مجاز عقلی
مؤلف مفاهیم در توجیه اعمال و وسایل شرک مجاز عقلی را دستاویز ساخته است.
مؤلف به وفور از مجاز عقلی در توجیه و تعلیل اقوال توسل کنندگان به ذات و جاه و حرمت و امثال آن استفاده کرده همچنانکه در توجیه اقوال کسانی که پیامبر جو صالحان را واسطه قرار میدهند همین کار را کرده، و در توجیه واسطهگری آن بزرگواران به هنگام دعا، شفاعت، دفع بلا و جلب منفعت و بخشیده شدن گناهان از برهان مجاز عقلی استفاده میکند.
و به همین ترتیب در دفاع از افرادی که بر سر مقابر صاحلان و غیرصالحانِ مجهول الحال اعتکاف کرده و از مردگان شفاعت طلب کرده و استغاثه میکنند، به مجاز عقلی تمسک کرده و با توجیه [اعمال و] اقوالشان – با برهان مجاز عقلی – آنان را تبرئه میکند.
گرچه بعضی از علمای متأخر علم بیان برای رهایی بعضی از قصاید شعرا و یا کلام عرب از شرک به مجاز عقلی تمسک جستهاند، ولی نمیتوان کلامی را که در ظاهر گویای کفر و شرک است به این دلیل از کفر و شرک تبرئه کرد که گوینده و سرایندهی آن به وحدانیت خالق اقرار میکند. و همهی علمای شریعت (فقهاء و محدثان) بر این امر اتفاق نظر دارند.
و جز تعداد کمی از متأخران منتسب به علم، کسی در منع تکفیر به مجاز عقلی احتجاج نورزیده و این متأخران اندک نیز بعد از ظهور دعوت شیخ و امام محمد بن عبدالوهاب/برای رهایی از اتهام عدم تکفیر کفّار و در راستای توجیه اوضاع فاسد جامعه و تبرئهی اقوال شرک آمیز به مجاز عقلی پناه بردند.
در حالی که کارشان باطل میباشد زیرا اصل در کلام حقیقت است نه مجاز، و جز با دلیل نمیتوان کلامی را بر مجاز حمل کرد، و به علاوه این کار به معنی گشودن باب احیای درخت شرک است.
از جمله، مؤلف در ص ۱۶ تحت عنوان «المجاز العقلی واستعماله» میگوید:
«الاعتقاد الصحیح أنَّ الخالق للعباد وأفعالهم هو الله وحده، فهو الخالق للعباد وأفعالهم، لا تأثیر لأحدٍ سواه، لا لحی، ولا لمیت.
فهذا الاعتقاد هو التوحید المحض.
بخلاف ما لو اعتقد غیر هذا فإنَّه یقع فی الإشراك»۱ه.
و مترجم در صفحه ۵۴-۵۵ چنین ترجمه میکند:
«مجاز عقلی و بکار بردن آن».
... چون عقیدهی صحیح یعنی خداوند متعال خالق برای بندگان و اعمال آنان میباشد، و هیچ احد دیگر در آن تأثیر ندارد، اعم از مرده یا زنده. و این اعتقاد به معنی توحید محض است، و کسی که اعتقادش بر غیر این باشد او در راه کفر و شریک قرار دادن برای خدا قرار خواهد گرفت.
میگویم:
این اعتقاد مورد ادعای مؤلف، توحید ربوبیت است، و نه توحید محض [و کامل] زیرا توحید محض یعنی اینکه شخص در ربوبیت، الوهیت و اسماء و صفات الهی بر توحید باشد، و هر وقت یکی از این سه جنبه را فاقد باشد، فاقد توحید محض میباشد.
و قبلاً با دلایل قاطع از قرآن و سنت بیان کردیم که مشرکان عهد نزول به چیزی که مؤلف در اینجا «توحید محض» نامیده، اقرار میکردند.
مثلاً خداوند میفرماید: ﴿ قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ٣١ فَذَٰلِكُمُ ٱللَّهُ رَبُّكُمُ ٱلۡحَقُّۖ فَمَاذَا بَعۡدَ ٱلۡحَقِّ إِلَّا ٱلضَّلَٰلُۖ فَأَنَّىٰ تُصۡرَفُونَ٣٢ كَذَٰلِكَ حَقَّتۡ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَى ٱلَّذِينَ فَسَقُوٓاْ أَنَّهُمۡ لَا يُؤۡمِنُونَ٣٣ ﴾[یونس: ۳۱-۳۳].
«بگو: «چه کسى شما را از آسمان و زمین روزى مىدهد؟ یا چه کسى مالک (و خالق) گوش و چشمهاست؟ و چه کسى زنده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون مىآورد؟ و چه کسى امور (جهان) را تدبیر مىکند؟» بزودى (در پاسخ) مىگویند: «خدا»، بگو: «پس چرا تقوا پیشه نمىکنید (و از خدا نمىترسید)؟ آن است خداوند، پروردگار حق شما (داراى همه این صفات)! با این حال، بعد از حق، چه چیزى جز گمراهى وجود دارد؟! پس چرا (از پرستش او) روى گردان مىشوید؟ اینچنین فرمان پروردگارت بر فاسقان مسلم شده که آنها (پس از این همه لجاجت و گناه)، ایمان نخواهند آورد».
