مفاهیم اساسی اسلام در پرتو قرآن و سنت

روایت سیف در «الفتوح»

روایت سیف در «الفتوح»

مؤلف در ص ۶۷ می‌گوید: «و قد روی سیف فی «الفتوح» أن الذی رأی فی المنام المذکور هو بلال بن الحارث المزنی أحد الصحابة، قال ابن حجر: إسناده صحیح. اه‍ [«فتح الباری» (ص ۴۱۵ ج ۲]» انتهی.

این عبارات نیز در جای مشخصی از ترجمه‌ی آقای محمد بانه‌ای یافت نشد و بلکه مفهوم آن در لابلای سایر مطالب بیان شده است.

ترجمه‌ی عبارت مؤلف: سیف در «الفتوح» روایت کرده: شخصی که این خواب را دید بلال بن حارث، یکی از صحابه، است و ابن حجر در «فتح الباری» (۲/۴۱۵) سند آن را صحیح شمرده است.

می‌گویـم: این کذب و افترای آشکاری است بر ابـن حجر، زیرا کلام ابـن حجر تا آنجاست که می‌گوید: (... یکی از صحابه است) و ادامه‌ی کلام - تصحیح ابن حجر - را مؤلف مفاهیم به او نسبت داده است.

نگاه کن با چه جرئتی افتراء می‌بندد. حافظ چگونه سندی را که سیف در آن باشد تصحیح می‌کند؟ در حالی که در «تقریب التهذیب» در مورد همین شخص می‌گوید: ضعیف الحدیث است. و هرکس ضعیف الحدیث باشد همچنانکه از خود اصطلاح بر می‌آید احادیثش را حتی اگر در نقل آن‌ها تنها هم نباشد مقبول نمی‌شماریم، و حافظ این مطلب را در مقدمه‌ی کتابش آورده که بعداً در اثنای کلام حافظ در مورد سیف آن را بازگو می‌کنیم.

چرا مؤلف مفاهیم به دروغ و افتراء روی آورد‌ه و دروغ او را در برگرفته است؟

مؤلف در کتاب: «المشرع الروی فی مناقب آل أبی علوی» (۱/۵۸) می‌گوید: کار قبیح برای اهل بیت قبح بیشتری دارد و به همین دلیل عباس به فرزندش عبداللهبگفت: ای فرزند محبوبم! همانا دروغ برای هیچ‌کسی از این امت قبیح‌تر از دروغ گفتن توسط من و تو و اهل بیت تو نیست.

مؤلف در ص ۶۷ می‌گوید: «ذکر الحافظ ابن کثیر أن شعار المسلمین فی موقعة الیمامة کان [محمداه]» اه‍.

و مترجم در صفحه ۱۳۲ چنین ترجمه می‌کند: ابن کثیر نوشته است شعار مسلمانان در واقعه یمامه «یا محمداه» بود.

می‌گویم: ابن کثیر/این مطلب را در ضمن یک خبر طولانی درباره غزوه یمامه نقل کرده است که نقل آن مقداری پس و پیش دارد ولی این شعار را از ابن جریر در «تاریخ الأمم والملوک» (۳/۲۹۳) نقل کرده و می‌گوید: شعیب به نقل از سیف از ضحاک بن یربوع از پدرش از مردی از بنی سحیم برای «سری» نوشت: ... و طبری بعد از این سند قصه را با این شعار در لابلای آن نقل کرده است.

سند این حدیث ناواضح [۳۱]است و مسائل عقیده و توحید و بلکه احکام شرعی نیز از کتب تاریخی اخذ نمی‌شود، و نقل آن صرفاً برای پند و اندرز و عبرت می‌باشد که اجمالاً مورد تصدیق است و نه تفصیلاً. به همین علت امام احمد بن حنبل می‌گوید: سه دسته از اخبار بی‌اساسند: و اخبار غزوات را جزو آن سه دسته دانسته است.

ابهام سند نیز از سه جهت می‌باشد:

۱- سیف که همان بن عمر و مصنف «الفتوح» و «الرده» می‌باشد از تعداد زیادی از راویان مجهول نقل اخبار می‌کند.

ذهبی در «المیزان الاعتدال» (۲/۲۵۵) می‌گوید:

ابوداود می‌گوید: معتبر نیست [۳۲]. ابوحاتم گوید: متروک است. ابن حبان گوید: متهم به زندیق بودن است، و ابن عدی گوید: اکثر احادیثش منکر هستند.

۲- وجود ضحاک بن یربوع: أزدی گوید: حدیثش پایه‌ای استوار ندارد [۳۳]. اضافه می‌کنم که: این شخص از همان راویان مجهولی است که سیف به تنهایی از او نقل حدیث کرده است.

۳- مجهول بودن یربوع (پدر ضحاک) و آن مرد سحیمی.

همه این علل و عوارض باعث تضعیف حدیث می‌شوند. این روایت را سیف بن عمر روایت کرده و ما در مورد او به اندازه‌ی کافی صحبت کردیم.

و نمی‌توان به ابن جریر ایراد وارد کرد که چرا این روایات بی‌اساس را نقل کرده است، زیرا ابن جریر/در مقدمه کتابش «تاریخ الأمم والملوک» (۱/۸) می‌گوید: آنچه را که خواننده این کتاب نمی‌پسندند و یا شنونده شنیع و بد می‌شمارد به خاطر این است که به هیچ وجهی آن را صحیح و واقعی نمی‌پندارند: همانا کسی از گذشتگان نیامده که این اخبار را برای ما بازگو کند و بلکه از طریق ناقلانی به ما رسیده است و ما به همان شیوه که رسیده آن را بازگو کرده‌ایم و البته مورخین بعدی نیز در نقل آن از او تبعیت کرده‌اند.

مؤلف مفاهیم در ص ۶۵ – ۶۶ به زعم خود برای اثبات جواز توسل به حق صالحان به حدیث ابوسعید خدری استدلال می‌کند که: «من خرج من بیته إلى الصلاة فقال اللهم! إنی أسألك بحق السائلین علیك، وبحق ممشای هذا فإنی لم أخرج أشراً ولا بطراً، ولا ریاءً ولا سمعة...»الحدیث.

و مترجم در صفحه ۱۲۹ چنین ترجمه می‌کند: ابوسعید خدرى از حضرت رسول جروایت مى‌کند که فرموده است: کسی که به قصد ادای نماز در مسجد از خانه خود خارج گردد، و بگوید خداوندا به خاطر کسانی که از ته قلب به درگاه شما نیایش می‌کنند و از شما طلب مغفرت می‌نمایند و به خاطر این بیرون آمدنم که خودت دانا هستی که بیرون آمدنم به منظور خود نشان دادن و یا تکبر نیست و یا برای ریا و تعریف نیست... .

می‌گویم: مؤلف مطابق عادت خود در بررسی سند حدیث و قضاوت درباره‌ی آن کوتاهی نموده است.

این حدیث را امام احمد در «المسند» (۳/۲۱)، ابن ماجه در «السنن» (۱/۲۵۶) و ابن سنی در «عمل الیوم واللیله» (۸۵) نقل کرده‌اند و ابن خزیمه در کتاب «التوحید» (ص ۱۷) به نقل این حدیث در یک کتاب دیگر نیز اشاره می‌کند که همه آن را از طریق فضیل بن مرزوق از عطیه عوفی از ابوسعید خدری به صورت مرفوع نقل کرده‌اند.

و این سند به چند علت ضعیف است:

۱- وجود فضیل بن مرزوق: که بعضی او را توثیق و بعضی تضعیف کرده‌اند و یکی از اشخاصی که امام مسلم/به خاطر نقل احادیثشان مورد ایراد قرار گرفته است، همچنانکه حاکم/به این مطلب اشاره می‌کند. ابن حبان در مورد فضیل گوید: احادیث ساختگی را از عطیه نقل می‌کند.

۲- وجود عطیه عوفی: ذهبی در «المیزان» می‌گوید: تابعی مشهوری است که ضعیف است. احمد گوید: ضعیف الحدیث است. نسایی و گروهی دیگر نیز گفته‌اند: ضعیف است.

۳- تدلیس عطیه عوفی: عطیه علاوه بر ضعیف بودن مدلس هم بوده است، احمد گوید: شنیده‌ام که عطیه به نزد کلبی آمده و تفسیر را از او یاد می‌گرفت و از او با کنیه‌ی ابوسعید نقل می‌کرد.

۴- شیخ ناصرالدین البانی در «السلسله الضعیفه» (۱/۳۷) یک علت دیگر در اثبات ضعف این حدیث بیان می‌کند که اضطراب حدیث می‌باشد، به گونه‌ای که یکبار با سند مرفوع روایت شده - که قبلاً ذکر کردیم - و در جای دیگر مثل روایت ابن ابی شیبه در «المصنف» (۱۲/۱۱۰/۱) از ابن مرزوق به صورت موقوف روایت شده است.

بغوی روایت خود را از طریق ابن مرزوق آورده و گوید: گمان می‌کنم سند آن مرفوع باشد و ابن ابی حاتم «العلل» (۲/۱۸۴) گوید: سند آن موقوف است.

و این کلام البانی موجه و مستدل می‌باشد زیرا احادیث راویان مضطرب ضعیف شمرده می‌شود و این سند راهی برای گریز از اضطراب ندارد.

و حافظ عراقی در «تخریج الأحیاء الصغیر» (۱/۳۲۳) و ابن حجر در «نتایج الافکار» سند این حدیث را حسن شمرده، و ابن حجر می‌گوید: حدیث حسن می‌باشد که احمد، ابن ماجه و ابن خریمه در کتاب «التوحید» و ابونعیم اصفهانی آن را نقل کرده‌اند. و در ادامه گوید: در «کتاب الصلاه» ابونعیم از طریق فضیل از عطیه از ابوسعید نقل شده ولی به مرفوع بودن آن اشاره نشده است، یعنی عطیه نگفته «عن ابی سعید» و بلکه گفته است «حدثنی ابوسعید». ابن حجر در ادامه می‌افزاید: به این ترتیب از تدلیس عطیه در امان مانده است.

