قسمت ششم: ماجرای عاشورا از زبان نزدیکان
فرزند امام حسین، علی بن الحسین†نقل میکند: «روز قبل از عاشورا، من در حال بیماری نشسته بودم و عمهام زینب از من پرستاری میکرد. پدرم دور از یارانش نشسته بود و این اشعار را میخواند: يا دهر أف لك من خليل كم لك بالأشراق والأصيل من صاحب وطالب قتيل والدهر لا يقنع بالبديل وإنما الأمر إلى الجليل وكل حي سألك سبيل» یعنی: ای روزگار چه دوست بدی هستی، چقدر در صبحگاهان و شب هنگام از یاران و دنیاپرستان کشته دادی، روزگار به این همه قانع نیست. کار به دست رب جلیل است و هر زندهای سالک این راه است [۳۷]. علی بن الحسین میگوید: «چون این اشعار را پدرم خواند، اشک از دیدگانم جاری شد و عمهام زینب نتوانست خودداری کند، پیراهن خود را درید و سر برهنه به طرف برادرش دوید، حسین به خواهرش نگریست و گفت: خواهرکم، از خدا بترس و تسلیت از خدا بخواه، بدان که همه اهل زمین و آسمانها میمیرند:
﴿كُلُّ شَيۡءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجۡهَهُۥ﴾[القصص: ۸۸].خواهرم! شیطان صبر و متانت تو را از بین نبرد، خواهر جان! تو را قسم میدهم، قسم مرا رعایت کن، گریبان چاک مده، صورت خود مخراش، وای مگوی و نفرین مکن[۳۸]».
شب عاشورا امام حسین÷و یارانش، تربیتشدگان مکتب قرآن، به شب زندهداری پرداختند. صدای نیایش و تلاوت قرآنشان به گوش میرسید. نماز شب به پا داشتند و آخرین مناجات شبانه را به درگاه خدای خویش به جای آوردند و صحنه خشیتِ از خالقشان را با راز و نیازشان نشان دادند. در آن شب، شبزندهدارانِ عاشورا، نه مداحی کردند و نه روضهخوانی، نه ذکر یا علی گفتند و نه اجر و مزدی از کسی خواستند! و تا آخرین لحظه ناامید نبودند. پشت خیمهها را از نی انباشته کردند. در روز عاشورا، حتی آغازکننده جنگ هم نشدند. نیها را آتش زدند تا از قسمت پشت غافلگیر نشوند و چون سپاه دشمن نزدیک شد[۳۹]. امام فرمود: «ای مردم، در مرگ من تعجیل نکنید، سخن مرا بشنوید، میخواهم شما را به چیزی اندرز گویم که حق شما بر من است. اگر قبول کردید و قول مرا تصدیق نمودید و درباره آن انصاف به خرج دادید، خودتان سعادتمند میشوید:
﴿فَأَجۡمِعُوٓاْ أَمۡرَكُمۡ وَشُرَكَآءَكُمۡ ثُمَّ لَا يَكُنۡ أَمۡرُكُمۡ عَلَيۡكُمۡ غُمَّةٗ ثُمَّ ٱقۡضُوٓاْ إِلَيَّ وَلَا تُنظِرُونِ ٧١﴾[یونس: ۷۱].
یعنی: «شما عزم خود جزم کنید و همراه با شریکانتان مصمم شوید تا هیچ امری بر شما پوشیده نماند، سپس (هدفی را که دارید) در حق من اعمال کنید و هیچ مهلتم ندهید».
﴿إِنَّ وَلِـِّۧيَ ٱللَّهُ ٱلَّذِي نَزَّلَ ٱلۡكِتَٰبَۖ وَهُوَ يَتَوَلَّى ٱلصَّٰلِحِينَ ١٩٦﴾[الأعراف: ۱۹۶].
یعنی: «همانا یار و پشتیبان من خدایی است که این کتاب را فرو فرستاد و او صالحان را یاری میکند».
