اسلام و نژاد پرستی

فهرست کتاب

قصه ابراهیم و پسرش اسماعیل

قصه ابراهیم و پسرش اسماعیل

هنگامیکه ابراهیم ÷با همسرش ساره به مصر رسید، سرزمین مصر را پادشاه ظالم و جابر در تصرف داشت، همسر ابراهیم ÷که از زیبا‌ترین زنها بود خبرش به پادشاه ظالم رسید و ابراهیم ÷را بلا درنگ نزد خویش خواست و از او پرسید: این زن که با خودت همراه است کیست؟ ابراهیم ÷گفت: خواهرم است، ابراهیم÷هراس داشت اگر بگوید همسرش است شاید او را به قتل برساند وهمسرش را با خود بگیرد، پادشاه ظالم به ابراهیم گفت: این دوشیزه را آرایش و آراسته نموده به من بفرست، ابراهیم این کار را نموده و همسرش را نزد بادشاه ظالم و جابر فرستاد.

پادشاه در اطاقی که همسر ابراهیم ÷حضور داشت داخل شد وقتی خواست تا وی را در آغوش بکشد دستش خشک شد، هنگامیکه پادشاه این حالت را دید زن را عادی نشمرد، سپس برایش گفت: به خداوند أدعا کن که دست من را دو باره باز نموده و سالم گرداند، به خدا سوگند اگر این کار را نمودی هرگز به تو دست نمی‌برم و احسانی نیز بتو خواهم کرد، همسر ابراهیم ÷به خدا دعا کرد که اگر پادشاه در سخنش صادق باشد دو باره دست وی را باز نما. خداوند أدست پادشاه را باز نمود و زن را دو باره به ابراهیم فرستاد و نظر به وعده اش که گفته بود به تو احسانی هم می‌نمایم یک کنیز دوشیزه را که هاجر نام داشت به وی بخشید.

هاجر زن خوشنما و زیبایی بود، ساره هاجر را به ابراهیم ÷بخشید و گفت: من اینرا زنی نیک و پاکیزه می‌بینم، خودت ویرا به زنی ات بگیر، خداوندأمهربان است که از وی به تو پسری بدهد. زیرا ساره حمل نمیگرفت و کودکی به دنیا نیاورده بود، تا آنکه زن سالخورده شد، ابراهیم ÷همیشه دعا می‌نمود تا خداوند أبه وی پسر نیک و صالح بدهد، ابراهیم ÷مسن شد و ساره به سن یأس رسید.

سپس هاجر، اسماعیل ÷را بدنیا آورد، ابراهیم هر دوی آنها را با خود گرفته به مکه برد و در نزدیک کعبه شریفه هردو را گذاشت و خواست به شام بر گردد، هاجر به او گفت: ای ابراهیم ما را به کی می‌گذاری؟ در این کوه و بیابانی که نه آب است و نه گیاهی، نه انسان است و نه حیوانی؟ ابراهیم جواب داد: شما را به خداوند أمی‌گذارم، هاجر گفت: برو برگرد خداوند ما را ضایع نمی‌سازد.

خداوند أچاه زمزم را برای هاجر و پسرش شگافت و قافله‌ای که از قبائل جرهم رهسپار شام بودند آب را دیدند و از مادر اسماعیل ÷خواستند تا آنها را نیز اجازه دهد که در اطراف این چاه زندگی نمایند، هاجر به آنها اجازه داد تا آنکه اسماعیل ÷جوان شد و با دوشیزه‌ای از این قبیله ازدواج نمود، بعدها پدرش ابراهیم ÷به مکه برگشت و هر دو باهم کعبه معظمه را به امر خداوند أبنا نمودند خداوند أاسماعیل ÷را از برگزیدگانش قرار داده وی را به تبلیغ رسالتش بسوی عمالیق و قبائل یمنی گماشت تا آنها را به اسلام ویگانه پرستی دعوت نماید. از پسران اسماعیل ÷نابت و قید بود که خداوند أاز این دو پسرش عربها را به ویژه عرب حجاز را بوجود آورده و منتشر ساخت.

از این قصه برای ما واضح و روشن می‌گردد که مادر اسماعیل÷برده یا کنیز پادشاه ظالم مصر بود سپس به ساره بخشیده شد، وساره وی را به ابر اهیم÷بخشید تا خداوند أپسری صالح و نیک از وی به ابراهیم ÷ارزانی نماید.

اگر نژاد پرستان باز هم اصرار به برتریت‌شان دارند پس این معنی را دارد که آنها خویشتن را از پیامبران نیز بلند می‌شمارند از جمله اسماعیل ÷، زیرا مادرش کنیزی بود، اگر آنها این مسأله را درک کنند و بازهم در مفکوره خود پا فشاری و اصرار ورزند پس این عمل باعث قهر و غضب خداوند أبالای‌شان خواهد شد. قصه اسماعیل پسر ابراهیم ÷درسییست، عبرت انگیز، برای همه نژاد پرستان است به ویژه ملیت پرستان عرب، زیرا اکثر آنها حقیقت مادر‌شان را نمیدانند که کنیز بود.

