علی سچرا سكوت كرد؟
در این گفتار میخواهیم رفتار شخصیت دیگر این داستان را بررسی كنیم، یعنی كسی كه مدعیان، مدعی هستند حقش غصب شده است. ما رفتار او در مقابل غاصبان را از منابعی نقل میكنیم كه پیروان او از هر فرقهای قبول دارند.
همه پذیرفتهاند علیسبرای كسب حقِ خدادادی دست به شمشیر نبرد و ۲۵ سال سكوت كرد، چرا؟
تا آنجا كه من میدانم، شیعیان معمولاً برای توجیه این سكوت، دو دلیل میآورند:
دلیل اول: حضرت بدان خاطر سكوت فرمود كه اساس اسلام به خطر نیفتد. ایشان مصلحت خود را فدای اسلام كردند، زیرا اسلام، جوان و نوپا بود و احتمال داشت بر اثر مخالفت علیسبطور كلی نابود شود؛
دلیل دوم: علیسقدرت نداشت كه حق خود را بگیرد، پس به ناچار در مقابل دشمنان سكوت كرد.
اما این توجیهات، یك معنی دیگر هم دارد و آن اینكه خلفای پیش از علیسبه اسلام خدمت میكردند، و اعتراف ضمنی به این است كه آنان مؤمنان جوانمردی بودند كه هدفشان پیش بردن اهداف اسلام بود، لذا خدمتشان تا آن اندازه مفید بود كه علیساین گناه عظیم- یعنی غصب خلافت- را سهل شمرد و سكوت فرمود.
صرفنظر از تضاد موجود در این دلیل، به هرحال و حداقل، یك موضوع ثابت میشود و آن، اینكه اصحاب منافق و مرتد نبودند، بلكه خادمان مخلص اسلام محسوب میشدند و با ثابت شدن این، دیگر چگونه میتوان اتهام عظیم نافرمانی از فرامین الهی را متوجه آن پاكبازان كرد.
و دلیل دوم مبنی بر قدرت نداشتنِ حضرت نیز دلیلی سست و بیپایه است، زیرا برای گرفتنِ حق و اقدام برای راست كردنِ كجیها، قدرت ملاك نیست؛ محمدصنیز در اول نیرو نداشت و یكتنه شروع كرد. رفتهرفته اصحاب پیرامون ایشان جمع شدند، تا بالاخره حكومت اسلام را پایهریزی كردند. وآنگهی، شخصی كه قدرت ندارد مگر باید ۲۵ سال زیر بار حكومت منافقین زندگی كند؟ نه، گمان نمیكنم این روش و سیرۀ شیر خدا علی مرتضیسباشد.
بعدها كه علیسخود به خلافت رسید، در مقابل امیر شام (معاویه)سنرمش نشان نداد، درحالی كه قدرت كافی هم نداشت و هم مصلحت نبود. ایشان در جواب کسانی كه میگفتند «معاویه در شام قوی و نیرومند است و بهتر است مدتی به او چیزی نگویید» فرمودند: «یك روز هم او را تحمل نمیكنم».
اینجا كه میرسیم، میگویند: «علی مصلحتگرا نبود». پس حرف ما را میزنند، و این یعنی دلیل دومِ آنها، به اعتراف خودشان، به طور كلی نادرست است.
علی به خاطر پیشبردِ حق، برای جانِ خود ارزشی قائل نبود. فراموش نكنیم علی اولین فدایی اسلام بود؛ مگر این علی نبود كه به جای رسول خدا در رختخواب خوابید و جانش را در معرض خطر گذاشت؟ از این بالاتر، علیسمیدانست كه اگر حق با او باشد، پیروز خواهد شد، چون ابرقدرت- یعنی خداوندـ- او را تأیید میكرد، زیرا او این آیه را خوانده بود و به معنی آن آگاهی داشت كه:
﴿كَم مِّن فِئَةٖ قَلِيلَةٍ غَلَبَتۡ فِئَةٗ كَثِيرَةَۢ بِإِذۡنِ ٱللَّهِۗ وَٱللَّهُ مَعَ ٱلصَّٰبِرِينَ ٢٤٩﴾[البقرة: ۲۴۹]
«چه بسیار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا، بر گروههاى عظیمى پیروز شدند و خداوند با صابران [و استقامتكنندگان] است».
