّعُوٓاْ أَمۡرَهُم بَيۡنَهُمۡ زُبُرٗاۖ كُلُّ حِزۡبِۢ بِمَا لَدَيۡهِمۡ فَرِحُونَ ٥٣﴾[المؤمنون:۵۳].
یعنی: «دینشان را بین خود قطعه قطعه کردهاند و هر دستهای به آنچه پسندیدهاند دلشادند».
امروز که از جای برمیخیزند یا وزنهای برمیدارند، به جای استعانت از خداوند، از علی و حسین مدد میگیرند! سلام و خداحافظیشان یا علی است! در خداحافظیها میگویند: «دست علی به همراهت»!
یعنی با گفتار و کردار نشان میدهند که خدا را فراموش کرده و بندگانش را به جای او قرار دادهاند و «مراسم» را بر «عبادت» ترجیح میدهند! ظهر عاشورا مسجد را خالی و تکایا و میادین شهر را پر میکنند! و برای بندهای از بندگان خدا به سر و سینه میکوبند! کیست که بپرسد اگر قصد تقرب به سوی خدا دارید پس چرا بر طبق فرمان خدا عمل نمیکنید؟
آیا کسانی که بیت المقدس را فتح کردند عاشورا و تاسوعا داشتند؟ مراسم عزاداری و هیئتهای گوناگون برپا میکردند؟ متأسفانه با چنین مراسمی، فرهنگ تربیتی قرآن فراموش شده و فرهنگ حفظ صحنههای دلخراش باقی مانده است، تا مردم تصور کنند که رضایت خداوند در این گریهها است! اگر از همان دوران کودکی، صفات ارزنده مبارزاتی و اخلاقی امام حسین÷در جان فرزندان این مرز و بوم تلقین میشد، طبعاً امروز به جای ملت اشک و آه، ملتی آگاه بودیم. اگر به جای عزاداری و روضهخوانی، نهضت عاشورا را آنگونه که بود بیان میکردند، فرهنگ آزادگی پای میگرفت و روحیههای ضعیف و ذلتپذیر حذف میشد. مقصر این اوضاع کیست؟ مقصر کسانی هستند که حسین را به زانو درآمده در برابر دشمن نشان دادند که مثلاً «اگر به من ترحم ندارید، قطرهای آب به این بچه (علی اصغر) برسانید»! مردم، التماس و تضرع امام حسین÷را باور کنند یا مبارزات عظیم او را؟ متأسفانه همچنان که همواره ارزش شخصیتهای دینی از جهت الگو و اسوهبودن آنها نادیده گرفته شده، ویژگیهای اخلاقی و مبارزاتی امام حسین نیز حذف گردیده است. ای کاش مدعیان پیروی از این امام بزرگوار، مقاومت در احیای حق را از او میآموختند و نهضت عاشورا، برای کسانی که در برابر کمی فشار تن به تسلیم و همه گونه ذلت و چاپلوسی میدهند، درسی میشد. امام حسین÷جان و مالش را برای بقای حق اهداء کرد. ما کجاییم و او کجا؟ این گریهها، به جای آن که پیروان را به امام حسین نزدیک کند ما را از او دور ساخته است.
امام حسین÷در برخورد مجدد با حر میگوید: «تو آزادی». این سخن امامی است که قرآن را در سینه دارد و از فرهنگ تربیتی قرآن برخوردار گشته است. اگر او از قرآن و فرهنگ تربیتی قرآن خارج بود، باید فوراً شمشیر میکشید و میگفت: «ای حر! تو باعث این همه مشکلات من شدی و اکنون مستوجب حد شرعی هستی»! اما چون دعوت آن امام برای خدا و احیاء کتاب و سنت بود، با دلی پاک حر را بخشید و وی را پذیرفت و چون حرّ ضربت خورد سرش را به زانو گرفت و فرمود: «تو آزادی، همچنانکه مادرت از ابتدا تو را «حر» نامید». و این است تفاوت امام رحمت با امام انتقام. به راستی آنان که حق و حقیقت را کج و کوله نشان میدهند چنان جلوهای نادرست از فرهنگ تربیتی قرآن ارائه دادهاند که گوییی این کتاب به جای هدایت، گمراهی را به ارمغان آورده است!
امام حسین÷دستور داد تا چند خورجین نامه فرستاده شده را در مقابل سپاه دشمن قرار دهند و سپس گفت: «اینها را شما فرستادید»؛ حتی اسم بعضی از فرستندگان نامه را خواند. اما کسی جواب نداد، زیرا آنها که او را دعوت کرده و با «مسلم بن عقیل» بیعت کرده بودند در کوفه مانده بودند. از این رو، عاشورا به ما میآموزد که همیشه به توده مردم نباید اعتماد کرد، بلکه افراد تربیت شده را باید مد نظر آورد. اعتماد به کسانی که شناخت صحیح از توحید و دین ندارند، نتیجه مطلوب نمیدهد.
