استدلال شيعه در آينه عقل
استدلال شیعه، از لحاظ عقلی نیز غلط است برای اینکه:
۱- اگر حرف آقایان شیعه را بپذیریم که هدف از خطبه غدیر، تنها این بود که رسول الله جدر حضور صحابه کرام شامامت و خلافت علی سرا اعلام بفرماید (به قول شیعه اظهارش بر الله تعالی واجب بود و بر رسول اکرم جنیز واجب گردانیده شده بود) این سوال کاملاً بجاست که درباره مهمترین مسئله (عقیده امامت و خلافت بلافصل) چرا کلماتی مبهم و غیر واضح به کار برده شده است؟ آخر چه امری مانع از این بود که پیغمبری عظیم المرتبت مانند رسول اکرم جبه جای الفاظ: ولی، مولی و اولی، کلماتی از قبیل: والی، ولات، حاکم، حکام، امام، ائمه و خلیفه بلافصل بکار میبردند تا شک و شبهه ای باقی نمیماند و این مسئله کاملاً واضح و آشکار میشد. رحمت عالم رسول اکرم جمبعوث شده بودند تا تمام تعلیمات دینی را واضح و آشکارا به امت بیان کنند تا که امت به سهولت بتواند بر آن جامه عمل بپوشاند. رسول الله ج، مسائل بسیار جزئی از قبیل: وضو، غسل و تیمم را نیز صاف، واضح و با الفاظ کاملاً روشن بیان فرمودهاند تا عمل بر آنها آسان گردد. این چگونه ممکن است که در خطبهای در مجمع صحابه کرام، ایشان خواسته باشند خلافت بلافصل علی سرا اعلام نمایند به همین منظور هم صحابه را جمع کرده باشند و محبت علی را در ملأ عام اعلام کنند اما به جای به کار بردن کلمات: والی، حاکم، خلیفه و امام، الفاظی را استعمال کنند که فقط محبت علی از آن برآید؟
واقعیت این است که اگر رسول الله جمیخواستند سه ماه پیش از وفات خویش در موقعیت غدیر خم، امامت بلافصل علی سرا اعلام نمایند هیچ نیروی مادی نمیتوانست سد راه ایشان واقع گردد. اما اعلام امامت علی نه هدف ایشان بود و نه در کلام مبارک خود آن را اظهار فرمودند. ایشان میخواستند امت را به محبت و اکرام با اهل بیت و علی سمتوجه سازند. ایشان واضح و آشکار آن را اعلام فرمودند؛ محبت با اهل بیت را بدین جهت که مهمترین طبقه از طبقات صحابه کرام به شمار میروند و محبت با علی را بدین سبب که قرار بود در آینده, بطور خلیفه راشد چهارم, فریضه قیادت و هدایت امت را به عهده بگیرد.
۲- اگر طبق گفته شیعه، الفاظ حدیث الموالات به حاکم و امام ترجمه کرده شود لازم میآید که در حیات رسول الله ج، علی سبه امامت رسیده بود و امامت هر دو به یک وقت بر امت لازم شده بود؛ در حالی که خود شیعه نیز قائل به چنین عقیده ای نیست. شیعه برای این ادعای خود که حضرت علی سخلیفه بلافصل است دلیل آورد که علی سخلیفه بلافصل نه، بلکه در زندگی رسول اکرم جمثل خود ایشان، امام واجب الاتباع و اولی بالتصرف شده بود. آیا این سخن، شگفت آور نیست؟!
و اگر فرقه شیعه بگوید که منظور و مراد رسول الله جاین بود که «بعد از من» خلیفه خواهد شد چنانکه در یک روایت آمده، پاسخ این است که اهل سنت و جماعت نیز منکرش نیستند که علی سبعد از رسول الله ج(به نوبت خود در مرتبه چهارم) خلیفه راشد بود. استدلال شیعه، زمانی تام میبود که در روایت لفظ «فوراً بعد از من» میآمد. علاوه بر این، در حاشیه عربی و فارسی ضمن بیان تشریح آن روایات، این حرف را با دلائل به اثبات رساندیم که در روایت لفظ «بعد از من» (بعدی) موهوم و موضوع است و از طرف راوی شیعه اضافه شده است. امام ترمذی (رح) در کتاب خود این راوی را شناسایی کرده و شراح حدیث، احوال او را به تفصیل نوشتهاند [۸۵].