می‌گویم: حافظ در اینجا حدیث را حسن شمرده زیرا تدلیس عطیه را منتفی دانسته، و دو ایراد بر این رأی وارد است:

۱- تدلیس عطیه از نوع تدلیس معروف در سند حدیث نیست که به جای «حدثنی» و ... «عن» و یا «قال» بگوید، بلکه تدلیس عطیه به گونه‌ای دیگر است، عطیه می‌گوید: ابوسعید برایم روایت کرد ... در حالی که مراد او از ابوسعید کنیه کلبی است، نه ابوسعید خدری. همچنانکه امام احمد به این مطلب اشاره کرده است.

۲- حافظ خود بیان کرده که در سند دومی، روایت از زبان صحابی (ابوسعید) گفته شده، و در سند اولی حدیث به پیامبر جمنتسب است، پس چرا به مضطرب بودن آن اشاره نکرده؟! آری با این تأمل است که بسیاری از حفاظ این حدیث را ضعیف شمرده‌اند از جمله:

حافظ عبدالعظیم بن عبدالقوی المنذری در «الترغیب والترهیب» (۳/۴۵۹). و حافظ نووی در «الأذکار» (ص ۲۵).

و شیخ الاسلام ابن تیمیه در «مجموع الفتاوی» (۱/۲۸۸).

و بوصیری در «زواید ابن ماجه» و دیگرانی که این رأی صحیح را ترجیح داده‌اند.

نکته: شیخ الاسلام در «مجموع الفتاوی» (۱/۲۸۸) در مورد همین حدیث می‌گوید: این حدیث را عطیه عوفی از ابوسعید روایت کرده و این شخص به اتفاق علماء ضعیف می‌باشد و البته این حدیث از طریق سندی دیگر [۳۴]نیز روایت شده که آنهم ضعیف است و الفاظش دلالتی بر این مطلب ندارد، حق سائلان بر خدا این است که دعایشان را اجابت کند و حق عبادت کنندگان بر او ثواب دادن به آن‌هاست و این حقی است که خداوند متعال بر خودش مقرر کرده و به اتفاق همه علماء وعده صادقی داده است ...».

و در (۱/۲۱۷) می‌گوید: هرکس بگوید: مخلوقات بر خدا حقی دارند و منظورش از آن حق، همان چیزی باشد که خدا خبر وقوع آن را داده، سخن صحیحی گفته است، زیرا خداوند خلاف وعده نمی‌کند، و این همان حقی است که خداوند از روی حکمت، فضل و رحمت خود آن را واجب گردانده و دعاکننده مستحق این حق بوده و با دعایش از خدا می‌خواهد به وعده خود وفا کند، و یا اینکه از طریق اسباب مشروعی مثل اعمال صالح که تحقق مسببات در گروه آن‌هاست از خدا می‌خواهد که خواسته‌اش را برآورده سازد، ولی بعضی که مستحق این حق نیستند آن را از خدا می‌خواهند، مثلا با توسل به جاه و مقام یک شخص دیگر این حق را می‌طلبد در حالی که چنین وسیله‌ای هیچ تناسبی با شخص دعاکننده نداشته و سببی نیست که به آن مسبب برسد.

و باز در (۱/۲۱۴) می‌گوید: بعضی از جاهلان گمان می‌کنند از طریق عبادت حقی برخدا می‌یابد که از جنس حقوق مخلوقات بر سایر مخلوقات است، مثلاً کسانی که به پادشاهانشان و مالکانشان خدمت می‌کنند و باعث جلب منفعتی و یا دفع مضرتی برای آنان می‌شوند در عوض از آنان پاداش و دستمزد می‌خواهند، و چنانچه جفا و یا رویگردانی آن‌ها را ببیند، می‌گویند: آیا ما این کار را نکرده‌ایم؟ و به خاطر خدمتی که کرده‌اند منت می‌گذارند، حتی اگر این را به زبان نیاورند، در دلشان بر این باورند. و چنین توهمی در مورد خدا از جهل و ظلم انسان ناشی می‌شود.

مؤلف در ص ۶۲ ذیل عنوان «التوسل بآثاره ج» می‌گوید:

«ثبت أنَّ الصحابةشکانوا یتبرکون بآثاره ج، وهذا التبرك لیس له إلا معنی واحد ألا وهو التوسل بآثاره إلی الله تعالی، لأن التوسل یقع علی وجوه کثیرة لا علی وجه واحد، أفتراهم یتوسلون بآثاره ولا یتوسلون به؟! هل یصح أن یتوسل بالفرع ولا یصح بالأصل؟!».

و مترجم در صفحه ۱۲۴ چنین ترجمه می‌کند: در تاریخ ثبت است که اصحاب حضرت رسول آثار آن حضرت را مبارک می‌دانستند، و از آن به عنوان تبرک استفاده می‌کردند، و این فقط یک معنی دارد، یعنی آثار او را در نزد خداوند وسیله قرار می‌دادند، چون توسل فقط از یک جهت انجام نمی‌گردد، بلکه از راه‌های گوناگون واقع خواهد شد.

پس آیا ممکن است توسل به آثارش درست باشد ولی توسل به شخص او ممنوع شود؟ آیا امکان دارد توسل به فرع جایز باشد ولی توسل به اصل درست نباشد؟

می‌گویم: از آنجا که اکثر پیروان اهل بدعت نادان و بی‌خبر از تفاوتهای معانی لغات و اصطلاحات شرعی هستند، رؤسا و بزرگانشان خیلی راحت با الفاظ بازی می‌کنند، سر و ته لغات و اصطلاحات را می‌زنند تا آن‌ها را با معنی مورد نظر خود مطابق سازند.

این سطور مؤلف نیز نمونه‌ای از این باب است. تبرک جستن صحابه به ذات پیامبر جو مو و عرق آن حضرت امری است ثابت شده و ما نیز به تبرک به ذات مبارکش اقرار کرده و به آن ایمان داریم، ولی مؤلف با چه مجوزی تبرک را توسل نامیده است؟ و چگونه به خودش اجازه داده که برخلاف همه صحابه و علماء تبرک را توسل بنامد، درحالی که تبرک یک چیز، و توسل چیز دیگری است.

به این ترتیب گزافه گویی در کلام مؤلف روشن می‌شود، آنجا که می‌گوید: «این تبرک از ناحیه صحابه یک معنی بیشتر ندارد و آن توسل به آثار پیامبر جاست».

به صراحت افعال صحابه گرامی را تحریف می‌کند تا مذهب خود را ثابت کند ولی در این کار از شیوه‌ای غیرعلمی استفاده می‌کند که جز در جوامع جاهلی خریدار ندارد، ولی هوشیاری علمی و شرعی ضامن رد این گمان و پندارها بوده و آن را برنمی‌تابد.

أنسسیک موی پیامبر جرا برای تبرک در نزد خود نگه می‌داشت، پس چرا مؤلف یک روایت را پیدا نکرده که انس بگوید: به موی پیامبر جتوسل می‌کنم. و البته هرگز چنین روایتی را نمی‌یابد، و هرگز مبتدعان چنین مطلبی را نمی‌یابند، حتی اگر به ستاره ثریا بروند، و حتى اگر در این کار حامی همدیگر باشند.

صحابه‌ی گرامی بین تبرک به آثار منفصل از جسم رسول مثل مو و ... و بین توسل تفاوت می‌گذاشتند، ولی این گروه نمی‌فهمند، و یا فهمیده‌اند ولی به صحابه افتراء می‌بندند، و ما اهل سنّت به لطف خدا از مسیر صحابه منحرف نخواهیم شد.

مؤلف در ص ۶۴ می‌گوید: «وهذا فی الحقیقة لیس إلا توسلاً بآثار أولئك الأنبیاء إذ لا معنی لتقدیهم التابوت بین أیدیهم إلا ذلك، والله سبحانه راض عن ذلك بدلیل أنه رده إلیهم وجعله علامة وآیة علی صحة ملك طالوت، ولم ینکر علیهم ذلك الفعل» اه‍.

و مترجم در صفحه ۱۲۸ چنین ترجمه می‌کند: و این آوردن صندوق به میدان نبرد و انتظار چیرگی، در حقیقت، توسل به آثار انبیاء می‌باشد، و غیر از این مفهوم دیگر ندارد، و نشانه‌ این هم هست، که خداوند به آن راضی بوده است، به دلیل اینکه صندوق بر آن‌ها بازگردانید، و آن را علامت صحت پادشاهی طالوت قرار داد، و این عمل را از آنان نهی نکرد.

هر کسی که بویی از علم برده باشد بی‌اساس این مطلب را درک می‌کند.

مؤلف گفته: «اینکه یهود تابوت را در جلوی خودشان حمل می‌کرده‌اند به معنی تأیید این امر توسط خدا بوده است»، در حالی که این مسأله را از اخباریون گرفته و به جای نصوص شرعی به آن‌ها استدلال و از آن حکم استنباط می‌کند.

از هیچ یک از علمای متقدم و متأخر نشنیده‌ام که برای اثبات یک حکم شرعی به گفته مورخ اعتماد کنند.

باید برای اصولی که علماء وضع کرده‌اند تأسف خورد زیرا غیر علماء با کلام‌شان همه آن اصول را به باد می‌دهند. اگر در نزد مؤلف مفاهیم و امثال ایشان اسرائیلیات حجّت شرعی است چرا به روایت ابونعیم در «حلیه الأولیاء» (۱۰/۹) استدلال نمی‌کنند که گوید: یوسف÷اینگونه دعا کرد: پروردگارا! من به وسیله‌ی نیکی پدرانم، ابراهیم خلیل و اسحاقِ ذبیح [۳۵]و یعقوبِ اسرائیل، به تو روی آورده‌ام».

و خداوند به یوسف÷وحی کرد که: ای یوسف! آیا به وسیله نعمتی که خودم به آن‌ها داده‌ام به من تقرب می‌جویی؟

ای مؤلف مفاهیم به این نقل استدلال کنید.

علاوه بر این مؤلف در این عبارت به مقام والای ربوبیت افتراء زده، آنجا که می‌گوید: (خداوند از این کار راضی است). نگاه کن که مؤلف مفاهیم با نقل یک خبر از مورخین که صحت آن مورد قبول علماء نیست چگونه بر رضایت خداوند نسبت به مسأله تأکید می‌کند.