از اینجا برای ما تعارض و دوگانگی در مفکوره و معتقدات نژاد پرستان ثابت می‌گردد زیرا آنها مردمانی را که پدران و اسلاف‌شان از جمله برده گان بودند تحقیر می‌نمایند، ولی ما می‌پرسیم شما در مورد بسیاری از پیامبران خداوند أکه با کنیز‌ها ازدواج نمودند و از آنها نسل‌شان منتشر گردیده چه نظری دارید؟ آیا این چنین مفکوره‌های بی‌مورد دلالت به بطلان معتقدات‌شان نمی‌کند؟!.

با تأسف سنجش امور نزد آنها دگرگون گردیده است خوبی‌ها در نزد آنان به زشتی، عدالت به تبهکاری، عطوفت و مهربانی به سنگدلی مبدل گردیده است حالا واضح شد که ابلیس بر آنها غالب آمده و توانسته ایشان را از راه راست به کجی و گمراهی ببرد، زیرا آغاز گر این عمل و مفکوره نا شایسته ابلیس لعین بود. این قصه بیانگر آن است که برده و کنیز شاید بر‌تر و افضلتر از مردمان آزاد در نزد خداوند أباشند و در پرهیز گاری نیکی و شایستگی نیز در مرتبه عالی قرار داشته باشند.

ابراهیم ÷پسر دیگری بنام اسحق ÷داشت که او هم از جمله برگزیدگان خداوند أبود. اسحق ÷پسری بنام یعقوب ÷داشت که او هم از برگزیدگان الله أبود، یعقوب ÷معروف به اسرائیل نیز می‌باشد که نواده‌ها وذریه او (بنی اسرائیل) منسوب به وی گردیده و از دودمان آنها بسیاری از پیامبران پیشین بسوی آنها فرستاده شدند.

حالا دانستیم که ابراهیم ÷دو پسر داشت که هر دو را خداوند أبه رسالتش برگزید، یکی اسماعیل÷که جد پیامبر بزرگ مان حضرت محمد جاست، و دیگری اسحاق ÷که پسرش یعقوب ÷نام داشت و به اسرائیل نیز معروف می‌باشد، دودمانش به وی منسوب می‌گردند (بنی اسرائیل) و پیامبران زیادی در این سلاله گذشته‌اند که آخرین‌شان عیسی ÷پسر مریم می‌باشد. به همین منظور ابراهیم ÷را پدر انبیاء می‌نامند، قران کریم در این مورد چنین اشاره می‌نماید:

﴿وَوَهَبۡنَا لَهُۥٓ إِسۡحَٰقَ وَيَعۡقُوبَۚ كُلًّا هَدَيۡنَاۚ وَنُوحًا هَدَيۡنَا مِن قَبۡلُۖ وَمِن ذُرِّيَّتِهِۦ دَاوُۥدَ وَسُلَيۡمَٰنَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَىٰ وَهَٰرُونَۚ وَكَذَٰلِكَ نَجۡزِي ٱلۡمُحۡسِنِينَ ٨٤ وَزَكَرِيَّا وَيَحۡيَىٰ وَعِيسَىٰ وَإِلۡيَاسَۖ كُلّٞ مِّنَ ٱلصَّٰلِحِينَ ٨٥ وَإِسۡمَٰعِيلَ وَٱلۡيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطٗاۚ وَكُلّٗا فَضَّلۡنَا عَلَى ٱلۡعَٰلَمِينَ ٨٦[الأنعام: ۸۴-۸۶].

ترجمه: «ما به ابراهیم، اسحاق و یعقوب را عطا کردیم آن دو را رهنمود کردیم پیشتر نیز نوح را ارشاد نمودیم و از نژاد نوح، داود سلیمان ایوب یوسف موسی وهارون را «قبلاً هدایت کردیم» همانگونه محسنان را پاداش می‌دهیم و زکریا و یحیی وعیسی و الیاس را نیز هدایت کردیم، همه آنان از زمره صالحان بودند، و اسماعیل و یسع و یونس و لوط را بر همه جهانیان برتری دادیم».

کسیکه ما را مسلمان نامگذاری نمود ابراهیم ÷است خداوند أدر این مورد می‌فرماید:

﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيۡكُمۡ فِي ٱلدِّينِ مِنۡ حَرَجٖۚ مِّلَّةَ أَبِيكُمۡ إِبۡرَٰهِيمَۚ هُوَ سَمَّىٰكُمُ ٱلۡمُسۡلِمِينَ مِن قَبۡلُ[الحج: ٧۸].

ترجمه: «و در دین کارهای دشوار و سنگین را بر دوش شما نگذاشته است (این دین) همان آئین پدر تان ابراهیم است که خدا شما را قبلاً مسلمین نامیده است».