ای مردم، نسب مرا به یاد آورید که من چه کسی هستم، آیا حرامی را حلال کردهام؟ آیا قتلی مرتکب شدهام؟ آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم؟ آیا من فرزند اولین مسلمان و تصدیقکننده رسالت پیامبر خدا نیستم؟ آیا حمزه سیدالشهدا، عموی پدرم نبود؟ آیا جعفر بن ابوطالب عموی دیگر من نبود؟ آیا رسول خداصنفرمود: حسن و حسین سرور جوانان اهل بهشت هستند؟ آیا این دلایل شما را از ریختن خون من باز نمیدارد؟» [۴۰].
همه در مقابل حرف حق خاموش مانده بودند (چنانکه امروز هم مردمانی قرآن را بسته و به همراه مداحانی که مکتبشان محل کسبشان است، به بیراهه میروند و در برابر منطق مصلحان، خاموش ماندهاند. دستههای سینهزنی و زنجیرزنی، همه ساله برپا میشود و هیچکس لب به اعتراض نمیگشاید!)
به هرحال، حمله آغاز شد و نخستین یار امام، مسلم بن عوسجه[۴۱]بود که به شهادت رسید. چون گرد و غبار فرو نشست، امام به سوی او رفت و در حالی که هنوز مسلم رمقی در بدن داشت، این آیه را تلاوت کرد:
﴿مِّنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ رِجَالٞ صَدَقُواْ مَا عَٰهَدُواْ ٱللَّهَ عَلَيۡهِۖ فَمِنۡهُم مَّن قَضَىٰ نَحۡبَهُۥ وَمِنۡهُم مَّن يَنتَظِرُۖ وَمَا بَدَّلُواْ تَبۡدِيلٗا ٢٣﴾[الأحزاب: ۲۳].
یعنی: «برخی از مؤمنان بزرگمردانی هستند که به عهد خود وفا کردند و برخی دیگر به انتظار، مقاومت میکنند و به هیچ وجه پیمانشان را تغییر ندادند».
جنگ تا ظهر ادامه داشت، امام حسین÷فرمان داد: «از دشمن بخواهید از ما دست بردارند تا نماز ظهر را بخوانیم». اشعث به امام حسین÷گفت: «ای حسین، چرا به حکم عموزادگانت تسلیم نمیشوی؟».
امام حسین÷در پاسخ این آیه قرآن را تلاوت کرد:
﴿وَإِنِّي عُذۡتُ بِرَبِّي وَرَبِّكُمۡ أَن تَرۡجُمُونِ ٢٠﴾[الدخان: ۲۰].
یعنی: «من از این که سنگسارم کنید به پروردگار خود و پروردگار شما پناه میبرم».
و سپس به نماز ایستاد.
نافع بن هلال جملی از یاران امام حسین÷نام خویش بر تیرهایش نوشته آنها را به زهر آغشته کرد. بر تیرها نوشت: «جملی هستم. پیرو دین علی» سپس به تیراندازی پرداخت و ۱۲ نفر را با تیرهایش از پای درآورد و در حالی که بازوانش هردو شکسته بود اسیر شد. او را به نزد عمر سعد آوردند و به دست شمر کشته شد.
در این جنگ، دلباختگان قرآن در کنار امامشان حماسهها آفریدند و درسهای مردانگی و شهامت را به نمایش گذاشتند. اگرچه در برابر سپاه دشمن عدهای قلیل بودند ولی مقاومتِ کم نظیر این قهرمانان، سبب شد که جنگ تا پاسی از ظهر ادامه یابد و چون دیدند که دیگر در مقابل سپاه دشمن نمیتوانند مقابله کنند، به دفاع از امام حسین÷پرداختند [۴۲]. سرانجام، امام حسین÷یک تنه در مقابل سپاه دشمن قرار گرفت و در آن حال آن فریاد تاریخی را برآورد که:
«هَلْ مِنْ نَاصِرٍ يَنْصُرُنِيْ». «آیا یاوری هست تا مرا یاری دهد؟»
در آن میان، فقط یک نفر ندای حق را گرفت که سوید بن عمرو بن ابی المطاع بود و در آخرین لحظات، به جمع شهیدان پیوست. او در میان کشتهشدگان افتاده بود و هنوز رمقی در بدن داشت که برخاست و با کارد به مبارزه پرداخت و آخرین شهید کربلا قبل از امام حسین شد.
