امام مهدي حالا كجاست؟
منِ نوعی را چرا خدا بدون رهبر گذاشته است؟ اگر از عدالت خدا به دور بود كه امت محمدصرا بدون رهبر رها كند، از عدل او بس دورتر خواهد بود كه من و امثال من و شما را كه از زمان پیامبر خیلی فاصله داریم، بدون رهبر رها كند. میگویید: «رها نكرده؛ رهبر ما مهدی است كه حی و حاضر است».
باز میپرسیم: «خوب كجاست، كه من از او بپرسم كه حق با كیست؟» شما در جواب من ای برادران اهل تشیع، چه میگویید؟ میگویید: «او پشت پرده غیب پنهان است و دسترسی به او ممكن نیست و باید به قرآن و احادیث ائمه و پیامبر مراجعه كرد» پس دیدیم که پس باز به حرف ما رسیدید.
مهدی از میان شما به پشت پرده غیب رفت و جانشینی نگذاشت و شما را بیرهبر گذاشت. شما این حق را به مهدی میدهید و از عدالت خدا هم به دور نمیدانید. پس چرا وقتی میگوییم که پیامبرصجانشینی برنگزید و قرآن و سنت را برای ما گذاشت، ناراحت میشوید و ابرو درهم میكشید؟
اول شما برای مهدی نایب دست و پا كردید و ۷۰ سال كه عمر یك آدم است مردم را سرگرم كردید؛ چون زمینه را برای ظهورش آماده ندیدید، عمرش را طولانی كردید و نایب را هم مردود دانستید. بالاخره واضح است كه امروز هم منِ نویسنده بدون رهبر هستم و هم شمای خواننده. لازم است كه خودمان بنشینیم و رهبر خویش را برگزینیم و انتخاب رهبر را در پرتو هدایتهای قرآن و سنت انجام دهیم، همان طوركه برادران اهل تشیع اینكار را میكنند و كردند: اول خمینی و بعد نمایندگان خبرگان را انتخاب كردند. اگر مهدی زنده و اوامرش ظاهر باشد كه دیگر نیازی به انتخاب نیست. وقتی رهبرِ الهی در میان ما باشد ما دیگر كه هستیم كه رهبر انتخاب كنیم. وقتی محمدصدر میان صحابه بود كسی حرفی از انتخاب نمیزد. هیچكس نمیآمد امیر لشكر را خودش انتخاب كند؛ همۀ اینها به امر حضرت محمدصبود و محمدصرا هم مردم انتخاب نكرده بودند، این واضح است. او پیامبر و برگزیده اللهأبود. پس حالا كه ما به خود حق انتخاب رهبر را میدهیم، چرا به صحابه نمیدهیم؟
این کار، مچون گرداندنِ لقمه به دور سر است؛ پس از هزار و یك دلیل، آخر به حرف ما میرسند. جای خندهدار قضیه اینجاست كه در كشور ایران وقتی خمینی مُرد، كسی را به جانشینی خود انتخاب نكرد و شاید خواست خدا بود كه اینطور شود؛ از یك طرف منتظری را بركنار كرده بود و از طرف دیگر، جانشین رسمی نداشت و بعد- به اصطلاح- بزرگان ایران آمدند و یك رهبر جدید برگزیدند كه نامش خامنهای است. خامنهای حكم رهبری خود را نه از خدا گرفت و نه از مهدی و نه حتی از رهبری قبلی.
پس میبینیم چیزی را كه غیرممكن میدانستید و میگفتید محال است پیامبر انجام دهد، رهبر و رئیس نظام شما انجام داد.
میگویند: «اگر خمینی جانشینی انتخاب نكرد، برای این بود كه قانون اساسی وجود داشت، مجلس خبرگان بود و در سایه دستورات آن رهبر انتخاب میشد كه شد». در جواب میگوییم: «یعنی قانون اساسی شما از قرآن دقیقتر بود؟ در قرآن آمده كه مسلمانها امور خود را با شورا اداره كنند و بر اساس آن دستور، مردم در امرِ خلافت شوری كردند و اكثریت قریب به اتفاق بر ابوبكر متفق شدند. و آنكس هم كه قبول نكرد، نه كودتا كرد نه دست به شمشیر برد؛ یا سكوت كرد یا به سفر رفت؛ این قانون شوراست».