ملیت گراها حالا قناعت و درک خواهند کرد که مفکوره‌شان توهین کننده وتحقیرآمیز و بی‌بنیاد است، آیا می‌خواهند خویش را بر پیامبران، ستوده و ارجمند‌تر بشمارند؟ آیا بر سردار عالمیان حضرت محمد جخویش را بلند و عالیقدر می‌شمارند؟ آنها باید به خداوند أرجوع نموده توبه نمایند و از این یاوه گوی‌ها و نادانی دست بردارند، ورنه باعث تفرقه و اختلاف میان مسلمانان در همه جا، و موجب قهر و غضب خداوند أخواهند شد.

احکام واندرزهائیکه از قصه ابراهیم ÷آشکار می‌گردد: ازقصه ابراهیم ÷سه مسأله مهم واضح می‌گردد:

اول: عدم تحقیر و تمسخر به شخصیت غلامان و برده گان، چه زن باشد و چه مرد، زیرا اسلام بهر انسانی مانند دیگر همنوعانش ارزش داده و شاید هم در پرهیزگاری و اخلاق نیکو، بر مردمان آزاد پیشی داشته باشند.

غلامان و برده گان مسلمان برادران مسلمانان‌اند و فرقی میان آنها نیست و در وقت ضرورت باید با آنها کمک و معاونت لازم صورت بگیرد. در این باره قصه سلمان فارسی سرا بطور نمونه خدمت تان عرض می‌داریم.

زمانیکه سلمان فارسی سبه دین اسلام مشرف گردید و نزد پیامبر جآمد، آنحضرت جاز وی خواست تا به بادارش بنویسد که او را آزاد کند، بادارش موافقه نمود ولی بشرطیکه بوی سه صد درخت خرما و چهل اوقیه طلا بدهد، پیامبر جبه یاران خویش فرمودند: با برادر تان کمک و تعاون نمائید، سپس همه با وی همکاری کردند تا آنکه خواسته بادارش را بر آورده نمودند و به این ترتیب از بردگی آزاد گردید [۱۳].

دوم: بدون شک پیامبران پیشین از ابراهیم ÷تا پیامبر گرامی ما جهمه از دوشیزه‌های غلامان همسر به خود اختیار نموده‌اند و از آنها فرزندان زیادی داشته‌اند که اینگونه پیوند و رشته‌ها به رضایت و اراده خداوند أصورت گرفته است، تا بنیاد جامعه راسخ و قوی، و نمونه و دستوری برای مسلمانان در هرزمان و مکانی گردد، و به پیامبران‌شان اقتدا نموده، واز هر توده و قشر جامعه برای خود همسر اختیار کنند.

پیامبر جبا ماریه قبطی بکه حاکم مصر او را به پیامبر جبخشید، ازدواج کرد و از وی ابراهیم بدنیا آمد، و به خاطر همین دوستی و قرابت، پیامبر جتوصیه نمودند تا با اهل مصر احسان و نیکی صورت گیرد.

قران کریم بطور قطعی ازدواج با زن مسلمان و عدم ازدواج با زن غیر مسلمان را حکم نموده است خداوند أمی‌فرماید:

﴿وَلَا تَنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكَٰتِ حَتَّىٰ يُؤۡمِنَّۚ وَلَأَمَةٞ مُّؤۡمِنَةٌ خَيۡرٞ مِّن مُّشۡرِكَةٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَتۡكُمۡۗ وَلَا تُنكِحُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَتَّىٰ يُؤۡمِنُواْۚ وَلَعَبۡدٞ مُّؤۡمِنٌ خَيۡرٞ مِّن مُّشۡرِكٖ وَلَوۡ أَعۡجَبَكُمۡۗ أُوْلَٰٓئِكَ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلنَّارِۖ وَٱللَّهُ يَدۡعُوٓاْ إِلَى ٱلۡجَنَّةِ وَٱلۡمَغۡفِرَةِ بِإِذۡنِهِۦۖ وَيُبَيِّنُ ءَايَٰتِهِۦ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ ٢٢[البقرة: ۲۲۱].

ترجمه: «با زنان مشرکه تا ایمان نیاورند ازدواج نکنید و بی‌گمان کنیز مؤمنی بهتر است از زن مشرکه، اگر چه شما را به شگفتگی انداخته باشد و زنان و دختران خود را به ازدواج مردان مشرک در نیاورید تا زمانیکه ایمان نیاورند و بی‌گمان غلام مؤمن از مرد مشرک بهتر است اگر چه شما را به شگفتی انداخته باشد آنان بسوی آتش دعوت می‌دهند و خداوند بسوی بهشت و آمرزش، به فرمان خود و توفیق خویش دعوت می‌کند و خدا آیات خود را برای مردم روشن میسازد تا اینکه یاد آور شوند».