اغلب شیعیان بر این باورند كه هر گناهی كه پس از وفات رسولصرخ داد ریشهاش در همان انحراف اولیه است. آنها جمله معروفی دارند كه: «عمر گناهی از گناهانِ ابوبكر بود».
پس گناهان معاویه هم گناهی از گناهان ابوبكر محسوب میشود، و بر اساس منطق، واقعاً هم همینطور باید باشد. اگر ابوبكر حقِ علی را غصب نمیکرد، دیگر یزید میدانی پیدا نمیكرد، كه امام حسین را بكشد.
حتما علیسبیشتر از ما به این حقیقت واقف بود كه كژروی اولیه، سنگِ بنای تمام انحرافات بعدی است. پس چرا سكوت كرد؟ چرا برای تغییر این ظلمِ عظیم آنطور اقدام نكرد كه پسرش حسینسعمل كردند؟ و از این بالاتر، دیگر چرا به آنها كمك كرد؟
ما در تاریخ خواندهایم كه آن حضرت مشاور خوبی برای خلفای سهگانه بود. تشیع به این قول عمرسافتخار میكند كه: «اگر علی نبود، عمر هلاك میشد» و آن را دلیلی بر دانشِ علی میدانند. من هم افتخار میكنم، هم به دانش علی سهم به تواضع عمر سو هم به دوستی و برادری بین آن دو رادمرد بزرگ تاریخ. ولی به هر حال، این جمله ثابت میكند كه علی خیرخواه عمر بود؛ وقتی عمر اراده فرمود كه برای جنگ با دشمنان اسلام شخصاً به میدان نبرد ایران برود، علی فرمود: «اگر تو بروی و شكست بخوری یا بمیری، روحیه سربازان خراب میشود، اما اگر در مدینه باشی میتوانی در پی هر شكست برایشان نیروی كمكی و تازه نفسی بفرستی».
علی حریص بود كه عمر عمرش طولانی باشد. نمیتوان برای یك منافقِ مرتد زندگی طولانی آرزو كرد. نه، با هیچ منطقی علی چنان كاری نمیكرد. علی دشمن منافقان و مرتدان بود؛ علی حتی با كفار حرف نمیزد. او دخترش را به عمر داد. مگر ممكن است كه انسانی مثل علی دخترش را به كافری مرتد و منافق بدهد؟ مگر امكان دارد كه علی دخترش را به كسی بدهد كه نافرمانی خدا را در مهمترین دستورات دین انجام داده است؟ اگر رفتار حضرت علی در قبال خلفای راشدین دیگر را با گفتار مدعیان پیروی او بسنجیم، تضادی بزرگ میبینیم و ناچاریم بگوییم: «یا آن رفتار از علی سر نزده و یا این ادعاها دروغ است».
اما همه موافقند كه علی سآنچه را بر شمردهایم انجام داده است، و ما میگوییم پیوندهای دوستی و برادری آنها حتی زیادتر از آنچه بود كه نوشتیم، اما به هرحال همان قدری هم كه بین ما مشترك است، كافی است؛ پس میماند این احتمال كه آن اقوال، دروغ است. بله، آن حرفها دروغ است. پذیرشِ این جمله، تنها راهِ خلاصی از مخمصۀ تضاد است.
اصلاً این مسئله قابل درك و تصور نیست كه خداوندـحُكم رهبری امت بعد از پیامبرصرا به نامِ علی صادر فرماید و علی بنا به صلاحدیدِ خود از آن حق صرف نظر كند.
اینجا موضوعِ حق مطرح نیست، مسئله وظیفه پیش میآید. علی موظف بود كه به دستور اللهـعمل كند، او مأمور بود كه حكم خداوندأرا اجرا كند، لذا اینكه میگویند: «حق علی را خوردهاند و علی سكوت كرد» جمله نادرستی است؛ باید بگویند: «مانع انجام وظیفه علیسشدند و علی سكوت كرد» و این را چطور جرأت دارند كه بگویند؟
در اینجا تشیع برای ساختن پاسخی به این ایراد میگویند: «حضرت محمدصوقتی به علی دستور الهی را ابلاغ فرمود، در ضمن اضافه كردند كه: "یا علی اگر با تو ناسازگاری كردند و تو را نپذیرفتند، سكوت كن"».