خداوند چگونه رضایت دارد به امری که خودش و رسول گرامی‌اش جنگفته‌اند، و بلکه مورخان آن را نقل کرده‌اند. گفتاری که از عجله، سوءنظر و کم توجهی نشأت گرفته و ما از خدا می‌خواهیم شر آن را از ما دور سازد.

«ولا حول ولا قوة الاَّ بالله».

مؤلف در ص ۶۴ با عنوان «التوسل بآثار الأنبیاء» می‌گوید: ثم ساق قوله تعالی: ﴿ وَقَالَ لَهُمۡ نَبِيُّهُمۡ إِنَّ ءَايَةَ مُلۡكِهِۦٓ أَن يَأۡتِيَكُمُ ٱلتَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٞ مِّن رَّبِّكُمۡ وَبَقِيَّةٞ مِّمَّا تَرَكَ ءَالُ مُوسَىٰ وَءَالُ هَٰرُونَ تَحۡمِلُهُ ٱلۡمَلَٰٓئِكَةُۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَأٓيَةٗ لَّكُمۡ إِن كُنتُم مُّؤۡمِنِينَ٢٤٨ [البقرة: ۲۴۸].

«و پیامبرشان به آن‌ها گفت: نشانه حکومت او، این است که (صندوق عهد) به سوى شما خواهد آمد. (همان صندوقى که) در آن، آرامشى از پروردگار شما، و یادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد؛ در حالى که فرشتگان، آن را حمل مى‏کنند. در این موضوع، نشانه‏اى (روشن) براى شماست؛ اگر ایمان داشته باشید».

ونقل عن ابن کثیر فی «تاریخه» قول ابن جریر: [کانوا ینصرون ببرکته وبما جعل الله فیه من السکینة].

و مترجم در صفحه ۱۲۷ چنین ترجمه می‌کند: خداوند در قرآن فرموده است: ﴿ وَقَالَ لَهُمۡ نَبِيُّهُمۡ... [البقرة: ۲۴۸].

باز رسول‌شان به آن‌ها گفت، نشانی حکومت او آن است که صندوق معلوم نزد شما خواهد آمد، همان صندوقی که در آن برای شما آرامشی هست از خدا، و باقی مانده‌ای است از آنچه خاندان موسی و هارون از خود بجا گذاشته‌اند که آن صندوق را ملائکه حمل می‌کنند و می‌آورند، علامت روشنی است از خداوند اگر مؤمن باشید.

حافظ ابن کثیر در کتاب تاریخش از ابن جریر نقل کرده است، هر وقت با دشمنان جنگ می‌کردند، آن صندوق را همراه می‌آوردند و به برکت آن آرامش که خدا در آن قرار داده بود و به برکت آنچه از آل موسی و هارون باقی مانده بود و در آن صندوق گذاشته بودند، بر دشمنان خود غلبه می‌یافتند.

می‌گویم: چه فاصله زیادی بین دلیل و مدعا وجود دارد، ادعای توسل به آثار انبیاء را می‌کند در حالیکه به گفته‌ی ابن جریر استناد می‌ورزد که می‌گوید: یهود با برکتی که در آن تابوت بود نصرت می‌یافتند. این استدلال تحریف علم شرعی و ارتکاب جرم و جنایت نسبت به آن است زیرا:

۱- در آیه‌ی قرآنی تنها این مطلب آمده که یهود فرمانروایی طالوت را به خاطر اینکه از دودمان فرمانروایان نبود، انکار می‌کردند، و پیامبرشان به آن‌ها می‌گوید نشانه فرمانروایی این شخص این است که تابوت را برای مطمئن شدن شما نسبت به صحت ادعایش می‌آورد. نشانه دوم اینکه در آن تابوت بقیه‌ی آثار بجا مانده از آل موسی و آل هارون وجود دارد. و نشانه سوم حمل آن تابوت توسط ملائکه می‌باشد. این تنها پیام آیه است و بس.

۲- کلام ابن جریر و غیره - برای اثبات - نیاز به دلیل دارد چه برسد به اینکه خودش وسیله‌ی اثبات مسایل دیگر گردد و به آن استدلال شود.

۳- به فرض صحت تبرک یهود به تابوت، چه دلیلی داریم تا بگوییم آن‌ها به تابوت توسل می‌جستند؟ مؤلف بین توسل و تبرک فرقی نمی‌گذارد.

۴- به فرض صحت گمان و پندار مؤلف، چه دلیلی داریم بگوییم هر چه در شریعت‌های گذشته جایز بوده، در شریعت ما نیز مطلقاً جایز می‌باشد؟!

۵- دلیل عدم جواز پیروی از بنی اسرائیل در این کار – به فرض اثبات آن – عدم انجام آن توسط پیامبر جمی‌باشد که در غزوات از آن استفاده نکرده، حتی در غزواتی که مسلمانان شکست هم خورده‌اند مثل غزوه مؤته و ... . آیا شایسته نبود چیزی از آثار خودش مثل لباس و ... را جلو بفرستد تا وسیله نصرت باشد؟!

عدم انجام این کار در حالی که به شدت مورد نیاز بوده بیانگر عدم مشروعیت آن است.

۶- صحابه نیز چنین برداشت نادرستی نداشته‌اند. هیچ‌کدام از صحابه هیچ چیزی از آثار پیامبر جرا به عنوان تبرک به همراه مجاهدان و لشکر اسلام نفرستادند و بلکه به جای این کار مردانی مخلص و کوشا فرستادند و از قوانین خاص قتال و پیروی از اوامر و نواهی انبیاء پیروی کردند و نه از آثار و بقایای جسمی آنان.

مؤلف مفاهیم در ص ۶۶ با عنوان «التوسل بقبر النبی جبعد وفاته» می‌گوید: «وذکر برهانه علی هذا العنوان الغریب، فقال: قال الإمام الحافظ الدارمی فی کتابه «السنن»: باب ما أکرم الله تعالى نبیه بعد موته.

«حدثنا أبوالنعمان حدثنا سعید بن زیدحدثنا عمرو بن مالك البکری [۳۶]حدثنا أبوالجوزاء أوس بن عبدالله قال: قحط أهل المدینة قحطاً شدیداً فشکوا إلى عائشة فقالت: أنظروا قبر النبی جفاجعلوا منه کواً إلى السماء حتى لا یکون بینه وبین السماء سقف، قال: ففعلوا. فمطرنا مطراً حتى نبت العشب وسمنت الإبل «تفتقت من الشحم فسمی عام الفتق، ومعنی کواً أی: نافذه» اهـ «سنن الدارمی» (ج۱ص ۴۳). انتهی ما نقله صاحب المفاهیم.

و مترجم در صفحات ۱۳۰ و ۱۳۱ چنین ترجمه می‌کند: امام حافظ دارمی در باب «ما أکرم الله تعالی نبیه» در کتاب سنن خود از چند نفر راوی تا به حضرت عایشه می‌رسد روایت کرده است که در شهر مدینه در اثر خشکسالی قحطی بسیار شدید پیش آمد، و شکایت را نزد حضرت عایشه بردند، عایشه گفت: بروید در ضریحی که بر قبر حضرت رسول هست و در بالای آن روزنه ایجاد کنید، که میان قبر و آسمان سقفى نباشد و به حق ایشان از خداوند طلب باران نمائید، می‌گوید: مردم همان کار را کردند و باران به اندازه[ای] بارید که گیاه سبز شد و شترها فربه شدند، «تفتقت من الشحم فسمی عام الفتق».

می‌گویم: قرار دادن عبارت «تفتقت من الشحم ...» از تصرفات مؤلف بوده که باعث اخلال در نقل سلیم می‌باشد زیرا در «سنن دارمی» چنین آمده: «سمنت الابل حتی تفتقت من الشحم فسمی عام الفتق» [۳۷]و لذا تصرف مؤلف در آن مذموم می‌باشد، و این عبارت را نیز مؤلف اضافه کرده که «معنی کوًا أی نافذه» و این در سنن دارمی نیامده، در حالی که مؤلف این عبارت را نیز به دارمی نسبت داده است.

و این اثر، ضعیف بوده، حجیّت ندارد. زیرا:

۱- روایت عمرو بن مالک نکری ضعیف است. ابن عدی در «الکامل» (۵/۱۷۹۹) می‌گوید: احادیث منکر را به نقل از راویان ثقه نقل کرده و احادیث را می‌دزدد، و می‌افزاید: از ابویعلی شنیدم که می‌گفت: عمرو بن مالک نکری ضعیف بوده است.

سپس بعد از ذکر این احادیث می‌گوید: عمرو به غیر از این‌ها احادیث منکر دیگری نیز دارد. ابن حبان گوید: عمرو اشتباهاتی دارد و احادیث غریبی نقل می‌کند.

چگونه می‌توان به احادیثی که عمرو و امثال او روایت کرده‌اند استناد کرد؟! آیا غیرت و حمیتى بر کسانى که حدیث را مى‌دزدند بر سنت و شریعت پیامبر نیست؟

۲- سعید بن زید که از عمرو روایت می‌کند، ضعیف است. یحیی بن سعید می‌گوید: ضعیف است. سعدی گوید: احادیثش ضعیف‌اند. نسائی و غیره گویند: قوی نیست احمد گوید: ایرادی بر او نیست و یحیی ابن سعید او را خیلی نمی‌‌پسندید. این اقوال را ذهبی در «المیزان» نقل کرده است.

۳- شیخ الاسلام در «مختصر الرد علی البکری» (ص ۶۸ و ۶۹) می‌گوید: آنچه در مورد عایشه روایت می‌شود که از حجره‌ی خود که قبر پیامبر جدر آن قرار داشت دریچه‌ای رو به آسمان گشود تا باران ببارد، صحت ندارد و افراد مشهور به کذب آن را روایت کرده‌اند.

و آنچه کذب این خبر را تقویت می‌کند اینکه حجره‌ی عایشهلدر طول حیات ایشان دریچه‌ای نداشته بلکه بعد از فوت حضرت محمد جتا پایان حیات عایشهلبه همان شیوه باقی ماند که قسمتی از آن پوشیده و قسمت دیگر آن غیر پوشیده بود. و در صحیحین به نقل از عایشهلروایت شده که پیامبر جنماز عصر را هنگامی می‌خواند که خورشید همچنان به حجره‌ی من می‌تابید و بعد از آن سایه می‌شد. و این حجره تا عهد ولید بن عبدالملک به همین شیوه باقی ماند تا اینکه او آن را به مسجد پیامبر جضمیمه کرد.

