مفاهیم اساسی اسلام در پرتو قرآن و سنت

سوم: بررسی متن حدیث

سوم: بررسی متن حدیث

مسلّم است دعایی که بوسیله آن خداوند متعال توبه آدم را پذیرفت، همان دعایی است که در سوره‌ی اعراف بیان شده: ﴿ قَالَا رَبَّنَا ظَلَمۡنَآ أَنفُسَنَا وَإِن لَّمۡ تَغۡفِرۡ لَنَا وَتَرۡحَمۡنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٢٣ [الأعراف: ۲۳].

«(آدم و همسرش) گفتند: پروردگارا! ما به خویشتن ستم کردیم! و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نکنى، از زیانکاران خواهیم بود!».

پس این کلمات همان کلماتی است که خداوند به آدم÷القاء کرد: ﴿ فَتَلَقَّىٰٓ ءَادَمُ مِن رَّبِّهِۦ كَلِمَٰتٖ فَتَابَ عَلَيۡهِۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلتَّوَّابُ ٱلرَّحِيمُ٣٧ [البقرة: ۳۷].

«سپس آدم از پروردگارش کلماتى دریافت داشت؛ (و با آن‌ها توبه کرد) و خداوند توبه او را پذیرفت؛ چرا که خداوند توبه‏پذیر و مهربان است».

این مطلب را ابن کثیر در تفسیرش (۱/۱۱۶) از ده تن از مفسران نقل کرده است که عبارتند از: مجاهد، سعید بن جبیر، ابوالعالیه، ربیع بن انس، حسن، قتاده، محمد بن کعب قرظی، خالد بن معدان، عطاء خراسانی و عبدالرحمن بن زید بن اسلم. این ده مفسر آیه را به این شیوه تفسیر کرده‌اند که عبدالرحمن بن زید بن اسلم، راوی آن حدیث ضعیف در مورد توسل آدم به محمد جنیز یکی از این ده تن بوده و این خود بر سستی آن حدیث می‌افزاید، بعلاوه از هیچ‌یک از صحابه، تابعین و یا تبع تابعین هیچ حدیث صحیح و یا حتی ضعیفی در مورد توسل آدم به محمد جروایت نشده است، بجز احادیثی جعلی و ساختگی. و شاید علت این امر تحت تأثیر قرار گرفتن بعضی از مسلمانان جاهل باشد که چون مسیحیان در این باره فضایلی برای عیسی÷روایت می‌کرده‌اند، این‌ها نیز برای اثبات فضیلت پیامبر جاین احادیث را ساخته‌اند.

شهرستانی در «الملل والنحل» (۱/۵۲۴) در مورد عقاید مسیحیان می‌گوید: ... و مسیح÷مرتبه‌ای بالاتر از این دارد، زیرا او یگانه فرزند و بی‌نظیر است و با سایر انبیاء غیر قابل مقایسه می‌باشد و او باعث بخشوده شدن لغزش آدم÷شد.

آری مسلمانان جاهل و ناآگاه خواسته‌اند در این مورد از مسیحیان کم نیاورند.

مؤلف کتاب «مفاهیم» در ص ۴۷ بعد ذکر حدیث توسل آدم به محمد ج... و استشهاد ابن تیمیه به این حدیث می‌گوید: «فهذا یدل على أنَّ الحدیث عند ابن تیمیة صالح للاستشهاد والاعتبار لأنَّ الموضوع أو الباطل لا یستشهد به عند المحدثین» الخ.

و مترجم در صفحه ۹۷ چنین ترجمه می‌کند: ... این گفته دلالت بر این می‌کند که این حدیث در نزد ابن تیمیه می‌تواند برای استشهاد آورده شود، و دارای اعتبار است، چون موضوع یا باطل در نزد علمای محدثین نمی‌تواند مورد استشهاد واقع گردد... .

می‌گویم: شیخ الاسلام این حدیث را در ابتدای کتابش «الرد علی البکری» ص ۶ ذکر و آن را ساختگی و بیشتر شبیه حکایات بنی اسرائیل می‌داند و می‌گوید: با این حدیث و امثال آن نمی‌توان هیچ حکم شرعی را اثبات کرد که قبلاً ائمه بیان نکرده باشند و نیز هیچ عبادتی را که صحابه، تابعین و تبع تابعین بر آن نباشند. نباید نتیجه گرفت، مگر افرادی که نسبت به طرق احکام شرعی از همه ناآگاهترند و نسبت به مسلک دین از همه گمراهترند، این حدیث را هیچ‌کسی از پیامبر جبا سَنَد صحیح و یا حسن و یا حتی با سند ضعیفی که معتضد داشته باشد، روایت نکرده است.

شیخ الاسلام در بیشتر از یکجا این حدیث را موضوع و ساختگی معرفی می‌کند ولی در آنجا که این حدیث و حدیث دیگری را نقل کرده، که مؤلّف کتاب مفاهیم نیز از آنجا نقل قول کرده به علت مباحثه با قائلان به وحدت وجود بوده است. که البته این دو حدیث را با سند کامل نقل می‌‌کند تا مطالعه کننده‌ی کتاب به حال و میزان صحت آن دو روایت پی ببرد زیرا عادت علماء اینگونه است که با نقل سند حدیث آن را به عهده خواننده می‌گذراند تا درباره آن قضاوت کند. به همین دلیل مشاهده می‌شود که محدثان بزرگی مثل ابونعیم، خطیب و ... گاهی احادیث ساختگی و یا خیلی ضعیف را نقل می‌کنند و در این کار معذورند چون سند حدیث را ذکر کرده‌اند تا اگر مشکل و خللی در آن باشد، آن را نیز بیان کرده باشند.

مؤلف در ص ۵۰ می‌گوید: «وفی الحدیث التوسل برسول الله جقبل أن یتشرف العالم بوجوده فیه، وأنَّ المدار فی صحة التوسل على أن یكون للمتوسل به القدر الرفیع عند ربه عز وجل وأنَّه لا یشترط كونه حیاً فی دار الدنیا» اه‍.

و مترجم در صفحه ۱۰۴ چنین ترجمه می‌کند: در این حدیث که حضرت آدم به حضرت رسول جقبل از اینکه بوجود بیاید توسل جسته است، یعنی مدار برای صحت توسل آن است کسی که وسیله و شیخ قرار می‌گیرد باید در نزد خداوند متعال مقرب و محترم و دارای شأن و منزلت باشد و لازم نیست شفیع «متوسل به» در قید حیات و در دنیا باشد.

می‌گویم: مؤلف به صحیح شمردن یک حدیث ساختگی اکتفا نکرده و به استخراج علت حکم آن پرداخته و سپس آن علت را زمان و مکانی مغایر با آن قیاس نموده است با این توضیح که: آدم÷قبل از اینکه محمد جوجود داشته باشد به او توسل جست و معنی این کار جز جواز توسل به هنگام حیات و قبل و بعد از آن نمی‌باشد.

در درجه بعدی مؤلف تخصیص پیامبر به این حکم را جایز نشمرده و حکم را به هر کسی از انبیاء و اولیاء و صالحان که در نزد پروردگار دارای قدر و منزلت رفیع باشد، تسرّی داده است.

و این استدلال کسانی است که به قبور توسل می‌کنند و وقتی گمان کردند چنین توسلی در مورد پیامبر ججایز است دلیلی برای حصر آن در پیامبر جندیده و به همه مردگان تسرّی بخشیدند و طلب دعا، شفاعت و سایر عبادات برای سایر مردگان را نیز جایز شمردند. و به تعبیر مؤلف کتاب «مفاهیم» ملاک صحت توسل این است که آن شخصی که به او توسل می‌شود در نزد پروردگار دارای قدر و منزلت رفیع باشد.

و این گفتار مؤلف مقدمه‌چینی و زمینه‌سازی برای بیان مسایلی است که بعداً بیان می‌کند.

این جسارت در مورد احکام شرعی را تا پایان قرن سوم هیچ‌کسی به زبان نرانده بود تا اینکه قرامطه باطنی و پیروانشان «اخوان الصفا» ظهور کردند که جماعت مشهوری بوده و در اوایل قرن چهارم ظهور کردند و سخنان مؤلف «مفاهیم» نتیجه و برداشت همان محصولاتی است که آنان کاشتند، و آنان بودند که بعد از سه قرن چیزهایی را مطرح کردند که هیچ‌کسی قبل از آن نگفته بود.

در رساله چهل و دوم از مجموعه رسایل «اخوان الصفا» (۴/۲۱) چنین آمده: ای برادر! بدان که بعضی از مردم از طریق انبیاء، پیامبران، امامان و جانشینان آنان و یا اولیاء و صالحان، و یا ملائکه مقرب و از طریق تعظیم و بزرگداشت این‌ها و عبادتگاه‌هایشان و اقتداء به آنان، و پیروی از اعمال‌شان و عمل به وصیت‌هایشان – تا آنجا که برایشان ممکن باشد و در توانشان باشد و اجتهادشان به آن برسد – به خداوند تقرب می‌جویند. کسی که خداوند را آنگونه که شایسته است، شناخته باشد به هیچ‌کسی غیر از خودش توسل نمی‌کند و این مرتبه و درجه عارفان که اولیاء هستند، می‌باشد.

ولی کسی که درک و فهم ناقصی دارد راهی جز انبیاء برای تقرب به خدا ندارد و هرکس فهم ناقصی نسبت به انبیاء داشته باشد جز از طریق امامانی که جانشینان پیامبرانند راهی برای تقرب به خدا ندارد و چنانچه در معرفت این جانشینان و اوصیاء هم نقص داشته باشد راهی ندارد به جز تبعیت و پیروی از سفارشات آنان و تمسک به راه و روششان و رفتن به مساجد و مشاهدشان و دعاء، نماز، روزه، استغفار، و طلب مغفرت و رحمت بر سر مزارشان و در برابر مجسمه ‌ایشان – که یادآورشان هستند - و امثال دیگری از این قبیل... .

این افراد به غیر از این شیوه راه دیگری برای تقرب به خدا ندارند. و هرکس که یک چیزی – هرچه که باشد – را عبادت کرده و از طریق یکی از بندگان به خدا تقرب می‌جوید سرانجامش بهتر است از کسی که دینداری نمی‌کند و به خدا تقرب نمی‌جوید.

اخوان الصفا به این طریق شرک را در بین مسلمانان منتشر کرده و در بین جاهلان طرفداران زیادی یافتند و مثل آتشی که درخت خشکیده را فرا می‌گیرد همه جاهلان را در برگرفت. گروهی از علماء از همان ابتداء با آن مقابله کردند ولی از آنجا که قبلاً در بین مسلمانان بت‌پرستی فراموش شده بود، غایت و نهایت این کار اخوان‌الصفا از همان اول روشن نبود ولی بعد از مدتی همه چیز آشکار شد و علمای قرون چهارم و پنجم با آن به مقابله پرداختند. از جمله ابن عقیل حنبلی می‌گوید:

از آنجا که تکالیف شرعی به جاهلان و اوباش سنگینی می‌کرد از آن تکالیف منحرف شده و برای خود شیوه جدیدی وضع کردند و چون در این شیوه جدید مجبور به اطاعت از فرمان کسی نبودند انجام آن برایشان ساده بود مثلاً به بزرگداشت مقبره‌ها و دعاء از مردگان و نوشتن دعا بر سر مزارشان و انداختن پارچه به قصد تبرک بر درخت – مثل بندگان لات و عزی – روی آوردند.

این شرک اکبری است که مرتکب آن شده‌اند و مبنای آن همان قیاس فاسدی می‌باشد که مؤلف کتاب «مفاهیم» ذکر کرده و از طریق آن توسل به ذات اشخاص را تجویز نموده است و هر وسیله یا راهی که به شرک و یا کفر بیانجامد ممنوع بوده و مقابله با آن و جلوگیری از آن واجب است.

