تضاد در عقیده

داسـتان

داسـتان

روزی عمر سدر مسجد سخنرانی می‌كرد. مردی برخاست و گفت: «نه حرفت را می‌شنویم و نه اطاعت می‌كنیم». فرمود: چرا؟ مرد گفت: تو مردی بلند قامتی و با وجود این، لباسی كه از پارچه غنیمتی دوخته‌ای كاملاً به اندازه‌ات است، اما سهم ما برای دوختن لباس كفاف نمی‌دهد. عمر سهم مجبور شد پسر خود را بخواهد تا شهادت دهد كه سهم خود را به پدر داده و هم نشانه درز روی لباس را شاهد بیاورد.

آن وقت‌ها مردم از چماق نمی‌ترسیدند. عامه مردم می‌توانستند بلند شوند و بگویند شما دروغ می‌گویید؛ حق از آن علی است ولی كسی در شورای سقیفه بلند نشد.

هركاری انگیزه‌ای می‌خواهد. شیعیان باید به این سؤال جواب دهند.