شفاعت حضرت محمد ج
بعد از این توضیحات شایسته است نظری بیفکنیم به نصوصی که در مورد شفاعت رسول اکرم جصحبت میکنند:
به هنگام حیات آن حضرت جصحابه از ایشان میخواستند که برای آنها دعا کند و این به معنی شفاعت برای آنهاست، و هیچ اختلافی بر سر این نوع از شفاعت نیست، و اختلاف بر سر مشروعیت شفاعت خواستن از آن حضرت جبعد از وفاتشان وجود دارد که اهل سنت در سه قرن اول اسلام بر دو امر اتفاق نظر داشتند:
اول: عدم مشروعیت طلب شفاعت از پیامبر جدر مقبرهشان. و اختلاف زمانی ایجاد شد که فرقههای باطنی مثل اسماعیلیه و فاطمیه ظهور و گسترش یافت و اینان به همراه کسانی که از اینها تأثیر پذیرفتند مثل فرقه موسویه و جعفریه و امثال آنها با عموم اهل سنت مخالفت کرده و این رأی را در بین مردم ترویج کردند و حقیقت این امر را بر بعضی مشتبه ساختند.
مسلمانان در سه قرن اول طلب شفاعت از پیامبر را به معنی خواستن شفاعت از [شخص پیامبر] نمیدانستند، بلکه تا پایان دورهی خلفای راشدین هیچکسی بعد از فوت پیامبر جاز ایشان شفاعت طلب نکرد، در حالیکه اگر این درخواست مشروع میبود مردم آن دوره از همه بیشتر به این کار متمایل میبودند، و حتماً این کار را میکردند.
و چنانچه وفات پیامبر جو تغییر نوع زندگی آن حضرت هیچ پیامدی نمیداشت [و مثل گذشته قادر به امور زندگی دنیوی میبود] صحابه چنین درخواستی از ایشان مینمودند، ولی نه آنها این کار را کردند، و نه تابعین، و نه تبع تابعین، و نه نسلی که بعد از آنان آمد، تا اینکه دعوت باطنیها در پشت پردهی محبت و هواداری از اهل بیت نشأت گرفت، و حتی این افراد کتابهایی را به اسم اهل بیت تألیف کردند، و هرکس حرکت اخوان الصفا و عبیدیین (فاطمیه) را، که همه از باطنیهای اسماعیلی هستند، بررسی کند به وضوح به این مطلب پی میبرد، این گروهها به گمان خود شعار هواداری از اهل بیت را سر میدادند و اولین کسانی بودند که به دورغ خود را به اهل بیت نسبت دادند.
مقصود اینکه طلب شفاعت از پیامبر جبعد از وفاتشان بدعتی است که باطنیها احداث کردند.
دوم: دومین و مهمترین مطلب مورد اجماع اهل سنت در باب شفاعت این است که معتقدند پیامبر جانواع شفاعت دارد که به وسیله آنها شفاعت میکند، ولی هیچکس از اهل سنت شفاعت پیامبر در قبرشان را یکی از آن انواع ندانسته، و بلکه همهی آن انواع را در روز قیامت محقق میدانند.
بنابراین شایسته است بر این مطلب تأمل شود، و هرکس با اجماع اهل سنت مخالفت کند، از آنان نیست.
فصل:
دلیل مطلب مجمل فوق حدیثی است که مسلم در صحیح (۷/۵۹) از پیامبر جروایت میکند که فرمودند: «من اولین شافع و اولین مشفِّع هستم» و به نص و اجماع ثابت شده که این شفاعت همان شفاعت عظمی [در صحرای محشر برای مردمی است که منتظر محاسبه هستند].
این فرمودهی پیامبر جبین کسانی که ادعای محبت و تصدیق او را میکنند حاکم و قاضی است: کلام حضرت رسول که فرمود: «أنا أول شافع وأول مشفع»مقتضی اولویت مطلب برای شفاعت است که هیچ استثنایی ندارد، و برای همهی مردمی است که قیامتشان برپا میشود. و هرکس گمان کند که پیامبر جبعد از وفات و در قبر شفاعت میکند، و صالحان بعد از وفاتشان در قبور شفاعت میکنند صحت معنی کلام «أنا أول شافع»را مخدوش کرده است، زیرا چنانچه پیامبر در قبرش از هنگام وفات تا نفخهی زنده شدن و به صحرای محشر رفتن شفاعت کند دیگر وجهی برای تخصیص این فضیلت به صحرای محشر باقی نمیماند.
چنانچه به هنگام حیاتش شفاعت میکرده و بعد از وفاتش نیز شفاعت کند، و بعد از برپا شدن قیامت نیز شفاعت کند، دیگر «أنا أول شافعٍ»چه معنی دارد؟! با این فرض و تصور شفاعت پیامبر جمستمر بوده و همیشه مورد قبول واقع میشود و اگر چنین باشد گفتن حدیث «أنا أول شافع ...»چه فایده و فضیلتی را میرساند؟! باید در این مطلب تدبر کرد زیرا برای کسی که خیر و صلاح بخواهد مفید خواهد بود.
بنابراین اهل سنت به همان ریسمانی تسمک میجویند که صحابه جستهاند و بعد از وفات پیامبر جاز خداوند شفاعت میخواهند و از او میخواهند شفاعت پیامبر جرا نصیبشان گرداند و این درخواست از دو طریق محقق میشود:
اول: استقامت بر تحقق (لا اله الا الله) و فهم معنی آن، عمل به مقتضای آن و مخالفت با معتقدات مشرکان عرب و امثال آنها که میگویند: ﴿ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ ﴾[الزمر: ۳].
«اینها را نمىپرستیم مگر بخاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند».
و نیز میگویند: ﴿ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ ﴾[یونس: ۱۸].
«اینها شفیعان ما نزد خدا هستند».
و مراد مشرکان از این معبودان بتهایی بود که به شکل و صورت انبیاء و صالحان ساخته بودند.
دوم: از طریق تضرع و افتادگی در برابر مقام پروردگار در سحرگاهان و سایر اوقاتی که دعا بیشتر اجابت میشود میتوان به مرحله استقامت بر توحید و پایداری بر آن رسید و مشمول شفاعت پیامبر جشد، آنهم هنگامی که حادثه هولناک [قیامت] مردم را در برمیگیرد و پیامبر آنجا اولین شفیع است.
پروردگارا! ما را به شفاعت پیامبر جنایل گردان، و ما را از کسانی بگردان که این شفاعت را نصیبشان میکنی، و ما را از آن شفاعت محروم مساز، پروردگار! ثبوت بر توحید و عزیمت بر رشد و صلاح را از تو میخواهیم، [زیرا] در صورت تحقق این دو وصف در مؤمنان است که به شفاعت پیامبر جنایل میشوند، همان شفاعتی که حضرت دربارهی آن فرمودند: «هر پیامبری یک دعای مستجاب دارد و من این دعای خود را برای شفاعت امتم در روز قیامت به تأخیر انداختهام و کسی که بمیرد در حالی که مرتکب شرکی نشده باشد، مشمول آن خواهد بود». (متفق علیه).
و این مطلب تفسیر فرمودهی رسول الله جخطاب به ابوهریره است که فرمودند: «نزدیکترین مردم به شفاعت من در روز قیامت کسی است که از ته نفس و خالصانه (لا الله الا الله) را بگوید». (متفق علیه).
اهل حق و حقیقت به این دو امر برای نیل به شفاعت پایبند بوده، به آن عمل کرده و آن را تحریف نکردند، و لذا هدایت یافتند و خداوند بر هدایتشان افزود و تقوی نصیبشان کرد.
فصل:
مؤلف مفاهیم در ص ۷۸ میگوید: «زعم بعضهم أنَّه لا یجوز أن تطلب الشفاعة من النبی جفی الدنیا، بل ذهب البعض الآخر من المتعنتین إلى أنَّ ذلك شرك وضلال، ویستدلون على ذلك بقوله تعالى: ﴿ قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗاۖ ﴾[الزمر: ۴۴]. وهذا الاستدلال باطل، ولا یدل على فهمهم الفاسد، وذلك من وجهین: ۲۱.
أولاً: أنَّه لم یرد نص لا فی الکتاب ولا فی السنة ینهى عن طلب الشفاعة من النبی جفی الدنیا» اه.
و مترجم در صفحه ۱۴۶ چنین ترجمه میکند:
بعضی خیال میکنند که درخواست شفاعت از پیغمبر جدر دنیا نیست، بلکه بعضی از تندروان اعتقاد دارند که این درخواست شرک و ضلالت است، و برای گفته خود به آیه قرآنى: ﴿ قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗاۖ ﴾استدلال کردهاند.
این استدلال باطل است، و از دو وجه دلالت بر سوءفهم ایشان دارد: اول: در قرآن و احادیث نبوی نصى وارد نشده که دلالت داشته باشد که نباید در دنیا از پیغمبر طلب شفاعت شود.
میگویم: مراد مؤلف از (فی الدنیا) حیات دنیوی پیامبر نیست، زیرا مؤلف خودش میداند که کسی چنین چیزی نگفته است و مرادش از (فی الدنیا) طلب شفاعت از پیامبر جبعد از وفاتشان میباشد، همچنانکه در صفحه ۸۱ به این مطلب تصریح کرده: «لا بأس بطلبها منه أیضاً بعد موته» [۷۵].
و اگر چنین مقصودی داشته باشد، از چند وجه مردود است که در اینجا به بعضی از آن وجوه اشاره میکنیم:
اول: بعد از وفات پیامبر جنه عقلاً و نه شرعاً نمیتوان در مورد ایشان گفت: «فی الدنیا».
دوم: به دلیل و برهان مؤلف در اثبات چنین شفاعتی در نزد آگاهان، برهان گفته نمیشود زیرا اینکه گفته: (نصی در نفی آن وارد نشده) کلام بیارزشی است، کسی که طلب شفاعت از انبیاء و صالحان در مقبرهشان را جایز میشمارد باید دلیل بیاورد، و نه اینکه بگوید: نصی در رد آن وارد نشده است، صرفنظر از اینکه نافیان چنین شفاعتی به عمومیت نصوصی که احوال مشرکان را بیان میکنند استدلال کردهاند، و یا اینکه چون بحث عبادات است به قاعدهی (اصل بر جایز نبودن) اعتماد کرده و گویند: تا دلیلی در اثبات این مسأله وجود نداشته باشد، نمیتوان آن را انجام داد، زیرا عبادات توقیفی است و باید دلایل صریحی آن را بیان کرده باشند.
سوم: اینکه گفته: «لم یرد نص» [۷۶]نادرست میباشد، زیرا عمومیت نصوص از طلب شفاعت از مردگان نهی میکنند: از آنجا که مشرکان با انجام عبادت از مردگان شفاعت میخواستند، خداوند میفرماید: ﴿ وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ ﴾[یونس: ۱۸].
«آنها غیر از خدا، چیزهایى را مىپرستند که نه به آنان زیان مىرساند، و نه سودى مىبخشد؛ و مىگویند: اینها شفیعان ما نزد خدا هستند!».
دعا همان عبادت است، و شفاعت یعنی طلب دعا، به این ترتیب ﴿ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا ﴾تفسیر ﴿ وَيَعۡبُدُونَ ﴾در اول آیه است.
در اینجا برای بیشتر روشن شدن مسأله و نیز به جهت دفع این توهم که گفته میشود: این برداشت وهابیها از مسأله است، مطلبی را از رازی در تفسیرش (۱۷/۵۹-۶۰) نقل میکنم [۷۷]: «بر سر این مسأله که مشرکان چگونه بتها را شفیعان خود در نزد خدا میدانسته اختلاف شده...« در ادامه فخر رازی اَشکال مختلف مسأله را بیان کرده و از جمله میگوید: «و چهارم: مشرکان این بتها را به شکل و صورت پیامبران و بزرگانشان ساخته و گمان میکردند مادامی که آنان به عبادت این مجسمهها مشغول باشند آن بزرگان در نزد خداوند برایشان شفاعت میکنند.
نظیر این مسأله در این روزگار نیز به چشم میخورد: بسیاری از مردم مشغول تعظیم قبور بزرگان بوده و گمان میکنند با بزرگداشت قبورشان، آنان در نزد خداوند برای این افراد شفاعت میکنند» پایان کلام رازی.
و این سخن رازی تیشه به ریشهی سخن مؤلف مفاهیم زده و پوچ بودنش را برملا میکند و این در حالی است که این افراد فخر رازی را پیشگام خود میشمارند.
و در مورد شفاعت شرک آمیز آیات زیادی وجود دارد که خداوندﻷهمه انواع آن را در کتابش آورده تا کسی که جویای خیر و پویای راه راست باشد در آنها تدبر نماید.
این آیات در مورد مشرکان صحبت میکند تا ما خود را از احوال و صفاتشان دور گردانیم که در اینجا به جهت ایجاز و اختصار به ذکر آن آیات و اقوال علماء و مفسران پیرامون آیات نمیپردازیم و برای مطالعه بیشتر میتوان به اقوال علماء و مفسران در ذیل آیات شفاعت مراجعه نمود.
چهارم: خداوند میفرماید: ﴿ وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ ﴾[سبأ: ۲۳].
«هیچ شفاعتى نزد او، جز براى کسانى که اذن داده، سودى ندارد».
