جواب:
اول: قبل از هر چیز باید بدانیم که وضعیت جسمانی پیامبر صدر واقع چگونه بوده و علت اختلاف اصحاب نزد ایشان چه بوده است؟
میدانیم که این حادثه چهار روز قبل از وفات پیامبر صروی داده است، زمانیکه ایشان در بستر بیماری بوده و به شدت بیمار بودند به حدی که گاهی دچار اغماء و بیهوشی میشدند، در این هنگام به اصحاب فرمود: برایم وسایل نوشتن بیاورید تا مطلبی بنویسم که پس از آن هرگز گمراه نشوید. با این درخواست پیامبر صاصحاب دو دسته شدند: گروهی برای به زحمت و مشقت نیافتادن پیامبر صبه هنگام بیماری از انجام فوری امر خودداری کرده و معتقد بودند که درخواست پیامبر صجنبه حتمی و فوری ندارد و میتوان آن را به وقت دیگری پس از بهبود بیماری پیامبر صموکول نمایند. گروهی دیگر نیز معتقد بودند که هر چه زودتر باید قلم و کاغذ آماده شود، تا پیامبر صمطلب خویش را بیان کنند.
دوم: باید پذیرفت که هیچ شخصی غیر از افراد حاضر در آن جلسه نمیتوانند به حقیقت امر پی برده و آن را درک کند. زیرا حضور درجلسه، مشاهده حالات پیامبر صو قرار گرفتن در وضعیتی که تا حال برای اصحاب نیز سابقه نداشته، امری مختص به آن حالت و ظروف بود. و اختلافات اصحاب نیز ناشی از این است که قبلا چنین حالتی را از پیامبر علیه الصلاة والسلام ندیده بودند.
سوم: وقوع این حادثه را دستآویزی برای طعنه و ایراد بر اصحاب قرار دادن، کاری است که تاکنون سابقه نداشته و هیچ کس جز عدهای قلیل مخصوصاً معاصرین چنین برداشتی از آن نداشتهاند. و سایر اصحاب و تابعین با کرامت و فهم قرآنی خویش با این قضیه برخورد کرده و در آن هیچ شبههای دال بر اینکه اصحاب همدیگر را به نفاق، کفر و یا اطاعت نکردن پیامبر صمتهم کرده باشند نیافتهاند، پس آیا باور معاصرین و شبههها و ایرادهای آنها معتبر خواهد بود، در حالیکه کمترین تماسی با واقعه نداشته و هیچ تجربهای از آن دریافت نکردهاند. آیا معاصرین از علم و بینش بیشتری نسبت به مسئله، از آن گروه حاضر در جلسه و سایر صحابه برخوردارند؟
چهارم: میتوان نکات ایراد و خدشه بر اصحاب را در موارد زیر خلاصه کرد:
الف- اطاعت نکردن اصحاب از دستور پیامبر ص.
ب- اختلاف و منازعه در حضور پیامبر صو بلند کردن صدا نزد ایشان که نشانهی بیاحترامی به ایشان است.
ت- اجرا نکردن درخواست ایشان به دلیل در برداشتن نام علی به عنوان جانشین پیامبر ص.
ج- بیادبی برخی اصحاب، نسبت به پیامبر صو وصف ایشان به هذیانگویی.
د- عمر بن خطاب برای تمرد از فرمان پیامبر صزمینهسازی کرد.
حال به پاسخ و رد این شبههها میپردازیم:
• اطاعت نکردن اصحاب از پیامبر ص
اصحاب قصد عصیان و نافرانی نداشتند، آنان در مراحلی بسیار سخت و ناگوار همه مشقتها و سختیها را با جان و دل خریده بودند، اکنون چگونه اجازه نافرمانی به خود میدهند، آنان از جهتی نسبت به شدت درد پیامبر صنگران بوده و از طرفی میدانستند که دین تکمیل شده و دیگر منتظر دستور و تشریع جدیدی نبودند، لذا ترس این داشتند که مبادا به دلیل شدت درد و عدم تسلط کامل پیامبر صبر وجود مبارک خویش مطلبی از زبان ایشان به صورت نامفهوم ادا شود و آنان مقصود آنرا در نیابند. و گمان میبردند که مرض ایشان بهبود خواهد یافت و در آینده مطلب را از ایشان خواهند پرسید.