بنابراین مشرکان به وحدانیت خداوند در خلق، زنده کردن، میراندن و تدبیر امور اقرار میکردند ولی با این وجود خداوند فرموده که مؤمن نبوده و بلکه گمراه بودند.
و خداوند اقرار مشرکان به توحید ربوبیت را وسیلهی احتجاجی کرده تا آنها را به توحید در افعال و یا توحید الوهیت مُلزَم گرداند و این شیوهی احتجاج در نزد افراد معارض متداول بوده و قرآن در استدلال و احتجاج از این نکتهی ظریف استفاده کرده است.
مشرکان عهد ابراهیم خلیل÷نیز به این مسایل اقرار کرده و قائل بودند که خداوند، آنها و اعمال و افعالشان را نیز خلق میکند.
به همین دلیل ابراهیم÷به اقرارشان احتجاج ورزیده و فرموده: ﴿ قَالَ أَتَعۡبُدُونَ مَا تَنۡحِتُونَ٩٥ وَٱللَّهُ خَلَقَكُمۡ وَمَا تَعۡمَلُونَ٩٦ ﴾[الصافات: ۹۵-۹۶].
«گفت: آیا چیزى را مىپرستید که با دست خود مىتراشید؟ با اینکه خداوند هم شما را آفریده و هم بتهایى که مىسازید».
به این ترتیب ابراهیم عبادت بتهایی را که به شکل و صورت واسطهها ساخته شده بودند، رد و انکار کرده و به اقرارشان به وحدانیت خداوند در خلق افراد و اعمالشان احتجاج میورزد.
کجای این عقیده توحید محض است، در حالی که آنها مرتکب شرک محض میشدند. و عبارت دیگر مؤلف که میگوید: (هیچکسی، مرده یا زنده، نمیتواند تأثیرگذار باشد ...) بوی اقوال غلات صوفیه را متصاعد میکند که قائل به وحدت وجود بوده و میگفتند: جز خدا هیچ چیز دیگری نیست و افعال بندگان همان افعال خدا هستند.
عبارت دیگر مؤلف که میگوید: «برخلاف کسی که معتقد به غیر این باشد که در این صورت دچار شرک میشود».
این عبارت یا از اصل و اساس مذموم متکلمان سرچشمه میگیرد که میگویند: غایت توحید، توحید ربوبیّت بوده و مشرک کسی است که به وجود دو خالق معتقد باشد.
و یا همچنانکه ذکر کردیم از قائل شدن به وحدت وجود سرچشمه میگیرد. و هرکس از احوال و معتقدات مشرکان با خبر باشد، به بطلان این حکام عقلی - و نه شرعی - پی میبرد.
این سخن از ادلهی کتاب و سنّت بینصیب است، و بلکه باید گفت: کل قرآن بیانگر خلاف آن است، ولی گروههای بسیاری از تدبر در کتاب پروردگار منصرف شده و به شاگردی متکلمان و مطالعهی کتب آنان میپردازند.
شرک اقسامی دارد:
گونهای از شرک، شرک در ربوبیت است، مثل اعتقاد به «ثنویت» که قائل به وجود دو خالق هستند.
و گونهای دیگر از شرک، شرک در الوهیت میباشد و شرک اکثر - و بلکه همهی - مشرکانی که پیامبر برایشان مبعوث شده و قرآن سرگذشتشان را بازگو نموده است، از این نوع میباشد.
بنابراین جز اندکی انگشت شمار، سایر مشرکان عرب توحید ربوبیت را قبول داشته و بر سر آن نزاعی نداشتند، و آن گروه اندک هم به حدی کم هستند که، همچنانکه گروهی از علماء میگویند: قول صحیحی به آنان منتسب نمیباشد.
ولی با این وجود اعراب از توحید محض بینصیب بودند.
مؤلف در ص ۲۱ میگوید:
«والأمر الجامع فی ذلك أنَّ من أشرك مع الله جل جلاله غیره فی الاختراعٍ والتأثیر فهو مشرك. سواء کان الملحوظ معه جماداً، أو آدمیاً، نبیاً، أو غیره، أو ملکاً، أو جناً، أو عملاً عمله. ومن اعتقد السببیة فی شیء من ذلك اطردت أو لم تطرد، فجعل الله تعالى لها سبباً لحصول مسبباتها، وأنَّ الفاعل هو الله وحده لا شریك له فهو مؤمن، ولو أخطأ فی ظنه ما لیس بسببٍ سبباً، لأنَّ خطأه فی السبب لا فی المسبب الخالق المدبر جل جلاله وعظم شأنه».