البته قصد ندارم وارد سیاست شوم تنها هدفم این است تا بیان كنم كه اهل تشیع نمیتوانند به عقاید خود جامه عمل پوشانند، حتی وقتی حكومت از آن آنها هم باشد نمیتوانند. چون تضاد با جوهر عقیده آنها عجین شده و هر كس میداند كه در عمل، دو چیزِ متضاد واقع نمیشوند، و لو آنكه بصورت تئوری بتوان آن را بیان نمود.
اما نمیخواهیم از جواب به این سئوال كه چرا پیامبر خلیفهای برنگزید طفره برویم. ما دلایل زیادی داریم كه عدم انتخاب جانشین توسط پیامبر را توضیح میدهد؛ از آن جمله.
۱- پیامبرصقوم را بدون راهنما رها نكرد زیرا در بین آنها قرآن باقی ماند و این كتاب آسمانی دارای این خصوصیت بود و هست و خواهد بود كه كتابی آسان و قابل فهم و استفاده برای همه است خداوندأچهار بار در یك سوره این آیه را آورده است:
﴿وَلَقَدۡ يَسَّرۡنَا ٱلۡقُرۡءَانَ لِلذِّكۡرِ فَهَلۡ مِن مُّدَّكِرٖ ﴾[القمر: ۱۷-۲۲-۳۲-۴۰].
«ما قرآن را براى تذكر و یادآورى آسان ساختیم؛ آیا كسى هست كه متذكر شود؟».
و این هم ویژگی خاص قرآن است كه هرگز دستخوش نشده و نخواهد شد، و گمان نمیكنیم كسی در این باره جرأت كند حرف دیگری بزند. پس قرآن و عملكردِ رسول خدا كه در كتب حدیث جمع شده چراغی فروزان برای راهنمایی امت بودند و این سخن، اساساً غلط است كه بگوییم: «امت چون رمهای بیچوپان رها شدهاند».
۲ - در قرآن و سنت امر شده كه مسلمانها در امور خویش با یكدیگر مشورت كنند خداوند در قرآن میفرماید:
﴿وَأَمۡرُهُمۡ شُورَىٰ بَيۡنَهُمۡ﴾[الشوری: ۳۸].
«(مومنان) كارهایشان را در بین خویش با مشورت انجام میدهند».
و آنها نیز پس از رحلت رسول صچنین كردند و عملاً نیز موفق شدند.
باید دقت كنیم كه در عدم انتخاب جانشین مستقیم، حكمت بزرگی وجود دارد که برای درك آن نیاز به توجه و فهم است. هنگامی كه حضرت محمدصدر قید حیات بودند، چند بار برای خود جانشین و نائب برگزیدند؛ مثلاً وقتی برای غزوهای میرفتند، كسی را به جانشینی در مدینه میگذاردند؛ یا برعكس، هنگامی كه خودشان با لشكر نمیرفتند كسی را از جانب خود امیر لشكر میكردند. و هرگاه یکی از آنها مرتکب اشتباهی میگردید از آن اعلان برائت مینمودند و آن را جبران میکردند.
از عبدالله بن عمر بروایت است که: نبی اكرم صخالد بن ولید را بسوی بنی جَذِیمه فرستاد و آنها را به اسلام فرا خواند؛ ولی آنان نتوانستند كه بخوبی بگویند: أَسْلَمْنَا (ما مسلمان شدیم). بلكه گفتند: صَبَأْنَا (یعنی از دینی وارد دینی دیگر شدیم). لذا خالد بن ولید، همچنان آنها را میكشت و به اسارت میگرفت. و به هر یک از ما اسیرش را تحویل داد، و به ما دستور داد که هر کدام از ما اسیرش را بکشد. من گفتم: قسم به خدا اسیرم را نخواهم کشت؛ و هیچ کس از همراهان من نیز اسیرش را نخواهد کشت؛ تا اینکه نزد نبی اكرمصآمدیم و ماجرا را برایش بازگو كردیم. رسول خداصدستش را بلند كرد و دوبار، فرمود: «خدایا! من از كار خالد، نزد تو اعلام برائت میكنم»[۲]. سپس رسولصدستور دادند كه دیه خون آنها به اهلشان پرداخته شود[۳].