سدی، می‌فرماید: آیات فوق در مورد عبدالله بن رواحهسنازل گردیده است. او کنیزی سیاه رنگی داشت روزی بر وی قهر کرد و کفی بر رویش زد، ولی از این عملش پشیمان گردیده و ترسید که مبادا خداوند أبر وی غضب شود، عبدالله سنزد پیامبر جآمده و قصه را برایشان بیان کرد، پیامبر جپرسیدند: چطور زنی است؟ عبدالله سفرمود: نماز میگذارد و روزه میگیرد و به صورت درست وضو می‌کند و گواه میدهد که خداوند أیک است و شما فرستاده او هستید، پیامبر جفرمودند: ای عبدالله این زنِ مسلمان است! عبدالله بن رواحه گفت: سوگند به خداوندی که شما را به حق فرستاده است من او را آزاد می‌کنم و حتماً با او ازدواج می‌کنم، وی اینکار را کرد، عده از مردم او را بدگوئی نموده می‌گفتند: با کنیز خویش ازدواج کرد! سپس خداوند أآیات زیر را نازل کرد:

﴿وَأَنكِحُواْ ٱلۡأَيَٰمَىٰ مِنكُمۡ وَٱلصَّٰلِحِينَ مِنۡ عِبَادِكُمۡ وَإِمَآئِكُمۡۚ إِن يَكُونُواْ فُقَرَآءَ يُغۡنِهِمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦۗ وَٱللَّهُ وَٰسِعٌ عَلِيمٞ ٣٢[النور: ۳۲].

ترجمه: «مردان و زنان مجرد خود را، وغلامان و کنیزان شایسته خویش را به ازدواج یکدیگر در آورید، اگر فقیر و تنگدست باشند خداوند آنان را در پرتو فضل خود دارا و بی‌نیاز می‌گرداند، بیگمان خداوند دارای نعمت‌های فراخ وگشایشگر و آگاه است».

پس نظر به این آیت ازدواج با دوشیزه‌های مسلمان آزاد، وبا دوشیزهای برده گان وسرداران، همه یکسان است.

خداوندأمی‌فرماید:

﴿وَمَن لَّمۡ يَسۡتَطِعۡ مِنكُمۡ طَوۡلًا أَن يَنكِحَ ٱلۡمُحۡصَنَٰتِ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ فَمِن مَّا مَلَكَتۡ أَيۡمَٰنُكُم مِّن فَتَيَٰتِكُمُ ٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ[النساء: ۲۵].

ترجمه: «و اگر کسی از شما نتوانست با زنان آزاده مؤمن ازدواج کند، میتواند با کنیزان مؤمن ازدواج نماید».

تمسخر و تحقیر به بعضی از توده‌هائیکه گمان می‌رود که کسی از نیاکان‌شان برده یا غلام بوده‌اند و برتری جستن بر آنها حرام قطعی است و ارتکاب این چنین اعمال از گناهان بزرگ محسوب می‌شود، خصوصا کسانیکه حکم شریعت را در این مورد می‌دانند. ازدواج با زنان این گونه توده‌ها در نظام اسلامی یکی از سنت‌های سردار عالم جمی‌باشد، از اینرو اغلب یاران پیامبر جو علمای مسلمانان، این سنت را برخود تطبیق نموده‌اند. ولی متأسفانه با وجود این همه دلائل آشکار و روشن برخی از نژاد پرستان گمراه و منحرف برخاسته بر عده‌ای از مسلمانانیکه شاید در نسب‌شان و یا یکی از اجدادشان در مرحله بردگی زندگی نموده است، خویش را برتر و افضلتر دانسته مرتکب جنایتی بزرگی می‌گردند، - زیرا اجدادشان از مردمان آزاد بودند و در مرحله بردگی بسر نبرده‌اند- این گروه نژاد پرست به آسانی درک نمیکنند و نمیدانند که با این طرز فکر‌شان مرتکب بزرگترین گناهی شده‌اند که شاید منجر به کفر‌شان گردد، این چنین مردمان ضرورت به وقت کافی دارند تا مغز‌های‌شان از این پلیدی‌ها شستشو گردد و بخود بیایند، ما چند سوالی را به آنها پیش می‌نمائیم، امید است خداوند أآنها را هدایت نموده به راه راست رهنمون شوند.

آیا این حق را به خود می‌دهید تا بر پدر پیامبران ÷خود را بلند بشمارید و از ازدواج وی با کنیزی که ساره او را به ابراهیم ÷بخشید مورد تمسخر قرار دهید؟!.