بعد از روشن کردن ابهام و ضعف نقلی و عقلی این حکایت می‌توان پی برد که نتیجه‌گیری مؤلف مفاهیم از این مقدمه نتیجه‌ی اعتماد به حکایات بی‌اساس و واهی بوده و هیچ ارزش و اعتباری ندارد، مؤلف نتیجه‌گیری کرده که: این کار توسل به قبر پیامبر جمی‌باشد به جهت وجود مبارک اشرف مخلوقات و حبیب پروردگار جهانیان در آن، و نه به خاطر مقبره بودن آن. پس سخنان او هیچ ارزشى ندارد، حتى به اندازه سپوس(نخاله) جو، و نه هم به وزن پوست خرما (قطمیر).

مؤلف مفاهیم در ص ۷۲ بعد از ذکر قصه‌ی عتبی می‌گوید: «فهذه القصة رواها الإمام النووی فی کتابه المعروف بـ«الإیضاح» فی الباب السادس (ص ۴۹۸). ورواها أیضا الحافظ عماد الدین ابن کثیر فی تفسیره الشهیر عند قوله تعالى:﴿ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ [النساء: ۶۴]. ورواها أیضاً الشیخ أبو محمد بن قدامه فی کتابه «المغنی» (ج ۳ ص ۵۵۶)». انتهى.

و مترجم در ص ۱۳۹ چنین ترجمه می‌کند: و بزرگواران ذیل این داستان را روایت کرده‌اند:

۱- شیخ نووی در کتاب ایضاح باب ششم صفحه ۴۹۸.

۲- ابن کثیر در تفسیر معروفش به موقع تفسیر آیه: ﴿ وَلَوۡ أَنَّهُمۡ إِذ ظَّلَمُوٓاْ أَنفُسَهُمۡ [النساء: ۶۴].

۳- شیخ ابومحمد بن قدامه در کتاب «المغنی» جلد ۳ صفحه ۵۵۶.

می‌گویم: این عبارات عامیانه است نه علمی و از فهم طلاب علم نشأت نگرفته زیرا «رواها» برای این موارد اشتباه محض می‌باشد به این دلیل که «رواها» بر کسی اطلاق می‌شود که قصه را با سند کامل نقل کند:

۱- نووی آن را روایت نکرده و بلکه در «المجموع شرح المهذب» (۸/۲۷۴) و اواخر «الایضاح» گوید: بهترین گفتاری که در این باب وارد شده حکایت ماوردی، قاضی ابوطیب و سایر بزرگان از عتبی است که آن را حسن شمرده‌اند، عتبی گوید: در نزد مقبره پیامبر جنشسته بودم ...».

این گفتار نووی بود که روایت نامیده نمی‌شود، و هرکس این گفتار را روایت بنامد یا از بدفهمی و بی‌خبری از اصطلاحات علماست، و یا می‌خواهد تلبیس و تدلیس کند و حقیقت را وارونه جلوه دهد.

۲- ابن کثیر نیز آن را روایت نکرده و بلکه در تفسیرش می‌گوید: جماعتی از جمله شیخ ابومنصور صباغ در کتاب «الشامل» حکایت مشهور عتبی را نقل می‌کنند که ... .

و این روایت نیست بلکه یک نقل قول است.

۳- ابن قدامه در «المغنی» آن را روایت نکرده و بلکه آن را به صیغه‌ی تضعیف نقل کرده و در «المغنی» (۳/۵۵۷) می‌گوید: از عتبی روایت می‌شود ... .

این روایت نیست و بلکه نقل آنهم به صورتی است که بیانگر ضعف حدیث می‌باشد و البته علاوه بر همه‌ی این موارد باید گفت که مؤلف نیز می‌داند که روایت عتبی سند ضعیف و واهی دارد و غیرصحیح و مردود می‌باشد. و شاید به خاطر آگاهی‌اش به این مسأله است که چیزی جز این شبهه برایش نمانده و لذا در صفحه ۷۳ می‌گوید: این قصه را عتبی و سایرین نقل کرده‌اند و از ناحیه سند که مدار قضاوت محدثان است چه صحیح باشد و چه ضعیف، مهم نیست و بلکه می‌پرسیم: آیا این افراد کفر و ضلالت نقل کرده‌اند؟! و یا اینکه چیزی که مستلزم دعوت به سوی بت پرستی و قبرپرستی است، نقل کرده‌اند؟!... .

می‌گویم:

۱- مادام که این کار، سنّت پیامبر جو خلفای راشدین و صحابه گرامی و عمل تابعین و حتی کار نسل‌های قرون اولیه اسلام نیست، و بلکه حکایتی است که توسط یک راوی مجهول روایت شده که سند آن ضعیف می‌باشد، چگونه می‌تواند برای عقیده توحیدی که اصل اساسی است به آن استناد کرد؟!

چگونه می‌توان به آن احتجاج کرد در حالی که معارض احادیث صحیحی می‌باشد که از غلو درباره‌ی قبور و صالحان به طور عام، و نیز از غلو در مورد خود رسول جو مقبره‌شان به طور خاص نهی می‌کنند؟! و نقل و حسن شمردن این روایات توسط بعضی از علماء آن را حجت نمی‌گرداند زیرا مخالف نصوص صحیح و عقیده‌ی سلف صالح می‌باشد، و طبیعی است، بعضی از علماء به بعضی از مسایلی که سایر علماء به آن رسیده‌اند، پی نبرند. و علماء نیز در نقل و اظهارنظر اشتباه می‌کنند که در این حالت حق با آن‌ها نخواهد بود، و مادام که راه درست را می‌دانیم نقل فلانی و یا حکایت دیگری جایگاهی در دینداری ما ندارند، و دین ما بر حکایات و رؤیاها استوار نشده، و بلکه بر براهینی صحیح استوار است.

۲- گاهی بعضی از مسایل، موارد، مصادیق و معانی بر موحدان نیز پوشیده می‌شود همچنانکه بعضی از صحابه به پیامبر جگفتند: برای ما نیز ذات انواطی [۳۸]قرار بده همچنانکه آنان ذات انواط دارند. پیامبر جفرمودند: الله اکبر این عادت اصحاب موسی است، آن‌ها نیز به او گفتند: ﴿ قَالُواْ يَٰمُوسَى ٱجۡعَل لَّنَآ إِلَٰهٗا كَمَا لَهُمۡ ءَالِهَةٞۚ [الأعراف: ۱۳۸].

«تو هم براى ما معبودى قرار ده، همان‏گونه که آن‌ها معبودان (و خدایانى) دارند!». و این حدیثش صحیح است.

این صحابه نیز اگرچه تازه از کفر رهیده و به اسلام گراییده و به شعار «لا اله الا الله» متصف بودند که گویای توحید معبود و رد شریک‌ها و انداد است و با وجود علم این اصحاب به حقوق «لا اله إلا الله» به بعضی از موارد و مصادیق آن پی نبرده بودند. و در این حالت بعد از توضیح و تبیین مطلب باید به حقیقت بازگشت و به آن ملتزم شد، و جاهل و بی‌خبر معذور است، همچنانکه این صحابه در گفته‌شان معذور بودند، و همچنین علمای دیگری که بعضی از مسایل بر آنان پوشیده می‌ماند معذورند.

۳- چگونه می‌توان با نصوص کتاب خدا و سنّت رسول خدا جمعارضه کرد آنهم با استناد به حکایتی که راوی به خاطر حسن شمردن آن را روایت کرده است، در حالی که خداوند می‌فرماید: ﴿ فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ أَوۡ يُصِيبَهُمۡ عَذَابٌ أَلِيمٌ [النور: ۶۳].

«پس آنان که با فرمان او مخالفت مى‏کنند، باید بترسند از اینکه فتنه‏اى دامنشان را بگیرد، یا عذابى دردناک به آن‌ها برسد».

امام احمد می‌گوید: تعجب می‌کنم از دسته‌ای که به إسناد و صحت آن واقفند ولی دنباله‌رو رأی سفیان هستند، درحالی که خداوند می‌گوید: ﴿ فَلۡيَحۡذَرِ ٱلَّذِينَ يُخَالِفُونَ عَنۡ أَمۡرِهِۦٓ أَن تُصِيبَهُمۡ فِتۡنَةٌ آیا می‌دانی فتنه چیست؟ فتنه: شرک است، شاید با نپذیرفتن بعضی از فرموده‌های الهی باعث تسرّی زیغ و کجی به درون خود شده و در نتیجه هلاک به بار آید.

این مطلب را فضل بن زیاد و ابوطالب از احمد نقل کرده‌اند و احتمالاً در کتاب «طاعه الرسول ج» تألیف امام احمد مذکور باشد.

بنابراین باید اطاعت از پیامبر جبر اطاعت از هرکس دیگری مقدم باشد حتی اگر آن شخص بهترین این امت، ابوبکر یا عمر، باشد همچنانکه ابن عباس می‌گوید: نزدیک است از آسمان سنگ بر سر شما ببارد زیرا من می‌گویم: پیامبر جچنین گفت، و شما می‌‌گویید: ابوبکر و عمر چنان گفتند. اگر ابن عباس این گروه را می‌دید که با کلام یک عرب بادیه‌نشین در قصه عتبی - که ضعیف و منکر است - با سخن پیامبر جمعارضه می‌کنند، چه می‌گفت؟

سنت در قلوب دوستداران آن گرانبهاتر و عظیم‌تر از این استدلال‌های بیهوده‌ای است که مؤلف مفاهیم بدعتى به آن چنگ زده و احادیث منکر و رؤیاها ستون‌های کتابش - مفاهیم - را تشکیل می‌دهند، پس باید از او پرهیر کرده و تنها از پیامبر جپیروی کنیم، و از رد احادیث صحیح وایمان به اخبار واهی و باطل خودداری ورزیم چرا که با این کار در معرض نفوذ فتنه به قلب و هلاکت خواهیم بود.

