تضاد در عقیده

داستان دوم:

داستان دوم:

روزی پیامبر برای یکی از جنگ‌ها اعانه (كمك) جمع می‌کردند. عمرسنصف مال خود را آوردند و تقدیم كردند و ابوبكر آمد و همه مال خود را در طبق اخلاص نهاد. پیامبر پرسید: «برای زن و بچه‌ات چه چیزی گذاشته‌ای؟» عرض كرد: «خدا و رسولش را».

انسان پیرو هوای نفسانی، از مرگ می‌ترسد، اما زندگی صحابه سراسر پر از امثال و نمونه‌هایی است كه نشان‌دهندۀ عدم واهمۀ آنها از مردن است.

دیگر اصحاب پیامبرصنیز به همین ترتیب زیستند. آنها زاهدان و متقیانی بودند كه از مرگ بیمی به دل راه نمی‌دادند، و به سادگی زندگی می‌كردند. این را اهل تشیع در مورد اغلب اصحاب قبول دارد، مگر بعضی از آنها، و بارزترین اعتراض آنها به عثمان ساست. آنها ایراد می‌گیرند كه خلیفه سوم به آشنایان خویش بخشش‌های كلانی می‌نمود، اما با این وجود انكار نمی‌كنند كه عثمان با وجود برخورداری از ثروت فراوان، به سادگی زندگی می‌كرد و همین دلیل ما می‌شود تا بپرسیم: «هنگامی كه آن حضرت از مال خلافت كه هیچ، حتی از مال شخصی خود جز برای گذران یك زندگی فقیرانه بهره نمی‌گرفت، چگونه راضی می‌شد تا خویشاوندانشان سوءاستفاده كنند و بیت‌المال را به یغما برند؟» در حرف آنها تضاد موج میزند، اگر سوءاستفاده هم صورت گرفته بدون رضایت و اطلاع آن حضرت بوده است.

كاری كه اصحاب و پسران آنها برای پیشبرد اسلام كرده‌اند، متأسفانه تا امروز نظیر آن دیده نشده؛ حتی بعضی از دستاوردهای آنها را ما مدعیان اسلام ناب محمدی از كف داده‌ایم، چنان که مرزهای شمالی ایران را مرز بین كفر و اسلام می‌دانیم، اما آیا بی‌خبریم كه در زمان صحابه و تابعین مرزهای كفر صدها كیلومتر دورتر از محل كنونی واقع بوده و این همه، به كوشش و همت صحابه حاصل شده بود.

با این تفاصیل چگونه باور كنیم كه یك عده منافق و مرتد و خائن و فرزندان آنها خدمتی به اسلام كرده‌اند كه در ادوار بعدی، مسلمانان هرگز مثل آنرا نتوانستند انجام دهند؟ آیا این كارنامه درخشان یاران پیامبر كافی نیست كه بپذیریم آنها بهترین افراد این امت بودند نه بدترین آنها؟؟

از یهودیان بپرسید كه بهترین افراد امت شما كیانند؟ می‌گویند: «یاران موسی؛» مسیحیان می‌گویند: «یاران عیسی؛» مسلمانان می‌گویند: «یاران محمدص»، ولی نه همه مسلمان‌ها. متأسفانه بعضی می‌گویند: «بدترین افراد امت ما یاران محمد صهستند». حالا بیایید فرض كنیم ابوبكر و عمر و عثمان نعطش قدرت‌طلبی داشتند؛ بیایید این فرض نادرست را در نظر گرفته و بعد بپرسیم بقیه اصحاب كه سرشان از نمد قدرت، بی‌كلاه ماند چرا این گناه بی‌لذت را كردند؟ چرا به خاطرِ آبادی دنیای دیگری، آخرت خود را بر باد دادند؟ چه چیزی باعث شد امروز بروند و حرف پیامبر را نادیده بگیرند و فردایش در جنگ با مسیلمه كذّاب شهید شوند؟ مگر ابوبكر به آنها پول یا مقام می‌داد؟ هر كسی می‌داند که ابوبكر و عمر نه خودشان مالِ ناحق خوردند و نه اجازه دادند دیگران از بیت‌المال استفاده غلط كنند.

آخر كسی كه این اتهام عظیم را متوجه مهاجر و انصار می‌كند باید انگیزه‌ای هم برایش بتراشد، اما عملكرد صحابه و شهادت آنها در راه اسلام و زندگانی زاهدانه و سادۀ آنها، ساختنِ انگیزه را برای اتهام‌سازان بسی مشكل می‌كند.