آیا اینرا به خود اجازه میدهید تا بر پسر ابراهیم، اسماعیل ÷که جد پیامبر عالیقدر اسلام جاست، خویش را برتری دهید؟ زیرا مادرش کنیزی بود، و آیا شما بهتر از پیامبر گرامی ما جهستید؟ زیرا ایشان از نسل و نژاد نبی کریم اسماعیل است؟ یا از اینکه پیامبر جبا ماریه بکه از جانب مقوقس حاکم مصر در آنزمان به وی بخشیده شد، سپس وی را به همسری خویش برگزیدند، خود را بهتر می‌دانید؟

و یا اینکه پیامبر جبا ام المؤمنین صفیه بازدواج نمود بعد از آنکه وی را آزاد نمود، زیرا وی از قبیله بنی قریظه یکی از قبایل یهود مدینه بود [۱۴]. آیا خویش را بهتر و بلندتر از ابراهیم پسر پیامبر خدا جمی‌دانید که از ماریه ببه دنیا آمد، زیرا که مادرش کنیزی بود؟

اگر قبول ندارید پس شما به پیغمبران خدا تمسخر نموده اید و با این عمل از دایره اسلام بیرون شده وکافر هستید. و اگر بر کسانیکه از سنت پیامبر اسلام جپیروی می‌کنند خویش را بهتر و اصیل‌تر می‌دانید پس شما به سنت پیامبر جاعتراض و طعن وارد نموده اید و مرتکب گناه کبیره شده، اقتدا به یهود کرده اید که خشم خداوند أبر آنها فرود آمد.

نژاد پرستان در منتهای جهل، نادانی، زشتی و انحطاط فکری بسر می‌برند و اعمال‌شان باعث فروپاشیدن وحدت مسلمانان شده تخم دشمنی و عداوت را میان آنان می‌پاشند.

علماء و دعوتگران باید به مسؤلیت بزرگی که بر آنها ست متوجه شوند و همچو گروه‌های منحرف را قبل از اینکه فرصت از دست رود آگاه ساخته و ایشان را گرفته بسوی برادری و برابری، الفت و محبت سوق دهند، باید از حوادث ناگوار و دلخراشی که در صومال، افغانستان، چاد و در بسیاری مناطق آسیا، افریقا، آسیای میانه، البانیا و اروپا رخ داد و می‌دهد درس عبرت بگیرند.

سوم: بردگان و غلامان در اصل و حقیقت مردمان آزادی بودند و جرم و جنایتی را مرتکب نشده‌اند تا حقیر و بی‌ارزش باشند.

این همه قوانین و دستور‌های ظالمانه و بی‌رحمانه در جنگ‌های قبل از اسلام تطبیق می‌گردید که هر کسی اسیر و غیر اسیر را به بردگی و غلامی خویش در می‌آورد، سپس زمانیکه نور اسلام بر جهان درخشید و قوانین خاص در مورد بردگان که با کمال شفقت و دلسوزی گذاشته شده بود عملی گردید، و نظام بردگی که منافی ترحم و انسان دوستی است به پایان رسید.

این قوانین جنگی ظالمانه را کفار، مشرکین، یهود و نصاری و غیره در‌ جنگ‌های‌شان تطبیق می‌نمودند، تا آنکه اسلام عزیز این توده‌ها را از یوغ ظالمان و استعمار گران نجات داد و در فضای آرام و مطمئن به زندگی خویش ادامه داده، ترس و هراسی از کسی احساس نمی‌کردند و به همین سبب بسیاری از آنها که در بین اقشار مسلمان زیستند از‌شان و شوکت بزرگی برخوردار بودند و توانستند در همه عرصه‌ها چه علمی، چه فرهنگی بروز نمایند. آنها بزرگترین علماء و فقهاء ودانشمندان را به عالم اسلامی تقدیم نمودند و معروفترین و بر جسته‌ترین سپه سالاران لشکر اسلام شدند، حتی زمام امور مسلمانان را نیز به دست گرفتند، مانند سر لشکر فاتح قطز و بیبرس که هر دو در مقابل لشکر تتار مشرک جانبازی و فداکاری‌های بی مثیلی نمودند که تاریخ آنرا به خط طلائی نوشته است. اینها توانستند لشکر تتار را در اولین رویارویی به شکست مواجه سازند و ضربه کوبنده را به آنها فرود آرند، در این جنگ مجاهدین اسلام از تشویق و دلیری عالم مجاهد و نخبه عز بن عبد السلام بر خوردار بودند.

و از امیران بزرگ اسلام که از جمله برده گان بودند مونس، جوهر، کافور اخشیدی [۱۵]سبکتگین و پسرش می‌باشند [۱۶].