متأسفانه ترجمهی این عبارت در کتاب «تصحیح المفاهیم» یافت نشد، و ترجمه آن چنین است: خلاصه مطلب اینکه هرکس در پدید آوردن و تأثیرگذاری شریکی برای خدا قائل شود، مشرک است و فرق نمیکند که آن شریک از جمادات باشد و یا از بشر - پیامبر و یا غیرپیامبر - و یا از ملائکه و یا از جن و یا هر یک از مخلوقات دیگر.
و هرکس معتقد باشد یکی از این موارد فوق میتواند سبب تحقق کاری شود و خدا او را سبب حصول آن مسبَّب قرار داده و فاعل خدای یگانه است، چنین شخصی مؤمن میباشد حتی اگر چیزی را که [در اصل] سبب نیست، سبب تصور کند زیرا اشتباهش در [اتخاذ نوع] سبب است و نه مسبَّبی که خالق و مدبر است.
میگویم: این اعتقاد عین همان چیزی است که مشرکان عرب باور داشتند و مو به مو شبیه آن بوده و فرقی با آن ندارد، چگونه این مشابهتها باید به امت محمد جراه یابد در حالی که خداوند این امت را با برانگیختن محمد جو اجابت دعوت و پیروی از آن حضرت تکریم نمود.
قائلان به وحدت وجود میگویند: هرکس قائل به فاعلی غیر از خدا باشد مشرک شده است و این البته قول جبریه نیز میباشد و کلام مؤلف از همین جا سرچشمه گرفته است.
مشرکان نیز معتقد نبودند که بتهایشان خلق میکنند و یا اینکه به خودی خود نفع میرسانند، و یا فاعل افعال هستند، بلکه به باور آنان فاعل و مدبر خداوند میباشد، همچنانکه خداوند میفرماید: ﴿ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ ﴾[یونس: ۳۱].
«و چه کسى امور (جهان) را تدبیر مىکند؟ بزودى (در پاسخ) مىگویند: خدا».
و باز میگوید: ﴿ قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ ﴾[المؤمنون: ۸۸-۸۹]. «بگو: اگر مىدانید، چه کسى حکومت همه موجودات را در دست دارد، و به بى پناهان پناه مىدهد، و نیاز به پناهدادن ندارد؟! خواهند گفت: (همه اینها) از آن خداست».
همانا این فتنهی بزرگی است و امیدوارم خداوند اقوامی را از آن نجات دهد.
خداوند متعال در گزارش از دوزخیان میفرماید: ﴿ قَالُواْ وَهُمۡ فِيهَا يَخۡتَصِمُونَ٩٦ تَٱللَّهِ إِن كُنَّا لَفِي ضَلَٰلٖ مُّبِينٍ٩٧ إِذۡ نُسَوِّيكُم بِرَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ٩٨ وَمَآ أَضَلَّنَآ إِلَّا ٱلۡمُجۡرِمُونَ٩٩ فَمَا لَنَا مِن شَٰفِعِينَ١٠٠ ﴾[الشعراء: ۹۶-۱۰۰].
«آنها در آنجا در حالى که به مخاصمه برخاستهاند مىگویند: «به خدا سوگند که ما در گمراهى آشکارى بودیم، چون شما را با پروردگار عالمیان برابر مىشمردیم! اما کسى جز مجرمان ما را گمراه نکرد! (افسوس که امروز) شفاعتکنندگانى براى ما وجود ندارد».
در این آیه – آنگونه که شایسته است – تأمل و تدبر نما و سپس آن را در کنار آیات زیر قرار بده که فرموده: ﴿ وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ ﴾[لقمان: ۲۵]. «و هرگاه از آنان سؤال کنى: چه کسى آسمانها و زمین را آفریده است؟ مسلما مىگویند: الله».
﴿ وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَهُمۡ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۖ ﴾[الزخرف: ۸۷].
«و اگر از آنها بپرسى چه کسى آنان را آفریده، قطعا مىگویند: خدا».
از این مسأله دو مطلب روشن میشود:
اول: مشرکان معبودانشان را در خلق و ایجاد همتای پروردگار جهانیان قرار نمیدادند و بلکه در عبادت و توجه، آنان را شریک خدا میکردند.
در حالی که حق خداست که برای طلب مغفرت و عطا و رحمت و رفع درجات جز به او توجه نشود، ولی مشرکان برای طلب مغفرت و عفو و برکت به بتهایی روی آورده بودند که خود آنان را به شکل صالحان ساخته بودند و شعارشان این بود که: ﴿ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ ﴾[الزمر: ۳].
«اینها را نمىپرستیم مگر بخاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند».
و میگفتند: ﴿ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ ﴾[یونس: ۱۸].
«اینها شفیعان ما نزد خدا هستند».
بنابراین به صورت یقینی مشخص شد که مشرکان معبودان خود را در محبت، تعظیم، توجه و روی آوردن و طلب شفاعت و وساطت با پروردگار جهانیان مساوی میدانستند.