۴- هیچ عالمی نیست مگر اینکه بعضی از آرائش به خاطر ضعف برهان و ... رد می‌شود و اینان قبل از ایضاح مسأله با دلایل کافی معذورند و چنانچه مردم تنها از فتواهای شاذ علماء و رخصت‌هایی که داده‌اند، پیروی کنند از دین اسلام خارج می‌شوند، همچنانکه گفته شده: هرکس فقط از رخصت‌ها پیروی کند زندیق است و چنانچه شهوت پرستان و فساد خواهان و منحرفان از راه راست بخواهند از این رخصت‌ها، نردبانی برای رسیدن به شهوت‌هایشان درست کنند بر حاکم واجب است که با آن‌ها مقابله و آن را ریشه‌کن ساخته و آن افراد را حد تعزیر بزند همچنانکه در فقه مذاهب اربعه و سایرین قید شده است. و هیچ عالمی نگفته، هر وقت مجرمی برای تبرئه خود به رأی عالمی که اشتباهش در آن مورد نمایان است، استناد ورزد، تبرئه می‌شود و عتاب نمی‌گردد.

مؤلف مفاهیم در ص ۷۶ این عنوان را می‌گشاید: «بیان أسماء المتوسلین من أئمة المسلمین» [۳۹].

مؤلف در این بخش معیار خود را نقل احادیث متضمن توسل توسط این بزرگان قرار داده و این قضاوت ظنی و گمانی است که از آن نهی شده، و باور بیشتر این افراد خلاف تصور مؤلف می‌باشد، و یک قاعده بین علماء مقرر شده که هر کسی حدیثی را با سند آن نقل کند قضاوت در مورد صحت و سقم حدیث را از عهده‌ی خود خارج کرده است.

و اگر یک مؤلف حدیثی را در کتاب خود روایت و آن را صحیح بشمارد باز هم الزاماً نشان دهنده رأی مؤلف در آن باره نخواهد بود؛ چه بسا شاید فهم دیگری از مدلول آن حدیث داشته باشد، و یا وجود ادله‌ای دیگر مانع قبول حکم آن حدیث توسط همان شخص شوند، مثلاً وجود اجماع برخلاف مدلول حدیث، یا نسخ حدیث و ... و برای تفصیل این مطلب باید به کتب اصول مراجعه کرد.

مؤلف اسامی این افراد را به این شیوه برمی‌شمارد:

۱- «فمنهم الحاکم فی «المستدرك»، فقد ذکر حدیث آدم وصححه».

۱- حاکم در «المستدرک»: که حدیث آدم (و توسل او) را ذکر و آن را صحیح شمرده است.

جواب: حدیث مورد نظر ضعیف است همچنانکه حاکم خودش در «المدخل» به ضعف راوی آن اشاره کرده است، و نسخه‌ای از مستدرک که این را شامل می‌شود نسخه‌ای جعلی است، و همچنانکه قبلاً توضیح دادیم حاکم نتوانست «المستدرک» را تنقیح کند.

بنابراین نمی‌توان گفت: رأی حاکم همین بوده، در حالی که حدیث را به شدت تضعیف نموده است.

۲- «ومنهم: البیهقی فی «دلائل النبوة»، فقد ذکر حدیث آدم وغیره، وقد التزم أن لا یخرج الموضوعات».

۲- بیهقی در «دلایل النبوه»: که حدیث (توسل) آدم و نیز احادیث دیگری را نقل کرده، و بیهقی خود را ملتزم کرده بود که احادیث موضوع نقل نکند.

جواب: خود بیهقی بر این حدیث تعلیق نوشته و به تفرد و ضعف راوی آن اشاره کرده و این علت و عارضه‌ای است که احادیث معلول به آن مردودند.

۳- «و منهم: السیوطی فی کتابه «الخصائص النبویة»، فقد ذکر الحدیث و غیره».

۳- سیوطی در کتابش «الخصائص النبویه»: که این حدیث (توسل آدم) و احادیث دیگری را نقل کرده است.

جواب: آری سیوطی حدیث را در آنجا ذکر کرده ولی در مورد آن قضاوت ننموده و متعرض صحت و سقم آن نشده و در «تخریج الشفا» همین حدیث را نقل و ضعف سند آن را بیان می‌کند.

۴- «ومنهم: ابن الجوزی فی «الوفا» فقد ذکر الحدیث وغیره».

۴- ابن جوزی در «الوفا»: که همین حدیث و احادیث دیگری را نقل کرده است.

جواب: ابن جوزی هر حدیثی را که یافته [در این کتاب] نقل کرده و اصلاً متکفل صحت سند احادیث نبوده است. ابن جوزی در کتابش «دروغ‌هایى ذکر کرده که اهل شأن و علما به آن واقفند» که جامع احادیث ساختگی است ذکر کرده که علماء این را یکی از موارد متناقض از او می‌شمارند.

وقال: [۵، ۶، ۷]، منهم عیاض وملا قاری والخفاجی.

۵، ۶، ۷ قاضی عیاض، ملاقاری و خفاجی.

جواب: قاری و خفاجی حدیث توسل آدم را تضعیف کرده‌اند - که ملاک قضاوت مؤلف می‌باشد - رجوع کنید به «شرح القاری» (۱/۲۱۵) و «شرح الخفاجی» (۲/۲۴۲).

قال: ۸- ومنهم القسطلانی فی کتابه «المواهب اللدنیة».

۸- قسطلانی در کتابش «المواهب اللدنیه».

جواب: قسطلانی این رأی – تصحیح حدیث – را از خود نمی‌گوید و بلکه از سیوطی نقل می‌کند که ما قبلاً داستان آن را نقل کردیم و گفتیم همین کارهای قسطلانی باعث شد سیوطی کتاب «الفارق بین المصنف والسارق» را تألیف کند.

قال ۹- ومنهم الزرقانی فی «شرحه على المواهب» [ج۱ ص ۴۴].

۹- زرقانی در شرحش بر «المواهب» (۱/۴۴).

جواب: زرقانی حدیث توسل آدم را تضعیف نموده و اگر رأی زرقانی اینگونه است که مؤلف مفاهیم ادعا می‌کند باید دلیل بیاورد، در (جلد۱، صفحه ۴۴) از آن کتاب چنین مطلبی وجود ندارد.

قال ۱۰- ومنهم النووی.

۱۰- نووی.

جواب: اینکه نووی داستان عتبی را نقل کرده، به معنی موافقت ایشان با جواز توسل به ذات اشخاص و غیر آن نمی‌باشد.

قال: ومنهم ابن کثیر.

۱۱- ابن کثیر.

جواب: ذکر داستان عتبی به معنی موافقت ایشان با توسل به ذات و غیر آن نیست، اما در ورد حدیث توسل آدم که ابن کثیر آن را ذکر،ولی راویش را تضعیف کرده است. در مورد داستان مردی هم که بر سر مقبره‌ی پیامبر آمد ما قبلاً به طور مفصل توضیح دادیم و تصحیح سند آن توسط ابن کثیر به معنی جواز آن کار توسط وی نیست، همچنانکه ابن کثیر خود به این مطلب اشاه می‌کند.

و اینکه ایشان ناقل شعار «یا محمداه» می‌باشد نمی‌تواند دلیل باشد، زیرا این مطلب را در اثنای یک حدیث طولانی با سندی ابهام آمیز نقل کرده است.

قال: ۱۲- ومنهم ابن حجر فقد صحح سند قصة الرجل الذی جاء إلى قبر النبی ج.

۱۲- ابن حجر: که سند داستان مردی را که بر سر قبر پیامبر جآمد صحیح شمرده است.

جواب: ابن حجر آن را صحیح نشمرده و بلکه گفته سند حدیث تا ابوصالح سمان صحیح است که ابوصالح هم حدیث را از مالک‌ الدار نقل کرده و این اشاره‌ای است به علت و عارضه موجود در سند که علمای متخصص آن را می‌فهمند.

قال: ۱۳- ومنهم القرطبی المفسر.

۱۳- قرطبی مفسر.

جواب: قرطبی قسمتی از داستان آن اعرابی را بازگو کرده و این کار ایشان به معنی باور و عقیده به همه الفاظ منقول در آن حکایت نیست.

به این ترتیب پرده تدلیس کنار زده می‌شود و افترای مؤلف «مفاهیم» بر بسیاری از این بزرگان روشن می‌شود، که انجام چنین کاری شایسته نیست و به مقتضای قواعد علمی مردود است، و لذا هیچ یک از مصنفان قبل از وی چنین کاری نکرده‌اند.

مؤلف در ص ۵۴ می‌گوید: «استغاثة الخلق یوم القیامة بالأنبیاء وآخرهم النبی محمد ج: لیشفع إلى ربه فی أهل الموقف»... الخ.

ثم قال: «فهذا إجماع من الأنبیاء والمرسلین وسائر المؤمنین، وتقریر من رب العالمین، بأنَّ الاستغاثة عند الشدائد بأکابر المقربین من أعظم مفاتیح الفرج ومن موجبات رضى رب العالمین»اه‍.

و مترجم در صفحات ۱۱۱ و ۱۱۲ چنین ترجمه می‌کند: از اینکه در صحرای محشر به حضرت رسول توسل می‌شود جای شک و تردید نیست و ... این واقعه به اجماع رسولان خدا و به اجازه خداوند، می‌رساند که پناه بردن به بزرگان و مقربان درگاه الهی به موقع بروز و حدوث حوادث و شداید از بزرگترین کلید رفع شداید و حصول فرج و شادی است و از طرفی باعث رضامندی خداوند متعال می‌باشد.

می‌گویم: این جسارتی قبیح نسبت به پروردگار جهانیان و انبیاء و رسولان است و اگر بخار چنین جسارتی به ابرها برسد و با آن‌ها ببارد آبشان سمی(زهرى) کشنده خواهد بود، و اگر آن باران بر چشمه‌ها ببارد آن را به آتشی تبدیل می‌کند که زبانه می‌کشد ولی هوی و هوس اینگونه عقل‌ها را تباه ‌کرده و باعث بندگی غیرخدا می‌شود: ﴿ أَفَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ وَأَضَلَّهُ ٱللَّهُ عَلَىٰ عِلۡمٖ [الجاثیة: ۲۳].