در زمان خلافت عباسی‌ها غلامی امیر مصر تعیین گردید که معروف به یحیی بن داود خرسی بود که از سال ۱۶۲- ۱۶۴ امارت مصر را بدوش داشت [۱٧]. و میان مسلمانان هیچ گونه تبعیضی وجود نداشت و همه با هم، بردگان و آزادگان، برادروار زندگی می‌کردند. اخلاق عالیقدر پیامبر جباید سرمشق زندگی همه باشد، زمانیکه نماینده حبشه به مدینه رسید خود جناب عالیقدر جبه عزت داری و تکریم وی پرداختند و به پادشاه حبشه (نجاشی) پیراهنی از دیبا هدیه فرستادند. از پیامبر جروایت است که فرمودند: «سرداران سودان چهار شخص است. لقمان حبشی، نجاشی، بلال و مهجع» [۱۸]عکرمه: از ابن عباس سروایت می‌کند: «لقمان برده حبشی نژاد بود که پیشه نجاری داشت» [۱٩]و از سعید بن مسیب شنقل است: «لقمان از سیاهان مصر بود که صاحب لب‌های بزرگی بود و خداوند أبه وی حکمت داد و به مقام پیامبریش ارجمند نمود» [۲۰]و از لیث: چنین نقل است: «حکمت لقمان نبوت بود» [۲۱].

و در موطای امام مالک: نقل است که از لقمان حکیم پرسیده شد: چه چیزی ترا به این مقام و منزلت رسانید؟ لقمان جواب داد: راستی در گفتار، و ادا نمودن امانت، و ترک آنچه به من ارتباط ندارد [۲۲].

از عمرو بن قیس / روایت است که مردی از نزد لقمان می‌گذشت در حالیکه مردم به دور وپیش او نشسته بودند، از وی پرسید: آیا از بردگان فلان خانواده نبودی؟ لقمان جواب داد: آری، سپس آنمرد پرسید: چه چیزی به مقام و منزلتی که من ترا می‌بینم رسانید؟فرمود: راستی در گفتار، ادانمودن امانت، وترک آنچه بمن ارتباط ندارد، و اضافه کرد: سکوت دراز و در آنچیزیکه بمن تعلق ندارد مداخله ننمایم.

و از جمله بردگان ام ایمن دایه رسول الله جو آزاد کرده شده آنحضرت جاست که نامش برکه و معروف به نام پسرش ایمن بود، امام نووی / در تهذیب می‌نویسد: ام ایمن حبشی، خدمتگار پدر رسول الله جبود و زمانیکه مادر پیامبر جچشم از دنیا بست ام ایمن آنحضرت جرا به آغوش کشیده وپرورش داد، تا آنکه جبزرگ شدند، سپس وی را آزاد کردند و زید بن حارثه با وی ازدواج کرد، پیامبر جهمیشه به دیدن وی رفتنه و می‌فرمودند: «ام ایمن مادرم بعد از مادرم است» [۲۳].

و از جمله برده گان عطا بن ابی رباح / برجسته‌ترین عالم عصرش در مکه مکرمه بود، محمد بن سعد / می‌نویسد: عطا شخص معتمد، فقیه و عالم بود که احادیث زیادی راحفظ داشت، وی مرد سیاه رنگی، از یک چشم نابینا، و بینی پهن، پاهایش شل و لنگ، و بعدها بینائی چشمش را هم از دست داد، ابن عباس سبرای مردم مکه فرمود: نزد من جمع میشوید؟! در حالیکه شما عطا دارید. و ابن عمر سهنگامیکه به مکه معظمه می‌رسید مردم مکه گرداگردش جمع شده و از وی مسائل مختلف را می‌پرسیدند، وی می‌فرمود: ای مردم مکه! شما پرسش‌های تان را جمع کرده ومنتظرید تا من بیایم؟ درحالیکه عطا بن ابی رباح در نزد شماست؟

ربیعه، می‌فرمود: عطا / در فتوی بر همه مردمان مکه بلند دست بود، بنی امیه در موسم حج فرمان صادر می‌نمودند که شخصی با آواز بلند اعلان نماید: به جز عطا کسی دیگری فتوی داده نمی‌تواند و اگر عطا نبود پس از عبد الله بن ابی نجیح فتوی بخواهید [۲۴].

اصمعی / فرموده: عطار / بر عبد الملک بن مروان در زمان خلافتش که به حج آمده بود داخل شد، هنگامیکه چشم عبد الملک به عطا خورد از جایش برخاست و او را با خود بر تخت نشاند وخود در مقابل او نشسته وگفت: ای پدر محمد چه نیازی و حاجتی داری؟ عطار / فرمود: ای امیر المؤمنین! در مورد حرم خداوند أوحرم رسولش جاز خدا بترس، و در آبادی آندو بکوش و خبر گیرا باش، و در مورد فرزندان مهاجرین و انصار از خدا بترس، زیرا از برکت آنها خودت به این مقام نشسته‌ای، و در مورد مجاهدین و نگهبانان مرزهای دولت اسلامی از خدا بترس، زیرا آنها دیواری مستحکمی برای مسلمانان‌اند، و خودت شخصاً مسئولیت آنهارا بدوش بگیر، ودر مورد کسانیکه در پشت درت نشسته‌اند از خدا بترس، و در مورد آنها غفلت ننما و درت را در مقابلشان مبند. امیر مؤمنین گفت: اینکار را می‌کنم، سپس عطا / از جایش برخاست تا برگردد، عبد الملک از دستش گرفته گفت: ای پدر محمد خودت از حاجتمندی دیگران صحبت نمودی که ما آنها را بجا کردیم، پس حاجت و نیازمندی خودت چیست؟ عطا: فرمود: من به مخلوقی احتیاج ونیازی ندارم، هنگامیکه عطا/ بیرون رفت، عبدالملک گفت: این است شرف و این است توانگری!.