چرا حضرت این حرف را زدند؟ آیا از اول نیز ذمه خون آنها بر گردن خالد بود؟ از اول هم به حضرت محمد صربطی نداشت؟ نه، اینطور نیست. به هر حال، خالد امیر منتخب حضرت محمد صبود و به زبان دیگر جانشین ایشان در بین لشكر بود؛ پس دستور خالد مثل دستور پیامبر بود و عمل او عین عمل رسولخداص. لذا وقتی خالد خطا كرد حضرت محمدصعكسالعمل نشان دادند و خطای خالد را اصلاح كردند. حالا تصور كنید خالد جانشین آن حضرت پس از وفات نیز میبود و فرض كنید كه این واقعه پس از رحلت پیامبرصاتفاق میافتاد. هیچ كس نمیتوانست به خالد- یعنی برگزیده پیامبرص- اعتراض كند و این عمل حتی به صورت قانون درمیآید. تصور كنید خالد نیز برای خود جانشینی برمیگزید و او هم فقط یك خطا میكرد؛ به همین ترتیب تا به نظر شما امروز این جانشینانِ رسمی چند خطا میكردند که همه این خطاها قانون میشد؟
شیعه متوجه این نكته شده كه سعی كرده جانشینان پیامبر را معصوم از خطا معرفی كند، اما این نادرست است؛ زیرا:
اولاً: عملاً خلاف این اتفاق افتاده و خالدسبرگزیدۀ رسمی پیامبر اشتباهی كرد كه رسول را به خشم آورد؛
ثانیاً: انسان در صورتی میتواند از خطا مصون بماند كه به وحی مرتبط باشد، و پیامبرصهم اگر با وحی سر و كار نداشت دچار خطا میشد. به طور مثال ایشان میخواستند بر مردهی منافقین نماز بخوانند كه این آیه نازل شد:
﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰٓ أَحَدٖ مِّنۡهُم مَّاتَ أَبَدٗا وَلَا تَقُمۡ عَلَىٰ قَبۡرِهِۦٓۖ إِنَّهُمۡ كَفَرُواْ بِٱللَّهِ وَرَسُولِهِۦ وَمَاتُواْ وَهُمۡ فَٰسِقُونَ ٨٤﴾[التوبة: ۸۴]
«هرگز بر مرده هیچ یك از آنان نماز نخوان و بر كنار قبرش [براى دعا و طلب آمرزش] نایست، چرا كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند، و در حالى كه فاسق بودند از دنیا رفتند».
یا زمانی که به منافقین اجازهی عدم مشارکت در غزوهی تبوک را دادند، این آیهی كریمه نازل شد:
﴿عَفَا ٱللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمۡ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ ٱلَّذِينَ صَدَقُواْ وَتَعۡلَمَ ٱلۡكَٰذِبِينَ﴾[التوبة: ۴۳]
«خدایت ببخشاید، چرا پیش از آنكه [حالِ] راستگویان بر تو روشن شود و دروغگویان را بازشناسى به آنان اجازه دادى».
و مثل این زیاد است.
خداوندأچون كه عمل رسول خود را اُسوه مؤمنان مقرر فرموده بود، در هر مورد ایشان را مخاطب قرار داده و رفتارشان را درست و بیخطا مینمود تا برای ما مرجع باشد و چنین شد، و ما وقتی میگوییم ایشان معصوم بودند، یعنی از خطا و گناه مبرّی بودند.
اما جانشین پیامبرصاین امتیاز را نداشت و مثلاً اگر علی جانشین رسمی ایشان میشد این احتمال وجود داشت كه خطایی كند كه بعداً به صورت قانون درآید، و حتی گاهی خطاها در سلسله جانشینها، میتوانست تفاوتهای زیادی با هم داشته باشد و ما را دچار سردرگمی نماید؛ به این صورت كه این احتمال وجود داشت كه امام حسن كاری كند كه امام علی خلاف آنرا كرده و یا امام حسین كاری كند كه حسن نكرده، و به این صورت، به جای یك رهبر، صد رهبر داشتیم كه هر كسی به فتوای خود عمل میكرد و مسلمانان نیز حیران میشدند، و عملاً هم تاریخ شیعه با این مشكل روبروست كه توضیح دهد چرا علی با معاویه جنگید و پسرش با معاویه صلح كرد. شیعه برای توجیه این رفتارِ متضاد، مجبور شدند كتابهای قطوری بنویسند كه هرگز خواننده كنجكاو را قانع نمیكند.
به این دلیل ساده است كه پیامبرصكسی را پس از خود برنگزید تا مبادا خطایش به نام اسلام تمام شود. امروز ما در یك مسئله اختلافی به قرآن و سنت مراجعه میكنیم و رأی هیچ شخصیت دیگر، حتی شخصیتی چون ابوبكرسدر مقابل قرآن و سنت برای ما سند نیست، و خود را ملزم به پیروی صد در صد از هیچ كس جز قرآن و سنت نمیدانیم.
