معاویه را بهتر بشناسیم

فهرست کتاب

تقوی و ترس از خدا

تقوی و ترس از خدا

معاویهسیکی از خلفا و امرای بسیار متقی بود. او همواره سعی می کرد رضایت رب العالمین را بدست آورد و تا حد ممکن از سنت و روش رسول اکرم جتجاوز ننمآید. به خاطر سفارش های رسول اکرم جتلاش می کرد، عدالت را برقرار کند و در حق کسی ظلم ننماید.

برای اثبات تقوی و ترس ایشان از خداوند متعال و دچار شدن به عذاب او، اشاره به یک داستان مشهور، کافی است.

امام ذهبی در تاریخ الاسلام از سوید بن سعید نقل می‌کند که، به من خبر دادند که معاویهسروز جمعه بر منبر، پس از خطبه گفت: ای مردم! این را بدانید که تمام مال‌ها از آن ماست، و تمام غنایم نیز در دست ماست. به هر کس که خودمان بخواهیم عطا می کنیم، و از هر کسی که می خواهیم منع می کنیم. اندکی صبر کرد، سپس از منبر پایین آمد، کسی اعتراض نکرد.

جمعهء دوم نیز همان سخنان را تکرار نمود، اما باز کسی اعتراض نکرد.

جمعهء سوم نیز طبق منوال گذشته، همان کلمات را بازگو کرد. مردی بلند شد و صدا زد. ای معاویه! هرگز این طور نیست که تو می گویی. مال از آن ماست و غنایم نیز حق ماست. هر کس بخواهد آن را از ما بگیرد و بین ما و مال و غنایم ما حایل شود. با شمشیر کارش را حواله خدا می کنیم.

معاویهساز منبر پایین آمد و بعد از نماز به خانه رفت. مامورانش را دنبال آن شخص فرستاد که او را نزد من بیاورید.

همه مردم به او می گفتند: ای بیچاره خود را هلاک کردی!

بعد از آوردن شخص مورد نظر به دربار، معاویهسدستور داد تمام درها را باز بگذارید، مردم داخل شوند و آن مرد را در حالی دیدند که با عزت و احترام در کنار معاویهسبر تخت نشسته است.

مردم متعجب شدند، معاویهسگفت: خداوند او را (این مرد را) زنده نگه دارد و (عزت بدهد) که مرا زنده کرد. چرا که من از رسول الله جشنیدم که حکام و امرائی هستند که سخنان بیجا و ظالمانه ای بر زبان جاری می کنند و هیچ کس جرات اعتراض به آن‌ها را ندارد. این جماعت حکام خود را به جهنم خواهند انداخت.

من نیز سخنان بیجا و ظالمانه‌ای مطرح کردم، با خود اندیشیدم، نکند من از آن جماعت باشم. به همین جهت جمعه دوم نیز آن را تکرار کردم، اما کسی اعتراض نکرد. بیشتر اندیشیدم و در فکر فرو رفتم. برای اطمینان جمعه سوم نیز همان سخنان را تکرار کردم. و این مرد اعتراض کرد و آن را بر من رد نمود.

پس امیدوار شدم که از جملهء آن گروه و جماعت حکام، که خود را به جهنم می اندازند، نیستم، و از گروه آن‌ها خارج شده ام.

بعد از آن هدیه ای به شخص مورد نظر داد و او را مرخص کرد [۳۵].

[۳۵] تاریخ الاسلام / ج ۲.