قبل از این فرموده: ﴿ قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَمۡلِكُونَ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَلَا فِي ٱلۡأَرۡضِ وَمَا لَهُمۡ فِيهِمَا مِن شِرۡكٖ وَمَا لَهُۥ مِنۡهُم مِّن ظَهِيرٖ٢٢ وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُ ﴾[سبأ: ۲۲-۲۳].
«بگو: کسانى را که غیر از خدا (معبود خود) مىپندارید بخوانید! (آنها هرگز گرهى از کار شما نمىگشایند، چرا که) آنها به اندازه ذرهاى در آسمانها و زمین مالک نیستند، و نه در (خلقت و مالکیت) آنها شریکند، و نه یاور او (در آفرینش) بودند. هیچ شفاعتى نزد او، جز براى کسانى که اذن داده، سودى ندارد».
بدین وسیله خداوند متعال صُوَر و اشکالی را که مشرکان در هر زمانی به آن معتقدند، مردود میشمارد. بعضی از علمای متقدم دربارهی این آیه گفتهاند: این آیه برای کسی که در آن تدبر نماید ریشههای درخت شرک را قطع کرده است.
رازی در تفسیرش (۲۵/۲۵۴-۲۵۵) میگوید: «بدان که مذاهب [و راهها و کارهایی] که به شرک منجر میشوند چهارتا هستند...» و بعد از ذکر سه مورد میگوید: «چهارم: کسی که بگوید: ما بتهایی را که به شکل ملائکه ساخته شدهاند، میپرستیم تا برای ما شفاعت کنند، و خداوند در ابطال قول اینها فرموده است: ﴿ وَلَا تَنفَعُ ٱلشَّفَٰعَةُ عِندَهُۥٓ إِلَّا لِمَنۡ أَذِنَ لَهُۥۚ ﴾[سبأ: ۲۳].
«هیچ شفاعتى نزد او، جز براى کسانى که اذن داده، سودى ندارد».
بنابراین عبادت غیرخدا فایدهای برای شما ندارد، زیرا خداوند برای کسی که غیر او را عبادت میکند اجازهی شفاعت نمیدهد، بنابراین با طلب شفاعتتان خود را از رسیدن به شفاعت باز میدارید» پایان کلام رازی با نقل عین عبارات.
باید در این گفتهی رازی تدبر نمود که: «هر کسی طلب شفاعت بکند شفاعت روز قیامت را از دست میدهد»، زیرا جز از طریق توحید نمیتوان به آن شفاعت نایل شد، و یکی از مظاهر توحید، ترک طلب شفاعت از مردگان است، و هیچ فرقی ندارد این مردهها پیامبران باشند یا صالحان، و شفاعت انبیاء باید از خدا طلب شود نه از خود انبیاء، و طلب آن از خداوند از طریق تحقق توحید و استقامت بر آن و ترک طلب شفاعت از کسی که نمیتواند، ممکن است.
عقیده و رأی صحیح همین است و تا قبل از ظهور باطنیه که گرایش و روی آوردن به مردگان را پدید آورده و برای اثبات رأی خود به جای منهج شرعی راه فلسفه و استدلال عقلی را در پیش گرفتند، همهی علما بر این مطلب متفق بودهاند.
و کسانی که گمان کردهاند آیات شفاعت موجود در قرآن در مورد اقوام گذشته است گمراه شدهاند، و این تفکر راهی است برای نفوذ شیطان و هوی و هوس.
شمس الدین ابن قیم [۷۸]دربارهی این آیه چه زیبا میگوید: «این آیه برای کسی که در آن تعقل کند کافی است، جهت روشنی، برهان و نجات، تجرید توحید و قطع اصول شرک و راههای منتهی به آن، و قرآن مملو است از امثال و نظایر این آیه، ولی اکثر مردم فکر نمیکنند واقعیت زندگی [خودشان] داخل در یکی از این نوع شرک است و گمان میکنند این آیات نوع خاصی را بیان میکنند و دربارهی قومی نازل شدهاند که رفتهاند و دیگر وارث و جانشینی ندارند. و همین بینش حایلی است بین قلب و فهم قرآن.
سوگند به خدا، اگر آن گذشتگان گمراه رفتهاند، جانشینان و وارثانی دارند که بعضی در همان حد و بعضی از آنان گمراهترند و بیانات قرآن اینان را نیز مثل آنان در برمیگیرد.
ولی مسأله همانگونه است که عمر بن خطابسفرمودند: ارکان و ریسمانهای اسلام یکی پس از دیگری پاره شده و از بین میرود: با نشأت یک نسل جدید مسلمان که جاهلیت را ندیدهاند، چون جاهلیت و شرک را نمیشناسند و به آنچه را که قرآن ذم کرده و ناپسند شمرده، آگاهی ندارند، لذا به آن [امور ناپسند] گرفتار شده مرتکب آن میشوند، و آن را تقریر نموده، به سوی آن فرا میخوانند و آن را صحیح و پسندیده میشمارند، و نمیدانند که مردم جاهلی نیز همین کارها و یا امثال آنها و یا بدتر و یا بهتر آن را انجام میدادند، و بدین وسیله ریسمان اسلام را از قلوبشان میکَنند».
مؤلف مفاهیم در ص ۷۸ میگوید:
«ثانیاً: أنَّ هذه الآیة لا تدل على ذلك، بل شأنها شأن غیرها من الآیات التی جاءت لبیان اختصاص الله سبحانه وتعالى بما هو ملك له دون غیره، بمعنى أنَّه هو المتصرف فیه، وهذا لا ینفی أنَّه یعطیه من یشاء إذا أراد، فهو مالك الملك، یعطی الملك من یشاء وینزع الملك ممن یشاء...» إلخ کلامه.
ثم قال: «کذلك الشفاعة کلها له، وقد أعطاها للأنبیاء وعباده الصالحین، بل وکثیر من عامة المؤمنین کما نطقت به صحاح الأحادیث المتواترة معنویاً، وأی حرج فی أن یطلب الإنسان من المالك بعض ما یملکه ... إلخ» اه.
و مترجم مفاهیم در صفحه ۱۴۷ چنین ترجمه میکند:
دوم: این آیه دلالت بر این معنی ندارد، بلکه شأن این آیه مانند بقیهی آیات قرآنی است که بر اختصاص ملکیت به خداوند متعال است، و کسی دیگر در آن شراکت ندارد، و این معنی با اعطای آن از طرف خداوند به هرکس که بخواهد و اراده نماید منافات ندارد، او مالک مطلق است به هرکس مایل باشد ملک میبخشد و یا پس میگیرد... .
... و همچنین است شفاعت که همهاش برای اوست، قسمتی از آن را به پیغمبران و بندگان صالحش عطا کرده است، حدیثهای صحیح در این معنی به حد تواتر رسیدهاند و بر این موضوع گویا هستند، چه گناهی دارد که یک نفر از شخصی که مالک چیزی است از او کمک بخواهد... .
میگویم:
اولاً: اختصاص شفاعت به خدا اختصاص ملکی است، به این معنی که هیچ مخلوقی [حق] شفاعت کردن را ندارد مگر کسانی که خداوند شفاعت آنان با قیود موجود را بیان کرده باشد، بنابراین تنها خداوند - جل وعلا - مالک شفاعت بوده و به هرکس که بخواهد اجازه شفاعت برای دیگری را میدهد که خود از او راضی باشد.
پس شفاعت برای این افرادی که خداوند اجازه داده است آنچنانکه مؤلف گمان کرده است، ملک مطلق نیست [که هر گونه بخواهند در آن تصرف کنند]. و اگر ملک آنان میشد، میتوانستند هرگونه که میخواهند در آن تصرف کنند، بلکه حقیقت شفاعت این است که مخصوص و مختص خدای یگانه است، و به هرکس که خود بخواهد اجازهی این کار [= شفاعت] را میدهد و چنین بینشی قلبها را بصورت تمام و کمال به سوی خالقشان متوجه میسازد، خالق یگانهای که مالک و صاحب شفاعت است، و آیه زیر همین مطلب را بیان میکنند که: ﴿ أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ شُفَعَآءَۚ قُلۡ أَوَلَوۡ كَانُواْ لَا يَمۡلِكُونَ شَيۡٔٗا وَلَا يَعۡقِلُونَ٤٣ قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗاۖ لَّهُۥ مُلۡكُ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِۖ ثُمَّ إِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ٤٤ ﴾[الزمر: ۴۳-۴۴].
«آیا آنان غیر از خدا شفیعانى گرفتهاند؟! به آنان بگو: آیا (از آنها شفاعت مىطلبید) هر چند مالک چیزى نباشند و درک و شعورى براى آنها نباشد؟! بگو: تمام شفاعت از آن خداست، (زیرا) حاکمیت آسمانها و زمین از آن اوست و سپس همه شما را به سوى او بازمىگردانند!».
خداوند متعال در آیهی فوق فرموده شفیعانی که مشرکان اتخاذ میکنند مالک هیچ چیزی (شیئاً) نیستند و (شیئاً) بصورت نکره در سیاق نفی [۷۹]آمده بنابراین عمومیت داشته و شفاعت و غیر آن را بصورت عام فرا میگیرد، پس آنان مالک شفاعت نیستند همچنانکه گروهی از مفسران، این نکته را بیان کردهاند.
بنابراین آیه صراحت دارد در اینکه آنان [من دون الله] هیچ شفاعتی در اختیار و تملک ندارند و این دارا و مالک بودن شفیعان غیرخدا همان چیزی است که مشرکان گمان میکردند، یعنی آنها نیز تصور میکردند شفیعان غیرخدا از توانایی شفاعت به صورت مطلق برخوردارند و دو شرط اجازهی پروردگار به شفیع و رضایت ایشان از (مشفوع له) را لازم نمیدانستند.
شفیع با این دو شرط میتواند به صورت موقت و نه دایم مالک شفاعت گردد، بنابراین هر شفاعتی به اذن و رضایت پروردگار نیاز دارد، و حق شفاعتی که به شفیع داده میشود مطلق نیست، به همین دلیل خداوند فرموده: ﴿ أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ شُفَعَآءَۚ ﴾و ﴿ مِن دُونِ ٱللَّهِ ﴾یعنی بدون اذن و رضایت خدا.
ثانیاً: اینکه مؤلف گفته: همانا شفاعت به انبیاء، صالحان و ... اعطاء شده، مغالطهی آشکاری است زیرا شفاعت در روز قیامت آنهم با دو شرط اجازه و رضایت به انبیاء و صالحان داده میشود، و نه اینکه به صورت مطلق داده شده باشد، بنابراین مشرک از این شفاعت بینصیب است [زیرا شروط آن را ندارد] و احادیث صحیح در این مورد که متواتر معنوی هستند، دربارهی شفاعت در روز قیامت میباشند. و نه شفاعت در زندگی برزخی.
هیچکس اجازه ندارد از مردهای که در زندگی برزخی به سر میبرد شفاعت طلب کند، زیرا مردهها در حیات برزخی حتی به صورت موقت و مشروط نیز نمیتوانند شفاعت کنند و آنان در این حیات به آنچه خود قبلا فرستاده بودند، میرسند. و پیامبر جکه شفاعت خودش در روز قیامت را بیان کرده است هرگز نگفته که در مقبرهاش نیز شفاعت میکند، و هیچ دلیل صحیح و یا حتی ضعیفی در اثبات این مطلب وجود ندارد.
پس این گفتهی مؤلف: (همچنانکه احادیث صحیحی که متواتر معنویاند این مطلب را بیان میکنند) تلبیس و نیرنگ کاری است برای افراد سرگردان، زیرا این احادیث دربارهی شفاعت در روز قیامت هستند و نه شفاعت در برزخ، به همین علت مؤلف به جای اثبات دلیل خود، به صورت اجمالی و با آنهمه تلبیس و تدلیس مطلب را بیان میکند تا به این وسیله افراد بدور از علم و آگاهی را فریب دهد.
چرا مؤلف با نگاه به کردار صحابه گرامی بر مسند قضاوت نمینشیند؟! آیا بعد از وفات پیامبر اکرم جهیچ یک از عشرهی مبشره، و یا هیچ یک از صحابه حاضر در غزوهی بدر و اُحد، و یا حاضران در (بیعة الرضوان)، و یا هیچ یک از کسانی که با پیامبر جدر حجه الوداع شرکت نمودند، و یا هر صحابهی دیگری از پیامبر طلب شفاعت کردند؟
میبینیم که هیچ صحابهای از آن حضرت جدر هنگام زندگی برزخیشان طلب شفاعت نکردند، بلکه در سال قحطی که پیش آمد به صورت اجماع از کسی شفاعت – دعاء – خواستند که درجهاش از پیامبر پایینتر بود.
ثالثاً: آیه که میگوید: ﴿ قُل لِّلَّهِ ٱلشَّفَٰعَةُ جَمِيعٗاۖ ﴾[الزمر: ۴۴].
«بگو: تمام شفاعت از آن خداست».
ردیهای است بر کسانی که قلوبشان به امید طلب شفاعت متوجه غیرخداست، همان کاری که مشرکان با خدایانشان میکردند، آنان معتقد بودند که این معبودان بر ایشان شفاعت میکنند و لذا خداوند فرمود: که هیچکسی حق شفاعت [چنین شفاعتی را] ندارد.