اگر این توجیه آنها را بپذیریم پس باید این را نیز باور كنیم كه برای اولین بار و آخرین بار خداوندأحكمی صادر كردند و تنفیذ آنرا مشروط به پذیرش مردم نمودند و الا تا آنجا كه ما میدانیم در هیچ دستور الهی پذیرش مردم شرط اجرای آن از طرف مؤمنان نیست و مسلمانان موظفند چه مردم قبول كنند یا نكنند حكم اللهأرا در روی كره زمین به اجرا درآورند، ولو آنكه همه مردم دنیا یك طرف باشند و مسلمان در طرف دیگر؛ ولو آنكه جنگها شود و خونها بر زمین ریزد.
حتی یك مورد هم در تاریخ نیست كه مؤمنان حكمِ اللهأرا معلق بگذارند، تنها به این دلیل كه مردم نپذیرفتهاند، و اگر این حرف شیعیان را بپذیریم، باید باور كنیم كه یك استثنا در سنت الهی پدید آمده است.
برای توجیه سكوت به چه دلایلی كه نیاویختهاند علت این دور شدن از جاده منطق این است كه آنها این مسئله را محور ساخته و موضوعی غیر قابل بحث قرار دادهاند كه: «حق علی تباه شده است»، لذا دیگر پروای این را ندارند كه برای آراستن آن حتی نظام خلقت را نیز زیر سئوال ببرند.
اینجا شاید كسی بگوید كه برخی از فرمانهای اسلام گاهی معطل میشوند، آن هنگام كه دیده شود ضررِ انجام كاری از نفع آن بیشتر است، و حضرت علی چون ضررِ اقدام مسلحانه را بیش از فایدهاش میدید، سكوت كرد».
اما بلافاصله میپرسیم كه اگر مرتدان و منافقان، رهبری یك امت نوپا را بر عهده بگیرد چه خیر و فایدهای برای مسلمان دارد؟ پس راهی نمیماند جز آنكه بپذیریم آنها منافق نبودند، در این صورت نمیتوانیم اتهام عظیمِ انكار، نافرمانی و پنهان نمودنِ حكم الهی را به آنها نسبت دهیم.
با این تضاد كاری نمیتوان كرد جز آنكه قبول كنیم فرض تشیع از ریشه نادرست است؛ یعنی حقی جابجا نشده و علیسجانشین رسمی پیامبرصنبودند خداوند میفرماید:
﴿أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ ٱلۡقُرۡءَانَۚ وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا﴾[النساء: ۸۲]
«آیا درباره قرآن نمىاندیشند؟ اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىیافتند».
این یك شاخص مهم برای تمییزِ كلام و كتابهای حق از كلام و كتابهای باطل است. هرجا كه دیدید عقیده یا مذهبی برای توجیه باورهای خود دچار دوگانهگویی میشود یقین كنید كه آن مذهب، ریشه در دین الهی ندارد.
خداوند در قرآن به ما امر میكند كه با منافقین بجنگیم:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ جَٰهِدِ ٱلۡكُفَّارَ وَٱلۡمُنَٰفِقِينَ﴾[التوبة: ۷۳]
«اى پیامبر، با كافران و منافقان جهاد كن».
و امر میفرماید كه به آنها سختگیر باشیم ﴿وَٱغۡلُظۡ عَلَيۡهِمۡ﴾یعنی: «و بر آنها سختگیر باش و درشتی كن» و دستور میدهد كه بر سر قبر آنها حاضر نشویم:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَمَاتُواْ وَهُمۡ فَٰسِقُونَ ٨٤﴾[التوبة: ۸۴]
«هرگز بر مرده هیچ یك از آنان، نماز نخوان و بر كنار قبرش [براى دعا و طلب آمرزش] نایست، چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند، و در حالى كه فاسق بودند از دنیا رفتند».