و قرآن، همهاش حق و حقیقت بوده و بهترین، عالیترین و گرانبهاترین تفسیری که میتوان از آن ارائه کرد تفسیر آن بوسیلهی خود قرآن میباشد.
دوم: اتخاذ شفعاء و طلب شفاعت از مردگان مدفون عین شرک جاهلان میباشد و شرک آنان در الوهیت و برابر دانستن خداوند با معبودان مخلوقش در توجه و رو کردن به هنگام دعا و طلب شفاعت بوده است و اینکه مؤلف مفاهیم میگوید: (این مخلوق - که شفاعت از او طلب میشود - میتواند سبب باشد)، دروغ بستن به شریعت است، زیرا خداوند هرگز این واسطهها را سبب قبول شدن دعا قرار نداده و به آن امر نکرده و آن را مشروع نساخته است.
و هرکس به کتاب خدا روی آورد و از آن فهم حاصل کرده و از آیات آن بصیرت یابد و در عقاید مشرکان و نیز عقاید موحدان و احوال پیامبران با اقوامشان و سایر آیات مرتبط با توحید و شرک، تدبر نماید به هدایت نایل میشود و قلبش از محبت خدا و توحید و تعظیم او مملو گشته و از اطاعتی که - به کمک رحمت خدا - او را در دنیا به یقیین و در آخرت به بهشت و نعمتها میرساند، مالامال میشود. «اللهم یسرلنا أسباب ذلك منه منك وتکرماً».
مؤلف در ص ۲۵ میگوید:
«وإذا وجد فی کلام المؤمنین إسناد شیء لغیر الله تعالى یجب حمله على المجاز العقلی، ولا سبیل إلى تکفیرهم»۱ ه.
و مترجم در صفحه ۶۳ چنین ترجمه میکند:
و اگر احیاناً در گفتار مسلمانان چیزی را به غیر از خداوند نسبت و اسناد بدهند، باید بر مجاز عقلی حمل شود، و به هیچ وجه نباید که به تکفیر او بیانجامد.
میگویم: مراد مؤلف این است که اگر شخص موحدی بعد از وفات حضرت محمّد جخطاب به آن حضرت بگوید: ای رسول خدا! از تو استغاثه میکنم، باید بر مجاز عقلی حمل شود، زیرا به نظر مؤلف معقول نیست که یک شخص موحد از مرده – به صورت مستقل – کمک بخواهد و بلکه مرادش از استغاثه سبب و وسیله شدن آن مرده میباشد.
این تعبیر در کتاب «مفاهیم یجب أن تصحح» به وفور یافت میشود، در حالی که حقیقت به دو دلیل حکم میکند که این مقدمات و اموری که کار استغاثه کنندگان با آن تأویل میشود، هم مقدماتش باطل است و هم نتیجهی آن.
۱- در مقابل کسی که میگوید کسی که از مردگان به نیت تسبّب استغاثه و طلب دعا میکند، کافر نمیشود. باید گفت: قرآن با پردهبرداری از حال مشرکان عرب روشن میسازد که شرک آنها نیز به نیت تسبّب بوده و نه با تصور استقلال آن معبودان، همچنانکه خداوند میفراید: ﴿ وَمَا يُؤۡمِنُ أَكۡثَرُهُم بِٱللَّهِ إِلَّا وَهُم مُّشۡرِكُونَ١٠٦ ﴾[یوسف: ۱۰۶]. «و بیشتر آنها که مدعى ایمان به خدا هستند، مشرکند».
به این ترتیب که بتها را واسطه کرده و ارواح را – که این بتها به شکل اجسام صاحبانشان ساخته شد – به گمان خود سبب تحصیل مقاصدشان میدانند.
آیا نمیبینی، وقتی که به هلاک شدن در دریا یقین پیدا کردند خالصانه از خداوند دعا میکنند و واسطههای مخلوقی را که به هنگام آسایش اتخاذ کرده بودند، نادیده میگیرند.
از احوال مشرکان و به نص قرآن فهمیده میشود که آن مشرکان نیز به استقلال بتها معتقد نبودند و بلکه قائل به سببّیتی بودند که خداوند آن را تشریع نکرده و اجازهی آن را نداده بود، پس چرا قول آنها با مجاز عقلی تأویل نشد؟ و چرا با گفتن ﴿ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ ﴾[الزمر: ۳]. تکفیر شدند در حالی که مشرکان نیز معبودان خود را سبب تقریب و نزدیکی به خدا میدانستند.
دوم: توجیه اقوال عبادت کنندگان مقابر - که از مردگان استغاثه کرده و از آنان میخواهند در نزد خدا برایشان شفاعت کنند و آنان را بیشتر از خدا دوست میدارند - با برهان مجاز عقلی کاری بسیار ناپسند و اشتباهی عظیم و مخالف حقیقت حالشان میباشد، زیرا بسیاری از آنها بر قبور مردگان اعتکاف کرده و معتقدند که مردگان مدفون در آن مقابر دارای تصرفاتی در هستی هستند، و بدون هیچ قید و شرطی هر چه که خود بخواهند انجام میدهند [۵۵]و این منزلت از جانب خدا به آنان عطا شده است، و این کفر از کفر اعتقاد به سببیت و وساطت معبودان بزرگتر بوده و حتی به ذهن مشرکان جاهلی خطور نکرده است.