اکنون، فقط زنان و امام حسین÷مانده بودند و امام در گودالی سقوط کرده و در حالی که نفسش به شماره افتاده و خون از میان حلقههای زرهاش بیرون میزد به یادماندنیترین سخنان تاریخی را بر زبان آورد:
«إلهي رَاضِیًا بِقَضَائِكَ تَسْلِيمًا لِأَمْرِكَ» «پروردگارا! راضی به رضای تو و تسلیم امر تو هستم».
به خدا قسم امیدِ آن دارم که خداوند مرا گرامی دارد و شما (مردم ناسپاس و ظالم) را خوار و بیمقدار سازد.
ابرمرد میدان تاریخ، در آن گودال نشان داد که تقوا و خداپرستیِ واقعی، بر جان و روح او حاکم بود، چنانکه شمر چون چشم در چشم او دوخت، بدنش به لرزه درآمد! آری، از چنین انسانهایی دنیا را به سادگی میتوان گرفت، اما خدا را هرگز!
﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ ١٥٦﴾
***
امام حسین÷در سن ۵۷ سالگی، در سال ۶۱ هجری قمری به رفیعترین درجه شهادت در راه خدا نائل آمد و همه چیز خود را در راه اعتلای کلمه حق فدا کرد. چنین اقدام قهرمانانهای نمیتواند برای مقاصد دنیوی باشد و از این رو، به همه کسانی که میگویند امام حسین÷برای رسیدن به قدرت و کامرانی حکومت قیام کرد باید گفت کسانی که برای رسیدن به سودهای دنیوی قدم برمیدارند، قاعدتاً وقتی فشارها زیاد شوند به سود کوچکتر و نجات جان خویش رضایت میدهند و زن و فرزندان را به دم تیغ نمیدهند. مردان دنیا طلب چنیناند که در خطر ورشکستگی، قیمت را پایین میآورند تا باقی بمانند، اما امام حسین÷رفتاری دیگر داشت و هرگز راضی نشد در طلب دنیا و کسب ایمنی، عقیدهاش را عوض کند، که این شیوه مردان آرمانی و هدفی است، نه علمکرد حکومتطلبانِ دنیوی.
امام حسین÷مصلح عملی بود نه نظری و هدفش تغییر ظلم به عدل بود. از این رو، چنانکه علامه طباطبایی میگوید: «در زمینه مسائل دینی بیش از چند حدیث از امام حسین÷در دست نیست، ولی عملکرد او در برابر ظلم و زور و بدعتها البته جواهری در تاریخ است». امام حسین و یارانش (برخلاف هواخواهان امروزی) میدانستند که کسب رضایت خدا در اعمال حقیقی است نه اعمال اعتباری. دوستداران حماسه حسینی امروز، اعمال و هدف او را رها کرده و در عوض، به قبر او و عزاداری برای او روی میآورند. هدیه میبرند، پول بر حرمش میریزند، به تقلید از مسیحیان، فضا را با شمع روشن میکنند و بر گرد آن قبر، چون کعبه میگردند و بر در و دیوارش بوسه میزنند و بیمارشان را به امید شفا به حرمش میبندند! آری، چون خدا را غایب احساس کردند به بزرگشماری مردگان پرداختند و به کرنش و چاپلوسی آنان تن دادند، تا به خیال واهی از طریق ایشان نظر خدا را جلب کنند! در حالی که آن دینی که عنایت خداوند را با اینگونه تشریفات و واسطهتراشیها جلب کند، اصولاً دین نیست، زیرا چگونه ممکن است خدای عالم، به اموری راضی باشد که نه تنها هیچگونه رشد معنوی در آن نیست، بلکه روح آدمی را به ذلت میکشد؟
آیا امام حسین÷یا پدر بزرگوارش، علی÷گفتند که چون ما را دفن کردید بر گرد قبر ما طواف کنید تا آمرزیده شوید؟ و در عزای ما بر سر و سینه بکوبید و خود را به زنجیر کشید تا شفاعت ما نصیبتان گردد و به ثواب برسید؟ هرگز این سخنان بر زبان آن بزرگان جاری نشد، بلکه خود تابع قرآن بودند و همگی را نیز به تبعیت از قرآن فرا خواندند.