همچنان صحابی جلیل القدر شقران سکه آزاد کرده شده پیامبر جبود، و او کسی است که چادر را زیر جسد مبارک رسول الله جدر قبر گذاشت، سپس بالای آن جسد رسول اکرم جرا گذاشته و دفن نمودند. و از جمله بردگان، مرد سیاهی حبشی که جانش از ترس خداوند أبیرون آمد، و آن زمانیکه از رسول الله جپرسید: ای رسول خدا! آیا چشمانم آنچرا که چشمان خودت در بهشت می‌بیند دیده میتواند؟ پیامبر جفرمودند: بلی، حبشی به گریه افتاد تا آنکه روح از جسدش برآمد، ابن عمر سفرمود: من پیامبر جرا دیدم که خودش وی را در قبر گذاشتند.

امام سیوطی: در کتابش بنام «ازهار العروش» می‌نگارد: علی ابن ابی طالب سدر تفسیر این آیت فرموده است:

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا رُسُلٗا مِّن قَبۡلِكَ مِنۡهُم مَّن قَصَصۡنَا عَلَيۡكَ وَمِنۡهُم مَّن لَّمۡ نَقۡصُصۡ عَلَيۡكَ[غافر: ٧۸].

ترجمه: «پیش از تو پیامبرانی را فرستادیم، و سرگذشت بعضی‌ها را برای تو باز گو کرده و سر گذشتی برخی را برای تو باز گو نکردیم».

خداوند پیامبری حبشی نژادی را فرستاد که قصه مفصل وی برای پیامبر گرامی ما جحکایت نشده است.

ابن ابی حاتم / نیز در تفسیر سوره بروج از جابر سو او از علی سنقل می‌کند که فرمود: پیامبر اصحاب اخدود حبشی بود [۲۵].

ابن جوزی/ فرزندانی را که تنها از مردان قریشی که همسران آنها کنیز بودند، بیشتراز سی و سه شخص شمرده است که نسب بعضی از آنها به یاران بزرگ پیامبر خدا جبرمی‌گردد.

از جمله یاران پیامبرجکه با بردگان ازدواج نموده‌اند حسین پسر علی سو نواسه پیامبر جکه در زمان خلافت عمرفاروق سبا دختر یزدگرد شاه ساسانیان پس ازاسارت آنها ازدواج نمود، حضرت عمر سبرای اینکه نواسه پیامبر جرا تکریم و تقدیر نموده باشد، دختر شاه فارس را به حضرت حسین سبخشید، همچنان خواست بر دختر شاه فارس شفقت و مهربانی صورت گیرد، در نتیجه این ازدواج علی پسر حسین / بدنیا آمد، زمخشری در کتاب ربیع الابرار می‌نویسد: یزدگرد سه دختر داشت که هر سه آنها در عهد عمر فاروق سدر اسارت لشکر اسلام افتیدند. سپس یکی از آنها به عبدالله ابن عمر سبخشیده شد که از آن سالم بدنیا آمد، دیگری از آنها به محمد پسر ابوبکرصدیق سبخشیده شد که از آن قاسم به دنیا آمد، وسومی را به حسین بن علی سبخشیدند و از او علی زین العابدین: بدنیا آمد، و هرسه پسران خاله یکدیگراند [۲۶].

اصمعی / فرمود: از حسین بن علی سنواده جز از پسرش علی نبود، مروان ابن حکم به علی پسرحسین سگفت: اگر ازین کنیز‌ها اختیار نمائی تا فرزندانت زیاد شود؟ علی بن حسین سجواب داد: نزد من آنقدر دارائی نیست تا اینکار را بکنم، سپس مروان صد هزار درهم بطور قرض برایش داد، علی بن حسین : رفته و تعدادی از کنیزان را خریداری نمودکه از آنها نسلش افزایش یافت و همه حسینی‌ها ازنسل وی می‌باشند، گفته‌اند که علی پسر حسین / پس از کشته شدن پدرش، مادر خود را به برده آزاد شده‌شان بنام زبید به زنی داد، وخودش نیز یک کنیزی را آزاد نموده و با وی ازدواج نمود، سپس عبد الملک نامه‌ای اعتراضیه بوی نوشت که چرا چنین کاری را نمود؟وی در جوابش نوشت: ﴿لَّقَدۡ كَانَ لَكُمۡ فِي رَسُولِ ٱللَّهِ أُسۡوَةٌ حَسَنَةٞ لِّمَن كَانَ يَرۡجُواْ ٱللَّهَ وَٱلۡيَوۡمَ ٱلۡأٓخِرَ وَذَكَرَ ٱللَّهَ كَثِيرٗا ٢١[الأحزاب: ۲۱].