به همین دلیل مشاهده میشود که این مشرکان معاصر حتی در صورت دوری بسیار از معبودانشان، آنها را به فریاد و استغاثه میخوانند زیرا معتقدند که معبودانشان دارای قدرتی مافوق قدرت بشر بوده و خداوند این قدرت را به آنان بخشیده و اصلاح شؤون قسمتی از مخلوقات را به آنان تفویض کرده است.
«تعالى الله عما یقول الظالمون علواً کبیراً».
و هرکس اقوال آنانی را بشنود که از مردگان استغاثه میکنند مطمئن میشود که این افراد معتقدند مردگان معبودشان دارای تصرف و استقلالند و این کفری است بالاتر از کفر تسبب و وساطت.
ابوالفضل شهاب الوسی در تفسیرش «روح المعانی» (۶/۱۱۵) میگوید:
هیچکسی را ندیدم که این را بگوید، مگر اینکه معتقد باشد زندهی غایب و یا مردهی مدفونی که مورد دعا واقع میشود غیب میداند و نداء را میشنود و ذاتاً و یا به کمک غیر، قادر است جلب منفعت و یا دفع مضرت کند، در غیر اینصورت از او طلب نمیکردند، و این فتنه و بلای بزرگی است از جانب پروردگار.
آلوسی عبادت کنندگان مقابر را که از آنها استغاثه میکنند خوب شناخته و به خاطر کثرت تجربه و مشاهده میداند که چکار میکنند، و بسیاری از کسانی که به غیر خدا روی میآورند همین گونهاند.
و مؤلف خود گرفتار این کار شده و در ص ۹۱ در توصیف پیامبر جمیگوید: «فإنَّه حی الدارین، دائم العنایة بأمته، متصرف بإذن الله فی شؤونها، خبیرٌ بأحوالها ...»۱ ه.
و مترجم در صفحه ۱۶۷ چنین ترجمه میکند:
... پیامبر در هر دو خانه زنده است و همیشه الطافش شامل امتش میباشد و باذن خداوند در امور امتش تصرف مینماید و بر اوضاع و احوال پیروانش اطلاع دارد.
به این ترتیب مؤلف مفاهیم نیز اعتقادش را در مورد [قدرت] تصرف انبیاء و صالحان مرده در امور زندگی مردم اظهار میکند و شبیه همان چیزی را میگوید که عبادت کنندگان قبور به آن معتقدند.
مؤلف در ص ۹۵ میگوید:
«فالقائل: یا نبی الله إشفنی واقض دینی لو فرض أنَّ أحداً قال هذا فإنما یرید: اشفع لی فی الشفاء، وادع لی بضاء دینی، وتوجه إلى الله فی شأنی، فهم ما طلبوا منه إلاَّ ما أقدرهم الله علیه، وملکهم إیاه من الدعاء والتشفع.
وهذا هو الذی نعتقده فیمن قال ذلك، وندین الله على هذا، فالإسناد فی کلام الناس من المجاز العقلی الذی لا خطر فیه على من نطق به»۱. ه.
و مترجم در صفحه ۱۷۳ چنین ترجمه میکند:
... کسی که میگوید ای رسول خدا به من شفا بده و یا دینم را ادا کن، مقصودش این است برای شفای من و یا ادای دین من شفاعت و دعا کن و از آنان چیزی غیر مقدوری نخواستهاند بلکه چیزی را طلب کردهاند که خداوند قدرت آن را به او بخشیده است.
و این همان چیزی است که ما نیز به آن معتقد بوده و براساس آن دینداری میکنیم، بنابراین لازم است در اسناد کلام مردم از مجاز عقلی که خطری [و پیامدی] ندارد استفاده کنیم [۵۶].
میگویم:
۱- هرکس بگوید: پیامبر و غیر پیامبر در حیات برزخی خودش قادر به دعا و شفاعت [برای مردم] است، بطلان کلامش یقیینی میباشد. و در جاهایی دیگر از همین کتاب به تفصیل در مورد حکم وساطت و حقیقت شفاعت و چگونگی طلب شفاعت صحبت کردهایم، در صورت نیاز به آنجا مراجعه کنید.
۲- لازمهی این کلام، اطلاع وسیع بر قلوب عبادت کنندگان قبور بوده و انگار مؤلف ضامن همهی کسانی است که مردهها را میخوانند و میخواهد از همهشان دفاع نماید، و حداقل انتظاری که از مؤلف میرود این است که منصفانه و بدون تکبر، این عقیده – در مورد مجاز عقلی – را عقیدهی خودش بداند و در مورد مردم قضاوت نکند زیرا نمیتوان بر قلوب مردم مطلع شد.