نه پیامبر صو نه علیسهیچكدام از این كارها را در حق اصحاب نكردند و هر كسی خلاف این را بگوید دیگر خیلی دروغگو است، زیرا چگونه ممكن است علی اصحاب را كافر بداند و با این وصف عمرسایشان را در شورای شش نفری نامزد كند؟ شش نفری كه قرار شد از بین خود یكی را برای جانشینی عمر برگزینند. چگونه ممكن بود علی، عمر را منافق بداند و عمر او را به مجلس خود راه داده و به نصایح او گوش فرا دهد و بدانها عمل كند؟
خلاصه كلام اینكه علی نه با خلفای پیش از خود جنگید و نه به آنها سختگیری كرد و نه از حاضر شدن بر سر قبر و مراسم تدفین آنها رویگردان بود. اگر اصحاب منافق بودند، معنیاش این است كه علی به سه فرمان مذكور در آیات فوق عمل نكرده و نافرمانی خدا را مرتكب شده است و كی جرأت دارد اینرا بگوید؟
مدعیانِ پیروی از علی میگویند علی به خاطر مصالح اسلام سكوت كرد و این خاموشی را تا پایان خلافت سه خلیفۀ پیش از خویش ادامه داد؛ پیروان علی چرا از علی پیروی نمیكنند؟ حالا كه علی و عمر هر دو در گذشتهاند دیگر چه مصلحتی در كار است؟ چرا پس از سه قرن این بحثها زنده شد؟ آیا بهتر نبود حالا كه علی به سفارش پیامبر و بنا به گفته شما مهر خاموشی بر لب زد و اقدامی نكرد، شما هم همان كار را میكردید؟ در زمان عثمانساسلام در اوج قدرت بود علی سسكوت كرد شما چه مقصدی داشتید كه در زمان ضعف اسلام این بگو مگوها را شروع كردید؟ آیا بهتر نبود این واقعه را همچون علی فراموش میكردید و به قضاوت الهی وامیگذاشتید؟
اگر كسی به دقت تاریخ را مطالعه كند- تاریخی كه تشیع هم قبول دارد- با تعجب در مییابد كه دعوایی بین اهل بیت عمر و ابوبكر و اهل بیت علینوجود نداشته است. بیایید به موضوع ازدواج در بین این دو فامیل نظری بیاندازیم.
از حضرت محمدص شروع كنیم:
آن حضرت دو دختر خود را به همسری عثمانسدادند. یعنی دختر اول كه فوت كرد، دختر دوم را دادند و دختر كوچك ایشان به عقد و ازدواج علیسدرآمد، پیامبرصدختری از ابوبكرسبه زنی گرفتند و با یك دختر عمر نیز عروسی كردند؛ عمر هم یك دختر علی- یعنی ام كلثوم كبری- را به همسری خویش برگزید.
امام صادق مؤسس مذهب آنها، مادرش از اهل بیت ابوبكر بود. جریان به این صورت رخ داد كه امام سجاد یعنی نوه علیسوقتی پسرش باقر بزرگ شد، به خانه عبدالرحمن نوه ابوبكر رفت- یعنی خانه كسی كه جدش حق علیسرا ضایع کرده بود- و گفت كه آمده دخترش ام فَروه را برای باقر:خواستگاری كند و نوه ابوبكر هم قبول كرد.
از عجایب اینكه حتی مادر بزرگ امام صادق:نیز از نسل ابوبكر و نوه ایشان بوده است. این سخن را خود امام و مؤسس مذهب شیعیان فرموده كه: «ابوبكر دو بار مرا زاییده است». منظور اینكه من از دو پشتِ مادری، به ابوبكر میرسم. آیا اینها دلیلی براین نیست كه ابداً جنگ و دعوایی بین ابوبكر و علی وجود نداشته است و داستان جانشینی بلافصلِ علی، ساخته و پرداخته ذهنهای بیمار است و اصل و اساسی ندارد؟
انتظار ندارم كسی كه نمیخواهد حق را بپذیرد با شنیدن این رویدادهای تاریخی مجاب شود، زیرا او بالاتر از اینها را میداند و قانع نشده است.
وقتی خود علی، یعنی صاحب حق دختر جوانش، دختر یازده سالهاش را - دختری كه از بطن فاطمهكاست- به منافق و مرتد و بزرگترین دشمنش میدهد، بالاتر از این دیگر چیست؟ (أستغفر الله) آری، ام كلثوم را میدهد به عمر پنجاه و چند ساله!
داستان كاسۀ داغتر از آش را شنیدهاید؟ بعضی از مدعیانِ طرفداری علیساینطورند. اما امكان ندارد كه كاسهای داغتر از آش باشد؛ هرجا كه كاسه را از آش داغتر دیدید بدانید كاسهای زیر نیمكاسه است.