منافق و فرصتها
بعضی از روحانیون شیعه میگویند:
یاران پیامبر صپس از رحلت آن حضرت، حق امیرالمؤمنین علی سرا غصب نمودند و دانسته، دستور و سفارش رسول الله صدرباره جانشینی آن حضرت را پنهان ساختند، و راه نافرمانی در پیش گرفته و همگی آنها بر این كار متفق شدند.
بیایید بطور فرضی با این نظر برادران شیعه خود موافقت كنیم و سپس از آنها بپرسیم: «آیا صحابه نبا انجام اینكار كافر شدند؟»
خودشان در جواب میگویند: بله كافر شدند و مرتد گشتند(!)
ظاهر قضیه هم این است كه اگر كسی، با علم و آگاهی، دستور خداوندأرا عوض نماید، قبول نكند، منكر آن دستور شود و یا امر خداـرا مخفی كند، كافر میشود، هر چند كه بقیه كارهایش درست باشد؛ بطور مثال: شخصی كه قانون زكات را نمیپذیرد اما در همان حال، نماز میخواند و به حج میرود، از دید تمام مذاهب كافر است. آیا صحابه میدانستند كه در صورت نافرمانی خدا أدرباره حق علیسكافر میشدند؟ بله باید میدانستند؛ آنها افراد آگاهی به امور دین بودند و خودشان اعراب بیابانگرد را، كه بلافاصله پس از وفات پیامبرصاز دادن زكات ابا ورزیدند، كافر شمرده و فوراً جنگ با آنها را شروع كردند؛ در حالیكه این صحرانشینان، نماز میخواندند و مابقی احكام اسلام را نیز قبول داشتند.
در چنین فرضی آیا كفر اینها بدتر بود یا كفرِ كفار مكه در عهد جاهلیت؟ لابد كفر اینها! زیرا قلباً میدانستند كه كافرند ولی در بین مردم میگفتند كه مسلمانند؛ یعنی –استغفرالله- منافق هم بودند، و منافق از كافر بدتر است و به همین سبب خداوندـجایگاه آنها را در پایینترین طبقۀ جهنم مقرر فرموده است:
﴿إِنَّ ٱلۡمُنَٰفِقِينَ فِي ٱلدَّرۡكِ ٱلۡأَسۡفَلِ مِنَ ٱلنَّارِ﴾[النساء: ۱۴۵]
«منافقان در پایینترین دركات دوزخ قرار دارند».
اما سؤال اینجاست كه در چه اوضاعی منافق پیدا میشود؟ آنجا كه قدرت در دست مسلمان باشد و اسلام، موقعیت برتری در اجتماع بیابد، نفاق پدیدار میگردد. بطور مثال، در عهد حضرت رسول اللهصدر شهر مكه چون مسلمانان توانایی نداشتند بقیه مردم جملگی كافر بودند و منافقی وجود نداشت، اما در مدینه، كه حكومت اسلامی برپا بود، برخی از كفار ظاهراً اسلام آوردند، در حالیكه قلباً از آن نفرت داشتند، یعنی منافق شدند. آیا اسلام در زمان خلافت ابوبكرصدیقسقدرت كافی داشت؟
با حرفی كه عالم شیعی میزند جواب این پرسش منفی است، زیرا آنها میگویند: «تمام صحابه مرتد شدند»، بنابرین قابل فهم نیست كه بگوییم یاران پیامبر از ترس علیسو چهار نفر طرفدار ایشان نفاق میورزیدند، و اصلا اگر از علی سمیترسیدند حقش را نمیخوردند.
فراموش نكنیم وقتی كه ابوبكر صدیق سزمام امور را بدست گرفت، اوضاع داخلی نابسامان بود: از یك طرف، اعرابِ بیابانگرد مرتد شده بودند، پس ابوبكرساز ترس آنها نفاق نمیكرد. از سوی دیگر شیعیان میگویند که در مراسم انتخاب علی سبه جانشینی در غدیر خم، جمعیت انبوهی شركت داشتند و باز هم آنهایند كه ادعا میکنند که از این جمعیت انبوه حجاج، فقط چهار تا دوازده نفر- حسب روایات آنها- وقتی حق علی پایمال شد، زبان به اعتراض گشودند. بنابراین افكار عمومی مسلمانان نیز برضد علی سبود و دلیلی برای پیدایش نفاق نمیتوان یافت.