هرکس محبت خدا و رسولش را در سینه داشته باشد از بازگشت به شرک دوران جاهلیت که آن حضرت جآن را از بین برد، بیم و هراس خواهد داشت.

مؤلف در صفحه ۵۱ فصلی را تحت عنوان «توسل قوم یهود به محمد ج» گشوده و در آن فصل حدیث ابن عباس را ذکر کرده که فرمود: «كانت یهود خیبر تقاتل غطفان فلما التقوا هزمت یهود، فدعت یهود بهذا الدعاء، وقالوا إنا نسألك بحق النبی الأمی الذی وعدتنا أن تخرجه لنا فی آخر الزمان أن تنصرنا علیهم ...» «تفسیر القرطبی» [۲/۲۶- ۲۷]) اه‍.

و مترجم در ص ۱۰۶ چنین ترجمه می‌کند: ابن عباسسمی‌گوید: یهود خیبر با قوم غطفان دعوا داشتند و جنگ می‌کردند، وقتیکه به هم رسیدند، قوم یهود شکست خوردند و سپس این دعا را می‌خوانند و به درگاه خداوند لابه می‌کردند «اللهم نسألك بحق النبی الأمّی ...»خداوند از شما می‌خواهیم به خاطر آن پیامبرانی که به ما وعده داده‌ای در آخر زمان او را برای ما بفرستی، ما را بر آن‌ها نصرت بده و غالب گردان... .

می‌گویم: مؤلف با استدلال به اعمال یهود کار عجیب و غریبی انجام داده است، برای این فرموده‌ی ابن عباس نیز نه منبعی ذکر کرده و نه محدّثی که آن را صحیح شمرده باشد، زیرا کسی را نیافته است. این اثر را حاکم در «المستدرک» (۲/۲۶۳) و بیهقی در «دلایل النبوه» (۲/۷۶) از عبدالملک بن عنتره و او از پدرش، او از جدش، از سعید بن جبیر و سعید از ابن عباس این کلام را نقل کرده‌اند. حاکم بعد از ذکر این حدیث می‌گوید: ضرورت ایجاد کرد این حدیث را در باب تفسیر نقل کنم و حدیث غریبی است. ذهبی در «تلخیص» می‌گوید: هیچ ضرورتی نداشت حاکم این کار را بکند زیرا عبدالملک «متروک» و «هالک» است.

سیوطی در «الدر المنثور» می‌گوید سند این حدیث ضعیف است در حالی که سیوطی [در آن کتاب] تا آنجا که بتواند از ضعیف شمردن حدیث پرهیز می‌کند.

خود حاکم نیز عبدالملک را در «المدخل» (۱/۱۷۰) ذکر کرده و درباره‌ی‌ او می‌گوید: این شخص احادیث ساختگی از پدرش نقل می‌کند.

این عبدالملک همان شخصی است که ابن معین، ابن حبان، جوزجانی و ... او را دروغگو می‌دانند، و همان کسی است که حدیث زیر را ساخته است «چهار در از درهای بهشت باز می‌باشد که عبارتند از: اسکندریه، عسقلان، قزوین و عبادان و فضل جده بر این‌ها مثل فضل بیت الله بر سایرخانه‌هاست».

و جاهلان روایات دروغین عبدالملک را ترویج بخشیدند، همان کسانی که میلی به سخنان پیامبر جنداشته و از صحیح رویگردانند و در مقابل, عاشق و شیفته‌ی دروغ و حقه‌بازی هستند.

شیخ الاسلام در «التوسل والوسیله» (۱/۲۹۹ – ۳۰۰) که یکی از رسایل «مجموع الفتاوی» می‌باشد، می‌گوید: آیه‌ی: ﴿ وَكَانُواْ مِن قَبۡلُ يَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ [البقرة: ۸۹].

«و پیش از این، به خود نوید پیروزى بر کافران مى‏دادند (که با کمک آن، بر دشمنان پیروز گردند)».

به اتفاق همه مفسران و سیره‌نویسان درباره‌ی یهود مجاور مدینه مثل بنی قینقاع، بنی‌قریظه و بنی‌نضیر نازل شد، همان یهودیانی که با اوس و خزرج هم‌پیمان بودند که پیامبر جنیز با هنگام ورود به مدینه با آنان هم پیمان شد ولی آنان بعداً پیمان شکستند و پیامبر با آنان محاربه نمود ... پس چگونه می‌توان ادعا کرد که این آیه در مورد یهودیان خیبر و غطفان نازل شده است؟ این کلام دروغگویی است که نمی‌داند خوب دروغ بگوید.

و آنچه دروغگویی‌اش را بیشتر نشان می‌دهد اینکه می‌‌گوید: یهود با خواندن این دعا بر غطفان پیروز شدند و این را هیچ‌کسی به جز این دروغگو نقل نکرده است.

این روایت صحیح و ثابت شده را ابن جریر (۲/۳۳۳) و ابونعیم در «الدلایل» و بیهقی در «الدلایل» (۲/۷۵)، هر سه از ابن اسحاق در سیره‌اش، ص ۶۳ به روایت از یونس ابن بکیر نقل کرده‌اند.

یونس گوید: عاصم بن عمر بن قتاده گوید: مشایخی برای ما روایت کرده‌اند که: در بین عرب کسی از ما بهتر پیامبر جرا نمی‌شناخت: یهود نیز در بین ما زندگی می‌کردند که آن‌ها اهل کتاب و ما بت پرست بودیم، و هر وقت منازعه می‌شد، می‌گفتند: زمان آن رسیده که پیامبری مبعوث شود و ما از او پیروی کرده و شما را مانند عاد و إرم بکشیم و نابود ‌کنیم. ولی وقتی محمد جمبعوث شد ما از او پیروی کرده و یهود کفر ورزیدند، خداوند در همین مورد آیه زیر را نازل کرد که: ﴿ وَكَانُواْ مِن قَبۡلُ يَسۡتَفۡتِحُونَ عَلَى ٱلَّذِينَ كَفَرُواْ [البقرة: ۸۹].

«و پیش از این، به خود نوید پیروزى بر کافران مى‏دادند».

این حدیث صحیحی است و احادیث زیاد دیگری با همین معنا و مفهوم روایت شده که برای پرهیز از اطاله‌ی کلام بقیه را بازگو نمی‌کنیم.

مؤلّف در ص ۵۲ به حدیث عثمان بن حنیفساشاره می‌کند که: یک نابینا به دعای پیامبر ج- در زمان حیات وی - توسل می‌کند.

می‌گویم: این حدیث را امام احمد در «المسند» (۴/۱۳۸)، ترمذی در «الجامع» (۵/۵۶۹) و نسائی در «عمل الیوم واللیله» (۴۱۷ – ۴۱۸) و ابن ماجه در «السنن» (۱۳۸۵) و طبرانی در «المعجم الکبیر» (۹/۱۹) و حاکم در «المستدرک» (۱/۳۱۳ و ۵۱۹) و ... روایت کرده‌اند.

امام احمد گوید: عثمان بن عمر از شعبه از ابوجعفر روایت کرده که گفت: از غماره بن خزیمه و او از عثمان بن حنیف روایت کرده که ... باز احمد با سند دیگری می‌گوید: روح از شعبه و او از ابوجعفر مدینی روایت کرده که ... و در سند دیگری می‌گوید: مؤمل از حماد – یعنی ابن سلمه – از ابوجعفر خطمی روایت کرده که ... .

نسائی در «عمل الیوم واللیله» گوید: هشام دستوائی و روح ابن قاسم این حدیث را با سندی دیگر روایت کرده‌اند: از ابوجعفر عمیر بن یزید بن خراشه از ابوأمامه بن سهل از عثمان بن حنیف.

این اختلاف در سند یکی از علل [ضعف] حدیث بوده، بعضی از محدثین، احادیثی را به علت وجود این ضعف مردود شمرده‌اند که جای تأمل است.

سندی که شعبه و حماد روایت را با آن نقل می‌کنند سندی «حسن» بوده و ایرادی بر آن وارد نیست. و ابوجعفر خطمی که روایات احمد را نقل کرده همان عمیر بن یزید انصاری خطمی مدنی است و حافظ در «التقریب» او را شخصی «صدوق» معرفی می‌کند.

گروهی نیز قائل به ضعف این حدیثند زیرا ابوجعفر جای بحث و ایراد دارد. و گروهی سند آن را ضعیف دانسته‌اند به این دلیل که ابوجعفر را شخصی غیر از خطمی می‌دانند و به رأی ترمذی در این باره استناد می‌کنند.

با وجود همه این‌ها، این حدیث چیزی را برای قائلان به جواز توسل به ذات و جاه و مقام اشخاص ثابت نمی‌کند زیرا توسل مذکور در آن به دعای پیامبر جو آنهم در زمان حیات ایشان صورت گرفته که کاملاً مطابق اصول شریعت می‌باشد، و بیانگر شفاعت مشروع دنیوی است، و مدلول حدیث بیانگر جواز توسل به دعای پیامبر جدر زمان حیات آن حضرت جمی‌باشد و این مطلب در روایات دیگری غیر از این حدیث نیز به چشم می‌خورد و لذا اهل سنت و محدثان آن را می‌پذیرند و جدالی در مورد آن صورت نپذیرفته و معنی حدیث واضح است. و هرکس گمان کند این حدیث بیانگر توسل به ذات است باید از خودش بپرسد: چگونه و چرا هیچکدام از صحابه و یا سایر مسلمانان نابینا نه در زمان حیات پیامبر جو نه بعد از وفاتشان به ذات وی توسل نجستند تا شفا یابند؟ پس باید نتیجه گرفت که توسل به دعای پیامبر جبوده و نه به ذات پاکش، و این حدیث [این توسل] مخصوص آن نابینا بوده و یکی از معجزات پیامبر جمی‌باشد.

سپس مؤلف می‌گوید: «ولیس هذا خاصاً بحیاته جبل قد استعمل بعض الصحابة هذه الصیغة من التوسل بعد وفاته ج».

معنی: توسل به این شیوه به پیامبر اکرم جمخصوص زمان حیاتشان نبوده و بلکه بعضی از صحابه بعد از وفات آن حضرت جنیز به همین شیوه به او توسل کرده‌اند.

سپس مؤلف به قصه‌ای استدلال می‌کند که در آن عثمان بن حنیف مردی را که برای قضای حاجتی نزد او آمده، آموزش می‌دهد که بگوید: پروردگارا! با توسل به پیامبر جکه پیامبر رحمت است از تو مسألت می‌نمایم و به تو روی می‌آورم. ای محمد! من با توسل به تو به پروردگارت روی می‌آورم که حاجتم را برآورده سازد. و بعد از آن حاجت خود را بگوید ... . آن مرد همین کار را کرد و عثمان حاجتش را برآورد.

این نقل مختصری از روایت طبرانی بود.

مؤلف گوید: حافظ طبرانی و حافظ ابوعبدالله مقدسی این قصه را صحیح شمرده‌اند.

می‌گویم: مؤلف در اینجا چشم بر حقایق بسته و روایات صحیح را پوشانده و امر را بر غیر پیروانش مشتبه کرده است.

طبرانی هرگز این قصه را صحیح نشمرده و چنانچه کلام طبرانی را سالم و بدون تحریف نقل می‌کرد باعث این التباس نمی‌شد. مؤلف با انتساب صحیح شمردن قصه به اشخاص ثقه خیلی‌ها را از تتبع گفتارش باز می‌دارد که ببینند آیا مؤلف صادق و راستگوست و یا از شخصیت این محدثان در جهت نشر و ترویج خرافات سوءاستفاده می‌کند؟

طبرانی در «الصغیر» (۱/۱۸۴) می‌گوید: کسی جز شبیب بن سعید مکی این قصه را نقل از روح بن قاسم نمی‌کند که شبیب شخصی ثقه است و فرزندش با سند زیر از او نقل حدیث می‌کند: احمد بن شبیب از پدرش از یونس بن یزید أیلی. و این حدیث را شعبه از ابوجعفر خطمی که اسمش عمیر بن یزید و شخصی ثقه است نقل می‌کند و عثمان بن عمر بن فارس به تنهایی آن را از شعبه نقل کرده و حدیث صحیح است.