رازی در تفسیرش (۲۶/۲۸۵) میگوید:
«بدان که کفار ایرادی به این سخن وارد کرده و گفتند: ما این بتها را عبادت نمیکنیم از آن جهت که آنان را خدایانی بدانیم که نفع و ضرر برسانند، بلکه ما آنها را از آن جهت عبادت میکنیم که آنها مجسمهی اشخاصی هستند که در نزد خدا مقرباند و ما اینها را عبادت میکنیم تا آن بزرگان مقرب در نزد خدا برای ما شفاعت کنند.
و خداوند با این آیه جوابشان را داد که: ﴿ أَمِ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِ ٱللَّهِ شُفَعَآءَۚ قُلۡ أَوَلَوۡ كَانُواْ لَا يَمۡلِكُونَ شَيۡٔٗا وَلَا يَعۡقِلُونَ٤٣ ﴾[الزمر: ۴۳].
«آیا آنان غیر از خدا شفیعانى گرفتهاند؟! به آنان بگو: آیا (از آنها شفاعت مىطلبید) هر چند مالک چیزى نباشند و درک و شعورى براى آنها نباشد؟».
در واقع جواب خداوند اینگونه است: این کفار یا اینکه چشم طمع به شفاعت این بتها دارند، و یا اینکه به شفاعت علماء و زهادی دل بستهاند که این بتها مجسمهی آنها هستند:
و اولی باطل است، زیرا این بتها از جمادات بوده و قدرت هیچ تصرفی و هیچ گونه تعقلی ندارند، پس چگونه میتوان تصور نمود که شفاعت میکنند؟! و دومی نیز باطل است زیرا در روز قیامت هیچکس مالک هیچ چیزی نبوده و هیچکسی قادر به شفاعت نیست مگر با اجازهی خدا، بنابراین شفیع حقیقی همان خداست، خدایی که اجازهی چنین شفاعتی را میدهد پس مشغول شدن به عبادت خدا شایستهتر از عبادت غیر او میباشد» پایان کلام رازی.
مؤلف در ص ۷۸ – ۷۹ میگوید:
«وأی حرج فی أن یطلب الإنسان من المالك بعض ما یملکه لا سیما إذا کان المسؤول کریماً، والسائل فی أشد الحاجة إلى ما سأله».
و مترجم در صفحه ۱۴۷ مطلب فوق را چنین ترجمه میکند:
چه گناهی دارد که یک نفر از شخصی که مالک چیزی است از او کمک بخواهد، بالاخص اگر مالک بخشنده، و سائل در نهایت احتیاج به آن باشد.
میگویم: این کلام بر این پیش فرض استوار است که شفاعت گرچه مُلک خدا باشد ولی انبیاء و صالحان نیز آن را تملک کرده باشند، و این همان مقدمهای است که مشرکان عرب به آن احتجاج میورزیدند و گمان میکردند که خداوند به ملائکه و انبیاء قدرت شفاعت مطلق و بدون قیود و شروط را اعطا کرده است، و این بدترین اشتباه در فهم است زیرا خداوندأ– و تقدست اسماؤه – به هیچ یک از مخلوقات خود قدرت شفاعت به صورت مطلق را عطا نکرده، و بلکه هیچکسی نمیتواند بدون وجود دو شرط زیر شفاعت کند:
۱- اجازهی پروردگار به شفیع برای شفاعت.
۲- رضایت خدا از (مشفوع له).
و مراد از اذن و اجازه در اینجا ارادهی کَونی نیست، به این معنی که اگر خداوند اجازه نداده بود در عمل نیز مشاهده نمیشد [که بعضی از انبیاء این چنین شفاعتی را انجام دهند]، و هرکس چنین گمانی بکند، تصورش مثل مشرکان شده که گفتند: ﴿ لَوۡ شَآءَ ٱللَّهُ مَآ أَشۡرَكۡنَا وَلَآ ءَابَآؤُنَا ﴾[الأنعام: ۱۴۸].
«اگر خدا مىخواست، نه ما مشرک مىشدیم و نه پدران ما».
مشرکان میگفتند: اگر خداوند شرک ما را نمیخواست در ملک و ملکوت او شرک پدید نمیآمد، و اجازهی وقوع آن را نمیداد. و این شبهه اساس گمراهی بسیاری از مردم است.
در اینجا مقصود این است که: پیامبر جو صالحان در قیامت تنها برای کسانی شفاعت میکنند که خداوند اجازه داده و از توحید او و گفتارش راضی باشد، ولی در دنیا و به هنگام حیات و تمکن انبیاء و صالحان برای دعا، گاهی شفاعت میکنند به این معنی چیزی از خدا میخواهند و دعا میکنند و چنانچه دعای پیامبران بدون اجازهی پروردگار و برای کسی انجام شده باشد که خدا اجازهی آن را نمیدهد این شفاعت مردود بوده و مورد قبول واقع نمیشود، و این مسأله واضح است، همچنانکه خداوند خطاب به پیامبرش جکه برای عمویش استغفار میکرد، فرمودند: ﴿ مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ١١٣ ﴾[التوبة: ۱۱۳].
«براى پیامبر و مؤمنان، شایسته نبود که براى مشرکان (از خداوند) طلب آمرزش کنند، هر چند از نزدیکانشان باشند؛ (آنهم) پس از آنکه بر آنها روشن شد که این گروه، اهل دوزخند».
و باز خطاب به پیامبرش میفرماید: ﴿ ٱسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ أَوۡ لَا تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ إِن تَسۡتَغۡفِرۡ لَهُمۡ سَبۡعِينَ مَرَّةٗ فَلَن يَغۡفِرَ ٱللَّهُ لَهُمۡۚ ﴾[التوبة: ۸۰].
«چه براى آنها استغفار کنى، و چه نکنى، (حتى) اگر هفتاد بار براى آنها استغفار کنى، هرگز خدا آنها را نمىآمرزد».
این آیه در مورد منافقانی نازل شد که هم شهادتین را میگفتند و هم با مردم نماز اقامه میکردند، و هم به جهاد میرفتند، ولی اخلاص نداشتند و در اعمالشان توحید پروردگار را مد نظر قرار نمیدادند، و حال و روزشان چنین شد، و استغفار پیامبر جهم دردشان را دوا نکرد.
مؤلف در ص ۷۹ میگوید:
«وهل الشفاعة إلاَّ الدعاء، والدعاء مأذون فیه، مقدور علیه لا سیما الأنبیاء والصالحین فی الحیاة، و بعد الوفاة فی القبر، ویوم القیامة، فالشفاعة معطاه لمن اتخذ عند الله عهداً، ومقبولة لدیه عز وجل فی کل من مات على التوحید» اه.
و مترجم در صفحات ۱۴۷ و ۱۴۸ چنین ترجمه میکند:
مگر شفاعت عبارت از دعا نیست؟ و در مورد دعا اذن صادر شده است و مقدور میباشد و مورد اجابت واقع میشود، مخصوصاً اگر این دعا از پیغمبران و یا بندگان صالح صادر شود، خواه در حال حیات و یا در قید ممات و در قبر باشند، و در روز آخرت شفاعت به کسانی عطا میگردد که عهدی در نزد خدا گرفته باشند، و شفاعت از کلیه کسانی که بر کلمه توحید متوفا شده باشند، از درگاه خداوند مورد قبول واقع میشود.
میگویم: این عبارات مشتمل بر اشتباه و تلبیس است زیرا نصوصی مبنی بر جواز طلب شفاعت از پیامبر جدر قید حیات و نصوصی مبنی بر جواز این کار در قیامت وجود دارد، ولی در مورد جواز طلب شفاعت از پیامبر جدر برزخ هیچ نصی نداریم.
آنچه که ممنوعیت طلب شفاعت از پیامبر در زندگی برزخیاش را بیشتر تأکید میکند این است که احادیثی دربارهی جواز طلب شفاعت در دنیا و در قیامت بیان شده و چنانچه طلب شفاعت در زندگی برزخی آن حضرت جایز میبود تخصیص زندگی دنیوی و قیامت به این جواز بیمعنی بود.
با روشن شدن این مطلب در مییابیم که زندگی در برزخ، با زندگی در دنیا، و نیز با حیات اخروی متفاوت میباشد، و از آنجا که صحابه گرامی نیز از پیامبر جدر حیات برزخی شفاعت طلب نکردهاند عدم جواز طلب شفاعت از مردگان بیشتر روشن میشود. تا اینجا به صورت مجمل توضیح دادیم و برای تفصیل این مجمل باید گفت:
عبارت (دعا کردن هم مُجاز است و هم مقدور) به صورت مطلق در زندگی و بعد از وفات صحیح نیست.
اگر دعا کننده زنده و قادر به انجام دعا باشد صحیح است، ولی بعد از وفات اینگونه نیست.
به علاوه پیامبر جنهی کرد از اینکه آرامگاهش به مسجد تبدیل شود و عایشه و ابنعباس و ابوهریره شاز ایشان روایت کردهاند که فرمودند: «خداوند لعنت کند یهودیان و مسیحیان را که آرامگاه پیامبرانشان را به مساجد تبدیل کردند» و با این حدیث پیامبر جیاران خود را از تکرار عمل یهودیان و مسیحیان نهی کرد.
عایشه كدر ادامه میفرماید: اگر پیامبر جنمیترسید که مقبرهاش تبدیل به مسجد شود آن را آشکار میساخت [۸۰][و وصیت میکرد در جای فراخ و وسیعی دفن شود] و احادیث فراوانی با همین مضمون روایت شدهاند.
شاهد مثال و وجه استدلال این است که لعنت یهودیان و مسیحیان به خاطر تبدیل آرامگاه به مسجد بوده است، به این دلیل که مسجد برای دعاست و نماز [= صلاه] بالاترین نوع دعاست، و در لغت نیز به معنی دعاست، همچنانکه خداوند میفرماید: ﴿ وَصَلِّ عَلَيۡهِمۡۖ إِنَّ صَلَوٰتَكَ سَكَنٞ لَّهُمۡۗ ﴾[التوبة: ۱۰۳].
«و (به هنگام گرفتن زکات،) براى آنها دعا کن؛ که دعاى تو، مایه آرامش آنهاست».
و اعمشی در شعر مشهورش میگوید:
تقولُ بنتی وَقَدْ قَرَّبْتُ مُرْتَحِلاً
یَا رَبِّ جَنِّب أَبی الأوْصَابَ وَالْوَجَعا
عَلیكِ مثلُ الَّذِی صَلَّیْتِ فَاغتِمضـی
نَوماً، فَإِنّ لِجَنْبِ المرءِ مُضطجَعا
دخترم در حالی که از سفر برمیگشت، گفت: پروردگارا! درد و بیماری را از پدرم دور گردان.
(ای دخترم!) همین دعا را (من) برای تو میکنم تا خواب راحتی داشته باشی... .
در این شعر (صلیتِ) به معنی (دعوتِ = چیزی که دعا کرده و خواستهای) میباشد و شواهد زیاد دیگری بر این مطلب وجود دارد و صلاه (= نماز) همهاش دعای عبادت و دعای مسألت است، و هرکس این دو نوع دعا را نفهمیده باشد آیات مشتمل بر دعا را نمیفهمد.
پس مادامی که مساجد برای دعا و به فریاد خواندن خدا ساخته میشود لعنت خدا بر کسانی باد که قبور پیامبرانشان را تبدیل به مسجد میکنند، به عبارت دیگر حدیث فوق به شدت از دعا در نزد قبور انبیاء نهی میکند، و در صورتی که به فریاد خواندن خدای یگانه در نزد قبور با این شدت مورد نهی واقع شده باشد، درخواست و به فریاد خواندن مرده چگونه خواهد بود؟ و چه حکمی خواهد داشت؟!
طلب دعا و شفاعت از زنده جایز است، ولی درخواست دعا از مرده شرک میباشد، و به همین دلیل پیامبر جاز تبدیل آرامگاهها به مساجد و دعا کردن در نزد قبور و نماز خواندن در آنجا و کارهای دیگرِ منتهی به شرک نهی کرده است، و این نهی در حالی است که درخواست کننده در دعا از خداوند اخلاص کامل داشته و تنها به خاطر شرف و منزلت آن مرده این مکان را انتخاب کرده، و گمان کرده که این مکان، جای مبارکی است ولی با این وجود کار این شخص از جنس کار اشخاصى است که پیامبر جآنها را لعنت کرده، و آنان از بدترین مردمانند. همانا مساجد تنها برای دعا و درخواست از خدا از طریق اقامه نماز و ذکر او احداث میشوند.
بعد از روشن شدن این مسأله میتوان در پرتو همین بینش به فهم خلیفهی راشد، عمرس، نگاه کرد [۸۱]که انس بن مالک را در حال نماز در کنار مقبرهای دید و گفت: مقبره، مقبره، مقبره، و با این کار انس را از این کار برحذر میداشت و به او یادآور میشد که در نزدیکی محل اقامهی نمازش مقبرهای وجود دارد.
چنانچه مرده میتوانست دعا کند و چنانچه پیامبر جبعد از وفاتش میتوانست برای درخواست کنندگان دعا کند آنچنانکه به هنگام حیات قادر به این کار بود، نهی از تبدیل آرامگاهش به مسجد چه معنایی داشت؟! مسلمانان قبل از وفات آن حضرت از ایشان میخواستند تا برایشان دعا کند و او دعا میکرد، و چنانچه بعد از وفات نیز قدرت انجام دعا برای آنان را میداشت از تبدیل آرامگاهش به مسجد نهی نمیکرد. تبدیل قبور به مساجد از طریق تبدیل آن به مکانی برای طلب دعا و استغاثه از مردگان، وسیلهای بزرگ و عاملی مهم در رواج شرک به پروردگار جهانیان است.
