جنگ بین صحابه
نكتهای كه بسیاری از برادران اهل تشیع را به اشتباه میاندازد این است كه حاضر نیستند حتی یك خطا را به صحابه ببخشند و گمان میکنند كه باید همه كارهای آنها خوب باشد، و اتفاقاً همین عقیده را در مورد علیسدارند، زیرا میپندارند علی معصوم بوده است.
ما هرگز عقیده نداریم كه صحابه، از جمله علیسمعصوم بودهاند، بلكه معتقدیم از بعضی از صحابه كارهای خطایی سر زده است. ما کسی را میشناسیم كه در جنگ بدر حاضر بود اما برای حفظ خانهاش، حمله پیامبر به مكه را به اطلاع كفار رساند. وقتی رازش برملا شد، پیامبر از او پرسید: «آیا كافر شدی؟» گفت: «نه یا رسول خدا؛ به خدا و رسولش ایمان دارم. این فقط تدبیری بود برای حفظ خانوادهام در مكه». عمرساجازه خواست تا او را بكشد، اما پیامبر گفت: «صحابۀ بدری را خدا بخشیده است». یا صحابیای را سراغ داریم كه از جنگ فرار كرده، ولی خدا آنها را صریحاً بخشیده است و امثال اینها. با توجه به طرز تلقی شیعه میدانم كه اکنون میگویند: «این که دقیقاً حرف و نظر ماست». نه، من قضاوت شما را نكردم، بلکه عقیدۀ خود را گفتم. حرف ما این است كه غیر از حضرت محمدصبقیه انسانها در معرض خطا هستند. ممكن است گناه كنند، ممكن است فتوای غلط بدهند، ولی صِرف این امكان، نباید ما را وادار كند كه همه گناهان را به همه اصحاب نسبت دهیم.
این اشتباه بسیار بزرگِ شیعه است؛ آنها غلو میكنند و میگویند: «كسی كه رهبر است، دیگر حتی یك گناه صغیره یا كبیره نباید مرتکب گردد، و بر این اساس، امامانِ خود را به خداوند متصل كرده و آنها را عقل كل، آگاه به تمام علوم و دانای غیب نیز میدانند؛ حتی میگویند علم آنها لدنی است، یعنی كسب نكردهاند بلكه خدا به آنها داده است. آنها كار را به جای رساندند كه حتی امام دهم خود را- كه هشت ساله بوده- از پیامبرانی چون ابراهیم، موسی یا عیسی بهتر میدانند. به چنین افرادی كه کودک هشت ساله را از ابراهیم خلیل الله بهتر میدانند، ابتدا باید این نكته را فهماند كه انسان معصوم از خطا، در صورتی میتواند در جهان وجود داشته باشد كه به وحی متصل باشد، حتی حضرت محمدصاگر وحی به كمكشان ایشان نمیآمد دچار خطا میشدند؛ مثلاً:
روزی عمرسوارد اتاق شد و دید پیامبرصو ابوبكر گریه میكنند؛ متعجب شد و گفت: «برایم بگویید كه چه چیز شما را به گریه آورده تا من هم همراه شما گریه كنم». بعد معلوم شد كه علت گریه، نزول آیههایی بوده كه در آن حضرت محمدصمورد عتاب قرار گرفته كه چرا تصمیم به آزادی اسیرها داده است. این پیشنهاد ابوبكر بود و مورد پسند اللهأنبوده است. خداوندأمیفرماید:
﴿لَّوۡلَا كِتَٰبٞ مِّنَ ٱللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّكُمۡ فِيمَآ أَخَذۡتُمۡ عَذَابٌ عَظِيمٞ ٦٨﴾[الأنفال: ۶۸]
«اگر نبود حكم خدا كه پیشی گرفته پس شما را به خاطر آنچه كه گرفتید عذابی عظیم لمس میكرد».
و طبیعی است كه رسول خدا فوراً تصمیم خود را مطابق اراده الهی تغییر دادند.