به این ترتیب روشن شد که طبرانی حدیث سابق را که حدیث پیامبر جمی‌باشد صحیح شمرده ولی به هیچ وجه متعرض قصه نشده تا آن را تصحیح و یا تضعیف گرداند، بلکه با گفتن «از روح بن قاسم کسی جز ...» به نوعی ضعف آن قصه را بیان کرده است.

طبرانی این قصه را در دو کتابش: «الصغیر» و «الکبیر» (۹/۱۷/۱۸) با سند زیر نقل کرده است: طبرانی از شیخش طاهر بن عیسی بن قیرس مصری تمیمی، از أصبع بن فرج از عبدالله بن وهب از شبیب بن سعید مکی از روح بن قاسم از ابوجعفر خطمی مدنی. همچنانکه ملاحظه می‌کنید در این سند روایت عبدالله بن وهب از شبیب بن سعید به چشم می‌خورد که سند ناپسندی است و در ناپسند بودن این سند بین علمای اهل حدیث هیچ اختلافی وجود ندارد. ابن عدی در «الکامل فی ضعفاء الرجال» (۴/۱۳۴۷) می‌گوید: ابن وهب از او [شبیب] احادیث منکری [۱۳]را روایت می‌کند.

سپس می‌افزاید: شاید شبیب برای تجارت به مصر رفته و از حفظ روایاتی را برای ابن وهب بازگو کرده و او نوشته که در ایـن کار دچار اشتباه و توهماتی شده است که – إن شاء الله – از روی تعمّد نبوده است.

مدار این قصه بر این سند بوده و متن آن نیز منکر می‌باشد و هیچ جای استدلال به قصه منکر وجود ندارد و آنچه که منکر بودن این قصّه را بیان و تشدید می‌کند اینکه: حاکم (۱/۵۲۶ – ۵۲۷) و ابن سنی در «عمل الیوم واللیله» (۱۷۰) همین حدیث را بدون اشاره به قصه‌ی مذکور از طریق احمد بن شبیب بن سعید از أُبی از روح بن قاسم از ابوجعفر مدنی خطمی از ابوأمامه بن سهل بن حنیف از عمویش عثمان بن حنیف روایت کرده‌اند.

و این روایت حاکم و سایرین صحیح‌تر است زیرا احمد بن شبیب آن را از پدرش روایت کرده و حافظ در «التقریب» در ترجمه شبیب می‌گوید: روایاتی را که فرزندش احمد و یا ابن وهب از او نقل کرده‌اند جای ایراد و اشکال [در سند] ندارند.

احمد بن شبیب راوی مخصوص پدرش بوده و این حدیث ابن وهب را از همان طریق و با همان سندی نقل کرده که او روایت نموده است، ولی بحثی از داستان مذکور نکرده و این داستان را فقط ابن وهب نقل نموده که این امر منکر بودن آن را نشان می‌دهد، و از طرف دیگر چون مخالف روایت احمد بن شبیب از پدرش می‌باشد منکر بودن آن تشدید می‌شود تا جایی که امکان دروغ و ساختگی بودن آن را ممکن می‌سازد.

به این ترتیب روشن گردید که حدیث استشهادی مؤلّف یا منکر است و یا ساختگی، و دلایلی که برای اثبات این مطلب ذکر کردیم روشن و واضح بود، و برای کسی که خداوند چشم بصیرتش را باز کرده باشد، کافی است، ولی هرکس خداوند او را به ضلالت گرفتار بسازد راه رهایی نخواهد داشت.

و جای تعجب دارد که مؤلف کتاب مفاهیم احادیث منکر و واهی را بیشتر از احادیث صحیح دوست دارد، در حالی که جا داشت احادیث ساختگی را از مقام شامخ نبوت دور گردانده و از انتساب اخبار واهی و نشر و ترویج آن جلوگیری کند.

علاوه بر این، سلیمان بن عبدالله در «تیسیر العزیز الحمید» (ص ۲۱۲) می‌گوید: در سند طبرانی طاهر بن عیسی وجود دارد که شخصی مجهول بوده و عدالتش ثابت نشده است، همچنانکه ذهبی او را ذکر ولی متعرض جرح و یا تعدیل او نمی‌شود، بنابراین احتجاج به اخبار این شخص مخصوصاً در صورت مخالفت آن اخبار با نصوص قرآن و سنّت جایز نمی‌باشد.

مؤلف در صفحه ۵۴ می‌گوید: «إنَّ عثمان بن حنیف «علم من شكا إلیه إبطاء الخلیفة عن قضاء حاجته هذا الدعاء الذی فیه: التوسل بالنبی جوالنداء له، مستغیثا به بعد وفاته ج» اه‍.

و مترجم در صفحه ۱۰۸ چنین ترجمه می‌کند: ... عثمان بن حنیف ... به آن مرد که از دست خلیفه شکایت داشت که به او توجه نمی‌کند، این دعا را [تعلیم داد] که در آن توسل به پیامبر جشده است و پیامبر را مورد خطاب قرار داده که به فریادش برسد و در نزد خدا شفاعت نماید، بعد از وفات پیامبر بود ... .

می‌گویم: این کلام مؤلف کمر مؤمن را خم و پشت او را می‌شکند و هر آنچه را تا به حال گفته بود، به باد می‌دهد. هیچ وقت فکر نمی‌کردم مؤلف مفاهیم این مطلب را به صراحت بگوید و به قلم بکشد. خواندن مردگان و درخواست کمک از آنان، بی‌پایه و مخالف دین اسلام بوده و با اعمال مردم عصر جاهلیت تطابق کامل دارد زیرا آن‌ها نیز برای رفع بلاها و دفع مصیبت‌ها به انبیاء و صالحان مرده پناه می‌بردند. آیا این افراد قرآن را نمی‌خوانند؟!!

﴿ قُلِ ٱدۡعُواْ ٱلَّذِينَ زَعَمۡتُم مِّن دُونِهِۦ فَلَا يَمۡلِكُونَ كَشۡفَ ٱلضُّرِّ عَنكُمۡ وَلَا تَحۡوِيلًا٥٦ أُوْلَٰٓئِكَ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ يَبۡتَغُونَ إِلَىٰ رَبِّهِمُ ٱلۡوَسِيلَةَ أَيُّهُمۡ أَقۡرَبُ وَيَرۡجُونَ رَحۡمَتَهُۥ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُۥٓۚ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحۡذُورٗا٥٧ [الإسراء: ۵۶-۵۷].

«بگو: کسانى را که غیر از خدا (معبود خود) مى‏پندارید، بخوانید! آن‌ها نه مى‏توانند مشکلى را از شما برطرف سازند، و نه تغییرى در آن ایجاد کنند. کسانى را که آنان مى‏خوانند، خودشان وسیله‏اى (براى تقرب) به پروردگارشان مى‏جویند، وسیله‏اى هر چه نزدیکتر؛ و به رحمت او امیدوارند؛ و از عذاب او مى‏ترسند؛ چرا که عذاب پروردگارت، همواره در خور پرهیز و وحشت است».

این آیات بصورت عام کار همه کسانی را که غیر از خدا چیز دیگری را می‌خوانند مردود می‌شمارد، کلمه‌ی «الذین» اسم موصول بوده و اسامی موصول یکی از صیغه‌هایی هستند که عمومیت را می‌رسانند همچنانکه علمای اصولی و نحوی در کتب خود به این مطلب اشاره کرده‌اند، بنابراین «الذین» شامل همه کسانی می‌شود که غیر خدا هستند و مورد دعا و طلب و درخواست واقع می‌شوند و همه انبیاء و صالحان و غیر آنان از جمله ملائکه و جنیان را در بر می‌گیرد و در یک کلام درخواست کمک، یاری و طلب، دفع بلاها و رفع نیازمندی‌ها از هیچ چیز و هیچ‌کسی از جمله این نیکان و صالحان و انبیاء جایز نمی‌باشد و مشروعیت نداشته، و همان پیروی از مردم مشرک و اهل جاهلیت می‌باشد.

انبیاء و صالحان بعد از مرگشان قدرت جلب منفعت و دفع مضرّت برای خویشتن را ندارند چه برسد به دیگران. این افراد ادعای پیروی از پیامبران را دارند ولی دینداری باطل و جاهلانه را می‌طلبند!!

شیخ عبدالرحمن بن حسن در صفحه ۲۴ از ردیّه‌اش بر ابن جرجیس می‌گوید: خداوند فرموده: ﴿ وَٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ لَا يَخۡلُقُونَ شَيۡ‍ٔٗا وَهُمۡ يُخۡلَقُونَ٢٠ أَمۡوَٰتٌ غَيۡرُ أَحۡيَآءٖۖ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ٢١ [النحل: ۲۰-۲۱].

«معبودهایى را که غیر از خدا مى‏خوانند، چیزى را خلق نمى‏کنند؛ بلکه خودشان هم مخلوقند. آن‌ها مردگانى هستند که هرگز استعداد حیات ندارند؛ و نمى‏دانند در چه زمانى محشور مى‏شوند».

و چنین توضیح می‌دهد: این آیه - چنانکه بی‌خردان گمان می‌کنند – در مورد بت‌ها نیست زیرا «الذین» جز در مورد عقلاء بکار نمی‌رود، به علاوه مرگ برای بت‌هایی که از سنگ و چوب ساخته می‌شوند موضوعیت ندارد زیرا آن‌ها زنده نیستند تا مرگ به سراغشان بیاید و مبعوث شدن آن‌ها در قیامت معقول نیست تا خدا علم به آن را از آنان نفی کند و عبارت ﴿ وَمَا يَشۡعُرُونَ أَيَّانَ يُبۡعَثُونَ تنها در مورد کسانی استعمال می‌شود که می‌میرند و بعد مبعوث می‌شوند. به علاوه درک و شعور کردن برای موجوداتی است که تعقل می‌کنند و هر کسی که به زبان عربی آشنا باشد این حقایق را می‌داند.

به استدلال فاسد مؤلف برگردیم که به کلام مصیبت‌زده‌ای استدلال کرده که گفته است: ای محمد! من با توجه به تو به پروردگارم روی می‌آورم.

این کلام، بعد از آنکه بطلان خودش هم ثابت شده، چه چیزی را ثابت می‌کند؟ آیا جایز است به روایات منکر و باطل استدلال کنیم؟ و اگر هم با تنزّل این خبر را بپذیریم باز هم جا دارد بپرسیم:

اولاً: آیا «السلام علیك أیها النبی»در تشهد برای ندای پیامبر جبعد از وفاتشان می‌باشد و یا برای استحضار منزلت پیامبر ج، تا با تمکین این منزلت حقوق آن حضرت که عبارتند از: بزرگداشت ایشان و یاری و نصرت راه‌شان، بهتر اداء گردد. و هیچ یک از علمایی که این تشهد را می‌خوانند آن را مجوز ندای پیامبر جبعد از وفاتش نمی‌دانند.

و این اثر روایت شده و به شدت منکر نیز همینگونه است و ندای پیامبر برای استحضار منزلت ایشان بوده و این نوع ندا در فن معانی و بیان بطور مفصل توضیح داده شده است.

ثانیاً: نهایت این اثر منکر و ضعیف بیان توجه و التفات مصیبت زده به پیامبر – در هنگام دعا – بوده و بحثی از خواندن مردگان نکرده و توجه به مخلوقات درخواست است از طریق آنها، و نه از خود آنها، و بین این دو مسأله تفاوت بزرگی است، زیرا در توجه به پیامبر و درخواست از خدا خلوص دعا فراهم می‌آید، ولی درخواست از پیامبر خواستن چیزی است که ایشان از عهده آن بر نمی‌آیند، و در دعا، که نوعی عبادت است، با خدا شریک قرار داده می‌شود.