دوم: اگر گفته شود: طلب دعا از پیامبرانِ فوت شده جایز و آنها قادرند برای مردم دعا کنند، پس چرا صحابهی رسول اکرم جبعد از وفات ایشان از او نخواستند تا برای آنها دعا کند، و بلکه به عباس و یزید جرشی روی آورند که عالمترین شخص [در زمان خود] و خیر خواهترین فرد روزگار بودند؟!
سوم: شهدای احد کسانیاند که فضل و مکانتشان برای همه شناخته شده و مقابرشان نیز معلوم بود، ولی هیچ یک از صحابه پیامبر جنه در زمان حیات آن حضرت، و نه بعد از وفاتشان بر سر آن مقبرهها نرفتند تا از آنان چیزی درخواست کنند، در حالیکه قرآن به صراحت میگوید آنان در حیات برزخی خود زندگی میکنند و زندهاند: ﴿ وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩ فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ١٧٠ ۞يَسۡتَبۡشِرُونَ بِنِعۡمَةٖ مِّنَ ٱللَّهِ وَفَضۡلٖ وَأَنَّ ٱللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجۡرَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ١٧١ ﴾[آل عمران: ۱۶۹-۱۷۱].
«(اى پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. آنها بخاطر نعمتهاى فراوانى که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده است، خوشحالند؛ و بخاطر کسانى که هنوز به آنها ملحق نشدهاند (مجاهدان و شهیدان آینده)، خوشوقتند؛ (زیرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مىبینند؛ و مىدانند) که نه ترسى بر آنهاست، و نه غمى خواهند داشت. و از نعمت خدا و فضل او (نسبت به خودشان نیز) مسرورند؛ و (مىبینند که) خداوند، پاداش مؤمنان را ضایع نمىکند».
چرا صحابه از این شهیدان طلب دعا نکردند، و بلکه برای آنها دعا میکردند. در حالیکه آنان به نص قرآن کریم زنده بودند و البته نه زنده بودنی از نوع زندگی ما بر روی زمین.
از این مطلب میتوان پی برد که آن شهداء گرچه در یک زندگی برزخی بودند ولی حیاتشان در آنجا با حیات دنیوی متفاوت بوده و آنها قدرت انجام همهی امور دنیوی را ندارند، و این مطلب برای اهل تأمل و تدبر دلیل روشن و واضحی است.
والحمدلله رب العالمین.
چهارم: مسلم در صحیح (۷/۱۸۹) از عمر بن خطابسروایت کرده که گفت: شنیدم که پیامبر جفرمودند: «بهترین تابعین مردی است که به او أویس میگویند و مادری دارد [در روایت دیگر: فرمانبردار مادرش است] او (أویس) در پوستش سفیدی (پیسی) وجود دارد [۸۲]، پیش او بروید تا برای شما استغفار کند».
همچنین نقل کرده، موقعی که عمرسبا أویس ملاقات کرد، به او گفت: شنیدم پیامبر خدا جفرمودند: «أویس بن عامر پیش شما میآید ... . اگر خدا را به قبول دعایش سوگند دهد دعایش مقبول و حاجتش برآورده میشود، اگر توانستی که از او بخواهی برایت استغفار کند این کار را بکن» سپس عمر از أویس خواست تا برایش استغفار کند و او برایش استغفار کرد.
از این حدیث صحیح میتوان فهمید که: پیامبر جعمر را راهنمایی کرد که از أویس - که یک تابعی بود - طلب دعا کند، در حالی که منزلت این تابعی با منزلت پیامبر جقابل مقایسه نیست، ولی پیامبر با این راهنمایی به او یاد داد که طلب دعا از بهترین مخلوقات - به هنگام وفات - را ترک و از شخص دیگری با منزلتی پایینتر ولی زنده طلب دعا نماید، و این دلیل واضحی است دال بر اینکه تفاوت این دو در نوع حیاتشان است که زنده میتواند برای درخواست کننده دعا کند، ولی کسی که حیات برزخی دارد از انجام این کار عاجز است.
در مورد این عبارت مؤلّف که «و مخصوصاً طلب دعا از پیامبران و صالحان در قید حیات و یا بعد از وفاتشان و در مقبرهها و در روز قیامت و شفاعت به کسی که پیانی در نزد خدا داشته باشد، عطا میگردد».
باید گفت: در دو فقرهی دوم و سوم مطالبی را بیان کردیم که بطلان این گفتار ناشایست و مخالف شریعت محمد جرا اثبات میکند، و تنها یک مسأله باقی میماند: و آن اینکه گفته: (طلب دعا از ... بعد از وفات و در مقبرهشان). گفتاری است که نمیتوان برای اثبات آن هیچ دلیلی ذکر کرد، بلکه مشرکان عصر جاهلی نیز بعضی از بتهایشان را در نزد مکان صالحان و کنار مقبرههایشان قرار داده و از آنها جز شفاعت چیز دیگری نمیخواستند. و مشرکان برای بتهایشان حج بجا نمیآوردند، و صدقه نمیدادند، بلکه از بتهایشان که به شکل و صورت صالحان ساخته شده بودند و یا در کنار مقبرهی آنان قرار داشتند، طلب دعا میکردند و البته رفتارشان با بتها دو گونه بود:
۱- به هنگام آسایش و راحتی: در این حالت مشرکان گاهی از بتها میخواستند برایشان دعا کنند، و گاهی خود آن بتها را میخواندند زیرا آنها معتقد بودند که ارواح کسی که بت به صورت او ساخته شده در آن حلول کرده و دعای دعاکننده را میشنود و برایش دعا کرده و طلبش را اجابت میکند.
مشرکان از بتها میخواستند خیر و سود را برایشان جلب کرده و اموالشان را فزونی بخشیده و شادیهایشان را مستمر گردانند، و این دعاها به هنگام رفاه و آسایش بوده و در دو محور طلب دعا از بت و خواندن روح آن مرده خلاصه میشد: ﴿ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ ﴾[الزمر: ۳].
«اینها را نمىپرستیم مگر بخاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند».
﴿ مَا نَعۡبُدُهُمۡ ﴾یعنی (مَا ندعوهم): آنها را نمیخوانیم مگر ... .
و از طریق نذر کردن برای بتها و آوردن قربانی به بارگاههایشان به تحقق استجابت دعایشان کمک میکردند، و قربانی را با بردن نام همان بت ذبح میکردند، و گاهی جنها بعضی از درخواستشان را مستجاب میکردند، و آنان گمان میبردند که مستجاب کننده همان مدعو بوده و لذا عبادتشان ریشهدارتر میشد.
۲- به هنگام سختی: مردم عصر جاهلی در هنگام سختی خداوند را خالصانه عبات میکردند، یعنی خالصانه از او درخواست مینمودند، همچنانکه خداوند در مورد آنان میفرماید: ﴿ فَإِذَا رَكِبُواْ فِي ٱلۡفُلۡكِ دَعَوُاْ ٱللَّهَ مُخۡلِصِينَ لَهُ ٱلدِّينَ فَلَمَّا نَجَّىٰهُمۡ إِلَى ٱلۡبَرِّ إِذَا هُمۡ يُشۡرِكُونَ٦٥ ﴾[العنكبوت: ۶۵]. «هنگامى که بر سوار بر کشتى شوند، خدا را با اخلاص مىخوانند (و غیر او را فراموش مىکنند)؛ اما هنگامى که خدا آنان را به خشکى رساند و نجات داد، باز مشرک مىشوند».
و آیات دیگری از این قبیل ... .
و این مطلب نشان میدهد که خداوند در قلوب آنان از این بتها بزرگتر است زیرا میدانستند که به هنگام سختی جز با اخلاص دعایشان را مستجاب نمیکند.
خلاصه مطلب اینکه هرکس از مرده درخواست کند تا مشکل بزرگش را حل کند، حق محض خدا را به این مرده داده. به بیان دیگر هرکس دچار مشکل بزرگی شود و به شدت نیازمند برآورده شدن حاجتش باشد تعلق خاطر، حب و امیدواریاش نسبت به کسی که از او درخواست میکند به شدت زیاد میشود. و قلبش ناچار به تعظیم آن شخص است، و همه این علل باعث میشود که این شخصی که از او چنین طلب بزرگی درخواست میشود کسی نباشد جز خداوند یگانه، و چنانچه این حب و امیدواری اجابت دعا و زوال مشکل ناگوار به غیرخدا، مثلاً به پیامبران و نیکوکارانِ وفات یافته تعلق گیرد، در قلب جایی برای تعلق خاطر نسبت به خدا باقی نمیماند، و در این صورت آن محبت عظیمی که لازم است و جز شایسته خدا نیست چگونه نسبت به غیر او پدید میآید؟!
با تعلق خاطر پیدا کردن نسبت به مردگان حال این افراد مثل کسانی خواهد بود که خداوند دربارهی آنان فرموده: ﴿ وَمِنَ ٱلنَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ ٱللَّهِ أَندَادٗا يُحِبُّونَهُمۡ كَحُبِّ ٱللَّهِۖ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَشَدُّ حُبّٗا لِّلَّهِۗ ﴾[البقرة: ۱۶۵].
«بعضى از مردم، معبودهایى غیر از خداوند براى خود انتخاب مىکنند؛ و آنها را همچون خدا دوست مىدارند. اما آنها که ایمان دارند، دوستدارى آنها به خدا، (از مشرکان نسبت به معبودهاشان،) شدیدتر است».
حمد و سپاس و ستایش میکنیم خدایی را که دوستداران واقعی حضرت محمد جرا توفیق داد تا در سنّت، هدایت، دعا، و انجام و عدم انجام کارها از او پیروی کنند، و آنانی را که خود خواست، خوار و ذلیل ساخت و لذا راه او را ترک کرده در انجام و عدم انجام کارها از او پیروی ننمودند، و رضایت او را کسب نکردند و به وادیهای مختلف گمراهی افتادند: ﴿ قُلۡ هَلۡ نُنَبِّئُكُم بِٱلۡأَخۡسَرِينَ أَعۡمَٰلًا١٠٣ ٱلَّذِينَ ضَلَّ سَعۡيُهُمۡ فِي ٱلۡحَيَوٰةِ ٱلدُّنۡيَا وَهُمۡ يَحۡسَبُونَ أَنَّهُمۡ يُحۡسِنُونَ صُنۡعًا١٠٤ ﴾[الكهف: ۱۰۳-۱۰۴].
«بگو: آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین (مردم) در کارها، چه کسانى هستند؟ آنها که تلاشهایشان در زندگى دنیا گم (و نابود) شده؛ با این حال، مىپندارند کار نیک انجام مىدهند».
شیطان بر فریفتن بنی آدم حریص بوده و هر کسی را از راه مناسب با خودش میفریبد، به افراد منتسب به علم از همین راه وارد شده و گمراهشان میسازد، دامهای شیطان معلوم و آشکارند و شبهههایی که ایجاد میکند در قلوب هوادارنش کوبنده و مستحکم است، «ولا حول ولا قوة إلاَّ بالله».
مؤلف در ص ۸۰ میگوید:
«وإذا صح طلب الشفاعة منه فی الدنیا قبل الآخرة فإنَّ معنى ذلك أنَّه سینالها حقیقة فی محلها یوم القیامة، وبعد أن یأذن الله تعالى للشفعاء بالشفاعة لا أنَّه ینالها هنا قبل وقتها» اه.
و مترجم در صفحه ۱۵۰ چنین ترجمه میکند:
و اگر طلب شفاعت در این دنیا (قبل از آخرت) صحیح باشد و ثابت شد که صحیح است، بدین معنی است که آن فرد بطور حتم در محل خودش و صحرای محشر به این شفاعت نایل خواهد شد البته بعد از صدور اذن به شفاعت از طرف خداوند تبارک و تعالی، و به این معنی نیست که آن فرد در این دنیا و قبل از آخرت از این شفاعت برخوردار میشود.
میگویم:
اولاً: کسی از رسول اکرم جشفاعت میخواهد چنین قصدی ندارد و بلکه میخواهد همین الآن [در دنیا] برای او شفاعت کند، و مؤلف مفاهیم با این سخن، کلام قبلی خود را نقض میکند: اگر چنین قصدی از طلب شفاعت دارد پس چرا بحث بر سر اثبات خبر باطل و ضعیف منقول از عثمان بن حنیف در مورد کُندی و تعلل عثمانسدر استجابت درخواستش را این قدر طول داد؟!
آیا با این گمان نبود که شفاعت رسول اکرم جبرای او در این دنیاست؟! و چرا خبر عتبی را ذکر کرد که به گمان خودش در همین دنیا شفاعتش مستجاب شد؟! و چرا اقوال زیادی را در جهت اثبات طلب شفاعت از پیامبر جبرای دنیا برشمرد و با بیان نتیجهی این درخواست در دنیا آن را برای مردم نیک جلوه داد؟!
چرا یک بام و دو هوا؟! چرا تناقض، آنهم در چند صفحهی نزدیک به هم؟! آیا کلام قبلی را فراموش کرد؟ یا خود را به فراموشی زد؟ و یا اینکه دنبالهرو هوی و هوس است؟!