۳- لازمهی این کلام ناپسند ابطال اقوال فقهاء در باب «حکم المرتد» میباشد زیرا در این صورت میتوان اقوال شرک آمیز و کفرآمیز افراد را با مجاز عقلی توجیه کرد.
وقتی منافقان زمان پیامبر جدر غزوهی تبوک گفتند [۵۷]: هرگز شکموتر، دروغگوتر و - به هنگام رویارویی با دشمن - ترسوتر از این دوستانمان ندیدهایم. خداوند متعال در مورد این منافقان آیه نازل کرد که: ﴿ وَلَئِن سَأَلۡتَهُمۡ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلۡعَبُۚ قُلۡ أَبِٱللَّهِ وَءَايَٰتِهِۦ وَرَسُولِهِۦ كُنتُمۡ تَسۡتَهۡزِءُونَ٦٥ لَا تَعۡتَذِرُواْ قَدۡ كَفَرۡتُم بَعۡدَ إِيمَٰنِكُمۡۚ ﴾[التوبة: ۶۵-۶۶].
«و اگر از آنها بپرسى: (چرا این اعمال خلاف را انجام دادید؟!)، مىگویند: ما بازى و شوخى مىکردیم! بگو: آیا خدا و آیات او و پیامبرش را مسخره مىکردید؟! (بگو:) عذر خواهى نکنید (که بیهوده است؛ چرا که) شما پس از ایمان آوردن، کافر شدید».
خداوند این منافقان در استهزاء معذور ندانسته و عذرشان را نپذیرفت ولی اگر آن منافقان در روزگار ما زندگی میکردند اصحاب مجاز عقلی آنان را تبرئه کرده و تکفیر نمینمودند.
و همچنین چنانچه یکی از زنادقه میگفت: «الشیطان ربّی» [۵۸]و یا «الحلاج الهی» [۵۹]و یا «الولی الفلانی مطلع علی سری» [۶۰]. آیا فقها کارش را توجیه کرده و میگفتند اگر موحد باشد منظورش این است که «الشیطان عصی ربی» [۶۱]و «الحلاج اضله الهی» [۶۲]و «رب الولی الفلانی مطلع علی سری» [۶۳].
هیچ فقیهی این را نگفته، و هیچکسی این عذر را نپذیرفته، و با این توجیه از تکفیر این افراد خودداری نکرده است، و چنانچه اجازهی [این کار و این توجیه] داده میشد، صبحگاهان و شامگاهان اقوال کفرآمیز و شرک آمیز فاسقان و منافقان شنیده میشد، و آشکارا به دین طعنه میزدند و سپس وقتی که به حاکم گزارش میشد هر یک سخن خود را با مجاز عقلی توجیه نموده و از شرک میگریخت.
آیا هیچ حاکمی این کار را میکند؟ و یا هیچ مفتیای آن را جایز میشمارد؟ و یا هیچ طالب علمی آن را میپذیرد؟ یا اینکه کلامی است از ناحیه منتسبان به علم؟!
اگر این توجیه پذیرفته شود باید به کسانی که آن را پذیرفتهاند مژدهی عزت یافتن زنادقه و رویگردانی از دین موحدان - دین رب العالمین - را داد و سپس منتظر همهی انواع شر و بلاها باشیم.
آیا بعد از این همه روشنگری باز هم جایز است مجاز عقلی - تازه ظهور یافته - دستاویز شود؟! مذهب مالکی در باب ارتداد مجاز عقلی را نمیپذیرد، و از جمله دردیر در «شرح الصغیر» (۶/۱۴۴) میگوید:
الرده: یعنی کافر شدن مسلمانی که با نطق شهادتین از روی اختیار قبلاً اسلام آورده است.
و ارتداد یا با قول صریح محقق میشود: مثل گفتن (مشرک شدم). و یا با گفتن کلامی که مقتضی کفر باشد: مثلاً بگوید خداوند جسم میباشد مثل سایر اجسام. و یا با انجام دادن کاری که مقتضی کفر باشد: یعنی مستلزم کفر باشد.
سپس دردیر (۶/۱۵۴) در مورد حکم کسی که «سبّ النبی» [۶۴]کرده باشد میگوید: سبّ کننده به خاطر جهلش معذور نیست، زیرا در کافر شدن و یا مستی با مشروبات حرام و یا پرگویی بدون عاقبت اندیشی، جهل به عنوان یک عذر پذیرفته نمیشود.
و همچنین اگر بگوید: از زبانم در رفت و یا روی عصبانیت گفتم، عذرش پذیرفته نیست، و باید کشته شود. و نیز چنانچه بگوید: منظورم چنین بود [و قصد ارتداد نداشتم] باز هم از او پذیرفته نیست، و باید کشته شود.
نگاه کن، حتی کلام خود گوینده در مجاز عقلی پذیرفته نیست، یعنی اگر بگوید: مرادم چیز دیگری بود از او نمیپذیرد، و این عین مجاز عقلی مورد ادعای مؤلف میباشد.