«آیا دیدى کسى را که معبود خود را هواى نفس خویش قرار داده (و هر چه خواست از خوب و بد انجام مى‏دهد) و خداوند او را با آگاهى (بر اینکه شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته».

﴿ أَرَءَيۡتَ مَنِ ٱتَّخَذَ إِلَٰهَهُۥ هَوَىٰهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيۡهِ وَكِيلًا٤٣ [الفرقان: ۴۳].

«آیا دیدى کسى را که هواى نفسش را معبود خود برگزیده است؟! آیا تو مى‏توانى‏او را هدایت کنى (یا به دفاع از او برخیزى)؟».

آیا پروردگار دین جاهلی مقرر کرده است؟! آیا انبیاء و رسولان بر (صحت) دین جاهلی اجماع کرده‌اند؟! هوی و هوس چه قبیح است! و با چه روشنی و وضوحی می‌توان جاهلیت را در امواج سطور کتاب مفاهیم ویرانگر دید!

آنچه در قیامت به وقوع می‌پیوستند چنین است که: مخلوقات از پیامبر جمی‌خواهند تا در نزد پروردگار برای انجام قضاوت و رهایی ازموقف (ایستادن در صحرای محشر) شفاعت کند و این مسأله مطابق با قواعد صحیح شفاعت است زیرا از خداوند حیّ و حاضر و قادر شفاعت می‌شود. پس شفاعت در این مسأله به معنی درخواست از حی و حاضر است و این مؤید طلب شفاعت از مردگان و یا تقرب به مردگان از طریق عبادت آن‌ها نیست: ﴿ وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِۚ [یونس: ۱۸].

«آن‌ها غیر از خدا، چیزهایى را مى‏پرستند که نه به آنان زیان مى‏رساند، و نه سودى مى‏بخشد؛ و مى‏گویند: این‌ها شفیعان ما نزد خدا هستند!».

مؤلف در ص ۵۵ گوید:

وفی «الفتاوى الکبرى»: سئل شیخ الإسلام/: هل یجوز التوسل بالنبی جأم لا؟ فأجاب: الحمد لله، أما التوسل بالإیمان به، ومحبته وطاعته والصلاة والسلام علیه، وبدعائه وشفاعته ونحو ذلك من ما هو من أفعاله وأفعال العباد المأمور بها فی حقه، فهو مشروع باتفاق المسلمین [«الفتاوى الکبرى» ج۱، ص ۱۴۰] اه‍.

و مترجم در صفحه ۱۱۳ چنین ترجمه می‌کند: در کتاب «فتوای کبری» شیخ آمده است: از شیخ الاسلام/سؤال شد آیا توسل به حضرت رسول جدرست است یا نه؟ پاسخ داد الحمدلله اما توسل به ایمان به ایشان و محبت و طاعت او و فرستادن صلواه و سلام بر او و به دعا و شفاعت ایشان، خلاصه به آنچه از افعال او و افعال بندگان که از طرف خداوند به آن‌ها امر شده است و در حق پیغمبر نازل گشته است، به اتفاق تمام مسلمانان درست است و اشکالی ندارد «فتاوی کبری – جلد۱، صفحه ۱۴۰».

می‌گویم: مؤلف مفاهیم به هدایتی که برای خودش تعریف کرده دل بسته و خوشحال است و در این نقل قول، مرتکب تحریف و تبدیل شده و آخر کلام شیخ الاسلام را حذف کرده تا این توهم را پیش آورد که شیخ الاسلام توسل به دعا و شفاعت را از زنده ومرده مساوی می‌دانسته. و این تحریفی است از نوع تحریفات قبلی.

شیخ الاسلام در ادامه‌ی همین کلام منقول توسط مؤلف می‌گوید: و صحابهشدر زمان حیات آن حضرت به ایشان توسل می‌جستند، و بعد از فوت ایشان به عباس، عموی پیامبر ج، توسل می‌جستند همچنانکه قبلاً به پیامبر توسل جسته بودند.

این کلام شیخ اجمال قبلی را از بین می‌برد و باید حتما به همراه آن ذکر گردد، شیخ در ادامه می‌گوید که توسل در زمان حیات پیامبر از طریق طلب دعا از ایشان بوده و یا گاهی پیامبر بدون درخواست برای هر یک از اصحاب که می‌خواستند، دعا می‌کردند. و این مطلب صحیح و بی‌اشکال است زیرا پیامبر جزنده بوده و امکان دعا برای آن‌ها را داشته و به تأیید نصوص قطعی می‌توانسته برای کسی که درخواست می‌کرده، دعا کند. ولی بعد از فوت ایشان و انتقال به زندگی در برزخ دیگر امکان دعا و شفاعت برای درخواست کنندگان را ندارند.

و هر دلیلی در این باره نقل شود غیر قابل قبول است، مگر نص صریح که نص صریح دال بر این مطلب هم وجود ندارد، نه در بین نصوح صحیح و نه حسن و نه حتی نصوص ضعیف، مگر نصوصی که بد فهمیده شده باشند. و پیامبر جهمچنانکه در فصل شفاعت از همین کتاب توضیح داده شده به هیچ یک از پیامبران قبل از خود و حتی شهدای احد و افضل آنها، حمزه بن عبدالمطلب، توسل نجسته و استشفاع نکرده‌اند و درخواستی از آنان نداشته، درحالیکه آنان شهید شده‌اند و شهدا نمی‌میرند و بلکه در حیات برزخی به سر می‌برند.

سنت پیامبر جاینگونه است و ما پیروان او هستیم و مبتدعان گمراه پیرو هوی و هوس خویشند.

و هرکس اهل نظر باشد این مطالب برای او بیانگر تفکری است که به اذن پروردگار او را از حسرت خوردن نجات می‌دهد، به شرط اینکه خواهان راه راست، هدایت مستحکم و هدایت آورده شده توسط بهترین مخلوقات باشد.

مؤلف در ص ۵۶ از کتاب مفاهیم می‌گوید: «مما یستفاد من کلام الشیخ ابن تیمیة أنَّ من دعا له رسول الله جصح له أن یتوسل إلى الله بدعائه جله، و قد جاء أنه جقد دعا لأمته، کما ثبت ذلك فی أحادیث کثیرة»اه‍.

ثم قال: «لذا فإنه یصح لکل مسلم أن یتوسل إلى الله سبحانه وتعالی بذلك فیقول: اللهم! إن نبیك محمداً جقد دعا لأمته، وأنا من أفراد هذه الأمة، فأتوسل إلیك بهذا الدعاء أن تغفر لی وأن ترحمنی، إلى آخر ما یرید، فإذا قال ذلك لم یخرج عن الأمر المتفق علیه بین کافة علماء المسلمین»اه‍.

و مترجم در صفحات ۱۱۳، ۱۱۴ و ۱۱۵ چنین ترجمه می‌کند: من می‌گویم از این گفته شیخ دو چیز استنباط می‌شود:

اول - ...

دوم – کسانی که پیامبر برای آن‌ها دعا می‌کند، می‌توانند به واسطه دعای او به خداوند متعال پناه ببرند و آن را وسیله قرار دهند، و در حدیث آمده است که حضرت رسول برای امتش دعا کرده است و در بسیاری از حدیث‌ها این موضوع ثابت شده است.

... پس بنابراین برای هر مسلمان درست است که به درگاه خداوند راز و نیاز نماید و بگوید: خداوندا همان پیغمبرت محمد جبرای امتش دعا کرده و من یکی از افراد امت او هستم به شما پناه می‌آورم و این دعای او را در خدمتت وسیله قرار می‌دهم، مرا مورد مغفرت و مرحمت خود «تا آخر هر چه می‌خواهد بگوید» قرار دهید. هر وقت این کار را انجام دهد از امر متفق علیه بین علما خارج نشده است.

می‌گویم: در چند سطر بالاتر توضیح دادم که توسل به دعای پیامبر جبعد از وفات ایشان بدعت و خروج از فهم سلف صالح در مورد توسل است.

و البته توسل به دعای پیامبر جمقصود مؤلف نبوده و بلکه با این مقدمه چینی درصدد بیان چیز دیگری است که در ادامه به آن تصریح می‌کند: «فإن قال: اللهم! إنی أتوسل إلیك بنبیك محمد ج، فقد فاته التصریح بما ینویه، وبیان ما ینعقد علیه قلبه، وهو مقصود کل مسلم، ومراده لا یخرج عن هذا الحد»اه‍.

و مترجم در صفحه ۱۱۵ چنین ترجمه می‌کند: و اگر چنانچه بگوید: خداوندا! من محمد را وسیله قرر می‌دهم و به آنچه در درون دارد تصریح نکند که منویات قلبش مقصود کل مسلمانان می‌باشد، باز از حد جواز علماء خارج نشده است.

این کلام روشن می‌کند که مقصود مؤلف از بازگویی مطالب قبلی چه بوده است. پس بنگرید به ضعف استدلال و کمی بصیرت مؤلف که چگونه قلوب مسلمانان را به سوی توسل به پیامبر جبعد از وفات آنحضرت می‌کشاند و گمان می‌کند که به آنچه در درون آن‌هاست آگاه است و می‌داند که مراد و مقصود آنان از آن حدی که او گذاشته فراتر نمی‌رود. آیا به تفتیش قلوبشان پرداخته؟! و یا پرده‌داری است که به اسرارشان آگاه است؟!

و البته خود مؤلف از این حد و مرز مورد ادعا پا را فراتر نهاده و به توسل ناجایز رسیده که عبارت است از جواز استغاثه و طلب شفاعت از انبیاء.

جا دارد بپرسیم: چرا چنین دعا کننده‌ای به صراحت دعای خود را نگوید؟!

جواب واضح است: علتِ عدمِ تصریح رسیدن به هدف مورد نظر می‌باشد.

چرا آنان لفظی را که برای دعا صحیح‌تر و بهتر می‌دانند، بر زبان نمی‌آورند در حالی که دعاکننده باید به دنبال بهترین شیوه‌ی دعاء باشد. پس طبیعی است اگر مقصودشان همان است که مؤلف می‌گوید می‌بایست تصریح کنند، ولی چون نیت دیگری دارند و مقصودشان توسل به ذات است، آن را مخفی می‌کنند.