نوشتهاند که اصحاب امام حسین÷در شب عاشورا با هم گفتوگو و خنده و شوخی داشتند. حبیب بن مظاهر از بینشان میگفت: «من اهل شوخی نیستم ولی اشتیاق به لقاء الله امشب مرا شادمان ساخته است». این روحیه، درست معکوس روحیهای است که قرآن در مورد یهودیان تشریح مینماید که:
﴿قُلۡ يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ هَادُوٓاْ إِن زَعَمۡتُمۡ أَنَّكُمۡ أَوۡلِيَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ ٱلنَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ٱلۡمَوۡتَ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ ٦ وَلَا يَتَمَنَّوۡنَهُۥٓ أَبَدَۢا بِمَا قَدَّمَتۡ أَيۡدِيهِمۡ﴾[الجمعة:۶-۷].
یعنی: «بگو: ای یهودیان، اگر تصور دارید که شما امت برجسته و منتخب خدا هستید، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست میگویید، و هرگز آن را آرزو نمیکنند به دلیل اعمالی که بدانها دست زدهاند!»
آن روز امام حسین و یارانش نشان دادند که از مسلمانانی هستند که واقعا دوستدار خدایند و از اینرو، مرگ، آنها را هراسان نمیساخت، ولی متأسفانه مدعیان امروزی پیروی از امام حسین÷، همان روحیهای را دارند که قرآن از یهودیان تشریح میکند.
البته نوشتهاند که امام حسین÷قبلا در خواب دیده بود که کاروان او در حال حرکت است و پرنده مرگ همسفر آنهاست و فهمید که راه او بدون بازگشت است. فرزندش چنان تربیت شده بود که وقتی این خواب را شنید گفت: «ای پدر، مگر ما برحق نیستیم؟» امام فرمود: «آری» و آنگاه فرزند گفت: «پس چه باک که برای حق کشته میشویم؟!».
نکته ناگفته این که وقتی امام حسین÷متوجه شد مردم با او بیعت نمیکنند، اگر سخنان خود را پس میگرفت و به بیعت با یزید تن میداد، دیگر سرمشق مسلمانان شمرده نمیشد و مُهر تاییدی بر خاندان فاسد بنیامیه میزد و اساسِ فرهنگ و تربیت دینی زیر سؤال میرفت، اما امروز آنان که میگویند پیشوایشان حسین است، در عمل نشان دادهاند که در فضایل اخلاقی، هیچ شباهتی به حسین÷ندارند. مردمی هستند لافزن و گندهگو که راهشان از راه او جداست، ولی امید محشورشدن با او را در سر دارند! در حالی که قرآن از زبان ابراهیم÷میفرماید:
﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُۥ مِنِّي﴾[إبراهیم: ۳۶].
یعنی: «هرکس از من تبعیت کند از من است (نه هرکس برایم اشک بریزد و عزاداری کند!)».
امام حسین÷چون اهل قرآن شمرده میشد و به خدا نزدیک بود، مردم را به سوی خدا میخواند و همه تلاشش آشناکردن مردم با توحید خدا و قرآن بود. او سعی داشت مردم را به خود آورد و قوه عاقله و احساس مسئولیت آنان را بیدار سازد. از این رو، حسین÷هرگز مردم را به سوی خود فرا نخواند که: «بیایید و دست مرا ببوسید و مقلد یا مرید من باشید». بلکه همواره آنان را متوجه کلام خدا و مسئولیتهایشان در برابر خدا مینمود و در این چار چوب فکری، رهبری خود را مطرح میساخت.
آری، آن خفتگانی که نهضت «بیداری و حرکت» عاشورا را به نهضت «آه و ناله و خودآزاری» تبدیل کردهاند، دشمن امام حسین÷و راه او هستند. به این نکات توجه کنید:
- امام حسین÷مرد «عقل» و «عمل» بود. اهل عقل بود، زیرا منافع زودگذر دنیا را به سعادت جاوید آخرت نفروخت[۳۴]و اهل عمل بود، زیرا تا پای چان در راه عقیده خود ایستاد. در صورتی که پیروان امروز او نه عاقلند (زیرا منافع دنیا را بر هر امری ترجیح میدهند) و نه اهل عمل و به شعار اکتفا کردهاند.
- در نظر امام حسین÷خانواده، حرمتی والا داشت و از این رو در آخرین لحظات و در حالی که تیر به او اصابت کرده و فقط نیمه جانی در تن داشت، وقتی دید که دشمن به طرف خیمه خانوادهاش روان است، فریاد برآورد که اگر دین ندارید، لااقل آزاده باشید (به خانواده بیپناه یورش نبرید).
- امام حسین÷اهل زورگویی نبود و ایستادگی و شهادت را در آن موقعیت برای خود واجب میدید، و لذا به دیگران تحمیل نکرد. از این رو، وقتی شب آخر فرا رسید و چراغها را خاموش کردند، امام خطاب به باقیمانده یارانش فرمود: «فردا دیر است، اگر میخواهید بروید، اکنون بروید که در تاریکی چشمی شما را نمیبینید، بروید که هیچ گلهای از شما نخواهد بود».