ثالثاً: آیا این دعا که باعث رفع بلا و دفع مصیبت و ایجاد گشایش است بر امت مخفی مانده و لذا به هنگام مصیبت و سختی از آن بهره نبرده‌اند؟! مسلمانان در عهد عمر دچار قحطی شده و به عباس (دعای عباس) پناه بردند در حالی که پیامبر جدر جوارشان مدفون بود. و در زمان عثمان و علی دچار فتنه‌هایی شدند و بعد از آن رنج و محنتهایی چشیدند ولی چرا این دعا را استعمال نکردند؟!

مؤلف در ص ۵۴ می‌گوید: «ولما ظن الرجل أنَّ حاجته قضیت بسبب كلام عثمان مع الخلیفة بادر ابن حنیف بنفی ذلك الظن، وحدثه بالحدیث الذی سمعه وشهده، لیثبت له أنَّ حجته إنما قضیت بتوسله به ج، وندائه له واستغاثته به] اه‍.

و مترجم در صفحات ۱۰۸ و ۱۰۹ چنین ترجمه می‌کند: و هنگامی که آن مرد فکر می‌کرد که عثمان بن حنیف درباره او با عثمان بن عفان صحبت کرده و سفارش او را نموده است به این خاطر بود که خلیفه او را راه داد و نیازش را برآورده نمود، عثمان بن حنیف گفت من با خلیفه صحبت نکرده‌ام و داستان را برایش بازگو کرد تا بفهمد که نیاز او بواسطه توسل به پیغمبر و استغاثه از او و ندا کردن او برآورده شده است، و قسم مغلظ خورد که من درباره شما با خلیفه هیچ نگفته‌ام.

می‌گویم: این کلام مؤلف اتهام و افترایی است که به صحابی جلیل القدری که در بدر شرکت نموده، بسته و سخنی است براساس ظن و گمان، و ظن هر کلامی به دروغ نزدیکتر است. و جسارتی است پشت سر جسارت.

در ابتدا گفت: این قصه صحیح بوده و طبرانی و مقدسی صحیح شمرده‌اند و تصحیح آنان را به نقل از منذری، هیثمی و غیره ذکر کرد و ما بیان کردیم که کلام طبرانی را تحریف کرده بود زیرا طبرانی حدیث داخل قصه را صحیح شمرده بود و نه قصه را. آیای موهای مؤلف مفاهیم با این افتراءات سیخ نمی‌شود: ﴿ إِنَّمَا يَفۡتَرِي ٱلۡكَذِبَ ٱلَّذِينَ لَا يُؤۡمِنُونَ [النحل: ۱۰۵].

«تنها کسانى دروغ مى‏بندند که به آیات خدا ایمان ندارند؛ (آرى،) دروغگویان واقعى آن‌ها هستند».

مؤلف در ص ۶۷ تحت عنوان «التوسل به جفی المرض والشدائد». می‌گوید: «عن الهیثم بن [حنش] [۱۴]قال: كنا عند عبد الله بن عمربفخدرت رجله، فقال له رجل: اذكر أحب الناس إلیك. فقال: یا محمد! فكأنما نشط من عقال.

و عن مجاهد قال: خدرت رِجْلُ رَجُلٍ عند ابن عباسبفقال له ابن عباس: اذكر أحب الناس إلیك. فقال: محمد جفذهب خدره، ثم قال: فهذا توسل فی صوره النداء».اه‍.

و مترجم در صفحه ۱۳۳ چنین ترجمه کرده است: ابن هیثم بن خنس می‌گوید: در نزد عبدالله بن عمر بودیم که پایش سست شد [خوابید]، مردی گفت ای عبدالله کسی که از همه دوستتر داری یاد کن، او هم گفت «یا محمد» مثل اینکه از بند و زنجیر رهایی یافته است.

و از مجاهد روایت شده است در نزد ابن عباس پای مردی سست گردید، ابن عباس به او گفت یاد کن از کسی که از تمام مردم دوستترش داری، او گفت «محمد ج» و سستی پایش از بین رفت.

شیخ ابن تیمیه در فصل ۴۷، صفحه ۱۶۵ در کتاب «الکلم الطیب» آورده است که این توسل به صورت ندا آمده است.

می‌گویم: این کلام نویسنده را در دو زمینه روایی و درایی بررسی می‌کنیم.

الف) بررسی روایی احادیث: خبر اول را ابن سنی در «عمل الیوم واللیله» به شماره ۱۷۰ چنین نقل می‌کند: محمد بن خالد از محمد برذعی از حاجب بن سلیمان از محمد بن مصعب از اسرائیل بن ابواسحاق از هیثم بن حنش روایت کرده که ... و این سند بی‌نهایت ضعیف است و علل ضعف آن عبارتند از:

۱- ضعف بودن محمد بن مصعب قرقسانی. ابن معین گوید: از اصحاب حدیث نبوده و نسبت به آن غافل بوده است، نسائی و ابوحاتم رازی گویند: ضعیف است.

ابن حبان گوید: این شخص اسانید را جابجا می‌گفت، و احادیث مرسل را به صورت مرفوع روایت می‌کرد، و احتجاج به حدیثش جایز نیست. اسماعیلی گوید: ضعیف است. خطیب گوید: اشتباهاتش زیاد است زیرا از حفظ نقل می‌کرد.

احمد گوید: ایرادی بر او نیست. ابن عدی نیز همین را گفته، و ابن قانع که اهل تساهل است او را توثیق کرده. در یک جمع بندی ضعف راوی مشخّص می‌شود همچنانکه علماء بیان کرده‌اند.

۲- مجهول بودن هیثم بن حنش. خطیب در «الکفایه فی علوم الروایه» (ص ۸۸) گوید: مجهول در نزد علمای حدیث بر کسی اطلاق می‌شود که نه به طلب علم (حدیث) مشهور باشد و نه علماء او را بشناسند و نه حدیثش جز یک طریق روایی داشته باشد، مثل عمرو ذی‌مر، جبار طایی، عبدالله بن أغر همدانی و هیثم بن حنش ... که از این افراد به جز ابواسحاق سبیعی کس دیگری نقل نکرده است.

۳- ابواسحاق سبیعی مدلس است و در این سند نیز به صورت معنعن [۱۵]از یک شخص مجهول حدیث را روایت می‌کند.

۴- ابواسحاق دچار عارضه اختلاط بوده است و همین حدیث را یکبار از أبوشعبه (یا أبوسعید) و بار دیگر از عبدالرحمن بن سعد روایت می‌کند و این یک نوع اضطراب است که حدیث با این عارضه مردود شمرده می‌شود.

صحیح‌ترین حدیثی که در این باره روایت شده و در عین حال تدلیس ابواسحاق را نیز نشان می‌دهد روایتی است که بخاری در «ادب المفرد» (۹۶۴) روایت نموده و می‌گوید: ابونعیم از سفیان از عبدالرحمن بن سعد روایت کرده که: پای ابن عمر بی‌حس شده و خوابید، مردی به او گفت: اسم محبوب‌ترین شخص را بر زبان بیاور. و او گفت: محمد ج.

این روایت از همه روایات این باب صحیح‌تر بوده و حاوی فوایدی است:

اوّل: ابن عمر محمد را بدون حرف ندا گفت و همچنانکه بعداً توضیح می‌دهیم در بین عرب شایع بوده که به همراه ذکر اسم محبوب «یا» را هم می‌گفتند تا بهتر آن شخص را در ذهن استحضار کنند و گرفتگی پایشان رفع شود. ابن عمر از استعمال یای نداء پرهیز کرد زیرا استعمال آن محذوریت شرعی داشت.

دوّم: اینکه او اسم پیامبر جرا بر زبان آورده و او محبوبترین مردم در نزد او بوده، مطلب صحیحی است زیرا ایمان اشخاص کامل نمی‌شود مگر اینکه رسول خدا جرا از پدر و مادر، فرزند و همه مردم و بلکه از خودشان نیز بیشتر دوست داشته باشند.

سوّم: سفیان از حفاظ قابل اعتماد است و نقل این خبر از ابواسحاق توسط ایشان نشان می‌دهد که این روایت صحیح و غیر آن اشتباه و مردود است.

خبر دومی را که مؤلف مفاهیم نقل کرده بود، ابن سنی در «عمل الیوم واللیله» (۱۶۹) نقل کرده و غیاث بن ابراهیم در سند آن به چشم می‌خورد که متهم به کذب می‌باشد. ابن معین گوید: کذاب و خبیث است و در الفاظ این حدیث (یا) بر سر محمد جدر نیامده، بنابراین سخن مؤلف را اثبات نمی‌کند.

ب) بررسی درایی حدیث: به مؤلف می‌گوییم غایت امر اثبات ذکر نام محبوب توسط شخص پا خوابیده است، و اصلاً طلب حاجت از او در روایت نیست، و نه محبوب واسطه‌ای برای رفع خوابیدگی پا شده، و نه توسلی در آن به چشم می‌خورد، و اثبات استغاثه و توسل با این الفاظ به معنی این است که هرکس نام محبوب خود را بر زبان براند به او توسل جسته و استغاثه نموده و این کلام باطلی است.

پس مراد مؤلف از این گفته چیست که: اگر یک کافر اسم حبیب خود را بگوید خوابیدگی پاهایش برطرف می‌گردد؟ آیا اینهم توسل است؟ و آیا خداوند متعال که بیماری‌ها و خوابیدگی (گرفتگی)‌ها را برطرف می‌سازد این وسیله را هم که کافر است، قبول می‌کند؟

این مداوای تجربی در نزد عرب جاهلی قبل از اسلام معروف بوده و در توضیح آن گفته شده: ذکر محبوب حرارت غریزی را در بدن به جریان می‌اندازد و خون را در رگها به حرکت درآورده، باعث تحریک اعصاب می‌شود و گرفتگی رفع می‌گردد و اشعار زیادی از دوره جاهلی و نیز از دوره‌ی اسلامی در این باره وجود دارد:

شاعر گوید:

صبُّ محبُّ إذا ما رِجْلُه خَدَرت
أدى (كُبَیْشَةَ) حتى یذهب الخَدَر

عاشق دلباخته وقتی پایش سست شود و بخوابد، کبیشه را صدا می‌زند تا خوابیدگی پایش مرتفع گردد.

على أنَّ رجلی لا یَزَالُ أمْذِ لُها
مقیماً بها حتى أُجیْلَكِ فی فكری

سستی پایم همچنان ادامه می‌یابد تا اینکه تو را به یاد می‌آورم.

و کُثیّر گوید:

إذا مَذَلَتْ رجلی ذكرتُكِ اشتفی
بدعواك من مَذْلٍ بها فیهون

وقتی پایم سست شد تو را یاد کردم و با خواندن تو سستی پایم مرتفع شده و آرامش یافت.

و جمیل در خطاب به بثینه گوید:

وأنتِ لعَیْنِیْ قُرَّةٌ حین نَلْتَقِیْ
وذِكْرُكِ یَشفِیْنی إذا خَدَرتْ رجلی

هر وقت از تو دیدار می‌کنم روشنی چشم منی و یاد تو سستی پایم را شفا می‌دهد.

و زنی گوید:

إذا خدرت رجلی دعوتُ ابنَ مُصْعبٍ
فإنْ قلتُ: عبدَ اللهِ أجْلَى فتورَها

وقتی پایم سست شود ابن مصعب را می‌خوانم، همینکه «عبدالله» گفتم سستی از پایم دور می‌شود.