و توسل به ذات بدعت و از وسایل شرک بوده و شخصی که از او یاری، شفاعت و استغاثه طلب می‌شود قادر به برآوردن حاجت نخواهد بود.

و اگر در مردم امروزی تأمل نمایی، خواهی دید که تقریباً همه‌ی کسانی که قائل به جواز توسل به ذات اشخاص هستند، شرک را جایز می‌دانند، مثلاً استغاثه از اموات، درخواست از آنان و طلب شفاعت از آن‌ها را روا می‌دارند و من کتاب‌هایشان را مطالعه کرده و همین گونه یافته‌ام و امیدوارم شما (خواننده گرامی) دارای بصیرت و از رستگاران باشی.

مؤلف در ص ۵۷ می‌گوید: «جاء فی حدیث عن النبی ج: «حیاتی خیر لکم ومماتی خیر لکم، تحدثون ویحدث لکم تعرض أعمالکم علّی، فإن وجدت خیراً حمدت الله، وإن وجدت شراً استغفرت الله لکم». رواه الحافظ إسماعیل القاضی فی «جزء الصلاة على النبی ج، و ذکره الهیثمی فی «مجمع الزوائد»وصححه.

و هذا صریح بأنه جیستغفر للأمة فی برزخه، والاستغفار دعاء، والأمة تنتفع بذلک». اه‍ کلام صاحب المفاهیم.

و مترجم در صفحه ۱۱۵ چنین ترجمه می‌کند: چون در حدیث آمده است که پیغمبر جفرموده است: «هم حیات و هم مماتم برای شما خیر و برکت است، در قید حیات شما صحبت می‌کنید و من هم برای شما صحبت می‌کنم، و در حال مماتم اعمال و کردار شما را به من نشان می‌دهند اگر آن‌ها خیر و نیک بودند حمد خداوند را بجای می‌آورم و اگر شر و بد بودند از خداوند برای شما طلب مغفرت می‌نمایم» اسماعیل حافظ در بحث صلاه بر پیغمبر و هیثمی در کتاب مجمع الزواید روایت کرده‌اند و حدیث صحیح می‌باشد که در آینده هم می‌آید.

و این حدیث صراحت دارد که حضرت رسول جدر برزخ برای امتش استغفار می‌نماید، و استغفار، خودش دعا می‌باشد که برای امت منفعت دارد.

می‌گویم: این کلام از چند جهت قابل بررسی است.

۱- این حدیث مورد نظر را اسماعیل قاضی در «جزء الصلاه علی النبی» (ص ۳۶) به صورت مرسل نقل کرده و می‌گوید: سلیمان بن حرب از حماد بن زید از غالب قطان از بکر بن عبدالله مزنی از رسول اکرم جروایت می‌کند که فرمودند: ... .

و سپس اسماعیل قاضی حدیث را با الفاظ دیگری ذکر می‌کند که مؤلف مفاهیم گمان کرده با این الفاظِ مورد استناد او، آن را ذکر کرده است و بکر بن عبدالله مزنی از تابعینی است که ثقه می‌باشند و در سال ۱۰۶ وفات یافت. بنابراین روایت ایشان از پیامبر جمرسل [۴۰]است و حدیث مرسل در نزد محدثان مورد قبول نیست.

مؤلف گفته: هیثمی این حدیث را در «مجمع الزواید» ذکر و صحیح شمرده یعنی هیثمی روایت بزار را ذکر کرده که بعداً در مورد آن توضیح می‌دهیم. و باز به نقل از هیثمی گفته: رجالی که حدیث را روایت کرده‌اند راویان احادیث صحیح‌اند.

ولی این گفته بیانگر صحت حدیث نیست بنابراین با استدلال به این گفته نمی‌توان گفت: این حدیث را صحیح شمرده است همچنانکه مؤلف مفاهیم چنین جسارتی نموده است، زیرا گفتن عبارت «رجال راوی این حدیث راوی احادیث صحیح می‌باشند به معنی توثیق آن رجال است و اینکه احادیث صحیحی از آن‌ها روایت شده و هرگز به معنی صحیح بودن سند و یا صحیح بودن حدیث نیست و صحت سند نیازمند اثبات اتصال سند و عدم انقطاع و عدم وجود مدلس در سند می‌باشد. مثلاً اگر حدیثی با این سند نقل شود که: احمد بن حنبل از سفیان ثوری از ابن مسیب از ابوبکر صدیق نقل شود می‌توان گفت همه‌ی رجال آن از حافظ‌ترین راویانند و این به معنی صحت سند نیست زیرا سند مذکور بین همه‌ی راویان منقطع است، یعنی بین هر دو نفر از این راویان یک راوی محذوف است زیرا نه احمد سفیان را دیده، و نه سفیان ابن مسیب را، و نه او، ابوبکر را.

و صحت حدیث ملازم اثبات صحت سند نیست، بلکه بین این دو مراتبی از ضعف و صحت وجود دارد که علماء و اهل نظر بر آن واقفند و چه بسا حدیث صحیحی که شاذ [۴۱]و یا غلط و یا معلل [۴۲]است.

و تعریف علماء از حدیث صحیح دو شرط دارد: صحت سند و عدم شذوذ و علّت و هر حدیثی که هر دوی این ویژگی‌ها را نداشته باشد صحیح نامیده نمی‌شود.

به این ترتیب روشن می‌گردد که مؤلف مفاهیم مطالب تحریف شده‌ای را به هیثمی نسبت داده که ایشان نگفته‌اند.

مثل همین مطلب را مؤلف در ص ۱۷۲ کتابش به نقل از عراقی آورده که عراقی گوید: سند آن جید است.

۲- این حدیث را بزار در «المسند» (۱/۳۹۷ زوائد مسند) نقل کرده که: یوسف بن موسی از عبدالمجید بن عبدالعزیز بن أبی رواد از سفیان از عبدالله بن سائب از زاذان از عبدالله از پیامبر جروایت کرده است که فرمودند: «خداوند ملائکه‌ای دارد که می‌گردند و سلام امت من را به من می‌رسانند» و می‌افزاید: پیامبر جفرمودند: «حیات من برای شما خوب و ...».

بزار گوید: این حدیث از عبدالله جز با این سند نقل نشده است.

و در این سند عبدالمجید بن ابی رواد وجود دارد که روایات این شخص – به تنهایی - مورد قبول محدثان نیست، و به همین دلیل حافظ عراقی، استاد و شیخ هیثمی می‌گوید: رجال این سند رجالی هستند که در کتب صحیح آمده‌اند ولی عبدالمجید بن ابی‌رواد را بعضی تضعیف کرده‌اند، اگرچه مسلم، نسائی و ابن معین از او روایت کرده باشند و مسلم او را توثیق کرده باشد. و این زیاده‌ی «حیات من برای شما خوب و ...» را عبدالمجید به تنهایی روایت کرده است ولی آغاز حدیث را که «خداوند ملائکه‌ای ...» از سفیان از عبدالله بن سائب روایت شده و راویان همه بر نقل این مقدار از سفیان متفقند، ولی عبدالمجید آن قسمت زیاده را به تنهایی نقل کرده که براساس تحقیق شاذ و ضعیف می‌باشد.

۳- اگر صحت این حدیث ثابت هم بشود باز مؤید ادعای مؤلف مفاهیم نیست و جواز توسل به عموم استغفار پیامبر جبرای امتش نمی‌باشد. زیرا دعای پیامبرجبه هنگام حیات بلیغ‌تر و برای توسل به آن مناسب‌تر است از استغفار آن حضرت بعد از وفاتشان – در صورت ثبوت – و این دعا و درخواست ایشان به هنگام حیات از نظر شایستگی برای توسل به آن، از استغفار ایشان بعد از وفات کمتر نیست، ولی این عمل در زمان حیاتشان مشروع و مجاز نبوده، و لذا ایجاد و احداث آن بدعت است.

و هیچ یک از مردمان بهترین قرون [قرون اولیه اسلام] و کسانی که بعد از آن‌ها آمده‌اند چنین کاری نکرده‌اند و به چنین توسلی روی نیاورده‌اند که عاشقان بدعت و هجر کنندگان سنت اختراع کرده‌اند.

می‌گویم: مؤلف مفاهیم طبق عادت خودش به کمترین و بی‌ربط‌ترین شبهه تمسک کرده و در اواخر کتابش (ص ۱۷۳) درباره‌ی این حدیث می‌گوید: «حدیث صحیحی است که طعنی بر آن وارد نیست.

و این دروغ محض و یا نشانه‌ی کمی علم است.

مؤلف گوید: «وهو یدل علی أن النبی جیعلم أعمالنا بعرضها علیه، ویستغفر الله لنا علی ما فعلنا من سیء وقبیح، وإذا کان کذلك فإنه یجوز لنا أن نتوسل به إلی الله ونستشفع به لدیه، لأنه یعلم بذلك فیشفع فینا ویدعو لنا...»اه‍.

متأسفانه ترجمه این عبارت در متن فارسی تصحیح المفاهیم یافت نشد.

معنی عبارت: و این [حدیث] دلالت می‌کند بر اینکه پیامبر جاز طریق عرضه‌ی اعمال به ایشان از اعمال ما مطلع می‌شود و از خداوند به خاطر اعمال بد و قبیح بر ایمان استغفار می‌نماید. و مادام که اینگونه است، پس جایز است برای [تقرب] به خدا به پیامبر توسل کرده و در محضر خدا از آن حضرت استشفاع کنیم زیرا آن حضرت به این [استشفاع و توسل ما] مطلع بوده و برای ما شفاعت و دعا می‌کند... .

می‌گویم: این حدیث بیانگر عرضه اعمال ما به پیامبر است و مؤلف برای جواز طلب شفاعت به همین عرضه‌ی اعمال استدلال می‌کند، چه فهمی است که ۱۴ قرن امت به آن نرسیده تا اینکه این مبتدعان ظهور کردند و به آن پی بردند.