ثانیاً: گفته میشود: اگر راست میگویید و مقصودتان، طلب شفاعت اخروی و همانی است که در روز قیامت روی میدهد، پس چرا راههای مشروعی را نمیپیمایید که پیموده شده و نتیجه بخش بوده است؟!
مثلاً یکی از این راههای مشروع، درخواست «وسیله» است از خداوند برای پیامبر ج، همچنانکه بخاری در صحیح خود از جابر بن عبداللهبروایت میکند که پیامبر جفرمودند: «هرکس بعد از شنیدن اذان، این دعا را بخواند: «اللَّهُمَّ رَبَّ هَذِهِ الدَّعْوَةِ التَّامَّةِ، وَالصَّلاةِ الْقَائِمَةِ، آتِ مُحَمَّدًا الْوَسِیلَةَ وَالْفَضِیلَةَ، وَابْعَثهُ مَقَامًا مَحْمُودًا الَّذِی وَعَدْتَهُ»روز قیامت، از شفاعت من، بهرهمند خواهد شد.
ترجمه دعا: خدایا ! ای صاحب این دعوت کامل (اذان) و نمازی که هم اکنون برگزار میشود! به محمد جوسیله (درجهای است در بهشت) و فضیلت عنایت فرما و او را طبق وعدهات به مقام محمود(شفاعت) برسان.
و در صحیح مسلم (۲/۴) از عبدالله بن عمرو بن عاص روایت شده: از پیامبر جشنیدم که فرمود: «نزدیکترین شخص به شفاعت من در روز قیامت کسی است که خالصانه و از ته قلبش (لا اله الا الله) را بگوید» [۸۳].
و اخلاص یعنی ترک شرک و توحید در عبادت، همچنانکه در حدیث دیگری از ابوهریره نقل شده که پیامبر جفرمودند: «من دعای خاص خود را که مستجاب شدنش قطعی است برای شفاعت روز قیامت به تأخیر میاندازم و این شفاعت – إنشاءالله - به کسی که بمیرد در حالیکه چیزی را شریک خدا نمیداند، نایل میشود» [۸۴].
از این طریق و راههای مشابه آن میتوان از خداوند طلب شفاعت کرد، و موحدان از طریق ترک شرک و تحقق توحید و درخواست «وسیله» از خدا برای پیامبر جآن را طلب میکنند، و موحدانی که از شرک با همهی انواعش متنفرند - صحابه گرامی و پیروانش تا قیامت - این شفاعت را از طریق طلب آن از پیامبر در مقبرهاش نمیخواهند بلکه به دلالت آیات و روایات میدانند که هرکس از پیامبر ج، بعد از وفاتش، شفاعت طلب کند شایسته محرومیت از آن است.
پس ای بندگان خدا! در طلب شفاعت پیامبر جدر روز قیامت از راه مشروع تبعیّت کنید و از اموری که رسول اکرم جو صحابهی گرامی انجام ندادهاند پرهیز کنید.
و چنانچه طلب شفاعت از پیامبر جبه این شیوه جایز نباشد از صالحان غیر ایشان به طریق اولی جایز نیست، و علت این امر واضح است، و امیدوارم قلوبی هدایت یافته پیدا شوند که هوی و هوس بر آنان غلبه نکند و از بصیرت و اتباع بهرهمند باشند.
ثالثاً: گفته میشود: شفاعت پیامبر در قیامت، در این دنیا طلب نمیشود، مخصوصاً بعد از وفات آن حضرت جو بلکه به هنگام نیاز باید طلب شود و این زمانی است که قیامت فرا رسیده و مردم منتظر محاسبه و دچار هول و هراس میشوند، همچنانکه در حدیث صحیح نیز بیان شده است، و نیز هنگامی که بهشتیان میخواهند وارد بهشت شوند، و هنگامی که به مرتکبان کبایر از این امت دستور ورود به جهنم داده میشود از آن حضرت طلب شفاعت میشود، همچنانکه نصوص صحیحی این مطلب را بیان میکنند، لذا طلب آن شفاعت از همین الآن، از باب طلب چیزی قبل از زمان فرا رسیدن آن است، و هرکس چنین کاری بکند محکوم است به محرومیت از آن مطلوب.
مؤلف در ص ۹۲ در رد این رأی اهل سنّت که بین قدرت انجام کارها توسط بندگان در دنیا و در حیات برزخی تفاوت قائل میشود، میگوید:
«ولنقتصر هنا على هذا السؤال: أیعتقدون أنَّ الشهداء أحیاء عند ربهم کما نطق القرآن بذلك أو لا؟ فإن لم یعتقدوا فلا کلام لنا معهم؛ لأنَّهم کذبوا القرآن حیث یقول: ﴿ وَلَا تَقُولُواْ لِمَن يُقۡتَلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتُۢۚ بَلۡ أَحۡيَآءٞ وَلَٰكِن لَّا تَشۡعُرُونَ١٥٤ ﴾[البقرة: ۱۵۴].
«و به آنها که در راه خدا کشته مىشوند، مرده نگویید! بلکه آنان زندهاند، ولى شما نمىفهمید». ﴿ وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩ ﴾[آل عمران: ۱۶۹].
«(اى پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند».
«وإن اعتقدوا ذلك فنقول لهم: إنَّ الأنبیاء وکثیراً من صالحی المسلمین الذین لیسوا بشهداء کأکابر الصحابة أفضل من الشهداء بلاشك» اه.
و مترجم در صفحات ۱۶۸ و ۱۶۹ مطلب فوق را چنین ترجمه میکند:
در این مقوله تنها به یک سؤال بسنده میکنیم: آیا جماعت معتقد هستند برابر نص قرآن مجید که شهداء زنده هستند یا خیر؟ اگر به زنده بودن آنها اعتقاد ندارند ما با آنان سخنی و بحثی نداریم، چون آنان قرآن را تکذیب مینمایند که میفرماید: ﴿ وَلَا تَقُولُواْ لِمَن يُقۡتَلُ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتُۢۚ بَلۡ أَحۡيَآءٞ وَلَٰكِن لَّا تَشۡعُرُونَ١٥٤ ﴾«به کسانی که در راه خدا کشته میشوند ظن نبرید و نگویید که مرده هستند بلکه آنان زنده میباشند لکن شما فهم ندارید (اگر این طور فکر کنید)».
﴿ وَلَا تَحۡسَبَنَّ ٱلَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ ٱللَّهِ أَمۡوَٰتَۢاۚ بَلۡ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩ ﴾«به کسانی که در راه خدا کشته شدهاند فکر نکنید که مرده هستند بلکه آنان زنده هستند و از طرف خداوند به آنان روزی میرسد».
و اگر معتقد بودند که بلی شهداء زنده هستند و این به احترام شهداء است، ما میگوئیم. پیغمبران خدا و بسیاری از مردان صالح مسلمانان که شهید نشدهاند مانند بزرگان صحابه و غیره، بدون شک از شهیدان افضلتر هستند.
میگویم: ظاهراً مؤلف معتقدات اهل سنت و جماعت را نمیداند و اگر میدانست دهان نمیگشود و با عجله قضاوت نمیکرد، علمای اهل سنت و مخصوصاً علمای این دیار و شاگردان شیخ محمد بن عبدالوهاب در کتبی معتقدات خود را نوشتهاند که منتشر شده و مشهور و بیانگر عقیدهی اهل سنت میباشند، و الحمد لله.
از جمله شیخ عبدالله فرزند شیخ محمد بن عبدالوهاب در مورد اعتقاد اهل مکه به هنگام ورود اتباع دولت سعودیِ اول در سال ۱۲۱۸ کتابی تألیف کرده است و از جمله میگوید: «... و معتقدیم که منزلت پیامبرمان حضرت محمد جاز مراتب کل مخلوقات بصورت مطلق بالاتر است، و آن حضرت در مقبرهشان زنده بوده و دارای حیاتی برزخی است، و حیاتش از حیات شهدائی بالاتر [۸۵]است که در قرآن بیان شده، زیرا پیامبر جبدون شک از آنها با فضیلتتر است» [۸۶]. و از شیخ عبدالله ابوبطین (متوفی ۱۲۸۲) سؤال شد که: آیا پیامبر جدر قبرشان زندهاند؟
جواب داد: خداوند متعال خبر داده که شهداء زندهاند و شکی در این نیست که منزلت پیامبران از منزلت شهداء بالاتر و به زنده بودن شایستهترند و در قبورشان زندهاند، ما شهیدان را میبینیم که پوسیده میشوند و چه بسا درندگان جسدشان را بخورند، با این وجود ﴿ أَحۡيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمۡ يُرۡزَقُونَ١٦٩ فَرِحِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمُ ٱللَّهُ مِن فَضۡلِهِۦ وَيَسۡتَبۡشِرُونَ بِٱلَّذِينَ لَمۡ يَلۡحَقُواْ بِهِم مِّنۡ خَلۡفِهِمۡ أَلَّا خَوۡفٌ عَلَيۡهِمۡ وَلَا هُمۡ يَحۡزَنُونَ١٧٠ ﴾[آل عمران: ۱۶۹-۱۷۰].
«(اى پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانى که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. آنها بخاطر نعمتهاى فراوانى که خداوند از فضل خود به ایشان بخشیده است، خوشحالند؛ و بخاطر کسانى که هنوز به آنها ملحق نشدهاند (مجاهدان و شهیدان آینده)، خوشوقتند؛ (زیرا مقامات برجسته آنها را در آن جهان مىبینند؛ و مىدانند) که نه ترسى بر آنهاست، و نه غمى خواهند داشت».
پس زندگی برزخی دارند و خداوند به حقیقت این زندگی آگاهتر است و پیامبر جبه نص قرآن و حدیث فوت کرده و هرکس در وفات ایشان شک کند کافر است [۸۷].
الحمد لله باور ما چنین است و چنانچه مؤلف بر آن واقف میبود این شبهه را مطرح نمیکرد. این افراد گمان میکنند به دلایل صحیح و صریح اهل سنت پایبند هستند، در حالی که هیچ دلیل صحیحی یافت نمیشود مگر اینکه اهل سنت با مراعات و توجه سایر دلایل دیگر از آن به شدت دفاع میکنند. والحمد لله رب العالمین.
مؤلف بعد از این وارد بحث در مورد ارواح و ویژگیهای آنها شده و جاهلانه در آن خوض نموده و از جمله در ص ۹۳ میگوید:
«ولا شك أنَّ الأرواح لها من الانطلاق والحریة ما یمکنها من أن تجیب من ینادیها، وتغیث من یستغیث بها، کالأحیاء سواء بسواء، بل أشد وأعظم» اه.
و مترجم مطلب فوق را در صفحه ۱۷۰ چنین ترجمه میکند:
جای هیچ گونه شک و تردید نیست که ارواح بعد از جدائی از جسم به اندازه آزاد است که میتواند فریادرس باشد و با اشخاص زنده هیچ تفاوتی ندارد بلکه کارآییتر میباشند.
میگویم: چرا مؤلف یک دلیل نقلی دال بر اثبات علم و آگاهیاش نسبت به ارواح ذکر نکرده و خداوند میفرماید: ﴿ وَيَسَۡٔلُونَكَ عَنِ ٱلرُّوحِۖ قُلِ ٱلرُّوحُ مِنۡ أَمۡرِ رَبِّي وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ ٱلۡعِلۡمِ إِلَّا قَلِيلٗا٨٥ ﴾[الإسراء: ۸۵].
«و از تو درباره «روح» سؤال مىکنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است؛ و جز اندکى از دانش، به شما داده نشده است!».
و یا شاید پردههای غیب بر روی مؤلف کنار زده شده و او به این مطلب پی برده است!!
در اینجا باید به چند نکته مهم اشاره کرد:
اول: پیامبر جدر محدودهای که علم به ارواح ممکن است از همه مخلوقات عالِمتر است، و ایشان به هیچ یک از صحابه و یا سایر امتش تعلیم نفرموده که ارواح «مثل زندهها و بلکه کاراتر و بهتر از زنده به کمک فریادخواه میرسند» آیا پیامبر جچنین علمی را که این مفسران مشرک به آن پی بردهاند، کتمان نموده است؟!
دوم: حالات و ویژگیها و تواناییهای ارواح چیزی نیست که بشود به آن علم پیدا کرد، و آنچه به صورت قطع و یقین میتوان گفت، اینکه: ارواح دعای دعاکنندهی خود را اجابت نکرده و به فریاد فریادخواه نمیرسند.
مؤلف راجع به دینداری جاهلیت چه تصوری دارد: آیا بتهای سنگی میپرستند؟! و یا اینکه اجابت دعا و استغاثهای از آنان دیدهاند که آنها را به پرستش بتان سوق داده است؟!
بزرگترین فتنهی شیاطین دام شرک است، و باب آن [تقدیس] قبور است به گونهای که شیاطین جن با ظاهر شدن در سیمای مرده و صحبت کردن با حاضران، و گاهی با اجابت دعایشان و غیره آنان را میفریبد.