- موضوع کشتهشدن علی اصغر و درخواست ترحم بر او، آن چنانکه روضهخوانها میسرایند، در کار نبوده است. نوشتهاند در آخرین ساعات، امام حسین÷علی اصغر را در آغوش گرفت تا خداحافظی کند؛ در این هنگام، تیری به طفل اصابت کرد و او را شهید ساخت[۳۵].
- موضوع کمبود آب در کربلا چندان روشن نیست، زیرا طبری مینویسد: وقتی تشنگی بر امام حسین و یارانش سخت شد، برادرش عباس بن علی را فرا خواند و با سی سوار و بیست پیاده و بیست مشک شبانگاه به سوی آب روانه کرد. نافع بن هلال پرچمدار عباس بود، کسی در تاریکی گفت: «تو کیستی؟ برای چه آمدهای؟» نافع گفت: «از آبی که ما را از آن برحذر داشتهاید بنوشیم»، گفت: «بنوش، نوش جانت»، نافع گفت: «تا حسین و یارانش تشنهاند ما یک قطره هم ننوشیم».
- در این هنگام گروهی دیگر سر رسیدند و گفتند: «راهی برای آبدادن به اینان نیست. ما را اینجا گذاشتهاند تا آب را از آنها منع کنیم». نافع بن هلال به پیادگان گفت: «مشکها را پر کنید». مشکها را پر کردند و زد و خوردی درگرفت. عباس بن علی و نافع بن هلال به آنان حمله کردند و آنان را عقب راندند و با مشکهای پر از آب به طرف خیمهها بازگشتند.
- عامل اصلی ماجرای عاشورا، خود حکومت یزید بود نه امام حسین، زیرا یزید برای تثبیت نظام حکومتی خود نیاز به تأیید بزرگان جامعه دوران خود داشت، در حالی که معاویه با برادر آن حضرت (امام حسن÷) پیمان بسته بود که پس از وی، حکومت به شورا سپرده شود و یزید در صدد لغو آن پیمان نامه و تثبیت قدرت برآمد. به همین جهت، بلافاصله بعد از مرگ معاویه، دستور گرفتن بیعت از امام حسین صادر شد.
- سخنرانیها و دعوت امام حسین در مقابل سپاه دشمن، برای اتمام حجت به همه آنها بود، نه جمعآوری چند تن که خون بیشتری از یارانش ریخته شود. از این رو، برخی از یارانش که دریافتند ماندن آنان دفع شر از سرورشان نمیکند، اجازه ترک مخاصمه گرفتند. چنانکه ضحاک بن عبدالله چنین کرد[۳۶]و البته این کار نشانه ضعف او بود و روحیه وی با روحیه اصحاب غیور و فداکار حسینی، تفاوت داشت.
[۲۶]- نکته قابل توجه این است که امام حسین در زمانی راه سوم را انتخاب کرد که همه پیروانش دور او را خالی کردند. [۲۷]- شواهد نشان میدهد که رجوع امام حسین، در تمام مراحل نهضتش، به قرآن بود و این شاگرد ممتاز تربیت شده رسول خداصو علی÷در تمام طول مسیر از مدینه تا کربلا، در مواضع مختلف آیات متناسب قرآنی را تلاوت میکرد و از خداوند مدد میگرفت. – تاریخ طبری ج ۷ ص ۲۹۱۱. [۲۸]- زبیر باجناق رسول خداصبود و خواهر عایشه را به همسری داشت. [۲۹]- تاریخ طبری – جلد ۴ – ص ۲۶. [۳۰]- بر طبق گزارشات امام حسین÷قبلا حج واجب را انجام داده بود. [۳۱]- کعبه و پیرامونش حرم امن الهی است و در آنجا کسی حق تعرض به انسان را ندارد و آیاتی از قرآن بر این امر دلالت میکند، از جمله در سوره آلعمران آیة ۹۷ که میفرماید: ﴿وَمَن دَخَلَهُۥ كَانَ ءَامِنٗا﴾. [۳۲]- صفحه ۳۸ تا ۴۶. [۳۳]- مشاهده میشود که حتی پیروان واقعی امام حسین نیز، به تبعیت از رهبرشان، بنابر تعالیم قرآنی سخن گفته و عمل میکردند. [۳۴]- از امام صادق پرسیدند: عقل چیست؟ فرمود: عقل چیزی است که خدای رحمان را با آن میشناسند و پرستش میکنند و به بهشت میرسند. سئوال کردند: پس آنچه در معاویه بود چه بود؟ فرمود: آن شیطنت بود نه عقل. [۳۵]- تاريخ طبری، ج ۴، ص ۳۴۲. این ماجرا در کتاب تاریخ طبری به عنوان ماخذ آمده است و چنانکه ملاحظه میشود ذکری از درخواست آب نیست. [۳۶]- تاريخ طبري جلد ۴ ص ۳۳۹.