و موصلی گوید:

واللهِ ما خَدَرَتْ رجلی وما عَثَرَتْ
إلاَّ ذكرتُكِ حتى یَذْهبَ الخدَرُ

سوگند به خدا، پایم سست نشد و آسیب ندید مگر اینکه تو را یاد کردم تا سستی از آن دور شد.

و ولید بن یزید می‌گوید:

أثیبی هائماً كَلِفاً مُعَنَّى
إذا خَدَرتْ له رجْلٌ دَعاكِ [۱۶]

(ای معشوقه!) نظری کن به عاشق دلباخته و گرفتار شده‌ای که هر وقت پایش سست شود تو را بخواند.

و اشعار دیگری از این قبیل.

آیا می‌توان گفت: این اشخاص به معشوقه‌هایشان – که زن و مردانند – توسل جسته‌اند و درخواستشان برآورده و وسیله‌شان مورد قبول واقع شده است؟!!

مؤلف در صفحه ۶۸ عنوان جدیدی می‌گشاید: «التوسل بغیر النبی ج». و احادیثی را از مجمع الزواید هیثمی (۱۰/۱۳۲) نقل می‌کند. و حافظ هیثمی این احادیث را در یک باب تحت عنوان (آنچه به هنگام گم شدن حیوانات و اشیاء و یا یاری خواستن خوانده می‌شود) می‌آورد که این باب را در ضمن ابواب دعاهای سفر ثبت کرده است.

هیثمی با عنوانی که برای این باب گذاشته میزان فهم عالی خود از نصوص را بیان کرده است، ولی گذاشتن عنوان «توسل به غیر پیامبر ج» برای این باب بیانگر عدم درک و فهم نصوص می‌باشد که در ادامه به طور مفصل به آن می‌پردازیم.

مؤلف تحت این عنوان به چند حدیث استدلال می‌کند از جمله می‌گوید: «عن عتبه بن غزوان عن نبی الله جقال: «إذا أضل أحدكم شیئاً أو أراد عوناً وهو بأرض لیس بها أنیس فلیقل یا عباد الله أعینونی، فإنَّ لله عباداً لا نراهم. وقد جرب ذلك»... رواه الطبرانی ورجاله وثقوا على ضعف فی بعضهم إلاَّ أن یزید بن على لم یدرك عتبه» انتهى كلامه.

و مترجم در صفحه ۱۳۳ چنین ترجمه می‌کند: عتبه بن غزوان از پیامبر روایت کرده است: اگر یکی از شما در جایی چیزی را گم کرد و در آنجا غریب باشی و دوست و همراهی سراغ نداشته و خواستی به شما کمکی بشود، بگو «یا عباد الله أعینونی فإنَّ لله عباداً لا نراهم». ای بندگان خدا به کمک برسید، همانا خداوند بندگانی دارد که ما آن‌ها را نمی‌بینیم و این کار تجربه شده ... . این روایت را طبرانی نقل کرده و رجال آن با وجود ضعفی که در بعضی از آن‌هاست، توثیق شده‌اند، [به علاوه] یزید بن علی، عتبه را ندیده است.

این حدیث از چند زاویه قابل نقد می‌باشد.

۱- تحریف‌های مؤلف در حدیث: از جمله عبارت «وقد جرب ذلك»را داخل گیومه و به عنوان کلام پیامبر جنقل کرده در حالی که این عبارت از طرف بعضی از راویان متأخر به متن منقول اضافه شده است. همچنین به جای زید بن علی، یزید بن علی نوشته که اشتباه بوده و در معجم طبرانی نیز زید آمده است.

۲- این حدیث را طبرانی در «المعجم الکبیر» (۱۷/۱۱۷) از طریق احمد بن یحیی از عبدالرحمن بن شریک از أبی از عبدالله بن عیسی از زید بن علی از عتبه بن غزوان به صورت مرفوع روایت کرده است.

حافظ ابن حجر در «نتایج الأفکار» می‌گوید: این حدیث را طبرانی با سند منقطع نقل کرده است. و گفته می‌شود علاوه بر انقطاع سند، دو نقص دیگر هم دارد:

اول: وجود عبدالرحمن بن شریک، ابوحاتم گوید: احادیثش واهی است، و ابن حبان او را در زمره‌ی ثقات ذکر کرده و می‌گوید: گاهی اشتباه می‌کند. این دو قول را ابن حجر در «تهذیب التهذیب» نقل کرده است.

دوم: وجود شریک پدر عبدالرحمن، که همان ابن عبدالله نخعی، قاضی مشهور، می‌باشد. حافظ در تقریب گوید: صدوق است، زیاد اشتباه می‌کند و از زمانی که قاضی کوفه شد حافظه‌اش دچار تغییر گردید، عادل، فاضل و عابد و بر مبتدعان سختگیر بوده است.

بنابراین سند این حدیث از سه آفت رنج می‌برد: انقطاع سند، ضعف عبدالرحمن، و ضعف شریک، پس بطور یقینی می‌توان سند آن را ضعیف شمرد.

و باز مؤلف می‌گوید: «وعن ابن عباس أن رسول الله جقال: «إنَّ لِلّه ملائكة [فی الأرض]، سوى الحفظة یكتبون ما یسقط من ورق الشجر، فإذا أصاب أحدكم عرجة بأرض فلاة فلیناد: أعینونی یا عباد الله!». رواه الطبرانی ورجاله ثقات. اه‍ نقله عن «مجمع الزوائد».

و مترجم در صفحه ۱۳۳ چنین ترجمه می‌کند: «ابن عباس از پیغمبر روایت کرده است: همانا خداوند متعال به غیر از کرام الکاتبین ملائکه در زمین دارد همه چیز را یادداشت می‌کنند، حتی برگ درختان که از درخت می‌ریزند، می‌نویسند، اگر در زمین دردی یا رنجشی برای شما پیش آید فریاد کنید «أعینونی یا عباد الله» به فریادم برسید ای بندگان خدا. [طبرانی روایت کرده است]».

می‌گویم: در یک نسخه از «مجمع الزواید» این اثر را بزار روایت کرده است و احتمالاً همان صواب باشد زیرا این اثر ابن عباس را بزار در «البحر الزخار» آورده و هیثمی در«کشف الأستار» (۴/۳۳ – ۳۴) گوید: بزار می‌گوید: این اثر را موسی بن اسحاق از منجاب بن حارث از حاتم بن اسماعیل از أسامه بن زید از أبان بن صالح از مجاهد از ابن عباس روایت کرده که پیامبر جفرمودند: بعد همین اثر را آورده است.

بزار گوید: این روایت با این الفاظ تنها با همین سند از پیامبر جنقل شده است. و این جای تأمل دارد:

۱- اسامه بن زید همان لیثی مدنی بوده که بعضی او را عادل دانسته، و بعضی قائل به جرح او هستند. احمد بن حنبل گوید: روایت أثرم از او معتبر نیست. عبدالله بن احمد به پدرش گفت: به نظر من احادیث اسامه حَسَن هستند، احمد جواب داد: اگر در احادیثش تدبر کنی به منکر بودن آن پی می‌بری، یحیی بن سعید، اسامه را تضعیف کرده، ابوحاتم گوید: احادیثش نوشته می‌شود ولی شایستگی احتجاج بدانها را ندارند، نسایی گوید: قوی نیست. برقی گوید: از ضعفاء است، و ادامه می‌دهد: یحیی می‌گوید: احادیثش منکر است.

در توثیق اسامه می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: ابن معین در روایتی که أبویعلی روایت کرده، و نیز در روایت عباس از ابن معین او را توثیق کرده، و بنابر روایت دارمی از ابن معین آمده که ایرادی بر او نیست [۱۷]. و ابن عدی از ابن معین پیروی کرده، می‌گوید: احادیثش ایرادی ندارند. و ابن شاهین او را توثیق کرده، ابن حبان بعد از توثیق می‌افزاید: و اشتباه هم می‌کند.

هر کسی در این اقوال تدبر نماید، پی می‌برد که احادیث منقول توسط اسامه - به تنهایی - مردودند ولی چنانچه همان احادیث با سند دیگری نیز روایت شوند مورد قبولند، و همین حدیث یکی از احادیثی است که أسامه به تنهایی آن را از ابن عباس روایت کرده است.

۲- حافظ در مورد حاتم بن اسماعیل که حدیث را از أسامه بن زید نقل کرده، می‌گوید: آنچه می‌نویسد صحیح، و خودش شخصی صدوق بوده که گاهی به وهم و پندار گرفتار شده است.

شیخ ناصرالدین ألبانی می‌گوید: جعفر بن عون برعکس حاتم بن اسماعیل این حدیث را به عنوان یک اثر از ابن عباس نقل کرده است که بیهقی آن را در «شعب الایمان» (۲/۴۵۵/۱) نقل کرده است. جعفر بن عون از حاتم موثق‌تر است، گرچه هر دو از رجالی هستند که شیخین (بخاری و مسلم) از طریق آن‌ها حدیث روایت کرده‌اند، ولی هیچ عالمی جعفر را تضعیف نکرده، و هیچ جرحی در مورد او وارد نشده، در حالی که بعضی از علماء ایراداتی به حاتم وارد کرده‌اند، از جمله: نسایی در مورد او گوید: قوی نیست، و در مورد او گفته شده که دچار غفلت می‌شده، به همین دلیل حافظ در مورد حاتم گفته: آنچه را نوشته و ثبت می‌کند صحیح، و خودش شخص صدوقی است که گاهی به وهم و پندار دچار می‌شود. ولی در مورد جعفر گفته: صدوق است.

به همن دلیل می‌گویم: به نظر من حدیث معلول است، و علت [ضعف] آن وجود حدیث مخالف است.

۳- این حدیث را أسامه به تنهایی نقل کرده و حدیثی را که یک راوی با حافظه ضعیف - به تنهایی - روایت کرده باشد مُنکر [۱۸]نامیده می‌شود، مگر اینکه با اصول صریح و صحیحی تأیید و تقویت شود.

حافظ ابن حجر گوید: سند این حدیث حسن ولی خود حدیث به شدت غریب است، و این مطلب را ابن علان در شرحش بر «الأذکار» (۵/۱۵۱) نوشته است. و بدیهی است سند حسن الزاماً نشان دهنده‌ی حَسَن بودن حدیث نیست.

و این حدیث صرفنظر از ضعفی که دارد بر درخواست و ندای مردگان دلالتی ندارد، بلکه صراحت دارد بر اینکه ملائکه را ندا می‌دهند و ملائکه کلامشان را می‌شنوند و به إذن پروردگار قادر به اجابه‌ی درخواستشان هستند، زیرا ملائکه زنده بوده و قدرت راهنمایی راه گم کرده را دارند، و هرکس در جواز ندای معین [۱۹]به این آثار و روایات استدلال کند، بر پیامبر جدروغ بسته و در کلام آن حضرت تدبر و تأمل نکرده است، مخصوصاً اگر این شخص پیرو هوی و هوس هم باشد.

بعد از این توضیح جا دارد بگوئیم: این اثر از اذکاری است که با وجود ضعف موجود در آن از باب تساهل و تسامح می‌توان به آن عمل کرد، زیرا موافق اصول شرعی بوده و هیچ مخالفتی با نصوص قرآنی و احادیث نبوی ندارد، و مورد خاصی است که از طریق دلیل شرعی ثابت شده، و قیاس سایر موارد بر آن، جایز نمی‌باشد، زیرا مبنای عقاید توقف در حدود نصوص است.

به همین دلیل عبدالله بن احمد در «المسائل» (ص ۲۴۵) از پدرش روایت می‌کند که: در راه حج راه را گم کردم در حالی که پیاده بودم، شروع کردم به خواندن این جمله: ای بندگان خدا! مرا به راه راهنمایی کنید و همچنان به تکرار آن ادامه دادم تا اینکه متوجه شدم به راه بازگشته‌ام.