و بالاخره می‌پرسیم، صحابه كِبار حالا به هر علت مجهولی دست به این كار زدند؛ عوام الناس كه در غدیر هم حاضر بودند چرا در شورای سقیفه سكوت كردند؟ علت این سكوت عجیب چیست؟ آیا فراموش كرده بودند؟

فاصله بین غدیرخم ادعایی شیعیان تا تاریخ وفات پیامبر فقط ۷۰ روز است. چطور ۷۰ هزار نفر حاضر در جلسه، این واقعه را فراموش كردند؟

به گفته آنها وقتی علی رسماً جانشین پیغمبر شد مردم حرف رسول خدا را خوب درك كردند؛ حتی به علی تبریك گفتند؛ پس چرا یك نفر در روز وفات پیامبر از عوام‌الناس بلند نشد كه بگوید: «آقایان، مگر پیامبر علی را تعیین نفرموده بود؟» آیا باور كنیم این ادعا را كه همه عوام‌الناس یكباره بر ضد دستور رسول خدا همدست شدند؟

باور نمی‌كنیم چون همان عوام‌الناس بعداً و به تشویق عمر و ابوبكربرفتند و در راه اسلام شهید شدند، ایران، یمن، مصر، روم را فتح كردند.

فرض كنید امام مسجدی مردم را امر به تقوا و دین داری می‌كند بعد همین امام شب هنگام، با همان مردم به دزدی می‌رود. آیا فردایش اگر باز مردم را امر به امانتداری كند، اهمیت می‌دهند؟ مردمی كه می‌دانستند عمر و ابوبكر غاصب حقند چطور زیر پرچم آنها برای گسترش حق در جهان جهاد می‌كردند؟ این غیر ممكن است.

شاید نظریه‌پرداز‌های تشیع در كتاب‌های خود بگویند كه انگیزه‌ی بركناری علی این بود که وی قاتل پدران كافرِ مسلمانانِ هم‌عصر خود بود، و بستگان مسلمان شده جدیدشان، چشم دیدن علی را نداشتند. اما این دروغی آشکار و دلیلی سست است؛ زیرا:

۱- این مسئله برای اصحاب حل شده بود در بین آنها كسی بود كه پدر كافر خود را به خاطر اسلام كشت، و دیگری از پیامبر اجازه خواست تا پدر منافق خود را بكشد؛

۲- اگر قرار بر تنفر بود باید از محمدصكه سرچشمۀ اصلی انگیزه قتل كافران محارب بود متنفر می‌شدند؛

۳- دیگران بیش از علی كفار را كشتند، مثلا عمر در هر موضوعی مشورت به كشتن كفار می‌داد؛

۴- اين اندیشة جاهلي در بين مسلمان‌ها نبود؛ وحشي حمزه سيد شهدا را كشت، اما وقتي مسلمان شد كسي به او بیحرمتی نکرد، يا خالد بن وليد که قاتل چند صحابه بود، وقتي مسلمان شد حتي به رياست لشكر رسيد و كسي هم اعتراض نكرد كه چرا بايد قاتل برادر و پدر ما حالا رئيس ما باشد؟

۵- به علاوه، کسانی پدران یا برادرانشان بدست علی كشته شده بودند، بیشتر در مكه بودند و چندان صاحب رأی به شمار نمی‌رفتند، و اگر كسی مثل ابوسفیان در مدینه بود بنا به گفته منابع شیعه، از علی طرفداری كرد و نگاه نكرد به اینكه علی یارانش را كشته است و علی نظر او را فتنه‌گری دانسته و رد فرمود. پس این چه دلیلی است كه می‌آورند؟ آیا فقط دنبال دستاویزی می‌گردند تا نظریه غلط خود را تفسیر كنند؟

گاهی نیز می‌گویند آنها از عدالت علی می‌ترسیدند. ولی مگر عدالت علی چه بود كه از آن بترسند؟ ابوبكر و عمر نیز عادل بودند و علی به گفته بعضی‌ها وقتی عدالت عمر و ابوبكر را دید سكوت كرد. وانگهی كسانی كه عدالت محمدی را دیده بودند و در مقابل آن سر فرود آوردند چرا باید از حكومت عدل علی می‌ترسیدند؟ آیا علی از محمدصعادل‌تر بود؟

صحابه كه این چیزها برایشان تازگی نداشت آنها مردانی آبدیده بودند، داوطلبانه عدالت محمدصرا پذیرفتند و خودِ انصار آن حضرت را به سرزمین خود دعوت كردند تا بر آنها حكومت كند.

شنیده می‌شود كه می‌گویند: «از ترس شدت عملِ عمر عوام‌الناس چیزی نگفتند».

این دلیل هم مردود است؛ زیرا:

اولاً: عمر لشكری نداشت؛

ثانیاً: نه تنها عمر، كه بطوركلی مهاجران در سرزمین مدینه قوی نبودند و انصار دست برتر را داشتند؛

ثالثاً: بعضی از انصار مثل سعد بن عباده تا آخر عمر با ابوبكر بیعت نكردند و كسی جرات نكرد به آنها چیزی بگوید، زیرا آزادی بیان از بدیهیات حكومت اسلامی بود و كسی از سخن گفتن واهمه نداشت.