• اختلاف اصحاب و بالا بردن صدا نزد پیامبر ص
هیچ دلیل صریحی بر اینکه آنان صدای خویش را بالا برده و به پیامبر صبیادبی کرده باشند وجود ندارد که در این صورت آیهای برای توبیخ آنان نازل میشد. از طرفی دیگر قبلاً در سوره حجرات این ادب به آنها آموزش داده شده بود.
و اگر این ادعا را هم بپذیریم رفع صوت آنان نه بر پیامبر ص، بلکه در میان خودشان بوده است، زیرا عدهای مخالف و عدهای موافق اجرای دستور بوده و کنجکاو بودند که پیامبر صچه مطلبی را بیان خواهد کرد. و چرا قلم و کاغذ خواستهاند، در حالیکه ایشان امی بوده و نوشتن نمیدانستند [۱۳۶].
پیامبر صبا شدت گرفتن اختلاف آنها، دستور ترک خانه را داد تا به اختلاف آنان پایان دهد و اگر از آنان امری خدا ناپسند صادر میشد یقیناً در تأدیب آنها آیهای نازل میشد.
[۱۳۶] نگا: علل الشرايع، ج ۱، ص ۱۲۶ و بحار الأنوار، ج ۱۶، ص ۱۳۲. • دستور پیامبر ص حاوی بیان جانشینی علی بود
بسیار تعجبآمیز است که افرادی پس از چندین قرن از وقوع حادثه چنین ادعایی میکنند در حالیکه هیچ شخص دیگر و نه خود علی ÷هرگز به آن اشاره نداشتهاند. اساساً چنین ادعایی باطل است، زیرا پیامبر صنیز کوچکترین اشارهای به آن نداشته است و اگر امر خلافت پس از خود را مدنظر داشت، از مدتها قبل به آن میپرداخت و به چنین لحظهای موکول نمیکرد.
البته اگر چنین ادعایی را بپذیریم، بسیاری از صحابه را میتوان مشمول آن دانست زیرا قراین و شواهد بسیاری برای هر کدام از اصحاب وجود داشت که به آن تمسک جویند. مانند اسامه بن زید، ابوذر، ابوعبیده و ... .
• صدور جملهی «أَهَجَرَ النَّبِيُّ ...»از زبان برخی اصحاب
باید بدانیم که در هیچ روایتی، این جمله به شخص معینی نسبت داده نشده است، چه بسا یکی از منافقین حاضر در خانه پیامبر صآن را گفته باشد و چه بسا کسی از اصحاب پس از شنیدن درخواست پیامبر صاز روی جهل پرسیده باشد، آیا او نیز همانند ما دچار هزیان میشود؟ یا شخصی دیگر گفته باشد: چگونه امر پیامبر صرا اطاعت نمیکنید؟ آیا گمان میبرید که ایشان هم مانند ما از شدت بیماری دچار هزیان میشود؟ و شاید هم به دلیل گرفتگی صدای پیامبرصکه تمام سیره نویسان بر آن اتفاق نظر دارند، درخواست ایشان را دقیقاً متوجه نشده و گمان برده باشد که هزیان میگوید.