می‌توان نتیجه گرفت که مؤلف مفاهیم بسان علما‌ء و ائمه در این احادیث تدبر نکرده و نتوانسته فهم درستی از آن‌ها به دست بدهد، و علت تسمیه باب به «التوسل بغیر النبی ج» از همین جا ناشی می‌شود، و نه تنها هیچ‌کدام از علمای متقدم این برداشت را از آن احادیث نکرده‌‌اند، بلکه همه بر منع این برداشت و این رأی اتفاق نظر داشته‌‌اند.

مؤلّف مفاهیم به نقل از «مجمع الزواید» و از طریق عبدالله بن مسعود روایت کرده که پیامبر جفرمودند: «هر وقت حیوان یکی از شما در بیابانی گم شد، بگوید: ای عباد الله! آن را نگه دارید، چراکه خداوند [فرشتگان] آماده‌ای در هر جا دارد و آنها، آن حیوان را نگه خواهند داشت». ابویعلی و طبرانی این حدیث را روایت کرده و طبرانی اضافه کرده: «آن حیوان را برای شما نگه خواهند داشت».

در سند این حدیث معروف بن حسان به چشم می‌خورد که ضعیف است.

می‌گویم: این حدیث در «المعجم الکبیر» (۱۰/۲۶۷) به نقل از ابراهیم بن نائله و در «المسند» ابویعلی (۲/۲۴۴) و «عمل الیوم واللیله» تألیف ابن سنّی (صفحه ۳۶) به نقل از ابویعلی روایت شده، در هر دو کتاب آمده که حسن بن عمر بن شفیق از معروف بن حسان [ابومعاذ] سمرقندی از سعید بن ابوعروبه از عبدالله بن بریده از عبدالله بن مسعود با سند مرفوع روایت می‌کند که ... .

و این سند به چند دلیل ضعیف است:

۱- معروف بن حسان در سند به چشم می‌خورد. ابوحاتم در مورد وی گوید: مجهول است، ابن عدی گوید: منکرالحدیث است.

معروف همان شخصی است که از ابن ابی ذئب از نافع از ابن عمر بصورت مرفوع نقل می‌کند که: «هر کسی درختی را پرورش کرده و تنومند گرداند ثواب وی مثل ثواب کسی است که شب‌ها شب زنده‌دار، و روزها روزه باشد». و این حدیثِ موضوعی است که کنجروذی در «الکنجروذیات» نقل کرده است.

۲- وجود سعید بن ابی عروبه در سند: نسائی گوید: هرکس بعد از دوره اختلاط محفوظات سعید از او نقل کند [حدیثش] ارزشی ندارد. و معروف بن حسان از طبقه صغار بوده و از سعید بن عروبه در آن هنگام که هنوز دچار اختلاط نشده بود به جز طبقه‌ی کبار، کوچکترها نتوانسته‌اند حدیثی روایت کنند. در اوایل اختلاط و به هم ریختن محفوظات، تعدادی از او روایت نقل کرده، ولی در اوج اختلاط تعداد زیادی از او روایت نقل کرده‌اند، اوایل اختلاطش سال ۱۳۲ و اوج آن سال ۱۴۸ بوده است همچنانکه بزار بیان می‌کند.

۳- تدلیس سعید بن ابى عروبه: حافظ گوید: کثیرالتدلیس بوده. و این حدیث را ابن بریده به صورت معنن روایت کرده بنابراین مورد قبول نیست.

۴- حافظ در کتاب: «نتائج الأفکار» گوید: این حدیث، حدیث غریبی است که ابن سنی و طبرانی آن را آورده‌اند و بین ابن بریده و ابن مسعود انقطاع وجود دارد.

۵- ابن أبی شیبه در «المصنف» (۱۰/۴۲۴ – ۴۲۵) روایت کرده است که یزید بن هارون از محمد بن اسحاق از أبان بن صالح نقل کرده که پیامبر جفرمود: تا آخر حدیث.

این سند معضل است [۲۰]و تدلیس ابن اسحاق نیز مشهور است بنابراین علّت پى در پى علّت و ضعف پى در پى ضعف بر این حدیث عارض است و راهی برای اعتماد به آن وجود نداشته، و سند آن مطروح [۲۱]می‌باشد.

به سبب این همه ضعف هیچ یک از علماء این حدیث را صحیح و یا حسن نشمرده‌اند. بلکه یا آن را تضعیف کرده‌اند و یا ناقل تضعیف آن توسط دیگران بوده‌اند.

این عبارت مؤلف مفاهیم نیز که می‌گوید: «این توسل است در قالب نداء»، هم از نظر لغوی، و هم از نظر شرعی ادعای گزافی بیش نیست.

در لغت هیچ وقت نداء یکی از اشکال توسل نبوده، و بلکه نداء برای دعا و طلب به صورت مباشر است، و در خطاب به یک شخص حاضر که می‌شنود و اجابت می‌کند موضوعیت می‌یابد، در حالی که توسل یعنی یک مقرب را وسیله‌ی قبول دعا قرار دادن.

از نظر شرعی نیز این احادیث ضعیف هستند، حدیث اول و سوم که خیلی ضعیف‌اند، و دومی که متضمن ندای ملائکه است ضعیف و خیلی غریب است و هیچ دلالتی بر توسل - که مورد ادعاست – ندارد، زیرا در این حدیث ملائکه‌ی زنده و قادر به اجابت ندا داده می‌شوند.

چه نیک بوده سیره‌ی سلف صالح در این باره، همچنانکه هروی در «ذم الکلام» (۴/۶۸/۱) روایت می‌کند: عبدالله بن مبارک در یکی از سفرهایش راه را گم کرد و شنیده بود که هرکس در تنگنا و مخمصه بیفتد و ندا دهد: ای عبادالله! به من کمک کنید، به او کمک می‌شود. [عبدالله بن مبارک] گوید: دنبال این باب حدیثی گشتم تا به سند آن نگاه کنم [۲۲].

هروی گوید: عبدالله بن مبارک به خود اجازه نداده که بدون تأیید سند یک حدیث به آن اعتماد کند.

آری راه و رسم سلف اینگونه بود، که در مورد اسانید بحث و تحقیق می‌کردند ولی بعضی از خلف و پیروان خلف به هر چیزی که مؤید رأی و نظرشان باشد دل می‌بندند، حتی اگر یک حدیث ساختگی و جعلی باشد، و اینان علاقه‌ای به تبعیت از سنّت رسول اکرم جندارند.

مؤلّف در ص ۶۹ می‌گوید: «وجاء فی الحدیث أن النبی جکان یقول بعد رکعتی الفجر: «اللهم رب جبرائیل وإسرافیل ومیکائیل ومحمد جأعوذ بك من النار».

ثم قال: «وتخصیص هؤلاء بالذکر فی معنى التوسل بهم، فکأنه یقول: اللهم! إنی أسألك وأتوسل إلیك بجبریل. الخ. و قد أشار ابن علان إلی هذا فی الشرح»انتهی کلامه.

و مترجم در صفحه ۱۳۴ چنین ترجمه می‌کند: در حدیث آمده است که حضرت جبعد از دو رکعت نماز فجر «صلاه الضحی» می‌فرمود: «اللهم رب جبرئیل واسرافیل ومیکائیل ومحمد النبی، أعوذ بک من النار» نووی در بحث [کتاب] اذکار این حدیث را آورده است، اختصاص به ذکر چند نفر از ملائکه می‌رساند که در معنی چنین می‌شود «اللهم إنی اسئلک وأتوسل الیک بجبریل و ... الخ» و ابن علان در جلد ۲ صفحه ۲۹ شرح الاذکار ... [به این مطلب اشاره می‌کند].

می‌گویم: مؤلف در این گفتار با دستاویز قرار دادن فرموده پیامبر جو تحلیل شخصی خود می‌خواهد به اثبات رأی خود بپردازد و گرنه عبارت (کأنه یقول) [۲۳]در مورد پیامبر را از کجا آورده است، و چگونه به قلب پیامبر جمطلع گشت. این جسارت بزرگی است به مقام شامخ رسالت.

مؤلّف بعد از آن با نسبت دادن تحلیل خود به ابن علان در «شرح الأذکار» (۲/۱۴۱) می‌خواهد مؤیدی برای جسارت خود بیابد، در حالی که ابن علان نه تنها به این مطلب تصریح نکرده، بلکه به آن اشاره هم ننموده، و کار مؤلف جز تحریف و تغییر و تبدیل چیز دیگری نمی‌باشد.

ابن علان در «شرح الأذکار» می‌گوید: تخصیص این ملائکه بزرگوار به ذکر نام‌شان – در حالی که خداوند، پروردگار همه چیز است و غیر آن‌ها را هم آفریده – به خاطر تقریر این مسأله در قرآن و سنت است که ربوبیت خداوند به امور و موجودات بزرگوار و عظیم الشأن اضافه شده، و نه مسایل ریز و کوچک.

سپس می‌افزاید: بنابراین توسل به خدا از طریق ربوبیت وی برای این ارواح عظیم و موکل بر حیات تأثیر زیادی بر برآورده شدن حاجات و رسیدن به اهداف دارد.

این سخن ابن علان سخن زیبایی است، توسل به ربوبیت خداوند بر این ارواح است، و نه توسل به خود ارواح، و این کار یعنی توسل به یکی از صفات خداوند که توسلی است مشروع و مورد پسند خدا و رسول.

تبعیت از پیامبر جشایسته‌ی ماست و باید دروغگویان و علاقه‌مندان به فساد و إفساد را به حال خود رها کنیم.

مؤلف کتاب مفاهیم در صفحه ۶۹ این عنوان جدید را می‌گشاید که: «معنی توسل عمر بالعباس» و در ذیل این عنوان آراء علماء در این باره را تحریف کرده است که می‌گویند: این توسل به دعاست و عباس توانایی انجام این کار – دعاء - را داشته است.

و با تعجب می‌گوید: «من فهم من کلام أمیرالمؤمنین أنه إنما توسل بالعباس ولم یتوسل برسول الله ج، لأن العباس حی والنبی میت: فقد مات فهمه وغلب علیه وهمه، ونادی علی نفسه بحالة ظاهرة، أو عصبیة لرأیه قاهره. فإن عمر لم یتوسل بالعباس إلا لقرابته من رسول ج...».

و مترجم در صفحه ۱۳۷ چنین ترجمه می‌کند: و کسانی که برداشتشان از این داستان این است که چون پیغمبر در حال حیات نیست و عباس زنده است به همین خاطر این کار را انجام داده است، بدانید که عقل و شعور آن‌ها مرده است، و واهمه بر آن‌ها غلبه کرده است و به حالت تعصب و یا نفهمی با خود صحبت می‌کند، چون به طور حتم عمر که عباس را واسطه قرار داد فقط به خاطر احترام پیغمبر و اهل و بیتش می‌باشد که عباس جزء آن‌ها است... .

می‌گویم: چه گفتار عجیبی است! و چه بی‌پایه و بی‌بنیان است! و ردّ آن چه ساده می‌باشد!

این گفتار دو منشأ دارد:

۱- شهوت خفی مؤلف که در خلال این سطور قابل مشاهده است.

۲- کمی فهم، درک و تحقیق در مورد معنی استسقاء از صالحان و تاریخچه‌ی آن.

در نقل صحیحی آمده که معاویه بن ابوسفیانساز یزید بن اسود استسقاء نمود. حافظ یعقوب بن سفیان در کتابش «المعرفه والتاریخ» (۲/۳۸۰-۳۸۱) می‌گوید: أبوالیمان از صفوان از سلیم بن عامر خبائری روایت می‌کند که خشکسالی شد، معاویه بن ابوسفیان و مردم دمشق برای استسقاء خارج شدند، معاویه بر منبر نشست و گفت: یزید بن اسود جرشی کجاست؟ و مردم او را صدا زدند. او آمد و به دستور معاویه به بالای منبر رفت و در کنار دو پای معاویه [پله‌ای پایین‌تر از معاویه] نشست، معاویه گفت: پروردگارا! ما امروز از طریق بهترین و نیکوکارترینمان از شما استشفاع کرده [و باران می‌خواهیم]، پروردگارا! ما از طریق یزید بن اسود جرشی از شما می‌خواهیم، ای یزید! دستهایت را به سوی خدا دراز کن، یزید دست‌هایش را بلند کرد و همه مردم این کار را کردند.