در شرح شیخ علیش بر مختصر خلیل (۴/۴۷۷) آمده که:
(... و یا اگر شخص به خاطر پرگویی و عدم عاقبت اندیشی و عدم مراقبت بر گفتار مرتکب سبّ [پیامبر ج]شود، جهل و یا لغزش زبان به عنوان عذر از او پذیرفته نمیشود).
و در نزد حنفیه به مجرد گفتن کلامی [از این قبیل] شخص تکفیر میشود و در مورد تکفیر خطیبی که در مورد سلطان، القابی را بکار میبرد اختلاف شده است، مثلاً خطیب به سلطان بگوید: «العادل الاعظم»، «مالک رقاب الامم»، «سلطان ارض الله» و یا «مالک بلاد الله».
ابن نجیم در «البحر الرائق» (۵/۱۲۴) نقل کرده که در مورد تکفیر چنین خطیبی اختلاف نظر وجود دارد.
اگر خطیب موحد باشد که مرادش [از این القاب] واضح است و بدیهی است که نمیخواهد با این القاب، آن اوصاف را به صورتی حقیقی به او نسبت دهد و بلکه مقصودش اسناد مجازی و یا همان مجاز عقلی است، ولی حتی این وضوح در مسأله نیز جلوی تکفیر این خطیب توسط بعضیها را نگرفته است.
مقصودمان از این نقل قولها ذکر چند مثال بود و نخواستیم به همهی موارد اشاره کنیم و با همین مقدار نقل شده بطلان توجیه اقوال و افعال شرک آمیز با مجاز عقلی روشن میشود.
فصل:
مؤلف مفاهیم در ص ۱۶ میگوید:
«ولا شك أنَّ المجاز العقلی مستعمل فی الکتاب والسنة» انتهى.
یعنی: شکی نیست که مجاز عقلی در قرآن و سنت استعمال شده است.
میگویم: قزوینی در «الایضاح فی علوم البلاغه» (ص ۲۸-۲۹) بعد از ذکر محدودهی مجاز عقلی و مثالهایی برای آن، میگوید:
«بدان که هر چیزی شایستهی استعمال مجاز عقلی - به سهولت - نیست، بلکه در بسیاری موارد باید آن چیزی را برای مجاز عقلی آماده و شایسته گردانیم».
سپس میگوید: «سکاکی وجود مجاز عقلی در کلام را انکار میکند».
این سخن شیخ بلاغت، قزوینی، بوده و توجیه اقوال عبادت کنندگان قبور با دستاویز مجاز عقلی را باطل میسازد زیرا استعمال و استفاده از آن مخصوصاً در امور شرعی و بالاترین آنها یعنی مسأله کفر و ایمان، سهل و ساده نیست.
ولی در کلام ادیب و یا شعر شاعر میتوان با مقداری مشقت و سختی از مجاز عقلی استفاده کرد.
و سکاکی وجود مجاز عقلی در کلام را انکار میکند و اگرچه اسم دیگری بر آن نهاده ولی مرادش همان مجاز عقلی است.
و شکی نیست که کسانی که از مردگان استغاثه میکنند، معنی مجاز عقلی به ذهنشان خطور نمیکند، بلکه نه آن را میدانند و نه به گوششان خورده است. و کسانی که مجاز عقلی را قبول دارند، میگویند: باید با قصد متکلم همراه باشد، ولی کسی که مجاز عقلی به ذهنش خطور نمیکند، نمیتوان در مورد کلام او به مجاز عقلی قائل شد. و علماء در مورد وقوع مجاز در لغت [و زبان عربی] و در قرآن اختلاف نظر دارند و بعضی از علمای محقق وقوع مجاز در لغت را نفی میکنند از جمله:
ابواسحاق اسفرائینی، ابوعلی فارسی، که میگویند: اصلاً در لغت مجازی وجود ندارد. این مطلب را ابن سبکی در «جمع الجوامع» که از کتب اصولی است، نقل کرده است.
و شیخ الاسلام ابن تیمیه و علامه شمس الدین ابن قیم در «الصواعق» و غیره این قول - عدم وقوع مجاز - را نصرت دادهاند.
علامه، شیخ محمد امین شنقیطی در کتابش «منع جواز المجاز فی المنزل للتعبد والإعجاز» (ص ۷) میگوید:
«قائلان به وقوع مجاز در لغت نیز در مورد جواز وقوع آن در قرآن اختلاف نظر دارند، گروهی وقوع آن را در قرآن جایز نمیدانند، از جمله: ابن خُوَیز منداد از مالکیها، ابن قاص از شافعیها و همچنین ظاهریه.
و در توضیح منع وقوع مجاز در قرآن شیخ ابوالعباس بن تیمیه و شاگردش علامه ابن قیم – رحمهما الله تعالی – به تفصیل سخن گفتهاند و حتی وقوع آن در لغت را نیز ممنوع شمردهاند.