۳- اگر از حدیث الموالات، واقعتاً خلافت بلافصل علی سثابت شود بطور طبیعی خود بخود این سوال پیدا میشود که پس از وفات رسول الله جهنگامی که در سقیفه بنی ساعده، امت اسلامی داشت بر خلافت ابوبکر ساجماع میکرد چرا حتی یک نفر هم برای خلافت علی ساز این حدیث موالات استدلال نجست؟
مطرح شدن دیگر آراء و نظریات در سقیفه بنی ساعده از روایات ثابت است؛ اما این ثابت نیست که فرد واحدی هم رأی به خلافت علی سداده و از این حدیث موالات، استدلال کرده باشد. در حالی که این حدیث موالات در مجمع عمومی صحابه کرام در موقعیت غدیر خم به طور خاص بیان شده بود. این همه، خود دلیلی واضح است بر اینکه حدیث الموالات اصلاً و قطعاً هیچ ربطی به مسئله خلافت نداشت بلکه به محبت و اکرام با اهل بیت و علی سمربوط میشد که در این امر، صحابه کرام شهیچگاه اختلافی نداشتند. (رضی الله عنهم اجمعین)
۴- اگر حدیث الموالات ربطی به مسئله خلافت میداشت خود علی سدر اثبات خلافت خویش، از این حدیث، استدلال میجست. چرا که این حضرات، در امور دینی نه تساهل پیشه شان بود و نه خموشی شیوه شان.
علی ساز اینکه در شورای سقیفه بنی ساعده از او مشورت گرفته نشد رنجیده خاطر شد و آن را اظهار هم کرد. دیگر صحابه کرام با ملاحظه مرتبه و با اکرام و محبت به وی، عذر اصلی [۸۶]خود را بیان داشته رفع اشکال کردند. اما این مطلب که علی سادعای خلیفه بودن کرده باشد یا برای اثبات خلافت خویش، به عنوان دلیل، حدیث الموالات و خطبه غدیر را پیش کرده باشد در هیچ جا ثابت نشده است. این هم دلیل واضحی است که خطبه غدیر هیچ ربطی به مسئله خلافت ندارد.
سپس پس از وفات ابوبکر صدیق س، هنگام انعقاد خلافت عمر فاروق س، بعد از آن در وقت انعقاد خلافت عثمان س، علی سنه ادعای خلافت کرد و نه این خطبه را به عنوان دلیل ذکر کرد. اگر حدیث الموالات، دلیل بر خلافت میبود یقیناً از آن استدلال میشد.
مهمتر از این، هنگامی که خلافت راشده علی سمنعقد شد و کار به اختلاف و قتال با معاویه سانجامید و در مقابل فریق مخالف، علی سموقف راستین خود را با دلایل واضح پیش کرد در هیچ جایی برای اثبات خلافت خود از این حدیث استدلال نگرفت. البته در مسجد جامع کوفه از حضار درباره حدیث الموالات استفسار فرمود. اما به ظاهر آنجا نیز مقصد همین بود که خاطر نشان سازد که محبت با من، محبت با رسول الله جاست. مقصود، اثبات خلافت خود نبود. برای اینکه در آن هنگام خلیفه بود؛ البته افتراق، چند دستگیها و فتنهها ادامه داشت.
این همه, بیانگر این است که استدلال شیعه از حدیث غدیر بر خلافت بلافصل علی چقدر غلط است. همچنین این هم واضح شد که شیعه دوست نادان یا دشمن دانای علی ساست که آنچه را که علی سهم نتوانست بفهمد و نه در حیات خویش گفته باشد شیعه بر اثبات آن، اصرار و پافشاری میورزد. (هداهم الله تعالی).
۵- حدیثی از بخاری شریف دلیل واضحی است بر اینکه «حدیث الموالات» هیچ ربطی به مسئله خلافت ندارد.