در هر حال راههای توجیه این جمله بسیارند و با اندکی آشنایی با زبان عربی در مییابیم هیچ جمله و دلیلی وجود ندارد که پی ببریم چه کسانی نزد ایشان حضور داشتهاند، فقط میدانیم که عمر بن خطاب و علی بن ابیطالب و ابن عباس حضور داشتند اما آیا کسی دیگر بوده یا خیر مشخص نیست. اما در هر حال بیان این جمله با این معنا اگر حقیقت داشت، چگونه این سه نفر صحابی بزرگوار و شجاع در قبال آن هیچ واکنشی نشان ندادهاند و یا خداوند متعال که از همه اسرار آگاه است، هیچ دفاعی از محبوب برگزیده خویش نکرده است؟
• جملاتی که عمر س بر زبان آورد
ممکن نیست بپذیریم که عمرسقصد مخالفت با پیامبر صرا داشته و برای کاری چنین ساده از پذیرش دستور ایشان امتناع ورزد، در حالیکه در طول عمر با تمام توان خویش در اجرای دستورات پیامبر صکوشیده است.
اما جملهی [قَدْ غَلَبَ عَلَيْهِ الْوَجَعُ وَعِنْدَكُمُ الْقُرْآنُ، حَسْبُنَا كِتَابُ اللَّهِ] یعنی: (درد بر وی غالب شده و کتاب خدا برای ما کافی است) که از جانب عمرسبیان شده بدین خاطر بوده که اصرار و پریشانی حاضرین را کنترل کرده و یادآور شود که حتی اگر جملهای هم از پیامبر صصادر نشود، برای هدایت آنها مشکلی پیش نمیآید، لذا با این جمله از صحابه خواست که با سخن بسیار و سؤالات پی در پی، پیامبر صرا آزار ندهند.
و آنچه که از ظاهر قضیه پیداست اینست که پیامبر صقصد راهنمایی و نصیحت و یادآوری را داشته و مطلب جدید و مهمی که لازم به بیان حتمی داشته و بدون آن در دین خلل و نقصی ایجاد شود نبوده است، زیرا پیامبر صمأمور بود که همه دستورات را ابلاغ کرده و از کتمان آنها خودداری کند و خداوند نیز به طور یقین آن را قبل از وفات پیامبر صبه ایشان وحی میکرد. پس انصراف پیامبر صاز درخواست خویش، با وجودیکه چهار روز دیگر نیز در قید حیات بوده، اما قضیه را پیگیری نکردند نشان میدهد که مسئله صرفاً جنبه راهنمایی و یادآوری داشته است.
پنجم: باید هر مسلمانی قلب خویش را از کینه و بغض نسبت به یاران و تربیت شدگان مکتب پیامبر صپاک کرده و از روش زیبای ائمه پیروی کند و اگر مسئله در مورد اصحاب برایش غیر قابل حل بود و در عدالت آنها شبهه ایجاد میکرد، به دنبال یافتن توجیه منطقی باشد تا در محبت او با یاران پیامبر صخللی ایجاد نشود. ائمه جملات بسیار زیبایی دارند که باید دستآویز ما قرار گیرد، از جمله حدیث زیر: (برای برادر مؤمن خویش هفتاد توجیه نیکو داشته باش). و (چشم و گوش خود را اگر بر ضد برادر مؤمن شهادت داد، تکذیب کن). و یا روایت کافی که از حسین بن مختار از ابی عبدالله بیان کرده که فرمود: امیر مؤمنان فرمودند: (همیشه کار برادران ایمانی را به نیکو تأویل و توجیه کن و حسن ظن داشته باش، مگر دلایل فراوان داشته باشی و هرگز یک کلمه را از گفتار او نیز بد مپندار اگر توجیه برای آن سراغ داری) [۱۳۷].
از أبی بن کعب روایت شده است: اگر یکی از برادرانتان را بر خصلت زشتی دیدید برای او هفتاد تأویل ذکر کنید.
پس به طریق اولی چنین رفتاری شایسته اصحاب پیامبر میباشد، مخصوصاً که آنها در موقعیتی دردآور و حیرتزا قرار گرفته و پیامبر از جان محبوبتر خویش را در بستر بیماری و شدت درد مشاهده میکردند.
چگونه آنان را با دید دشمنان دین بنگریم در حالیکه خالق هستی دربارۀ آنان چنین فرموده:
﴿كُنتُمۡ خَيۡرَ أُمَّةٍ أُخۡرِجَتۡ لِلنَّاسِ تَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَتَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَتُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ﴾ [آلعمران: ۱۱۰].