سوم: جا دارد کلام شیخ و عالم تقی الدین ابن تیمیه در «الجواب الصحیح لمن بدل دین المسیح» (۱/۳۲۲) را به عنوان فرعی از کلام سابق بازگو کنیم:
(و کار شیطان جز این نیست که مردم را از راه و روشی که گمان میکند موفقیتآمیز است گمراه و اغوا نماید، لذا مسیحی را با چیزی که موافق آیینش باشد مورد خطاب قرار میدهد، و مسلمانانی را که گمراه شدهاند مطابق با عقیدهی خودشان خطاب مینماید، و برحسب اعتقاد هر کسی در قالبی که آنها از او استجابت دعا میخواهند ظاهر میشود: برای مسیحیانی که از «جرجس» کمک بخواهند به صورت جرجس ظاهر میشود، و به همین ترتیب برای هر مسیحی به صورت آن بزرگی ظاهر میشود که وی را به فریاد میخواند: برای بعضی به صورت بتارکه [۸۸]، برای بعضی مطارنه [۸۹]و برای بعضی به صورت کشیشها و یا به صورت سایر بزرگان دینی که مسیحیان از آنان کمک میخواهند در میآید و برای بعضی از مسلمانان گمراه به صورت همان شیخی ظاهر میشود که آنان از او کمک میخواهد، همچنانکه برای گروهی که بنده میشناسم به صورت من ظاهر میشود.
و بسیار اتفاق میافتد که شیطان به صورت بعضی از مردهها ظاهر شود، گاهی میگوید: من شیخ عبدالقادر هستم، گاهی میگوید: من شیخ ابوالحجاج أقصری هستم، و گاهی میگوید: من شیخ عدی هستم، و گاهی میگوید: من احمد بن رفاعی، و گاهی: من ابومدین مغربی. بدیهی است شیطانی که بگوید: من عیسی مسیح یا ابراهیم خلیل و یا محمد مصطفی هستم به طریق اولی چنین ادعاهایی هم میکند.
و پیامبر جفرموده است: «هرکس مرا بخواب بیند به حقیقت مرا دیده است زیرا شیطان به صورت من ظاهر نمیشود» و در روایتی دیگر: «به صورت انبیاء ظاهر نمیشود». بنابراین دیدن پیامبران در خواب دیدنی حقیقی است، ولی دیدن مرده در بیداری در واقع دیدن یک جن است که به صورت مرده درآمده است. بعضی از مردم این [جنی به صورت مرده درآمده] را روحانیت شیخ میدانند، و بعضی دیگر گویند: رفیق اوست و بسیاری از این مردم از سرزمین خود به جایی میروند و در آنجا آرامش مییابند که در آنجا صورت شیخ برایشان هویدا میشود، و بسیاری از اینان میگویند: شیخ در دو جا دیده میشود [مثلاً] در عین حال که در عرفات دیده شده در سرزمین خودش بوده، و به جایی سفر نکرده است، و لذا مردم ناآگاه منحرف شدهاند. عقل سلیم به صورت بدیهی میداند که یک جسم نمیتواند در آن واحد در دو جا باشد.
و راستگویان این مسأله را بصورت عیان مشاهده کرده و به آن اعتراض میکنند، و نزاع بین این دو گروه از همین جا ناشی میشود، همچنانکه [در طول تاریخ] بیشتر از یکبار روی داده است، دستهی اول راستگویند در آنچه دیده و مشاهده کردهاند، و دستهی دوم راستگویند در دلالت صریح عقل، و اینکه دیده شونده یک جنی بوده که به صورت انسانی ظاهر شده است). پایان کلام ابن تیمیه.
و شیخ/در کتاب: «قاعدة فی التوسل والوسیلة»: با تفصیل بیشتری این مطلب را بیان کرده که باعث ازدیاد هدایت مؤمنان میشود.
و در «مجموع الفتاوی» (۱/۱۷۴) گوید: «در بین مشرکانی که بت میپرستند و اشباه آنها از بین نصاری و مبتدعان این امت حکایاتی است که ذکر آن سخن را به درازا میکشد.
هیچکسی نیست که به فراخواندن و استغاثهی مردگان - پیامبر و غیر پیامبر - عادت کرده باشد، مگر اینکه از این حکایاتی که سبب گمراهی است چیزهایی شنیده است: مثلاً بعضی از کسانی که مردگان را به فریاد و استغاثه میخوانند اشخاصی را به صورت آنان میبینند و یا اینکه گمان میکنند به صورت آنان هستند و این [ظاهر شده] میگوید: من فلانی هستم و با آنان صحبت کرده و بعضی از حاجاتشان را برآورده میسازد، و این دعا کنندهها گمان میکنند همان مردهی مورد استغاثه واقع شده بود که با آنها صحبت کرد، و درخواستشان را برآورده ساخت در حالی که آن ظاهر شونده جز جن و شیطان نیست.
بعضی گویند: این ظاهر شونده یکی از ملائکه است ولی ملائکه به کمک مشرکان نمیآیند، و بلکه این ظاهر شوندهها شیاطین هستند که مردم را از راه خدا گمراه میکنند. در مورد کمک رسانی این ظاهر شوندهها که اسباب شرکند وقایع و حکایاتی وجود دارد که برای روندگان آن را ملموس و مشهورند و بازگویی آنها به دراز میکشد» پایان کلام ابن تیمیه.
بنابراین، اینکه مؤلف به صورت قطع و یقین بیان میکند که ارواح مردگان به کمک فریادخواه میرسند و در این فریادرسی مثل زندهها بوده و بلکه از آنان فریادرسترند از شرکی نشأت میگیرد که جنیان و شیاطین، طوایف و گروههای را دچار آن ساختهاند، این افراد میخواهند به مردگان تقرب جویند ولی در اصل جز به شیاطین جن تقرب حاصل نمیشود: جنی برای آنها در یک صورت ظاهر شده و آنها به این کار راضیاند، به گونهای که از این طریق مرتکب شرک میشوند، و این همان چیزی است که ابلیس ملعون میخواهد، و متأسفانه بندگان و پرستش کنندگان مقابر و دعوتگران به این کار از او اطاعت کردهاند.
مؤلف در ص ۹۶ در شرح حدیث «إذا سألت فسأل الله وإذا استعنت فاستعن بالله» [۹۰]میگوید:
«هذا الحدیث الشریف لیس المقصود به النهی عن السؤال والاستغاثة بما سوى الله، کما یفیده ظاهر لفظه، وإنما المقصود به النهی عن الغفلة عن ما کان من الخیر على ید الأسباب فهو من الله، والأمر بالانتباه إلى أنَّ ما کان من نعمة على ید المخلوقات فهو من الله وبالله.
فالمعنى: وإذا أردت الاستغاثة بأحد من المخلوقین – ولا بد لك منها – فاجعل کل اعتمادك على الله وحده، ولا تحجبنك الأسباب عن رؤیة المسببأ، ولا تکن ممن یعلمون ظاهراً من هذا الارتباطات والعلاقات بین الأشیاء المترتب بعضها على بعض، وهم عن الذی ربط بینها غافلون» اه.
و مترجم در صفحه ۱۷۴ چنین ترجمه میکند: ... حضرت رسول جمقصودش نهی و استمداد در همه احوال از غیر خداوند نیست همچنانکه ظاهر حدیث بر آن دلالت دارد، بلکه منظورش این بوده در چیزهای خیر که به واسطهی اسباب ظاهری به دست میآید نهی میفرماید از غفلت آدمی که فکر نماید این کار فقط از اسباب نشأت گرفته است و امر کرده که انسان متنبه و آگاه شود، که هر نعمتی و خیری از هر سبب به وجود بیاید در واقع از ذات مبارک خداوند است یعنی اگر کاری از کسی خواستی و آن را لازم دانستی تمام اعتمادت بر خداوند باشد و دیدار اسباب و علت شما را از سبب اصلی و علت واقعی که خداوند است غافل نکند و ارتباط ظاهری بین علت و معلول شما را از حقیقت دور نکند.
میگویم: این تفسیر مؤلف از حدیث رسول اکرم جاز نوع نگرش وی به توحید و توحید ربوبیت نشأت میگیرد، و این تفسیر خود را از هیچ عالمی که تفسیر و شرحش معتبر است و نیز از هیچ یک از ائمهای که فهمشان شایسته پیروی و تبعیت باشد نقل نکرده است.
و اگر این تفسیر یک تفسیر و برداشت شخصی است بیشک غیرمقبول بوده و مردود است و جای تعجب دارد که چگونه به خودش جرأت داده برای نصرت هوی و هوس خویش مراد و منظور پیامبر اکرم جرا تحریف کند.
و علل بطلان تفسیرش عبارتند از:
۱- این حدیثِ وصیت و سفارش پیامبر جبه ابن عباس، منقبت و ستایشی برای اوست در حالی که اگر مطابق برداشت مؤلف تفسیر شود، منقبت نخواهد بود زیرا طبق این تفسیر مخاطب این سفارش میبایست در پایینترین درجهی ایمان و توحید بوده باشد و با این حدیث از افتادن در پرتگاه تکیه بر اسباب ظاهری و فراموش کردن خداوند بر حذر داشته شود و ابن عباس از چنین تهمتی مبرّا و بدور است.
۲- این شرح و تفسیر مغایر است با شرح کلیهی علماء بر این حدیث و در این صورت مادامی که دلیل صحیح نقلی و یا عقلی ارائه نکند تفسیرش را به حساب پیروی از هوی و هوس باید گرفت، و هیهات از آوردن دلیل صحیح توسط مؤلف در این کتاب.
حافظ و فقیه ابن رجب در «شرح الاربعین» (۲/۲۲۸) در شرح حدیث «إذا سألت فاسأل الله...»میگوید: «این حدیث از آیهی ﴿ إِيَّاكَ نَعۡبُدُ وَإِيَّاكَ نَسۡتَعِينُ٥ ﴾برگرفته شده زیرا مسألت از خدا یعنی دعاء و رغبت به سوی او، و دعا یعنی عبادت. همچنین در حدیث مروی از پیامبر جتوسط نعمان بن بشیر نیز چنین مطلبی روایت شده که در ادامه آیهی ﴿ وَقَالَ رَبُّكُمُ ٱدۡعُونِيٓ أَسۡتَجِبۡ لَكُمۡۚ ﴾[غافر: ۶۰]. نیز تلاوت کرده است. و این حدیث را امام احمد، ابوداود، ترمذی، نسایی و ابن ماجه تخریج کردهاند و ترمذی در حدیثی از أنس بن مالک از پیامبر جروایت کرده که: «الدعاء مخ العبادة».
این کلام متضمن این پیام است که از خداوند بخواهیم و از غیر او طلب نکنیم، و از او استعانت بخواهیم و نه هیچکس دیگری، در مورد مسألت از خداوند، در قرآن به این کار امر شده است: ﴿ وَسَۡٔلُواْ ٱللَّهَ مِن فَضۡلِهِۦٓۚ ﴾[النساء: ۳۲].
«و از فضل (و رحمت و برکت) خدا، براى رفع تنگناها طلب کنید».
و نیز ترمذی به صورت مرفوع از ابن مسعود روایت کرده که: «از فضل خدا مسألت کنید، زیرا خداوند دوست دارد از او بخواهید» و باز ترمذی به صورت مرفوع از ابوهریره روایت میکند: «هرکس از خداوند مسألت ننماید [و چیزی نخواهد] او را به خشم میآورد». و در حدیث دیگر آمده: «همهی حاجاتتان را از پروردگارتان بخواهید حتی اگر دوال کفتشان پاره شده از او بخواهید».
و در نهی از مسألت از مخلوقات احادیث صحیح فراوانی روایت شده و حتی پیامبر اکرم جبه گروهی از یاران خود از جمله ابوبکر، ابوذر و ثوبان بر این اساس بیعت داده بود که هیچ چیزی از مردم نخواهند، و این افراد حتی به هنگام افتادن تازیانه و یا افسار شترشان [به هنگام سوار بودن بر شتر] از کسی نمیخواستند آن را به ایشان پس بدهد).
ابن رجب سپس میگوید: «و بدان که باید تنها و تنها از خداوند متعال مسألت نماییم زیرا مسائل باید در مقابل کسی که چیزی از او طلب میکند ذلت، مسکنت، نیاز و افتقار خود را اظهار کند و به قدرت مخاطبش بر دفع این ضرر و رسیدن به مطلوب و جلب منافع و دفع آسیبها اعتراف کند، و نشان دادن ذلت و افتقار جزء در برابر خداوند یگانه جایز نیست، زیرا این کار اصل عبادت میباشد، و امام احمد چنین دعا میکرد: خداوندا! همچنانکه مرا از سجده بردن برای غیر خودت محفوظ نگه داشتهای، از مسألت از غیر خودت نیز محفوظ نگه دارد». پایان کلام ابن رجب.
و ابن حجر هیتمی مکی در «الفتح المبین شرح الاربعین» (ص ۱۷۲) میگوید: (با مدنظر قرار دادن این [حقیقت] مسألت از مخلوقات و تکیه بر آنها هیچ فایدهای ندارد زیرا قلوب همهی آنها به دست خداست و خدا به حسب ارادهی خود آن را تغییر میدهد. بنابراین نباید در هیچ کاری به جز بر خداوند متعال تکیه و اعتماد کرد زیرا اوست که میدهد، و اوست که از رسیدن به چیزی باز میدارد، و چیزی نمیتواند جلوی اعطای او را بگیرد، و هیچ اعطاکنندهای نمیتواند چیزی را که خداوند منع کرده به انسان عطا کند، خلقت و امر [هدایت تا رساندن به کمال] همه به دست اوست...، سپس میگوید: به اندازهی توجه و گرایش قلبی به مخلوقات از خالق دور میشویم زیرا این گرایش از ضعف یقین و افتادن در پرتگاه غفلت از حقایقی نشأت گرفته که اهل توکل و یقین همیشه مواظب آن هستند، و به همین خاطر توانستهاند از غیر خدا روی گردانده و تمام نیازهایشان را از درگاه جود و بخشش الهی طلب کنند).