ان عبدالله بن عباس اخبره ان علي بن ابي طالب خرج من عند رسول الله جفي وجعه الذي توفي فيه فقال الناس يا ابا الحسن كيف اصبح رسول الله جفقال اصبح بحمد الله بارئا، فاخذ بيده عباس بن عبد المطلب فقال له انت والله بعد ثلاث عبدا لعصا و اني لأري الي رسول الله جسوف يتوفي من وجعه هذا، اني لاعرف وجوه بني عبدالمطلب عند الموت، اذهب بنا الي رسول الله جفلسنا له فيمن هذا الامر ان كان فينا علمنا ذالك و ان كان في غيرنا علمناه فاوصي بنا، فقال علي انا والله لئن سالناها رسول الله جفمنعناها لا يعطيناها الناس بعده، و اني والله لا اسألها رسول الله ج.
عبدالله بن عباس سمیفرماید: در مرض الوفات رسول الله ج، علی ساز نزد رسول الله جبیرون آمد. مردم پرسیدند: ای ابوالحسن! حال رسول الله جچطور است؟ او جواب داد: بحمد الله؛ بهتر از قبل است. عباس بن عبدالمطلب دست علی (رضی الله عنهما) را گرفته گفت: قسم به خدا! سه روز بعد، تو تابع کسی خواهی شد؛ بخدا! من دارم رسول الله جرا میبینم، به نظرم در همین بیماری وفات خواهند یافت. چرا که من چهرههای بنو عبدالمطلب را وقت مرگ میشناسم. بیا نزد رسول اللهجبرویم و از ایشان بپرسیم که این خلافت از آن چه کسی خواهد بود؟ اگر از آن ما شد معلوم خواهد شد و اگر خلافت به دیگران برسد باز هم به ما معلوم خواهد شد و رسول الله جدرباره ما به آنها وصیت خواهند کرد.
علی سجواب داد: قسم به خدا! اگر در نتیجه پرسش ما از رسول الله جدر این باره، ایشان ما را از آن منع کنند بعد از آن مردم، این خلافت را هیچگاه به ما نخواهند داد. به این خاطر قسم به خدا در این باره من از رسول الله جسوالی نخواهم کرد.
از حدیث صحیح بخاری پیداست که گفتگوی عباس و علی (رضی الله عنهما) سه روز پیش از ارتحال نبوی بوده است؛ در حالی که خطبه غدیر سه ماه قبل ایراد شده بود. اگر در خطبه غدیر، خلافت بلافصل علی اعلام شده بود عباس سچرا گفت درباره خلافت از رسول اکرم جبپرس؟ و علی سدر پاسخ وی چرا نگفت چه نیازیست به پرسیدن؟ خلافت من که سه ماه پیش در غدیر خم اعلام شده است.
گفتگوی عباس و علی (رضی الله عنهما) علاوه بر واضح کردن بیارتباطی خطبه غدیر با مسئله خلافت، این را نیز روشن میسازد که اهل بیت هم در فکر مسئله خلافت نبوی بودند. آنان میخواستند مسئله خلافت و امامت هر چه زودتر حل شود تا در میان امت، افتراق، تفرقه، هرج و مرج پدید نیاید. این گفتگو، این اصل اهل سنت و جماعت را که ما در آغاز مقاله خود بیان کردیم نیز تأیید میکند که تعیین امام و خلیفه بر عهده امت است. (بر الله تعالی واجب نیست). به همین خاطر، این دو نماینده جلیل القدر امت اسلامی در این فکر بودند که پس از ارتحال نبوی، مسئله امامت و رهبری چگونه حل خواهد شد؟ رضی الله عنهما.
[۸۵] نگاه کنید به حاشیه صفحات پیش [۸۶] عذر واضح بود که اگر مسئله انعقاد بیعت، بیش از این منتفی میشد امکان قوی داشت که امت دچار هرج و مرج شود. در چنین حالاتی نصب فی الفور خلیفه بر امت واجب میگردد. (چنانچه قبل از تدفین آقای خمینی، خامنه ای به عنوان رهبر تعیین شد).