شیعیان برای آنكه جواب اشكال را بدهند خود را به ورطهای بس خطرناك انداختهاند، یعنی مدعی شدند كه جانشینان پیامبر، معصوم- یعنی از خطا مبری- بودند و به واسطه الهام با اللهأدر تماس بودند، و تفاوتِ الهام و وحی را در این میدانند كه در وحی میتوان فرشته را دید و صدایش را شنید، و در الهام فقط صدایش شنیده میشود و خودش قابل رؤیت نیست؛ به این ترتیب خاتمیت پیامبرصو جامعیت قرآن را عملاً منكر شدهاند هر چند كه به ظاهر به آن اعتقاد دارند.
آنان خاتمیت پیامبر را از این رو منكرند كه به هرحال باور دارند خداوندأپس از حضرت محمدصاز طریق فرشتگان با جانشینان او در تماس است، همان گونه كه با جانشینان موسی؛تماس داشت، حال آنكه نوع تماس اهمیتی ندارد؛ خواه با وحی باشد، یا با الهام، یا فاكس، یا تلفن؛ نتیجه مهم است. مهم این است آنها میخواهند بگویند كه ارشادات الهی- برخلاف عقیده ما- جامع نشده و باز به طریقی دیگر در حال تكمیل است، و این انكارِ اصل خاتمیت پیامبر و جامعیت قرآن است، و عجیب اینكه آنها به كتب الهام شدۀ دیگری چون جفر و جامعه و صحیفه فاطمیه معتقدند؛ ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّآ إِلَيۡهِ رَٰجِعُونَ﴾. تمامی این مسائل از آنجا سرچشمه گرفته كه آنان جانشینی علی را اصل قرار داده و برای دفاع از این اصل، دیگر برایشان اهمیتی ندارد كه حتی اگر به نوعی، مجبور به انكار خاتمیتِ پیامبر یا ناقص بودن قرآن شوند. با این بحث معلوم شد كه چرا پیامبر جانشینی تعیین نكرد اما باز دلیل را تكرار میكنیم: «جانشین با وحی مرتبط نبود و احتمال داشت در حكمی خطا كند و این خطا در صورتی كه او بر گزیدۀ پیامبر بود، به دین نسبت داده میشد».
و این توضیح شیعه را كه میگویند جانشینان پیامبر، معصوم و با خدا در تماس بودند، نمیپذیریم، زیرا اگر قبول كنیم باید آیه ۴۰ از سوره احزاب را منكر شویم:
﴿مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَآ أَحَدٖ مِّن رِّجَالِكُمۡ وَلَٰكِن رَّسُولَ ٱللَّهِ وَخَاتَمَ ٱلنَّبِيِّۧنَ﴾[الأحزاب: ۴۰]
«محمد پدر هیچ یك از مردان شما نیست، و لیكن فرستاده خدا و آخرین پیامبران است».
و اگر بگوییم: «هم این آیه را قبول داریم و هم نازل شدن الهام بر علی را» دوگانهگویی كردهایم و ما دینی را كه دوگانهگویی و تضاد در آن باشد، قبول نداریم زیرا اللهأفرموده است:
﴿وَلَوۡ كَانَ مِنۡ عِندِ غَيۡرِ ٱللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ ٱخۡتِلَٰفٗا كَثِيرٗا ٨٢﴾[النساء: ۸۲]
«آیا درباره قرآن نمىاندیشند؟ اگر از سوى غیر خدا بود، اختلاف فراوانى در آن مىیافتند».
یعنی اگر از طرف خدا نباشد حتماً میتوان در آن تضاد یافت.
[۲]- صحيح البخاري، کتاب المغازی، باب بَعْثِ النَّبِيِّ صخَالِدَ بْنَ الْوَلِيدِ إِلَى بَنِي جَذِيمَةَ، ج ۵، ص ۱۶۰، حدیث ۴۳۳۹، و کتاب الأحكام، «باب إِذَا قَضَى الْحَاكِمُ بِجَوْر أَوْ خِلاَفِ أَهْلِ الْعِلْمِ فَهْوَ رَدٌّ»، ج ۹، ص ۷۳، ح۷۱۸۹. [۳]- نگا: سیرت ابن هشام ج۲، ص۴۳۰. و دلائل النبوة بیهقی، ج۵، ص ۱۱۴.