عاشورای دین عاشورای مذهب

فهرست کتاب

قسمت نهم: نقش قرآن و عملکرد رسول خداصدر تربیت نزدیکان

قسمت نهم: نقش قرآن و عملکرد رسول خداصدر تربیت نزدیکان

در حوادث عاشورا امام حسین÷خطبه‌های متعددی ایراد کرد و لازم است مذهبی‌ها بدانند که امام حسین، که از همه به قرآن نزدیک‌تر و آشناتر بود، در مبارزات سیاسی، اجتماعی و دینی زمانه‌اش، چه کرد و چه برداشت‌هایی از قرآن داشت تا مدعیان پیروی از او، همان راه را بروند!

مُسَلم است که پیامبر خداصفرمود: «من از میان شما می‌روم، کتاب خدا و سنّتم را در بین شما باقی می‌گذارم، هرآنکس که به آن دو متمسک شود، اهل نجات خواهد بود». هرچند «عترتم» نیز در برخی روایات دیده می‌شود. به هر صورت، «عترت» یا خانواده پیامبر، خودشان بیش از پیروانشان تابع قرآن و سنت بوده‌اند و رسول خداصهمواره مسلمانان را به سوی این دو مأخذ دعوت کرده است. از این رو، صحت حدیث «کتاب الله و سنتی» تردیدناپذیر است. در عین حال از رسول خداصنقل می‌کنند که فرمود:

«وَأَنَا تَارِكٌ فِيكُمْ ثَقَلَيْنِ: أَوَّلُهُمَا كِتَابُ اللهِ؛ فِيهِ الْهُدَى وَالنُّورُ فَخُذُوا بِكِتَابِ اللهِ، وَاسْتَمْسِكُوا بِهِ» فَحَثَّ عَلَى كِتَابِ اللهِ وَرَغَّبَ فِيهِ، ثُمَّ قَالَ: «وَأَهْلُ بَيْتِي، أُذَكِّرُكُمُ اللهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي...»[۵۵]یعنی: «من در بین شما دو چیز گرانبها باقی می‌گذارم اول کتاب خدا را که در آن هدایت نور است، پس کتاب خدا را بگیرید و به آن چنگ بزنید»، آنگاه مردم را به فرا گرفتن و عمل به قرآن تشویق نمود و سپس فرمود: «خاندانم را به یاد شما می‌آورم که از آن‌ها مراقبت کنید».

در این حدیث پیامبر خداص«عترت» یا خانواده‌اش را مرجعِ قانون‌گذاری معرفی نکرده تا مردم تصور کنند دین فقط از طریق آن‌ها قابل درک است. پیامبر خداصنخواسته اهل بیت را در ردیف قرآن، به عنوان یک مرجع تشریع و قانونگذاری، معرفی کند، چرا که خود رسول خداصو اهل بیت او نیز تابع وحی بودند. بنابراین، خانواده پیامبر را نباید یک قوه مقننه در برابر کتاب و سنت رسول در نظر گرفت که گویی نیمی از دین خدا به عهده آنان و نیم دیگر به عهده قرآن و سنت است!

حتی شخص پیامبر، یک نیروی مقننه و قانونگذار در برابر قرآن نبود و سنت او نیز با قرآن منطبق و شرح مجملات آن است. امت، خانواده پیامبر و شخص رسول، در فرمانبرداری از وحی خدا، مساوی بودند، به دلیل آیات ذیل:

﴿وَٱتَّبِعۡ مَا يُوحَىٰٓ إِلَيۡكَ[یونس: ۱۰۹].

یعنی: «از آنچه به تو وحی می‌شود پیروی کن».

﴿إِنۡ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَىٰٓ إِلَيَّ[الأحقاف: ۹].

یعنی: «(بگو) جز از آنچه به من وحی می‌شود چیزی را تبعیت نمی‌کنم».

بنابراین، اگر هم پیامبر خداصسفارش می‌کند که من عترتم را به همراه قرآن در بین شما گذاشته‌ام، این نه به عنوان یک مأخذ و مبدأ مستقل تشریع و قانون‌گذاری است، بلکه از این باب است که عترت پیامبر تربیت‌شدۀ او بودند که هرگز از قرآن جدا نمی‌شدند. آن‌ها دانش‌آموزان برجسته کتاب خدا هستند، زیرا اولین مصادیق تربیتی رسول خداصهمان کسانی بودند که شب و روز با او زندگی می‌کردند و از او بهره‌های قرآنی و الهی می‌گرفتند چنانکه علی÷در نهج البلاغه فرمود:

«أَلَمْ أَعْمَلْ فِيكُمْ بِالثَّقَلِ‏ الْأَكْبَرِ وَأَتْرُكْ فِيكُمُ الثَّقَلَ الْأَصْغَر»[۵۶].

یعنی: «آیا من به ثقل اکبر «قرآن» در میان شما عمل نکردم و آیا ثقل اصغر «اهل بیت» را در میان شما نگذاشتم؟»

به عبارت دیگر، رسول خداصمی‌فرماید: من دو چیز میان شما گذاشتم که یکی (قرآن) بزرگتر و مهمتر و دیگری (عترت) است.

از اینرو امام حسین (کوچکتر) در راه بزرگتر (قرآن و دین) شهید می‌شود و می‌بینیم پیامبران همه به ناحق در راه دین کشته می‌شدند ﴿وَيَقۡتُلُونَ ٱلنَّبِيِّ‍ۧنَ بِغَيۡرِ ٱلۡحَقِّ[البقرة: ٦١]تا دین و قوانین حق باقی بمانند.

بنابراین، امام حسین تنها بیگناه شهید تاریخ نبود و پیامبرانی به مانند او شهید راه دین خدا بوده‌اند. و اعتراض امام حسین÷به دستگاه حکومت یک اعتراض قرآنی بود نه یک اعتراض شخصی جهت رسیدن به مقام و حکومت، چنانکه پیامبر خداصمی‌گوید: من با قرآن هستم و کسانی که با من زندگی می‌کنند پیرو همین سنت هستند، و از اینرو امام حسین در نامه‌اش به اهل کوفه به این نکته اشاره دارد که «وَقَد بَعَثتُ‏ رَسُولِيْ‏ إلَيكُمْ‏ بِهذَا الكِتَابِ، وَأنَا أدْعُوكُمْ إِلى كِتَابِ اللَّهِ وَسُنَّةِ نَبِيِّهِ» [۵۷]یعنی: «من این نامه را به وسیله فرستاده خود ارسال داشتم تا شما را به کتاب خدا و سنت رسولش دعوت کنم». یعنی من که امام حسین هستم، بنابر پیروی از کتاب خدا و سنت رسول از قرآن دور نمی‌شوم. (و بنابراین شایسته است که پیروان آن حضرت نیز از قرآن دور نشوند نه آن که با دوری از قرآن، فغان برای امام حسین برآورند).

[۵۵]- این گفتار به گزارش زید بن ارقم در صحیح مسلم از رسول خداصنقل شده است. [۵۶]- نهج البلاغه فیض الاسلام، خطبه ۸۶، صفحه ۲۱۵. [۵۷]- تاریخ طبری، ج ۴، ص ۲۶۶.