«شما بهترین امتی هستید که به سود انسانها آفریده شدهاید (مادام که) امر به معروف و نهی از منکر مینمائید و به خدا ایمان دارید».
و چرا باید بر آنان ایراد بگیریم، آنهم پس از گذشت صدها سال؟ و چنین حادثهای را مبنای تهمت قرار دهیم؟ و چه هدفی از اینکار داریم؟!
آیا ما نسبت به پیامبر صبیشتر از یاران از جان گذشتهاش که تمام صفحات تاریخ و تمام شبه جزیره عربستان و لحظه به لحظۀ زمان بر اخلاص و صداقت بینظیر آنان گواهی میدهد، مشتاقتر و داناتریم؟!
آیا ما بیشتر از آنان که در عرصه گیتی راهی برای اثبات و اظهار محبت به پیامبر صوجود نداشته، مگر اینکه آن را انجام دادهاند، مهربانتر هستیم؟
یا اینکه با ایراد و طعنه به ساحت پاک آنان اثبات میکنیم که اهل هوی و هوس و انحراف و گمراهی و حقه و کینه هستیم؟
ششم: اگر شخصی برای اثبات این ادعای بیدلیل به جمله ابن عباس که فرمود: «این حادثه مصیبتی بزرگ است» استدلال کند، در جواب باید گفت: ابن عباس این جمله را سالها پس از وفات پیامبر صبیان کرده و هرگاه از وفات ایشان سخن میگفت و تألم فراق را یاد میکرد آن را بر زبان میآورد. و تمام روایات وارده این مسئله را تأیید میکنند.
هفتم: اگر از این طریق بخواهیم بر اصحاب ایراد بگیریم، اولین کسی که بیشتر از سایرین زیر سؤال نواصب و دشمنان دین قرار خواهد گرفت، علی ÷میباشد و بسیار آسان است که ریشه قضیه را به ایشان بازگردانند، زیرا ایشان هم در جلسه حضور داشت و از برآوردن خواست پیامبر صامتناع کرد و البته قبلاً هم در صلح حدیبیه با فرمان پیامبر صمبنی بر پاک کردن نبوت از اسم ایشان مخالفت کرد، و نیز از تراشیدن سر و ذبح قربانی همانند سایرین امتناع کرد. و یک بار دیگر نیز آشکارا با دستور پیامبر صمخالفت نمود، یعنی در غزوه تبوک که امر پیامبرصرا مبنی بر باقی ماندن در مدینه رعایت ننموده و به لشکر پیوست. و اگر باز هم در حیات علی÷دقت کنیم میبینیم که حکم شریعت را نیز تغییر داده است و آن زمانی بود که در قصاص غالیان (افراطکنندگان در مقام علی) بجای حدود شرعی، آنان را سوزانید، کاری که تا به حال در اسلام سابقه نداشته است) [۱۳۸].
و البته واضح است که علیسو اقدامات او را اینگونه وصف کردن هیچ تفاوتی با وصف عمر سو اقدامات او بدین شیوه ندارد و این کار نیز جز از دست سیاهکاران پلید برنمیآید.
[۱۳۷] نگا: الحدائق الناضرة، ج ۱۵، ص ۳۵۳. [۱۳۸] نگا: بحار الأنوار، ج ۳۴، ص ۴۱۴. واضح است که تمام اقدامات ذکر شده علیسريشه اعتقادی داشته و بر دلايل محکم کتاب و سنت استوار است و جز دشمنان دين و اهل بيت چنين فهمی از اقدامات ايشان نخواهند داشت و واضحتر آنکه اقدامات عمرسنيز دقيقاً بر همين منوال بوده و جای هيچ گونه ترديد نسبت به ايشان نيست. در واقع اگر اصحاب را در تيررس تهمت و دشمنی قرار دهيم در وهلهی اول اهل بيت را خدشهدار میکند. (مترجم).