جایی كه پیامبر خداصمناسبترین شخص به مقام رهبری بود، اگر وحی به كمكش نمیآمد، ممکن بود تصمیم اشتباهی بگیرد، پس دیگر از ابوبكر، عمر، عثمان و علی نچطور انتظار داشته باشیم كه در تصمیمات خود و در افعال خود حتی یك بار هم به خطا نروند؟
گفتیم شیعه برای حل این مشكل، علی و ائمه دیگرِ خود را به وحی متصل کرده، ولی چون قرآن فرموده است: «محمد خاتم انبیاء است» برای آنكه این مشکل را رفع کنند، نحوه اتصال علی و ائمه با خدا را اسماً تغییر دادند ولی شكلش دستنخورده است؛ یعنی گفتند: «علی به واسطه الهام با خدا تماس داشت» و برای آنكه كسی به آنها نگوید چرا نام وحی را الهام گذاشتید، گفتند كه وحی و الهام تفاوت دارند. در وحی، پیامبر فرشته را میدید و در الهام علی فرشته را نمیدید و فقط صدایش را میشنید.
عاقل هم میداند كه دیدن فرشته چندان اهمیتی ندارد؛ اصل و مقصود فهم است؛ مهم ارتباط با الله به روش پیامبران است و چون علی پیامبر نبوده این نسبت ناروا كه علی از آن بیزار است را نباید به او نسبت داد، و نباید نام وحی را الهام گذاشت و قانون خودساخته درست كرد.
وحی یعنی نزول كلام الهی به واسطه یا بیواسطه فرشته، كما آنكه خداوند مستقیماً با موسی صحبت كرد و فرشتهای در كار نبود، اما باز میگوییم كه به موسی وحی نازل شد و مثل شیعه، واژۀ دیگری را برای این ارتباط الهی بشر اختراع نمیكنیم. كلامی كه بر محمدصبه واسطه فرشتۀ قابل رؤیت نازل شده، نامش وحی است و كلامی كه به علی به واسطه فرشتۀ غیرقابل رؤیت نازل شده، باز هم نامش وحی است؛ با بازی كلمات نمیتوان كلاه شرعی درست كرد.
پس اگر محمدصرا آخرین پیامبر بدانیم، دیگر نمیتوانیم قبول كنیم امام هشت ساله از پیامبری چون موسی؛كه مستقیماً با خدا در ارتباط بوده، برتر باشد؛ دیگر نمیتوانیم ادعا كنیم انسانی که بعد از او آمده، عقل كل و خالی از خطا و اشتباه بوده است. باید بپذیریم كه امكان دارد از اولیاءالله نیز خطاهایی سرزند، ولی تفاوت آنها با مردم عادی این است كه آنها هر وقت كه متوجه خطای خود شدند توبه و استغفار میكنند و اگر فتوای غلطی دادند، از حرف خود برمیگردند؛ صحابه نیز از این قانون جدا نبودند.
این سخنان مقدمهای است برای جواب به این سئوال كه چرا اصحاب با یكدیگر جنگیدند. خداوند در قرآن میفرماید:
﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ فَإِن فَآءَتۡ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَا بِٱلۡعَدۡلِ﴾[الحجرات: ۹].
«اگر دو گروه از مؤمنان با هم جنگیدند، آن دو را آشتی دهید، پس اگر یكی بر دیگری تجاوز كرد، با گروه تجاوزگر جنگ كنید تا به حكم خدا رجوع كند، و وقتی به حكم خدا رجوع كرد، پس بین آن دو گروه را به عدل اصلاح كنید».
از ظاهر آیه برمیآید كه امكان دارد دو گروه با هم جنگ كنند در حالیكه هر دو طرف مؤمن باشند و امكان دارد مؤمنی به مؤمن دیگر زور بگوید البته این به آن معنی نیست كه حالا هر جا دیدیم دو گروه بنام مسلمان با هم میجنگند هر دو را ما مسلمان بدانیم یا یك طرف را بدانیم! نه ما باید تحقیق كنیم پس بیایید روابط بین صحابه را زیر ذرهبین ببریم.