و در «الفتوحات الوهبیه بشرح الأربعین النوویه» (ص ۱۷۸) ابراهیم بن مرعی مالکی میگوید: «در حدیث «وإذا استعنت»به معنی: هر وقت در یکی از امور. دینی و دنیوی طلب کمک کردی، مفعول «استعنت»حذف شده تا عمومیت را برساند. و فرموده «فاستعن بالله»زیرا خداست قادر بر هر چیزی، و غیر او از انجام هر چیزی عاجزند، و استعانت تنها باید از کسی خواسته شود که قادر به کمک کردن باشد، ولی کسی که بر دوش دوستش سنگینی میکند نمیتواند آرزوهای نفسانی خود را برآورده کند، چه برسد به نیازهای دیگران، بنابراین چگونه شایستگی این را خواهد داشت که از او استعانت شود، و از طریق او مشکلات دفع گردد؟! و کسی که از جلب منفعت و دفع ضرر از خویشتن عاجز باشد در انجام جلب و دفع برای دیگران ناتوانتر خواهد بود: اگر دکتر میبود درد خودش را مداوا میکرد.
پس استعانت مخلوق از مخلوقی دیگر مثل کمک خواستن یک زندانی از زندانی دیگر است، و لذا نباید جز از خداوند که یار و یاور ماست کمک بخواهیم، و اوست که در دنیا و آخرت دست ما را میگیرد، چگونه با وجود علم به عجز بنده از او کمک بخواهیم؟! و کسی که نتواند مصیبتی را از خود دور گرداند چگونه میتواند آن را از همجنسان دیگر خود دفع نماید؟! بنابراین باید فقط از خدا نصرت خواست، و فقط اوست ناصر و یاور، و نباید جز به ریسمان مدد خواهی او تمسک جست، زیرا فقط اوست با عزت و قدرتمند».
این گوشهای از کلام علماء در شرح حدیث مورد نظر بود که نشان میهد مؤلف مفاهیم از حد و مرز فهم آنان خارج شده و کسی که چنین باشد از آنان – علماء - نیست.
۳- مادام که علماء در مورد قدرت شخص زنده بر اجابت درخواست و اعانت بر طلب چنین رأی و نظری دارند نظرشان در مورد مرده چگونه خواهد بود: مردهای که در اجابت از زنده ضعیفتر است، و بلکه از برآوردن مسألت زندهای که سود آن برای خود مرده است عاجز میباشد، مرده مشغول کار خودش است: یا در نعمت و جنت و یا در عذاب و سیاهچاله.
باز مؤلف مفاهیم میگوید:
«هذا الحدیث یخطیء کثیر من الناس فی فهمه إذ یستدل به على أنَّه لا سؤال ولا استعانة مطلقاً من کل وجه وبأی طریق إلاَّ بالله، ویجعل السؤال والاستعانة بغیر الله من الشرك المخرج عن الملة».
و مترجم در صفحه ۱۷۴ چنین ترجمه میکند: و بسیاری از مردم در فهم معنی حدیث به خطا رفتهاند، و گفتهاند این حدیث دلیل بر این است که سؤال و استمداد به تمام معنی باید از ذات باری باشد و تا آنجا رفتهاند که سؤال و استمداد از غیر خداوند، انسان را از دین بیرون میبرد و روی به شرک و کفر میآورد.
میگویم: هرکس [بیدلیل] علماء را متهم به اشتباه کند کلامش ارزش و اعتباری ندارد، و برای تحقق توحید شایستهتر و بهتر است که آدم زنده هیچ چیزی را از هیچکس نخواهد، و جز از خدا کمک نگیرد، و این مرتبهی انبیاء و صدیقان است، و لذا انس بن مالکسروایت کرده که: (ده سال در خدمت رسول اکرم جبودم، سوگند به خدا، هیچ وقت به من نگفت: اف، از دست تو، و هیچ وقت به کاری که کرده بودم ایراد نگرفت و نگفت: چرا این کار را کردی؟ و به کاری که نکرده بودم، نگفت: چرا این کار را نکردی؟». و پیامبر جگروهی از صحابهاش مثل ابوبکر، ابوذر و ثوبان را به این امر - کمک نخواستن از هیچکسی غیر از خدا - سفارش کرد که تحقق کمال توحید است.
و مسألت و طلب و کمک خواستن از مردگان از اساس منافی توحید است، چرا که مرده نمیتواند به داد خودش برسد، و با مشغول شدن به کار خود از مردم غافل بوده و از غیر خودش بیخبر است و همهی هم و غمش تنها خودش میباشد و بس.
و خداوند در قرآن فرموده: ﴿ وَمَآ أَنتَ بِمُسۡمِعٖ مَّن فِي ٱلۡقُبُورِ ﴾[فاطر: ۲۲].
«و تو نمىتوانى سخن خود را به گوش آنان که در گور خفتهاند برسانى».
یعنی نمیتوانی چیزی را که مقتضی اجابت است به آنان بشنوانی، ولی مؤلف خویشتن را فریفته و فرمایشات حضرت رسول جرا موافق با مذهب و عقیدهی خود تفسیر میکند، گرچه تفسیرش مخالف آراء همهی علماء باشد. و با تفسیر خود از حدیث، ایرادی هم به منزلت ابن عباسبوارد نموده که نتیجهی جرأت و جسارت مخالفت با تفاسیر و شروح حدیث است، و هرکس [با جمع] مخالفت کند گرفتار خواهد شد.
سپس مؤلف خواسته تا رأی خود را که مخالف آراء علماست، تقویت کند ولی چیزی ذکر نکرده که بتوان آن را دلیل نامید از جمله در ص ۹۷ میگوید:
«وقال ج: «إنَّ لِلّه خلقاً خلقهم لحوائج الناس یفزع الناس إلیهم فی حوائجهم، أولئك الآمنون من عذاب الله»، فانظر إلى قوله ج: «یفزع إلیهم فی حوائجهم» ولم یجعلهم مشرکین بل ولا عاصین».
و مترجم در صفحه ۱۷۵ چنین ترجمه میکند: و یا [پیامبر ج]فرموده است: «إن لله خلقاً ...»خداوند دسته را خلق کرده که به نیاز و احتیاج مردم برسند و مردم در احتیاج و نیاز خود به آنها پناه میبرند و شکوای حال مینمایند، آن دسته از مخلوق از عذاب خدا در امان هستند.
به قول حضرت دقت کنید که فرمود: «یفزع إلیهم فی حوائجهم»که آنها را مشرک و عاصی به حساب نیاورده است.
میگویم: مؤلف ذکر نکرده که این حدیث در کدام کتاب نقل شده است: این حدیث را طبرانی در «المعجم الکبیر» [۹۱]به نقل از ابن عمرسروایت نموده است.
و هیثمی در «مجمع الزوائد» (۸/۱۹۲) میگوید: در سند این روایت شخصی وجود دارد که جمهور [علمای رجال] وی را تضعیف کردهاند و از آن شخص ضعیف، احمد بن طارق روایت میکند که برای من ناشناس است و بقیهی رجال حدیث رجال صحیحین هستند. این مطلب را المناوی در «فیض القدیر» (۲/۴۷۷-۴۷۸) از هیثمی نقل کرده که در چاپ کتاب «مجمع الزواید» این مطلب مختل شده و لکهی سفیدی بر آن افتاده است.
ابن عساکر این حدیث را در تاریخ خود از ابن عمر نقل کرده، و ابن عدی در «الکامل فی ضعفاء الرجال» (۴/۱۵۰۷) آن را از طریق عبدالله بن ابراهیم بن ابی عمرو از عبدالرحمن بن زید بن أسلم از پدرش از ابن عمر روایت کرده است.
و این سند به شدت ضعیف بوده و چنانچه گفته شود: جعلی و موضوع است: کلام موجّهی خواهد بود زیرا عبدالرحمن احادیث ساختگی را از پدرش نقل میکند همچنانکه حاکم و غیره به این مطلب اشاره کردهاند و کسی که از عبدالرحمن روایت کرده عبدالله بن ابراهیم میباشد که او نیز جزو ضعفاء است.
مؤلف احادیثی را در راستای تشویق به برآورده شدن نیازهای مردم [توسط مخلوقات] آورده که از استدلال به آنها خواسته ثابت کند، علماء اشتباه کردهاند که گفتهاند: ترک مسألت از مخلوق قادر بر اجابت نشانه کمال توحید بوده و مسألت از کسی که قادر بر اجابت نیست مثل مردهای که دار عمل و تکلیف را ترک کرده ارتکاب شرک است.
فهم و برداشت علماء فاسد نیست، ولی فهم این فریب خورده به برداشت خود مشکل دارد، و ما سخن خودش را به او یادآوری میکنیم که در ص ۳۹ گفته است:
«چگونه خداوند درِ استفاده از علوم علماء را بر ما میگشاید در حالی که به کجروی و انحراف آنها از اسلام معتقد باشیم».
و حقیقت هم همین است و لذا خداوند باب استفاده از اقوال علماء را بر مؤلف مفاهیم باز نکرده زیرا مؤلف معتقد به انحراف آنها بوده و میگوید:
(بسیاری از مردم در فهم این حدیث به خطا رفتهاند) و کسانی که – به گمان مؤلف – به خطا رفتهاند، علماء هستند، و به این ترتیب مؤلف در مورد خودش قضاوت نموده و ارزش کتابش را بیان کرده است.
مؤلف، سخن دربارهی این حدیث را با عُجب عجیب و لغزشی آشکار چنین به پایان میبرد (ص ۹۹): «وبهذا یبین أنَّ المقصود من الحدیث لیس ما توهموه، فإنَّه فاسد واضح الفساد کما تبین، وإنما المقصود الترهیب من سؤال الناس أموالهم بلا حاجة طمعاً فیها».
متأسفانه ترجمهی این عبارت در ترجمه یافت نشد که چنین است:
«به این ترتیب معلوم گردید که مقصود حدیث چیزی نیست که توهم کردهاند و این [این توهم ایشان] فاسد بوده و فساد آن، همچنانکه توضیح دادیم واضح و آشکار است، بلکه مقصود از حدیث ترساندن مردم از درخواست اموال و دارایی بدون نیاز به آن و از روی طمع میباشد».
میگویم: حتی جاهلان به بیاساسی و فساد این تأویل واقفند.
مؤلف در ص ۹۸ میگوید:
«ومن أخذ بالسبب الذی أمر الله بسلوکه لنیل جوده فما سأل السبب بل سأل واضعه، فقول القائل: یا رسول الله! أرید أن ترد عینی أو یزول عنا البلاء أو أن یذهب مرضی، فمعنى ذلك طلب هذه الأشیاء من الله بواسطه شفاعة رسول الله جو هو کقوله: ادع لی بکذا واشفع لی فی کذا، لا فرق بینهما إلاَّ أنَّ هذه أصرح فی المراد من ذلک» اه.
و مترجم در صفحات ۱۷۶ و ۱۷۷ چنین ترجمه میکند: پس کسانی که به سببی توسل میجویند که خداوند امر کرده از آن چیز پیروی نمایند تا شاید از این طریق به مرام برسند در اصل از وسیله چیزی نخواستهاند بلکه از واضع و خالق سبب مرام خود را درخواست کردهاند.
کسی که میگوید: یا رسول الله! میخواهم چشمم را به من برگردانی، یا این بلا و قحطی از بین برود، و یا از این بیماری شفا یابم، معنای این جملات طلب از خدا است به واسطه شفاعت پیغمبر جدرست مانند این است که بگوید که برای من دعا کن.
میگویم:
این کلام مؤلف که گفته: «ای رسول خدا! از تو میخواهم بیناییام را برگردانی و یا اینکه: از تو میخواهم بیماریام را شفا دهی» شرک در تصرفات بوده و شرک اکبر محسوب میشود که شخص را از محدودهی اسلام خارج میکند.
ولی اینکه گفته: «بعد از وفات پیامبر جاز او بخواهی که چنین دعا و یا چنان شفاعتی را بکند» از نوع شرک تقریب و شرک در شفاعت است.
هر دو گفته مقتضی شرکت کند ولی اولی عظیمتر و شدیدتر است، زیرا به این معنی است که پیامبر جرا در تصرفات امور با خداوند شریک بدانی و گویندهی چنین کلامی - همچنانکه از حال گویندگان چنین دعاهایی خطاب به صالحان دیگر غیر از پیامبر جبرمیآید - معتقد است که مرده در جزئی از هستی تصرف دارد و لذا شفای مریض از جانب خدا به او تفویض شده و به دست اوست و نیز دفع بلا، مصیبت و قحطی از جانب خدا به او تفویض شده و به این ترتیب او در جزئی از هستی تصرف دارد.
این مسأله واضح بوده و مؤلف مفاهیم مغالطه میکند که میگوید به عقاید گویندگان این [دعاها] کلمات آگاه است، و این ادعاهای عریض و طویلی را که جز مغالطه و فریب کاری نیست، مطرح میکند.