علاوه بر اینها، در یمن و دیگر مناطق، پیامبران دروغینی قد علم كرده بودند و اساس اسلام در خطر بود. در چنین اوضاعی، منافق باید تیشه بردارد و بر ریشه اسلام بزند، خصوصاً وقتی كه قدرت هم بدست اوست دیگر نباید فرصت را هدر دهد. اما میبینیم ابوبكر برای حفظ دین محمدصاز جان و مال مایه میگذارد؛ این را چگونه میتوان توجیه كرد؟
از همین صحابهای كه شیعیان به كفر متهم میكند و منافقشان میدانند، یكی پس از وفات پیامبرص، برای دفاع از دین او، خود را با فلاخن به داخل قلعه كفار میاندازد و بر روی دریایی از دشمنان میافتد و میجنگد و درِ قلعه را برای مسلمانان باز میكند؛ هفتصد صحابه فقط در نبرد علیه مسیلمه كذاب به شهادت میرسند. همه این اتفاقات، در دوره كوتاه زمامداری ابوبكر سروی داد.
آنها چه اجباری داشتند كه دین محمد صرا حفظ كنند؟ اصولاً منافق، فاقد این روحیه است. و هر كس با كمترین آگاهی به متن قرآن، و حداقل ایمان به آن، ناچار است این اصل كه منافق نه فقط روحیه شهادتطلبی ندارد، بلكه در هر فرصتی بر ضد اسلام تلاش میكند، را تصدیق نماید.
خداوند میفرماید:
﴿فَقُل لَّن تَخۡرُجُواْ مَعِيَ أَبَدٗا وَلَن تُقَٰتِلُواْ مَعِيَ عَدُوًّاۖ إِنَّكُمۡ رَضِيتُم بِٱلۡقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٖ فَٱقۡعُدُواْ مَعَ ٱلۡخَٰلِفِينَ ٨٣﴾[التوبة: ۸۳]
«هرگاه خداوند تو را بسوى گروهى از آنان بازگرداند، و از تو اجازه خروج [به سوى میدان جهاد] بخواهند، بگو: «هیچ گاه با من خارج نخواهید شد و هرگز همراه من، با دشمنى نخواهید جنگید. شما نخستین بار به كنارهگیرى راضى شدید، اكنون نیز با متخلفان بمانید».
و همه ما میدانیم صحابهای كه شیعه آنها را بر كرسی اتهام مینشاند همیشه و در همه جنگها همراه حضرت بودند.
خداوندـمیفرماید:
﴿هُمُ ٱلَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُواْ عَلَىٰ مَنۡ عِندَ رَسُولِ ٱللَّهِ حَتَّىٰ يَنفَضُّواْ﴾[المنافقون، ۷]
«آنها كسانى هستند كه مىگویند: به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنید تا پراكنده شوند!».
ابوبكر مردم مدینه و مكه را داشت؛ اعرابِ بیابانگرد و روم و ایران را داشت؛ مسیلمه نیز- به گفتۀ شیعه- هدف او بود؛ اما با همه این احوال، به سنگر اسلام پناه برد. نه فقط به سنگر اسلام پناه برد، بلكه با همه كفار، از هر فرقهای كه بودند جنگید، و نه فقط با كفار جنگید، بلكه ریشه آنها را از شبه جزیره عربستان بركَند.
این حقیقت در تاریخ ثابت است، برادران شیعه نیز قبول دارند كه ابوبكر و عمرمخدمت شایان توجهی به اسلام كردند، و ثابت است كه در اوضاع نابسامانِ پدید آمده پس از رحلت رسول اللهصیاران پیامبر، كشتی اسلام را در دریای پر تلاطم، به خوبی هدایت كردند و به ساحل امن رساندند.
این هم از قرآن ثابت است كه منافق به اسلام كمك نمیكند، نه فقط كمك نمیكند بلكه اگر فرصت پیدا كند آن را از بین میبرد، و به اثبات رساندیم كه این فرصت برای یاران قدرتمند رسول الله صفراهم بود.
پس نتیجه اینكه: باید قبول كنیم كه صحابه نه فقط منافق نبودند، بلكه مجاهدانی بودند كه تاریخ اسلام، پس از پایان یافتن دورۀ آنها، دیگر هرگز آن دوران طلایی را به چشم ندیده، و هركس این را نپذیرد، با حقیقت دشمنی ورزیده است.
از آنجا صحابه منافق و مرتد نبودند- آنطور كه شرح دادیم- پس امكان ندارد كه دستور خدا را درباره خلافت علی سنادیده بگیرند و یا بدان عمل نکنند، و آنكس كه چنین ادعایی دارد، ناچار باید به تناقضی كه در پی ادعایش مطرح میشود، پاسخ گوید.