[۳۷]- البته گله از روزگار در اینجا، گله از حوادث بد است نه شکایت از خدای حکیم و مهربان، اما اگر کسی مقصود از دهر را خداوند بداند، کلمه او کفرآمیز میشود. [۳۸]- ملاحظه میشود که یک روز قبل از عاشورا امام حسین÷سینهزدن و بر سر و صورت خود زدن را (تا چه رسد به زنجیر و قمهزدن!) حتی بر نزدیکان خود منع میکرد (رجوع شود به رساله «بیان الحقیقة في جرح البدان عند المصیبة»). [۳۹]- سه دسته از سپاهیان در مقابل گروه اندک امام حسین صف کشیده بودند: (۱) سپاه حر ریاحی که با الحاق حر به سپاه حسین÷بدون فرمانده مانده بودند. (۲) سپاه ابن سعد و (۳) سپاه شمر. ابن سعد از دوستان نزدیک و همبازی دوران کودکی امام حسین÷بود، اما وعده حکومت ری از طرف ابن زیاد، آتش طمع او را برافروخت و در کربلا وی را مقابل دوست خود قرار داد. سپاهیان صف کشیده در مقابل گروه اندک امام حسین÷همه از اراذل و اوباش کوفه بودند. محترمین کوفه، همانهایی بودند که امام را دعوت کرده و آن روز در صحنه نبودند و پس از قتل امام حسین÷توبه نموده و گروه توابین را تشکیل دادند. از سوی دیگر، باید اذعان نمود که به دلایل زیادی (از جمله دستگیری بزرگان و پیشکسوتان مبارزه، کشتهشدن مسلم بن عقیل، بستهبودن راهها و فقدان رهبری) ارتباط نیروهای دعوتکننده از امام حسین، با آن حضرت قطع شده و آن انسجام لازم را از دست داده بودند، که این امر نیز از عوامل مهم شکست به شمار میرفت. [۴۰]- به نظر میرسد که امام حسین÷در آن شرایط میخواست با آن سخنان، عواطف آن مردم منحرف و نابخرد را تحریک کند و در آن چهار چوب بحث حقانیت قیام خود و بدکاریهای حکومت یزید را برای آنان آشکار سازد. [۴۱]- مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر از فرماندهان سپاه امام حسین بودند که در کوفه با مسلم بیعت کرده بودند و چون اوضاع تغییر کرد، با فرار، خود را به امام حسین÷رساندند. [۴۲]- از عجایب واقعه عاشورا این است که همان مردم کوفه که دعوتکننده امام حسین÷بودند، ظاهراً همانهایی بودند که در جنگ جمل به یاری علی÷برخاستند و آن حضرت در نامه دوم نهج البلاغه از آنان تمجید میکند. ولی فرزند علی÷در عاشورا آنها را توبیخ میکند که: «مرگ بر شما باد که ما را به فریادخواهی خواندید و چون به سوی شما آمدیم، به جنگ ما برخاستید». (لهوف، ص ۸۵) البته کسانی که به جنگ امام آمدند، اراذل کوفه بودند، ولی روی همرفته، کوفیان مردمی بیوفا و ضعیف ایمان به شمار آمدهاند.