ترجمه: «همانا سر مشق و الگوی زیبای در شیوه، پندار، گفتار وکردار پیامبر خدا به شما است، برای کسانیکه امید به خدا داشته جویای قیامت باشند وخدا را بسیار یاد کنند».

پیامبر جصفیه لرا آزاد کرد سپس با وی ازدواج نمود، و دخترعمه خود را به آزاد کرده شده‌ای خویش زید بن حارثهسبه همسری داد [۲٧].

هنگامیکه علی بن حسین: به مسجد داخل می‌شد از همه مردم می‌گذشت و به حلقه درس زید بن اسلم می‌نشست، نافع پسر جبیر پسر مطعم / به وی فرمود: خدا ترا بیامرزد، خودت سردار قریش هستی از همه حلقه‌های علمی می‌گذری تا اینکه رفته ودر حلقه این برده سیاه می‌نشینی؟! علی بن حسین / برایش فرمود: مرد باید در جائی بنشیند تا استفاده نماید، و در هر جائی که علم است باید ازآن جستجو نمود [۲۸].

امام احمد / از علی سنقل می‌کند که فرمود: پیامبر جامر فرمودند تا ورقی بیاورم و آنچرا که مانع گمراهی امتش بعد از وفاتش می‌شود بنویسند. من ترسیدم که اگر بروم ومبادا پیامبر جچشم از جهان بپوشد؟ گفتم من شنیده و حفظ می‌نمایم، پیامبر جفرمودند: امتم را به نماز و زکات و درمورد کنیزان و برده گانی که زیر دست دارند توصیه و سفارش می‌نمایم [۲٩].

از علی و انس سروایت است که فرمودند: پیامبر جدو برده آزاد شده داشت، یکی حبشی و دیگری قبطی بود، روزی بین هردو خلافی رخ داد و یکدیگر را دشنام گفتند، یکی گفت: ای حبشی و دیگری گفت: ای قبطی، پیامبر جبه آنان فرمودند: اینچنین سخن‌ها را مگوئید، هردوی شما دو مردی از خانواده محمد هستید [۳۰].

و از سالم: روایت است که شاعری بلال پسر عبدالله پسر عمر شرا مدح نموده گفت: بلال پسر عبدالله بهتر است. عمر سجواب داده فرمود: دروغ گفتی، بلکه بلال رسول الله جبهتر است [۳۱].

[۱۳] سیرت ابن هشام. [۱۴] قصه پیمان شکنی یهود بنی قریظه را در کتابهای سیرت بخوانید. [۱۵] مرد سیاه رنگ حبشی نژاد بود که وی را اخشید به هجده دینار خریداری نموده بود سپس از معروف‌ترین سر لشکران وی گردید و زمانیکه اخشید و پسرش درگذشتند حکمفرمائی به وی تعلق گرفت و در سال ۳۵۵ سر زمین مصر را به طور مستقل اداره می‌کرد و مدت حکمروائی‌اش دو سال و چهار ماه دوام کرد وی مرد زکی و در لسان و ادبیات عربی دسترسی داشت. وفیات الاعیان ۴/٩٩ – السیر ۱۶/۱٩۰ و غیره ....... [۱۶] به تاریخ طبری و بدایه و نهایه مراجعه شود. [۱٧] آدم لنز تمدن اسلامی در قرن۱۴- ۳۳۱/۱. [۱۸] نزد ابن عساکر مرسل و مختصر تاریخ دمشق ۵/۲۶۱ و نزد حاکم ۳/۲۸۴ و فرموداسنادش صحیح است. [۱٩] نزد ابن ابی الدنیا در کتاب المملوکین و نزد ابن جریر ۲۱/۶٧. [۲۰] ابن جریر۲۱/۶٧ و در منثوره ۵/۱۶۱. [۲۱] مرجع سابق. [۲۲] موطا امام مالک از روایت ابی مصعب الزهری ۲/۱۶٩ (۲۰۸٧). [۲۳] اصابه: ۸/۲۱۲-۱۱۳٩ و کنز العمال: ۱۲/۱۴۶ [۲۴] رفع الشان از سیوطی. [۲۵] جواهر حسان: ص ٩۴. [۲۶] بدایه ونهایه ٩/۱۲۲. [۲٧] بدایه ونهایه: ٩/۱۲۲. [۲۸] بدایه ونهایه: ٩/۱۲۴. [۲٩] نزد احمد: ۱/٩۱ و ابن ماجه: ۱٩/۱۶۲۵. [۳۰] الـمعجم الصغیر: ۱/۴۵ و رفع الجتان از سیوطی ص ۴٧. [۳۱] سنن ابن ماجه مقدمه فضائل بلال: ۱/۵۴.