گفتیم صحابه معصوم نبودند و به این حكم، گاهی كارِ آنها به مرافعه و دعوا میرسید و شكایت به رسول خداصمیبردند و تسلیم فرمان او بودند. كار در زمان ابوبكر و عمر و عثمانشبر همین منوال بود. البته گاهی میشد كه صحابه از رهبریت ناراضی میشدند یا رهبر از افراد زیر دست ناراضی میشد، اما این جریان، بر اساس قانون قرآن روال عادی خود را طی میكرد؛ مثلاً عمر با ادامه فرماندهی خالد [به دلیل اینکه نمیخواست مردم فکر کنند پیروزی از سوی اوست، چون در واقع، پیروزی از سوی خداوند بود] موافق نبود و از ابوبكر خواست كه او را بركنار كند، اما ابوبكر سلیقه دیگری داشت. وقتی عمر خلیفه شد، خالد را بركنار کرد، اما خالد قهر نكرد و چون یك سرباز عادی به جهاد ادامه داد. وقتی عثمان خلیفه شد، علی به خاطرِ بعضی از امور ایرادهایی بر ایشان داشت، اما علی شورش نكرد، انقلاب نكرد، توطئهگری نكرد، بلكه حتی پسرانش نگهبان امیری بودند كه علی به هرحال از سیاست و كشورداری او زیاد راضی نبود. اولین فتنه را كسانی بوجود آوردند كه صحابه نبودند، اوباشانی از مصر خلیفه سوم را شهید كردند و خلیفه در حالی كه قدرت دفاع داشت، دست به شمشیر نبرد و اجازه نداد احدی دست به شمشیر ببرد؛ این فتوای ایشان بود. اما پس از مرگ وی صحابهای كه از عمل اوباش مصری به خشم آمده بودند دیگر مانعی برای دستبردن به شمشیر ندیدند؛ هركس به گوشهای رفت تا نیرویی جمع كند و اوباشان را گوشمالی دهد.
ناگفته نگذاریم كه پس از شهادت خلیفه سوم، اصحاب و شورشیان كه بر شهر مسلط شده بودند، با علی بیعت كردند. علی براساس فتوای خود تصمیم گرفت كارها را یك به یك اصلاح كند. چون معاویه- حاكم شام- زیر بار بیعت نمیرفت لذا علی مجازاتِ قاتلان عثمان را به آن دلیل و به یك دلیل مهمتر به عقب انداخت. دلیل مهمتر این بود كه علی نیروی كافی برای مقابله با آنها را نداشت، زیرا نیروهای وفادار پراكنده شده بودند، شیرازه كارها از هم گسیخته بود و برای به نظم درآوردن امور احتیاج به زمان بود. اینجا اختلاف بین صحابه شروع شد: عایشه و طلحه و زبیر بر مجازات فوری قاتلان عثمان اصرار میورزیدند و نیرویی گرد آوردند تا به زعم خود قاتلان را بكشند و سرِ جنگ با علی را نداشتند. وقتی دو لشكر روبرو شدند كار به مذاكره كشید، اما فتنهگران كه در هر دو طرف بودند، جنگ را شبانه شروع كردند و كنترل از دست صحابه خارج شد. آتش جنگ با پیروزی علی موقتاً خاموش شد؛ طلحه و زبیر شهید شده بودند و عایشه هم اسیر علی بود و كشتههای مسلمانان از دو طرف زمین را فرش كرده بود. از رفتار علی پی میبریم كه دعوای صحابه یك دعوای فقهی بوده و بر سر امور دنیوی نبوده است. علیسبه قاتل زبیر كه خبر مرگ او را به همراه شمشیرش آورده بود تا مژدگانی بگیرد، مژده به جهنم داد و گفت: «از پیامبر صشنیدم که فرمودند: قاتلِ [زبیر] پسر صفیه را به جهنم مژده بده»؛ گویند: آن مرد که این را شنید خودکشی کرد. علیسبه پسر طلحه گفت: «امیدوارم خدا مرا با پدر تو مشمول این آیات گرداند:
﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِينَ فِي جَنَّٰتٖ وَعُيُونٍ ٤٥ ٱدۡخُلُوهَا بِسَلَٰمٍ ءَامِنِينَ ٤٦ وَنَزَعۡنَا مَا فِي صُدُورِهِم مِّنۡ غِلٍّ إِخۡوَٰنًا عَلَىٰ سُرُرٖ مُّتَقَٰبِلِينَ ٤٧﴾[الحجر: ۴۵-۴۷]
«به یقین، پرهیزگاران در باغها[ى سرسبز بهشت] و در كنار چشمهها هستند. [فرشتگان به آنها مىگویند:] داخل این باغها شوید با سلامت و امنیت. هر گونه غل [حسد و كینه و دشمنى] را از سینه آنها برمىكنیم [و روحشان را پاك مىسازیم]؛ در حالى كه همه برابرند، و بر تختها روبهروى یكدیگر قرار دارند».
علیسجسد كشتگان، اعم از سپاه موافق یا مخالف را یكجا قرار داد و بر آنها نماز میت خواند. حداقل شیعه معتقد است كه كسی كه علی برایش مغفرت بطلبد بهشتی است.