فوراً ابری بسان سپر از طرف مغرب ظاهر شد و باد آن وزیدن گرفت و باران شروع شد و شدت گرفت تا جایی که نزدیک بود مردم نتوانند به خانه‌هایشان بازگردند.

این اثر را ابن سعد در «الطبقات» (۷/۴۴۴) و ابوزرعه در «تایخ دمشق» (۱/۶۰۲) با سندی متصل که همه راویانش از وثاقت کامل برخوردارند، نقل کرده‌اند، بنابراین، این اثر کاملاً صحیح می‌باشد.

می‌بینیم که معاویهساز ماجرای استسقاء به پیامبر جدر زمان حیاتشان چنین برداشتی را دارند و از استسقای عباسسدر زمان عمرسمتوجه می‌شود که عباس برای مردم دعا کرد، و لذا از یزید خواست تا برای آن‌ها طلب باران بکند. یزید چه قرابت و نزدیکی با پیامبر اکرم جدارد؟! بدون شک قرابت با صلاح و نیکوکاری سودمند است وگرنه مجرد قرابت، مثل قرابت ابولهب، به هیچ دردی نمی‌خورد.

علت اصلی و سبب واقعی خواستن دعا از افراد مذکور تبعیت از پیامبر جمی‌باشد و ما پیرو و فهم و برداشت صحابهشبوده و در چهارچوب برداشت خلفای راشد حرکت می‌کنیم، همچنانکه سایر اصحاب نیز همین کار را کرده‌اند و از درک و فهم پیروان هوی و هوس دوری و بیزاری می‌جوییم.

مؤلف در ص ۶۵ عنوان «توسل النبی جبحقه وحق الانبیاء والصالحین» را می‌‌گشاید و:

«ثم استدل بحدیث قبر رسول الله جفاطمه بنت أسد أم علیسو فیه: «اغفر لأمی فاطمة بنت أسد، ولقنها حجتها ووسع علیها مدخلها، بحق نبیك والأنبیاء الذین من قبلی». قال: رواه الطبرانی فی «الکبیر» و«الأوسط»، وفیه روح بن صلاح وثقه ابن حبان والحاکم وفیه ضعف، وبقیه رجاله رجال الصحیح [کذا ب‍ «مجمع الزوائد»(ج ۹ ص ۲۵۷] رواه الطبرانی فی «الأوسط» و«الکبیر» بسند جید.

ورواه ابن حبان والحاکم وصححوه عن أنس.

ورواه ابن أبی شیبة عن جابر.

و ابن عبد البر عن ابن عباس.

واختلف بعضهم فی روح بن صلاح أحد رواته، ولکن ابن حبان ذکره فی الثقات وقال الحاکم: ثقه مأمون، وکلا الحافظین صحح الحدیث. وهکذا الهیثمی فی «مجمع الزوائد» ورجاله رجال الصحیح، ورواه کذلك ابن عبدالبر عن ابن عباس، وابن أبی شیبة عن جابر، وأخرجه الدیلمی وأبونعیم، فطرقه یشد بعضها بعضا بقوة وتحقیق». اه‍.

و مترجم در صفحه ۱۲۸ چنین ترجمه می‌کند [۲۴]: در مناقب و احترام فاطمه دختر اسد، مادر علی بن ابی طالب آمده است که به هنگام فوت ایشان حضرت رسول بر سر گور او حاضر شد، و به دست خود گور را می‌کَند و خاک گورچه بیرون می‌انداخت، وقتی که گور به انتها رسید، پیغمبر در آن دراز کشید و فرمودند «الله الذی یحیی و یمیت و هو حی لایموت، اغفر لأمی فاطمه بنت أسد ولقنها حجتها ووسع علیها مدخلها بحق نبیك والانبیاء الذین من قبلی فإنك ارحم الراحمین»سپس چهار بار بر او الله اکبر خواند و بعد خودش و عباس و ابوبکر صدیق او را در درون گور و در لحد گذاشتند، «طبرانی در کتاب‌های کبیر و اوسط روایت کرده است» و همچنین در کتاب «مجمع الزواید» جلد ۹، صفحه ۲۵۷ این موضوع آمده است که حدیث از مرتبه حسن پایین‌تر نیست بلکه بنابر شرط ابن حبان از احادیث صحیحه می‌باشد و ملاحظه خواهیم نمود. اینکه حضرت رسول جدر این حدیث و حدیث‌های دیگر در درگاه خداوند به حق و احترام آنان توسل کرده است همه فوت کرده بودند، بنابراین ثابت می‌شود که توسل به درگاه عظمت الهی به حق و به اهل حق چه در قید حیات و چه در حالت ممات باشند درست است.

این کلام عین نوشته‌های مؤلف بود و آن‌ها را نقل کردم تا خواننده به موارد زیر پی ببرد:

۱- عدم شناخت و معرفت مؤلف نسبت به علم و اصول تخریج حدیث.

۲- چندین تناقض در یک حدیث واحد، و در چند سطر پشت سرهم، مانند:

الف – در ابتدای کلام عبارتی از هیثمی را نقل کرد که ضعف حدیث را بیان می‌کند و سپس در انتهاء گفته است: هیثمی آن را صحیح شمرده است. چگونه می‌توان گمان برد که هیثمی این حدیث را صحیح شمرده در حالی که در مورد روح که راوی این حدیث است می‌گوید: ضعف بر او وارد است، و این عبارت را بعد از بازگو نمودن کلام کسانی گفته که روح را توثیق کرده‌اند. بعلاوه، اینکه مؤلف می‌گوید: رجال راوی این حدیث، همه راوی احادیث صحیح‌اند در نهایت ثابت می‌کند یک یک روات ثقه هستند و ربطی به سند ندارد، چه برسد به تصحیح سند آنهم با این عبارت.

ب – بین جیّد بودن و صحیح بودن سند تفاوتی نگذاشته است.

ج – برای التباس و توهم کثرت طرق می‌گوید: دیلمی و ابونعیم نیز آن را آورده‌اند در حالی که این دو نیز از طریق روح روایت کرده‌اند.

۳- روایت ابن ابی شیبه و ابن عبدالبر را دو مرتبه تکرار کرده و هدفش از این کار طولانی کردن آن بوده است. و عباراتش در این روایت مختلف، مضطرب و تکراری است. و این مسأله بر خواننده پوشیده نمی‌ماند چه برسد به کسی که در آن تأمل کند.

تخریج حدیث: حدیثی که توسط انس روایت شده و طبرانی در «الأوسط» (۱/۱۵۲-۱۵۳) و «المعجم الکبیر» (۲۴/۳۵۲) و نیز ابونعیم در «الحلیه» (۱۳/۱۲۱) از طریق روح بن صلاح از سفیان ثوری از عاصم احول از انس نقل کرده‌اند.

در این سند روح بن صلاح به چشم می‌خورد که دارقطنی او را تضعیف نموده، و ذهبی می‌گوید: دارقطنی کسی را تضعیف نمی‌کند مگر چاره‌ای جز تضعیف نداشته باشد(و دارویى براى مرض او پیدا نشود) [۲۵]، این مطلب را مناوی در «فیض القدیر» (۱/۲۸) نقل کرده است.

ابن عدی نیز او را تضعیف کرده، ابن ماکولا بعد از تضعیف او گوید: [علماء] او را تضعیف نموده‌اند. ابن یونس در «تاریخ الغرباء» گوید: احادیث منکری از او روایت شده است.

ابن حبان نیز چون مجهول‌ها را توثیق می‌نموده، به توثیق روح پرداخته و در «الثقات» (۲/۱۳۲/۲) می‌گوید: روح بن صلاح مصری بوده، از یحیی بن ایوب و اهل سرزمین خود روایت کرده است، و محمد بن ابراهیم و اهالی مصر از او روایت کرده‌اند.

از ظاهر این عبارت مجهول بودن روح برداشت می‌شود، بنابراین توثیق ابن حبان، تأیید معتبری برای روح نیست، و حاکم که شاگرد ابن حبّان است شاید در توثیق روح از او تبعیت کرده است. هرکس ضعیف باشد حدیثش مورد قبول نیست، چه برسد به زمانی که آن حدیث را به تنهایی روایت کرده باشد. و این حدیث را هیچ یک از شاگردان سفیان ثورى روایت نکرده‌اند، به همین دلیل طبرانی در «الأوسط» و نیز ابونعیم در «الحلیه» به نقل از طبرانی می‌گویند: روح بن صلاح این حدیث را به تنهایی [۲۶]نقل کرده است، و بدیهی است هر وقت راوی ضعیفی حدیثی را به تنهایی نقل کند آن حدیث را منکر گویند، همچنانکه ذهبی در «المیزان» در ترجمه و شرح حال ابن مدینی به این مطلب اشاره می‌کند.

مؤلف گفته است: این روایت را ابن حبان و حاکم از انس نقل کرده و آن را صحیح شمرده‌اند.

هیچ‌یک از دو عالم ماهر: ابن حجر در «الاصابه» و سیوطی در «الجامع الکبیر» به این مطلب اشاره‌ای نکرده‌اند، و متقی هندی همه‌ی روایت را در دو جا از کتابش «کنزالعمال» نقل کرده ولی اشاره‌ای به این مطلب نکرده است. و ظاهراً مؤلف فریب کوثری را خورده که در مقالاتش (ص ۳۹۱) این مطلب را بیان کرده است، در حالی که از طریق کتاب «التنکیل»، تألیف علامه عبدالرحمن معلمی یمانی می‌توان به میزان تحریف و تلبیس کوثری پی برد.

اما اینکه می‌‌گوید: (همچنین ابن عبدالبر از طریق ابن عباس این را روایت کرده است)، این مطلب و این ادعا تدلیسی شدید و تلبیسی بزرگ می‌باشد زیرا از روایت ابن عباس از پیامبر جتوسل ایشان به حق خود و حق سایر انبیاء برداشت نمی‌شود، زیرا این الفاظ در روایت ابن عباس وجود ندارند، پس چرا مؤلف کتاب مفاهیم می‌خواهد تلبیس وتدلیس نماید؟ آیا می‌خواهد چیزی را ثابت کند که نه ثابت شده و نه روایت گردیده است؟

ابن عبدالبر در «الأستیعاب» (۴/۱۸۹۱) می‌گوید: سعدان بن ولید سابری از عطاء بن أبی ریاح از ابن عباس روایت کرده که گفت: «هنگامی که فاطمه مادر علی بن ابی طالب فوت کرد، رسول اکرم جردای خود را بر او پوشانده و در قبرش دراز کشید، گفتند: ای رسول خدا! ندیده‌ام با هیچ‌کس دیگر اینگونه رفتار کنی. فرمودند: بعد از ابوطالب هیچ‌کس از این زن برای من بهتر نبود، همانا ردایم را بر او پوشاندم تا با پوششهای بهشت پوشانده شود و در مقبره‌اش دراز کشیدم تا سختی بر او ساده شود».

این نقل قول ایراد کار مؤلف مفاهیم را به خوبی نمایان می‌کند:

اوّل: گفته بود ابن عبدالبر آن را روایت کرده، در حالی که ابن عبدالبر روایت این اثر توسط سعدان بن ولید را حکایت نموده، و تفاوت بین این دو بسیار است.

دوم: در خبر منقول از ابن عباس بحثی از توسل به حق پیامبر جو سایر انبیاء به چشم نمی‌خورد. بنابراین باید از گفته‌های این هوس‌پرستان پرهیز کرد.