از جمله در کتاب «رماح حزب الرحیم» (۱/۲۱۹) تألیف عمر الفونی [۹۲]در مورد پیامبر گفته شده که: آن حضرت جدر هر مجلس و مکانی که خود بخواهد با جسد و روحش حاضر میشود، و هرگونه که بخواهد در گوشه و کنار زمین و در ملکوت تصرف میکند، و به همان شکل و شمایل قبل از وفات خود میباشد.
و یکی از این افراد در شعری میگوید: [۹۳]
فلذا إلیك الخلق تفزع کلهم
فی هذه الدنیا وفی الیوم الأهم
وإذا دهتهم کربة فرجتها
حتى سوى العقلاء فی ذلك انتظم
جُدْ لی فإنَّ خزائن الرحمن فی
یدك الیمین وأنت أکرمُ من قسم
به همین دلیل همهی مخلوقات در این دنیا و در روز سخت [قیامت] به تو روی میآورند و همچنین در روزی که همه و از جمله عقلاء گرفتار اندوه بزرگ میشوند تو هستی که در آن گشایش ایجاد میکنی به من بخشش نما زیرا خزائن خدای رحمان در دست تو بوده و تو بزرگوارتر از آن هستی که برای طلب از تو مجبور به سوگند باشیم.
مثالها و مصادیق فراوانی از اعتقاد به تصرف مردهها در جهان هستی در بین عبادت کنندگان قبور به چشم میخورد که از بزرگترین شرکها محسوب شده و شرک در ربوبیت میباشند.
یکی دیگر از دلایل مؤلف در جهت اثبات نادرست بودن برداشت علماء از حدیث ابن عباس چنین است (ص ۹۸):
«ویکفی فی بیان الخطاء أنَّ الحدیث نفسه إنما هو جواب منه – علیه الصلاة والسلام – لسؤال ابن عباس راوی الحدیث بعد تشویق رسول الله جأن یسأله فإنَّه قال: «یا غلام! ألا أعلمك کلمات ینفعك الله بهن»، فأی تحریض على السؤال أجمل من هذا؟ قال ابن عباس: بلى»اه.
و مترجم در صفحه ۱۷۷ چنین ترجمه میکند: و در بیان غلط و خطای ایشان کافی است به تمام حدیث توجه شود که در جواب ابن عباس که راوی حدیث است، فرموده: ای پسر عمو! آیا میخواهی کلمات به شما یاد بدهم که در نزد خدا به شما نفع میرسانند، چه تشویقی از این مهمتر، ابن عباس عرض کردند: بفرما. و حضرت جبا این حدیث پاسخ فرمودند.
میگویم:
این حدیث را ترمذی در «الجامع» خود به شماره (۲۵۱۶) و با سندی که به ابن عباس میرسد، ذکر کرده که ابن عباس میگوید: روزی پشت سر رسول اکرم جبودم که فرمودند: «اى جوان! من چند کلمه را به تو مى آموزم: خدا را نگه دار تا او تو را نگه دارد ؛ به خدا روى آور تا او را در برابر خود بیابى ؛ هرگاه خواهش و نیازى دارى، از خدا بخواه، و هرگاه یارى و کمک خواستى، از خدا یارى بخواه».
و احمد (۱/۲۹۳) و جماعت دیگری به همین ترتیب آن را روایت کردهاند.
و این روایت است که مشهور و دارای سندی قوی (و موثق) است و همین روایت مدنظر مؤلف است آنجا که میگوید: (این قسمتی از حدیث مشهوری است که ترمذی از ابن عباس به صورت مرفوع روایت کرده و آن را صحیح شمرده است) در حالی که در این روایت سؤال و جواب مورد ادعای او وجود ندارند. بلکه این سؤال و جواب در روایتی دیگر که با سندی ضعیف و منقطع روایت شده وجود دارند که آن روایت را امام احمد در «المسند» (۱/۳۰۷) روایت کرده و کلام احمد شاکر در مورد این حدیث و بیان انقطاع آن – در حاشیه همین کتاب – [برای نشان دادن قوت استدلال مؤلف] کافی است [۹۴].
سپس مؤلف میگوید:
«ولو جرینا على هذا الوهم ما صح على مقتضاه أن یسأل جاهل عالماً ولا واقع فى مهلکة غوثاً .. الخ».
و مترجم در صفحه ۱۷۷ چنین ترجمه میکند: اگر بر مبنای همان فهم آن عده که واهمه بیش نیست راه برویم، پس نباید هیچ جاهلی از هیچ عالمی سؤال کن، و هرکس در یک مهلکه قرار میگیرد نباید هیچ فریادرس بخواهد که او را نجات دهد... .
میگویم: خواستن و تمسک به اسباب ظاهری که شریعت آن را برای مردم مقرر فرموده مانعی ندارد و ایرادی بر آن نیست، ولی طلب چیزی از مرده، تمسک به اسباب و علل ناهویدا و پوشیدهای است که شریعت ما را از آن بازداشته و با مشرکان عرب و غیره بر سر همین مسأله قتال کرده است.
مؤلف در خطا و اشتباه افراط نموده و مباحثی را مطرح کرده که فایدهای بر آن مترتب نیست، از جمله میگوید:
«فإن قالوا: إنَّ [۹۵]الممنوع إنما هو سؤال الأنبیاء والصالحین من أهل القبور فی برازخهم لأنهم غیر قادرین، وقد سبق رد هذا الوهم مبسوطاً».
و مترجم در صفحه ۱۷۷ چنین ترجمه میکند: شاید بگویند: آنچه ممنوع است سؤال از انبیاء و صلحاء و مردگان هستند که در عالم برزخ میباشند چون در این حالت هیچ قدرتی را ندارند؟
در جواب میگوییم: این ادعای موهوم آنان به طور تفصیل در گذشته مردود گردیده است.
میگویم:
جواب شرط (إن قالوا ...) را ذکر نکرده و عبارت مؤلّف رکیک میباشد. و آنجا که عقیدهی سلف صالح و علماء را رد کرده، سخنش پذیرفته نیست، زیرا همچنانکه قبلاً گفتیم: این کلام اگر مقتضی شرک در تصرف هم نباشد، مقتضی شرک تقریب میباشد، و قبلا به طور مفصل بطلان ادعای مؤلف را ثابت کردیم.
سپس مؤلف در مورد حدیثی صحبت میکند که طبرانی در «المعجم الکبیر» روایت کرده که: «أنَّه کان فی زمن النبی جمنافق یؤذی المؤمنین، فقال أبوبکر الصدیق: قوموا بنا لنستغیث برسول الله جمن هذا المنافق، فقال النبی ج: «إنَّه لا یستغاث بی وإنما یستغاث بالله». ساق هکذا الکاتب، ثم قال فی معناه (ص ۱۰۱).
«فلابد من تأویله بما یناسب عمومات الأحادیث لینتظم شمل النصوص، فنقول: إنَّ المراد بقوله ذلك هو إثبات حقیقة التوحید فی أصل الاعتقاد، وهو أنَّ المغیث حقیقة هو الله تعالى والعبد ما هو إلاَّ واسطة فی ذلک» اه.
و مترجم در صفحات ۱۷۸ چنین ترجمه میکند: در حدیث آمده است که در زمان حضرت رسول جیک نفر منافق پیدا شد که به مسلمانان اذیت و آزار میرساند، حضرت ابوبکر صدیقسگفت: بلند شوید که از دست این فرد موذی و منافق به حضرت رسول پناه ببریم، حضرت در جواب آنها گفت: «إنه لا یستغاث بی وإنما یستغاث بالله»طبرانی در المجمع الکبیر روایت کرده است همانا از من استمداد نمیشود بلکه به خدا پناه برده میشود... پس لازم است این حدیث را به نحوی تأویل نمائیم که با بقیه احادیث مناسبت داشته باشد تا از مفاهیم نصوص خارج نشود. و میگوئیم: این فرمایش حضرت اثبات حقیقت توحید را بهتر و بیشتر روشن مینماید و نشان میدهد فریادرس اصلی در حقیقت ذات باریتعالی میباشد، و بندگان در هر طبقه که باشند وسیله و واسطه بیش نیستند.
میگویم:
مؤلف در ظلم و تعدی در احادیث پیامبر اکرم جچقدر جسارت دارد!! ابوبکرساولین صدیق بین مؤمنان و صاحب و همراه رسول اکرم جدر غار بوده و فضائل و سبقتهایی که داشته معروف و مشهورند، آیا میتوان گمان کرد که به ذهن این بزرگوار خطور کرده باشد که پیامبر جدر کمک رسانی مستقل است؟! آیا مسلمان اجازهی این گمان نسبت به آن بزرگوار را دارد؟!
مؤلف مفاهیم این اجازه را به خود داده و با حمل حدیث به این معنی باطل و فاسد نهایت ضلالت را نیز به ابوبکر صدیقسنسبت داده است، یعنی به اقتضای این برداشت، ابوبکرسباید در وحدانیت خداوند در کمک رسانی دچار شک شده باشد، وای که چه معانی زشت و قبیحی که از عدم فهم و تفقه سرچشمه میگیرد!! ای مؤلف مفاهیم! مفاهیم مورد ادعایت در کتاب چقدر فاسد و شنیعاند!!.
اینچنین تیرهای شکستهای در تیردان مؤلف یافت میشود و ذکر همین وجه در رد اتهام ایشان کافی است، شیخ الاسلام در کتابش «الرد علی البکری» (ص ۲۰۴) بعد از ذکر کلامی از جنس همین کلام مؤلف مفاهیم میگوید: پیامبر جدر این حدیثش مطلبی را نفی و مطلبی را اثبات کرد [۹۶]، اگر این مطلب نفی شده به قلوب صحابه خطور نکرده بود چه نیازی به نفی آن بود. اگر گفته شود: صحابه چنین گمانی کردهاند، بهتان عظیمی به آنان است، و بلکه آنها همیشه گمان کرده [و بلکه مطمئن بودهاند] که خداوند میتواند امور مکروه را دفع کند، و این گمان بود که فراوان از آن بزرگواران سر میزد و حقیقت هم همین گونه بود. بنابراین در حدیث مورد نظر نه قدحی به صحابهشوارد میشد و نه به پیامبر اکرم ج. و این برخلاف کلامی است که گفته شود: معتقد نباشید به اینکه من مثل خداوند قادر به انجام امور بوده و مثل خدا به صورت مستقل تأثیرگذار هستم. و این معنی و گمان حتی به ذهن افراد پایینتر از مرتبهی صحابه هم خطور نمیکند چه برسد به صحابهی گرامی.
[۷۵] معنی: همچنین طلب شفاعت از پیامبر جبعد از وفاتشان اشکالی ندارد. [۷۶] به معنی: نصی دال بر نفی چنین شفاعتی وارد نشده است. [۷۷] البته چنین نقلهایی فراوانند ولی کلام فخر رازی را از آن جهت انتخاب کردم که این افراد به فهم وی در اصول دین افتخار میکنند، و این کلام در بحث اصول دین است. [۷۸] مدارج السالکین: (۱/۳۴۳ – ۳۴۴). [۷۹] یعنی شیئاً تنوین دارد و در یک جملهی منفی ذکر شده که در آیهی مورد نظر (لا یملکون) منفی است. (مترجم). [۸۰] ترجمهی عبارت (لأبرز قبره). این حدیث را بخاری و مسلم روایت کردهاند. [۸۱] این اثر را بخاری بصورت معلق از عمرسروایت میکند. [۸۲] ترجمهی عبارت (وکان به بیاض) میباشد. [۸۳] بخاری (۱/۱۹۳) نیز این حدیث را با اختلاف اندکی در الفاظ روایت کرده است. [۸۴] بخاری و مسلم روایت کردهاند. [۸۵] ترجمه عبارت: ابلغ من حیاه الشهداء. [۸۶] الدرر السنیه: ۱/۱۱۴. [۸۷] الدر السنیه: ۲/۱۶۵. [۸۸] بتارکه جمعی است برای وصفی از اوصاف بزرگان مسیحی که متأسفانه معنی آن در معاجم یافت نشد. (مترجم). [۸۹] جمع مطران است که به فتح و کسر میم تلفظ میشود و جمع دیگر آن مطارین است و به معنی رئیس کهنه و اسقف بزرگ و بزرگ نصاری آمده. (مترجم به نقل از المنجد: مادهی مطرن). [۹۰] به معنی: هر وقت چیزی خواستی ازخدا بخواه وهر وقت کمک خواستی از خدا طلب کن. [۹۱] به شماره (۱۳۳۳۴) و به نقل از عبدالرحمن بن زید بن اسلم از پدرش. هیثمی این حدیث را ضعیف شمرده و میگوید: شخصی در سلسلهی سند است که جمهور علماء وی را تضعیف کردهاند. [۹۲] این مطلب را عبدالرحمن وکیل در کتاب «هذه هی الصوفیه» (ص ۸۱) نقل کرده است. [۹۳] همان منبع: ص ۸۷. [۹۴] المسند: ۴/۲۸۶ – ۲۸۸. [۹۵] مؤلف: به جای إن، أن گفته است. [۹۶] نفی ایشان (لایستغاث بی)، و اِثبات ایشان (انما یستغاث بالله) میباشد. (مترجم).