فتنهگران از سپاه علی خواستند اموال مسلمانان شکستخورده را به یغما برند؛ علی منع كرد و از میان لشكرش آنهایی كه بعدها خوارج شدند گفتند: «مالشان را حرام كردی و خونشان را حلال»، اما علی همچنان معتقد بود كه این فتنهای است كه بین اهل قبله رخ داده است.
این رفتار علی بود با آنهایی كه مردند. او نمیتوانست كاری بیش از این برایشان بكند، اما با عایشه همسر رسول خداصبه عنوان محارب خدا و رسولش رفتار نكرد، او را زندانی ننمود و تحت نظر نگرفت. نه فقط او، بلكه با هیچ مسلمان دیگری چنین نكرد. به عایشهكنزدیك شد و سلام كرد و جواب شنید، برای او استغفار طلبید، عایشه نیز برایش استغفار خواست. سپس چهل نفر از زنان معتبر بصره را برای همراهی وی برگزید و همسرِ رسول خداصرا با احترام به مکه برگرداند. علی هرگز از منبر برای كوبیدن عایشه استفاده نكرد و هرگز نگفت كه طلحه و زبیر به بهشت نمیروند. او بر اتفاق افتاده افسوس میخورد، همچنان كه عایشه چنین میكرد. ما اگر راست میگوییم باید چون علی باشیم اگر علی عایشه را دشنام داد ما نیز چنین کنیم.
چرا بعضیها از علی هم داغترند، درست مثل خوارج كه میخواستند مالِ كشتهشدگان را نیز بگیرند.
شكی نیست در جنگ بین صحابه علی مُحقتر بودند، چونكه ایشان جزو صحابه كبار و عشرۀمبشره محسوب میشدند و به هرحال، به خلافت انتخاب شده بودند و نقطه ضعفی نداشتند.
ولی مخالفان هم برای مخالفت خود دلایلی شرعی داشتند. آنها به بعضی از اطرافیان علی معترض بودند و ایرادشان هم درست بود، زیرا در میان سپاهیان علی افرادی بودند كه صفات منافقین را داشتند، یعنی در جنگها خرابكاری میكردند و دست به فتنه میزدند. آنان در شبی كه فردایش قرار بود برای جلوگیری از جنگ بین علی و طلحه و زبیر مذاكره شود، آتش فتنه را روشن كردند، شبانه به سپاه مخالف زدند و باعث شهادت طلحه و زبیر شدند. همانها بعدها درجنگ صفین وقتی علی در آستانه پیروزی قرار داشت، به كمك معاویه شتافتند، علی را در محاصره گرفتند و او را مجبور كردند كه تن به صلح دهد، تا مبادا سرزمین اسلامی یكپارچه شود و دوباره فتوحات خارجی ادامه یابد. باز همانها بعد از صفین چون دیدند علی مصمم است سرزمین اسلامی را با مذاكره یا جنگ یكپارچه كند، از درِ مخالفت با او در آمدند و كافرش دانستند و شروع كردند به كشتن مخلصین. در نهایت علی مجبور شد برای خونخواهی یك صحابه مظلوم، به یاران سابق خود حمله كند و چهارهزار نفر را در نهروان بكشد، ولی یكی از آنهایی كه جان در برده بود بالاخره موفق به شهیدكردنِ آن بزرگوار شد. اما علی قبل از شهادت در نهایت با كشتن عدۀ زیادی از یاران سابق خود (خوارج) در جنگ نهروان كاری را كرد كه طلحه و زبیر و عایشه و دیگران قبلاً خواستار آن بودند. اگر علی فرصت میداشت بیش از این دست به پاكسازی میزد، اما چه میشود كرد كه بشر معصوم نیست، ولو آنكه صحابی باشد؛ یاران دیگر پیامبر سلیقه جداگانهای داشتند و علی فرصت نیافت و شد آنچه كه نباید میشد. اما اینها را نباید بهانه كرد و طرف دیگر را كافر دانست، زیرا اولاً آنها مخالف علی نبودند و ثانیاً علی آنها را كافر نمیدانست.
این قضیه هیچ ربطی به ابوبكر و عمر و عثمان ندارد كه پیشتر درگذشته بودند، و باز اصلاً ربطی به مسئله جانشینی پیامبر ندارد.
غرض آنکه دعوای بین صحابه، به آنچه كه شیعه شالودهاش را بر آن قرار داده ربطی ندارد و نباید از این رخداد تاریخی سوء استفاده كرد.