مؤف مفاهیم در ص ۶۶ – ۶۷ می‌گوید:

«قال الحافظ أبوبکر البیهقی: أخبرنا أبونصر بن قتادة وأبوبکر الفارسی قالا: حدثنا أبوعمر بن مطر حدثنا إبراهیم بن علی الذهلی حدثنا یحیی بن یحیی، حدثنا أبو معاویة عن الأعمش عن أبی صالح عن مالك قال: أصاب الناس قحط فی زمن عمر بن الخطاب، فجاء رجال إلى قبر النبی جفقال: یا رسول الله! استسق الله لأمتك فإنهم قد هلکوا. فأتاه رسول الله جفی المنام فقال «ائت عمر فأقرئه منی السلام وأخبرهم أنهم مسقون، و قل له: علیك بالکیس الکیس».

فأتی الرجل فأخبر عمر فقال: یا رب! لا آلوا إلا ما عجزت عنه. وهذا إسناد صحیح [کذا قال الحافظ ابن کثیر فی «البدایه» (ج ۷ – ص ۹۱) [۲۷]فی حوادث عام ثمانیة عشر]. اه‍. کلام صاحب المفاهیم.

و مترجم در صفحه ۱۳۲ چنین ترجمه می‌کند: حافظ ابوبکر از چند نقر تا به مالک می‌رسد روایت کرده است، در زمان خلافت عمر بن خطاب خشکسالی و قحطی در مدینه پیش آمد، یکی از اصحاب که گویا بلال بن حارث مزنی بود به نزد قبر پیغمبر آمد و گفت یا رسول الله جاز خداوند تقاضا کن که بارانی برای امتت بفرستد که خیلی در مضیقه هستند، شب حضرت رسول جرا در خواب دید و به او گفت، پیش عمر برو و سلامش برسان، و به او بگو که خداوند برایشان باران می‌فرستد و به او بگو زرنگ، زرنگ باشد، آن شخص نزد عمرسآمد و خوابی را که دیده بود برایش بازگو نمود، عمر گفت: خداوندا تو شاهد هستی از هیچ چیز تقصیری نکردم مگر از آنچه از او عاجز مانده باشم. «ابن کثیر، بدایه، جلد ۱، صفحه ۹۱».

می‌گویم: کلام مؤلف از دو جهت قابل بررسی است.

اول: ابن کثیر روایت سیف را قبل از روایت بیهقی نقل کرده که در آن آمده، عمرسبر بالای منبر رفت و به مردم گفت: شما را به خداوندی سوگند می‌دهم که به اسلام هدایتتان کرد، آیا هیچ بدی از من دیده‌اید؟

همه گفتند: نه. سپس عمر این خبر مزنی - بلال بن حارث - را به آنان گفت، همه پی بردند ولی عمر متوجه نشد، آن‌ها [که به مفهوم خبر پی برده بودند] گفتند: پیامبرجبا این خبر از تأخر و تعلل تو در طلب باران و استسقاء خبر داده است بنابراین باید استتسقاء کنی.

خبر سیف به این شرح بود که پیامبر جبه او گفته بود که به عمر بگوید: (ای عمر! الآن عهد و پیمان من به دست توست [وتو جانشین من هستی] و این پیمان گره محکمی است بنابراین زرنگ باش).

پیامبر به این وسیله خواسته به عمر بگوید استسقاء و طلب باران کند و سایر صحابه نیز همین مطلب را برداشت کرده‌اند.

این حدیث سرّ لطیفی دارد و آن اینکه کلام صحابی: «یا رسول الله! استسق الله لأمتک»منکر و غیرمشروع بوده و تعلل و تأخر عمر در طلب باران و استفاده از شیوه‌ی مشروع باعث پناه بردن آن مرد به شیوه و راهی غیرمشروع شده بود، و پیامبر به همین دلیل چنین خبری را برای عمر فرستاد.

این مطالب را با صرفنظر از ضعف روایت بیان کردم تا هدف ابن کثیر از مقدم کردن روایت سیف بر روایت بیهقی روشن شود: ابن کثیر/روایت سیف را مقدم کرده چون روایت سیف معنی (زرنگ باش ای عمر) را بیان کرده است.

گفته می‌شود تأخر عمر در طلب باران که عبادتی مشروع و محبوب درگاه الهی است از آن جهت بوده که تأخر در این کار باعث خلوص نیت مردم، توجه به خدا و افتادگی در برابر مقام ربوبیت می‌شود ولی این تأخر باعث آن کار غیرمشروع شد که عبارت بود از توسل یک شخص به پیامبر ج.

و به خاطر غیرمشروع بودن این کار است که هیچ یک از صحابهشآن را انجام ندادند و بلکه به شیوه‌ی مشروع استسقاء پناه بردند.

دوم: روایتی را که حافظ ابن کثیر به نقل از بیهقی در «دلایل النبوه» ذکر کرده دچار چندین علت و عارضه است که علماء بیان کرده‌اند:

۱- اعمش شخصی مدلِّس می‌باشد و این حدیث را به صورت معنعن [۲۸]روایت کرده، و روایت اشخاص مدلس جز در صورتی که [حدثنا] یا [اخبرنا] و یا امثال آن را می‌گویند، غیر قابل قبول است، مثلاً گفتن [قال فلان] یا [عن فلان] این احتمال را ایجاد و تقویت می‌کند که راوی این حدیث را از شخص ضعیفی فرا گرفته، ولی با گفتن [عن] و یا [قال] از ذکر اسم آن شخص خودداری و حدیث را به شخص قبل از راوی ضعیف نسبت می‌دهد، و این مطلب در «مصطلح الحدیث» به طور مفصل توضیح داده شده است. این در حالی است که به نظر حافظ و غیره اعمش از طبقه دوم مدلّسان می‌باشد.

۲- مالک که در سند به چشم می‌خورد و راوی اول و تکیه‌گاه اصلی است، مجهول می‌باشد. بخاری و ابن ابی حاتم نام او را ذکر، ولی جرح و یا تعدیل نکرده‌اند. و حدیث راوی مجهول قابل قبول نیست، و ابن کثیر چون اشخاص مجهول از طبقه «کبار التابعین» را توثیق می‌کند، سند این حدیث را صحیح شمرده است، در حالی که تاریخ وفات و تعیین طبقه‌ی اشخاص مجهول ممکن نیست.

۳- ابوصالح همان ذکوان بوده و حدیث را از مالک روایت کرده است در حالی که سماع و یا درک محضر مالک توسط ایشان قابل اثبات نیست، زیرا تاریخ وفات مالک معلوم نمی‌باشد و مخصوصاً چون ذکوان این حدیث را به صورت معنعن نقل کرده، احتمال وجود انقطاع – و نه تدلیس – در سند را ایجاد می‌کند.

۴- مالک که راوی مجهولی است، علاوه بر این، در نقل این روایت نیز تنها (و متفرّد) است در حالی که حادثه‌ی بزرگی بوده و مردم را به شدت گرفتار کرده تا جایی که پوست عمر از شدت آن حادثه سیاه شده بود و راه‌ رهایی از این سختی و بلا را کوچکترها نیز به یاد داشتند، چه برسد به بزرگان، زیرا این مطلب بسان گرسنگی «عام الرماده» در بین آن‌ها نقل می‌شد. بنابراین عدم نقل این حادثه عظیم توسط سایرین در حالی که دواعی [۲۹]نقل آن بسیار بوده، این احتمال را پیش می‌آورد که این مطلب گمان مالک بوده و واقعیت نداشته است.

مؤلف در ص ۶۷ گفتار حافظ ابن حجر درباره‌ی این روایت را نقل می‌کند:

«وروی ابن أبی شیبة بإسنادٍ صحیح من روایة أبی صالح السمان عن مالك الدار [و کان خازن عمر] ...»فساق نحواً من حدیث البیهقی.

قال صاحب المفاهیم: «وقد أورد هذا الحدیث ابن حجر العسقلانی وصحح سنده کما تقدم، و هو من هو فی علمه وفضله ووزنه بین حفاظ الحدیث، مما لا یحتاج إلى بیان وتفصیل» اه‍.

مترجم عین این عبارت را ترجمه نکرده [۳۰]و بلکه بعد از ترجمه‌ی همین روایت از زبان ابوبکر بیهقی، گفته است: ابن حجر عسقلانی هم این حدیث را آورده است و از گفتن این مطلب که ابن ابی شیبه هم این حدیث را روایت کرده غفلت ورزیده است و ... .

می‌گویم: منزلت حافظ به عنوان یک عَلَم در علوم حدیث جای بحث نیست، ولی بحث بر سر کسی است که خود را به علم منتسب می‌داند ولی الفاظ حافظ و مدلول آن‌ها را درک نمی‌کند.

حافظ ابن حجر هرگز آنچنانکه مؤلف مفاهیم گمان کرده سند این حدیث را صحیح نشمرده، و بلکه فقط گفته است: با سندی که صحت آن تا ابوصالح سمان ثابت شده که ابوصالح نیز آن را از مالک دار روایت کرده است. و بین صحیح شمردن سند حدیث تا یک راوی مشخص، و صحیح شمردن کل سند تفاوت زیادی وجود دارد که بر اهل علم پوشیده نیست. بنابراین، این کلام ابن حجر از دو علت و عارضه خارج نیست که قبلاً به طور مفصل توضیح دادیم و عبارت بودند از:

۱- مجهول بودن مالک.

۲- احتمال انقطاع بین ابوصالح و مالک.

با این توضیح فضل کلام ابن حجر بر کلام ابن کثیر – که قبلاً بیان شد – روشن می‌شود و کلام ابن حجر متضمن بیان ضعف این اثر می‌باشد.

علاوه بر همه این‌ها، همچنانکه قبلاً نیز توضیح دادیم الفاظ این اثر هیچ دلالتی بر نتیجه‌ای که مؤلف مفاهیم گرفته، ندارند.

[۱۳] یکی از انواع حدیث ضعیف است. [۱۴] در کتاب مفاهیم (حنش) به (خنس) تحریف شده است. [۱۵] به صورت معنعن روایت کردن یکی از علایم تدلیس است به این معنی که راوی نوع اخذ و تحمل حدیث از راوی قبل از خود را بیان نمی‌کند و مثلاً می‌گوید: عن فلان ... . مترجم. [۱۶] بلوغ الإرب: ۲/۳۲۰ – ۳۲۱. [۱۷] ترجمه اصطلاح: «لیس به بأس». [۱۸] یکی از اقسام حدیث ضعیف است. [۱۹] کمک کننده. [۲۰] یکی از اقسام به شدت ضعیف که هم وصف سند است، و هم وصف متن حدیثی. مترجم. [۲۱] به معنی مطرود و مردود. مترجم. [۲۲] سلسله الاحادیث الضعیفه: ۲/۱۰۹. [۲۳] به معنی: انگار پیامبر جمی‌گوید. [۲۴] برای فایده بیشتر ترجمه‌ی کل داستان را از تصحیح مفاهیم نقل کرده‌ایم. (مترجم). [۲۵] مقصود این است که روایتش بدرد نمی‌خورد(مترجم). [۲۶] (به تنهایی) ترجمه اصطلاح «تفرّد به» می‌باشد. [۲۷] مؤلف به جای جلد ۷، جلد ۱ نوشته و در صفحه ۷۷ نیز این اشتباه را تکرار کرده است و گویی اشتباه چاپی نیست. [۲۸] یعنی گفته «عن فلانی» و نگفته حدثّنا و یا ... . چون در عنعنه نوع تحمل و یادگیری حدیث مبهم است و این عارضه‌ای است که باعث ضعف حدیث می‌شود، والبته در شرایط خاصی حدیث معنعن صحیح شمرده می‌شود. مترجم. [۲۹] انگیزه‌ها. [۳۰] و یا شاید ترجمه کرده ولی من آن را نیافتم.