عشق و محبت رسول الله جدر دل معاویهسریشه دوانیده بود
بعد از آنکه معاویهساسلامش را آشکار کرد، اکثر اوقات شبانه روز در خدمت پیامبر جبود و هر روز و هر شب و هر ساعت، بر عشق و علاقه اش نسبت به رسول الله جافزوده می شد. تا جایی که اگر کوچکترین فردی به او چیزی می گفت که حتی خلاف رای او می بود، اما چون از رسول الله جبرایش نقل می کردند، فوری تسلیم می شد و با جان و دل قبول می کرد.
این ادعا در چند حدیث و روایت که در پی می آید، واضح می گردد و هر انسان منصفی به خوبی درک می کنند که اینها جز عشق و علاقه و محبت چیزی نیست که بتوان آن را کسب کرد و در داشتن آن تظاهر نمود، عشق، کارش با قلب و دل و درون است، و به گونه ای انسانها را دگرگون میکند که دیگر توجهی به مقام و منزلت ظاهر ایشان نمی کنند.
حدیث مشهوری که اکثر محدثین و مؤرخین آن را ذکر کرده اند این است:
روی عبدالاعلی بن ميمون بن مهران عن ابيه: ان معاويه قال فی مرضه: كنت أوضیء رسول الله جيوماً فنزع قميصه وكسانيه وفرقعته وخبأت قلامة أظفاره فی قارورة فاذا مت فاجعلوا القميص علی جلدی، وامحقوا تلك القلامة واجعلوا فی عينی، فعسی الله أن يرحمنی ببركتها) [۳۱].
البته این حدیث را مؤرخان دیگر با اندکی تغییر نقل کرده اند، خلاصه داستان را که برگرفته از تمام آنها است، نقل می کنیم:
معاویهسقبل از مرگ به پسرش یزید وصیت میکند و بعد از آن این داستان را برایش تعریف میکند: روزی رسول اکرم جناخن مبارک را می چیدند و موهای خویش را کوتاه می کردند که من آنها را نیز برداشتم و نزد خود نگه داری کردم، برای چنین روزی.
ای پسرم! وقتی من مردم، پس از غسل، این تکه پارچه را زیر کفنم، بروی بدنم قرار بده و ناخنها و موها را در دهنم و چشمانم و جای سجدهام بگذار. بلکه خداوند به برکت اینها بر من رحم کند و او آمرزنده و مهربان است.
این خود نشانه عشق و علاقه شدید نسبت به رسول الله جمی باشد.
همچنین روایت است که معاویهسدر زمان حکومت و خلافت خویش شنید که شخصی در یمن است که شباهت زیادی به رسول اکرم جدارد. معاویهسبرای استاندار آنجا نامه ای نوشت که شخص مذکور را فوراً، اما در کمال احترام و عزت، اینجا بفرستید.
شخص مورد نظر، با کمال عزت و احترام آورده شد، حضرت معاویهسشخصاً برای استقبال و پیشواز او رفت، همین که او را دید، پیشانی اش را بوسید و مدتی نزد خود نگه داشت. سپس با او هدایایی داده او را برگرداندند [۳۲].
ابن کثیر میگوید:
حدثنا سليمان بن عبدالرحمن الدمشقی ثنا يحيی بن حمزه، ثنا ابن ابی مريم ان القاسم بن مغيره ان ابا مريم الازدی اخبره، قال: دخلت علی معاويه. فقال: ما انعمنا بك يا ابا فلان! فقلت : حديث سمعته، اخبرك به. سمعت رسول الله جيقول: ((من ولاه الله شيئاً من أمر المسلمين فاحتجب دون حاجتهم و خلتهم و فقرهم، احتجب الله دون حاجته وخلته و فقره)) فجعل معاوية حين سمع هذا الحديث رجل علی حوائج الناس [۳۳].
این حدیث دو مطلب را روشن می نمآید:
اول: اینکه، اطاعت کامل و بدون چون و چرا از رسول اکرم جبه محض شنیدن دستور و حدیث ایشان.
دوم: دلسوزی اصحاب رسول اکرم جنسبت به ایشان و عدم ترس و واهمه ای از قبول نکردن سخن ایشان.
وقتی این صحابی گرانقدر نگهبانان جلوی خانه و محل کار معاویهسرا می بیند، فوراً به سوی او می رود.
معاویهساز او می پرسد: چه شده؟ برای چه کاری آمده ای؟ (این گونه شتابان).
حضرت ابی مریم میگوید: حدیثی را از رسول الله جشنیده ام، که می خواهم برایتان بخوانم تا از آن مطلع شوید.
معاویهسمیگوید: بفرما (آماده شنیدن و عمل کردن هستیم).
ابی مریم میگوید: شنیده ام از رسول الله جکه هر گاه خدا کسی را امیر و پادشاه بگرداند و او با گذاشتن نگهبان و دربان برای مراجعین و ارباب رجوع مانع ایجاد نمآید، خداوند متعال نیز هنگام رجوع این عبد به سوی او تعالی و وقت دعا و خواستن از او تعالی مانع هایی ایجاد میکند و دعای او را قبول نمیکند.
معاویهسبا شنیدن این حدیث فوراً شخصی را مامور کرد که در هر ساعت از شبانه روز اگر مراجعه کننده ای آمد، او را نزد من بیاورید.
علامه سیوطی نیز در ((تاریخ الخلفاء)) داستانی در این مورد نقل کرده است:
جبله بن سخیم میگوید: روزی در زمان خلافت معاویهسنزد ایشان رفتم، ایشان را در حالی دیدم که ریسمانی در گردنش انداخته و کودکی آن را به دنبال خود می کشاند، انگار ایشان را مهار کرده است و این گونه با او بازی میکند.
از او پرسیدم: ای امیرمؤمنین، این چه کاری است که شما به آن مشغول هستید؟
معاویهسگفت: ای بی عقل! من از رسول الله جشنیده ام که فرمود: اگر بچه ای دارید برای خوشحال کردنش با او رفتار بچگانه ای داشته باشید [۳۴].
[۳۱] تاریخ الاسلام / ج ۲ / ص ۳۱۶. [۳۲] حضرت معاویه و حقایق تاریخی / ص ۲۲۷ / با اندکی تصرف. [۳۳] البدایه و النهایه / ج ۸ / ص ۱۲۸ / به نقل از ترمذی [۳۴] تاریخ الخلفاء / سیوطی / ص ۱۹۵ .