اسلام و نژاد پرستی

فهرست کتاب

عکرمه سپسر ابو جهل از پدر مشرکش حکایت می‌کند

عکرمه سپسر ابو جهل از پدر مشرکش حکایت می‌کند

قصه فوق را پسر ابی جهل عکرمه سبعد از آنکه مشرف به اسلام شد حکایت می‌کند. عکرمه سبعدها یکی از سپه سالاران معروف و فدا کار اسلام گردید که در بسیاری از فتوحات اسلامی سهم فعال ونقشی مهمی را اجرا نمود ودر یکی از جنگ‌های معروف بنام (یرموک) به مقام عالی شهادت نایل شد، ابن اسحاق/ می‌نویسد: شبی ابو سفیان، ابوجهل و اخنس بخاطر شنیدن قرآن کریم از زبان پیامبر جکه همه شب در خانه ایشان تلاوت می‌کردند، از خانه‌های‌شان بیرون آمدند و در نزدیکی خانه پیامبر جهر یکی از آنها جائی بر خود اختیار نمود، در حالیکه از آمدن یگدیگر بی‌خبر بودند آنها به قرآن کریم تا فراز صبحگاهان گوش فرا دادند، سپس هر کدامی بسوی خانه خود روانه گشت که ناگهان در نیمه راه با هم یکجا شدند، همه یکدیگر را ملامت نموده پیمان بستند تا بار دیگر نروند، زیرا اگر مردمان بی‌خرد آنها را ببینند در قلب‌های‌شان شکی خواهد افتاد، شب دوم نیز مانند شب اول هر کدامی در جایش نشسته و به شنیدن قرآن کریم از زبان مبارک پیامبر جگوش فرا دادند. صبحگاهان هر یکی روانه منزلش گردید و مانند روز اول در نیمه راه با هم سر خوردند و همچون روز‌های دیگر عهد نمودند باردیگر نروند. تا آنکه شب سوم فرا رسید و هر یکی در جایش نشسته و قرآن کریم را می‌شنید، زمانیکه صبح شد همه به طرف خانه‌های خود روان شدند، باز هم در راه با هم یکجا شدند، ولی این بار پیمان محکم بستند تا بار دیگر به شنیدن قرآن کریم نروند، سپس متفرق گردیدند، در میان روز اخنس عصای خود را گرفته روانه خانه ابوسفیان شده و باوی سوالی مطرح نمود، وی از ابوسفیان پرسید در مورد آنچه شب‌های گذشته از زبان محمد جشنیده بود، چه نظری دارد؟ ابو سفیان گفت: ای پدر ثعلبه چیزهای را شنیدم که آنرا و مراد آنرا می‌دانم، ولی الفاظی را شنیدم که نه معنایش را دانستم و نه مرادش را درک کردم.

اخنس گفت: سوگند که من نیز همانند خودت هستم. سپس اخنس از نزد وی بیرون شده و روانه خانه ابو جهل گردیده واز وی پرسید! ای ابا حکم نظر تو در مورد آنچه از محمد جشنیدیم چیست؟ ابو جهل با تعجب جواب داد: چه شنیدی؟! ما وخانواده عبدمناف در شرف و عزت با هم رقابت و هم چشمی داریم، کشمکش‌های بسیاری میان ما رخ داده است، مهمان نوازی نمودند، ما نیز مهمان نوازی نمودیم، کمک و یاری و حمایت از ضعیفان نمودند، ما نیز آنرا انجام دادیم، تا آنکه گام به گام ومانند دو اسپی که به مسابقه تاخته شده باشد، باهم برابر بودیم، حالا می‌گویند ما پیامبر داریم وحی از آسمان بروی فرود می‌آید، پس چه زمانی به این مقام می‌رسیم؟! به خداوند سوگند که هرگز به وی ایمان نمی‌آوریم و او را تصدیق نخواهیم کرد، سپس اخنس برخاست و وی رابحالش گذاشت [۳۳].

خود خواهی و قوم پرستی ابو جهل مانع شد تا به رسالت جایمان نیاورد، زیرا او نمی‌خواست قبیله عبد مناف بر قبیله اش برتری و فضیلتی داشته، و نبوت باعث شرف و سرفرازی عبد مناف گردد تا مبادا بر آنها افتخار نمایند، وی آرزوداشت لا اقل در شرف و عزت با هم برابر باشند، به همین خاطراز ایمان به رسالت پیامبر جابا ورزید، چون کبر و غرور، تعصبیت قومی که دردل میپرورانید، وی را اجازه نمی‌داد تا ایمان بیاورد. درحالیکه خوب می‌دانست پیامبر جدر ادعایش صادق است.

[۳۳] سیرت ابن هشام: ۱/۳۳٧-۳۳۸.