و آنچه که مبنای تدیّن ماست و لازم است هر محقق منصفی آن را قبول کند، اینکه به طور مطلق – و قائل به هر یک از دو قول باشیم [۶۵]- وقوع مجاز در قرآن جایز نمیباشد».
شایسته نیست که این کلام مختصر [وافی] را تفصیل دهیم ولی شایسته است بدانیم: نافیان مجاز که گروهی از اصولیون، لغویون و علمای عقاید هستند، مرادشان این است که نمیتوان هرگونه که خود بخواهیم از مجاز استفاده کنیم.
بنابراین باید به چگونگی استعمال عرب پایبند باشیم به این معنی که هر چه را عرب استعمال نموده و سیاق کلام یک معنی متفاوت با معنی حقیقی الفاظ را به دست میدهد – یعنی از مجاز استفاده کرده – ما نیز میتوانیم آن را استعمال کنیم و البته این معنی برای کلام مرکب معنی حقیقی خواهد بود و نه معنی مجازی اگرچه تک تک واژههای این کلام مرکب در معنی حقیقی خودشان استعمال نشده باشند و کسی که نخواهد بین استعمال واژه در کلام و استعمال واژه به تنهایی تفاوتی قائل شود با نصوص زیادی روبرو خواهد شد که خلاف رأی او میباشند [یعنی واژگانی را در نصوص خواهد دید که معنی اولیه خود را ندارند].
پس آنچه که قائلان به مجاز، مجاز مینامند در نزد نافیان یکی از اسالیب لغت عرب به شمار میآید و لغت عرب، همهاش حقیقت است و این حقیقت خود دو گونه است:
- دلالت لفظی یک واژه بر یک معنی به مقتضای وضع اولیه آن لغت.
- دلالت یک واژه بر یک معنی [خاص] وقتی که در سیاقی [خاص] قرار میگیرد به این معنی که کل عبارت بر کل معنی مورد نظر دلالت خواهد داشت.
و نفی اینگونهی مجاز با قائل شدن به مجاز این تفاوت را دارد که مجاز اعم از آن و قول محققان [در نفی اینگونه] اخص میباشد، به عبارت دیگر: قائلان به مجاز، اجازهی استعمال عبارات و اسالیبی را – در معنی مجازی واژگان - میدهند که عرب آن را بکار نگرفته است، و این کار را از طریق مقدر گرفتن محذوفاتی در کلام و یا مقدر گرفتن نسبتهایی - بدون ضابطه - در اسناد انجام میدهند.
در حالیکه عقل نمیتواند به صورتی جازم مبنای لغت [و زبان] قرار بگیرد، بلکه اصل در صحت استعمال، سماع و شنیدن از اهل آن زبان میباشد و به این ترتیب، هر موردی که اهل آن زبان استعمال کرده باشند، پذیرفته میشود و حقیقت نامیده میشود [نه مجاز]، و هر موردی که استعمال نکردهاند – چه در دلالات الفاظ و چه در قواعد و کلام مرکب – ما نیز اجازهی استعمال آن را نداریم.
و این مسأله معروف و مشهور بوده و در چنین جایی از بحث نمیتوان بیشتر از این پیرامون آن صحبت کرد.
[۵۵] موسی محمد علی در کتابش «التوسل والوسیله» (ص ۲۹) قول محمد عبدالله شکاز را نقل و آن را تحسین و به آن استشهاد میکند، که گفته: مردم چهار دستهاند: گروهی که بر عهد و پیمانشان با خدا صداقت نشان دادند و اینان «رجال الظاهر» بوده و شیرمردان میدان جهادند، و گروهی که تجارت و بیع آنها را از ذکر خدا باز نمیدارد و اینان «رجال الباطن» بوده که در مجلس حق تعالی نشسته و مورد مشورت قرار میگیرند ... [سپس گوید:] «رجال الظاهر» همان کسانی هستند که در عالم ملک و عالم شهادت تصرفاتی دارند. [۵۶] متأسفانه نتوانستم ترجمهی پاراگراف دوم را در کتاب «تصحیح المفاهیم» پیدا کنم. (مترجم). [۵۷] این حکایت را ابن ابی حاتم با سند حسن و ابن جریر [طبری] و غیره نقل کردهاند. [۵۸] شیطان پروردگار من است. [۵۹] منصور حلاج خداوند من است. [۶۰] فلان ولی بر اسرار من مطلع میباشد. [۶۱] به معنی: شیطان از پروردگارم سرپیچی نمود. [۶۲] به معنی: منصور حلاج را خداوند گمراه نمود. [۶۳] به معنی: پروردگار فلان ولی بر اسرار من مطلع میباشد. [۶۴] به معنی فحش دادن و ناسزا گفتن به پیامبر ج. [۶۵] مراد از دو قول: قول به وقوع آن در لغت و قول به عدم وقوع آن در لغت، یعنی مؤلف گوید حتی اگر در لغت نیز مجاز واقع شده باشد وقوع آن در قرآن جایز نیست. (مترجم).