عرضه‌ی اعمال بر پیامبر چیزی است و تجویز طلب شفاعت چیز دیگری و بی‌ربط با اولی. و اگر اعمال ما بر او عرضه شود از کارهای شرک آمیز ما راضی نخواهد شد از جمله: طلب شفاعت از مردگان، زیرا برای مشرکی که از مردگان یاری می‌طلبد هرگز نباید استغفار کرد، همچنانکه خداوند متعال می‌فرماید: ﴿ مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَن يَسۡتَغۡفِرُواْ لِلۡمُشۡرِكِينَ وَلَوۡ كَانُوٓاْ أُوْلِي قُرۡبَىٰ مِنۢ بَعۡدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمۡ أَنَّهُمۡ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَحِيمِ١١٣ [التوبة: ۱۱۳].

«براى پیامبر و مؤمنان، شایسته نبود که براى مشرکان (از خداوند) طلب آمرزش کنند، هر چند از نزدیکانشان باشند؛ (آنهم) پس از آنکه بر آن‌ها روشن شد که این گروه، اهل دوزخند».

طلب شفاعت از مردگان کاری بد و ارتکاب شرک می‌باشد. و پیامبر جبرای کسی که دینش را ترک و از هوی و هوس پیروی نموده و مشرک شده استغفار نمی‌کند.

استغفار و شفاعت پیامبر جدر دنیا به هنگام حیات، و در آخرت خواهد بود و نه در دوران برزخ، که مشرک از هیچ‌کدام از انواع شفاعت‌های پیامبر جبهره‌ای نمی‌برد.

پس هرکس بعد از وفات آن حضرت از او شفاعت بخواهد، شفاعت آن حضرت در آخرت را از دست داده است.

و این گفتار مؤلف مفاهیم نیز ناپسند است که به مقام نبوت تعدی کرده و با حالت جزم و یقیین می‌گوید: بنابراین پیامبر برای ما شفاعت و دعا می‌کند.

و از آنجا که شفاعت حق اختصاصی خداست و تنها از او طلب می‌شود این گفتار بسیار قبیح مؤلف که می‌گوید: پس جایز است از پیامبر جبعد از وفاتشان شفاعت خواست. بلکه باید مانند افراد مخلص دعا کرد که: پروردگارا! محمد جرا برای ما شفیع بگردان.

مؤلف در ص ۶۱ عنوانی جدید می‌گشاید: «الشیخ الامام محمد بن عبدالوهاب لا ینکر التوسل» [۴۳].

می‌گویم: اینکه محمد بن عبدالوهاب را با شیخ و امام آراسته‌ای از دو حال خارج نیست. یا به فضل، إصلاح و جهاد ایشان در امر تجدید دین اسلام اعتراف کرده‌ای، و یا اینکه مرادت کاربرد اصطلاحی و عرفی [۴۴]این دو وصف بوده است.

اگر معنی اول مورد نظرت بوده پس باید این را هم بدانی که شیخ دعوتش را برای محاربه انواع شرک خفی و جلی (=آشکار) و شرک اکبر و أصغر برپا کرد.

و با وسایل شرک که به شرک منجر می‌شوند و خدا و رسولش جآن را تحریم کرده‌اند، مبارزه کرد، و هرکس در کتاب «التوحید» ایشان تأمل کند می‌بیند که پیرامون همین محور می‌چرخد و چراغی است بر صراط مستقیم.

و شیخ/برای بازگرداندن مردم به دینی که محمد جآورده بود مجاهده کرد و نیز در جهت اثبات شرک بودن بعضی از اعمالی که برخی از مردمان هم عصر وی و منتسب به اسلام زحمت‌ها کشید. بسیاری از مردم معاصر وی قبور را می‌پرستیدند ومردگان را به صورتی مستقل از خدا می‌خواندند و آن‌ها را در دعا شریک خدا قرار می‌دادند تا برایشان در نزد خدا شفاعت کنند و تقرب بر ایشان حاصل سازند، مصیبت‌ها را دفع و بلاها را رفع گردانند. و خداوند درباره‌ی امثال اینان فرموده: ﴿ وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ [الزمر: ۳].

«و آن‌ها که غیر خدا را اولیاى خود قرار دادند و دلیلشان این بود که: این‌ها را نمى‏پرستیم مگر بخاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند».

همین افراد انواع قربانی را تقدیم قبور کرده و انواع عباداتی را جز برای خدا روا نیست، در برابر قبور انجام می‌دهند و خضوع و خشوعشان بر سر مزارها بیشتر از خضوعشان در مساجد است. از اموات کمک خواسته و از آن‌ها خوف داشته و آن‌ها را بیشتر از خدا دوست دارند، و تقربشان به آن‌ها بیش از تقرب به خدا بوده، و بلکه پروردگار و یاد او را فراموش کرده‌اند و گرایش‌های الحادی مثل تفکر وحدت وجودی و بزرگتر دانستن اولیاء نسبت به انبیاء در بین آن‌ها رواج یافته است، و یکی از پیشگامشان می‌گوید:

مقام النبوة فی برزخ
فویق الرسول ودون الولی

در برزخ مقام نبوت کمی بالاتر از رسالت، و پایین‌تر از ولایت است.

و این جزئی از مسایل شرک آمیزی بود که شیخ در این سرزمین می‌دید، بنابراین با توکل بر خدا و پیروی از سنت رسول گرامی جحتی در سیره‌ی جهادی ایشان مجاهده را شروع کرده و خداوند او را نصرت و عزت بخشید و تمکین داد.

و این واقعیتی که از آن صحبت کردیم در اکثر سرزمین‌های اسلامی به چشم می‌خورد و لازم است این اسباب دخول به کفر را به آن‌ها گوشزد کرد و برایشان توضیح دهیم و سپس با انواع جهاد: جهاد با دست، جهاد با زبان و جهاد با قلب با آنان مبارزه کنیم، ولی مردم، جز اندکی، به خواب غفلت فرو رفته و زمین‌گیر شده‌اند.

همه تلاش‌های شیخ صرف محاربه و تغییر این انواع از شرک‌های مذکور و هدایت مردم گردید.

باید به این مطلب نیز اشاره کرد که شیخ دعوتگری با حکمت و اهل تدبیر بود و زمانی که می‌دید مخاطبش به انواع شرک آلوده است او را از بدعت و وسایل شرک نهی نمی‌کرد، زیرا می‌دید که شرک در بین مردم ریشه دوانده است، بلکه در مرحله‌ی اول به تبیین شرک پرداخت و سپس بعد از استقرار اسلام در قلب بندگان به مجاهده با شرک اکبر پرداخت، زیرا چنین اشخاصی از وسایل شرک تنفر پیدا می‌کنند چون هر انسان عاقلی چنانچه از چیزی تنفر پیدا کرد از راه‌ها و وسایل مرتبط با آن چیز نیز متنفر می‌شود.

همچنانکه شاعر گوید:

إنَّ السلامة من سلمی وجارتها
أن لا تحل علی حال بوادیها

راه در امان ماندن از سلمی و همسایگی‌‌اش در این است که به هیچ وجه به کوی او نروی.

این شاعر قدیمی نیز به این حقیقت پی برده و عقلاء بر آن واقفند و شریعت نیز آن را وضع و اسم آن را قاعده‌ی «سد ذرایع» نامیده است.

مؤلف «مفاهیم» به عنوان چکیده‌ی مباحثش در باب توسل، در ص ۷۳ کتابش می‌گوید: «إنَّ التوسل: لیس مقصوراً على تلك الدائرة الضیقة التی یظنها المتعنتون».

و مترجم در صفحه ۱۴۱ چنین ترجمه می‌کند: و این درخواست از خداوند، منحصر در این دایرۀ تنگ که مقرضان [مغرضان] خود را در آن محاصره کرده‌اند نمی‌باشد.

می‌گویم: مؤلف کلامی گفته که هر صاحب قلب سلیمی از آن می‌گریزد، قلب سلیمی که از محبت و اجلال خداوند مملو شده و با پرداختن به آن از غیر خدا دور مانده است. و کسی که ذکر غیر خدا همانند ذکر خدا او را مشغول کرده و یا خدا را به صورت کلی فراموش کرده و در نتیجه خدا او را از خودش غافل ساخته به چنین کلامی اُنس دارد. چه کلامی است که اگر با آب دریا مخلوط شود آن را آلوده می‌سازد، و اگر بر زمین‌های کشاورزی جاری شود زندگی مردم را تباه می‌سازد!

آیا توسل به اسماء و صفات خدا دایره‌ی کوچک و تنگ است؟! آیا اسمائی که غیر قابل شمارش‌‌اند برای توسل دایره‌شان کوچک است؟! آیا صفات والای خدا و افعال حکیمانه او دایره‌شان کوچک است؟ «سبحان الله ولا حول ولا قوة إلاَّ بالله».

ای مؤلف مفاهیم! اگر با توسل به اسماء الهی او را بخوانی عمر تو و همراهانت به پایان می‌رسد ولی شما به نهایت و آخر این راه نخواهید رسید و نمی‌توانید آن را شمارش کنید.

ای مؤلف مفاهیم! اگر شبانه‌روز و بطور مداوم به اسمای والای خداوند توسل بجویی، عمر پایان می‌یابند ولی آن‌ها تمام نمی‌شوند.

ای مؤلف مفاهیم! اسمای خدا نود و نه تاست که هرکس آن‌ها را بر شمارد وارد بهشت می‌شود، و اگر آن‌ها را مفرد به دعا بخوانی و سپس به صورت مرکب دوتایی، سه تایی و ... بخوانی تعدد آن به اندازه‌ای زیاد خواهد بود که اگر تمام خلایق آن را بدون تکرار بخوانند نمی‌توانند به پایانش برسانند.

ای مؤلف مفاهیم! تو را از گفتن چنین کلامی که بدن را به لرزه می‌اندازد هشدار می‌دهم، باید به سوی خدا بازگردی و از این گفتار و از پیامدهای شرک‌آمیز و بدعت گونه‌ی آن توبه کنی.

پروردگارا! ما برائت خود را اعلام می‌کنیم از گفته‌ی کسانی که می‌گویند: توسل به اسامی و صفات والای خداوند دایره کوچک و محدودی است. خداوندا! برائتمان را قبول بفرما و از اسماء و آثار صفات خود چنان به ما بیاموز که قلوبمان را تقویت، و ما را به راه راست هدایت کند.

[۳۱] ترجمه‌ی «مظلم» یعنى تارک می‌باشد. [۳۲] ترجمه‌ی: «لیس بشیء». [۳۳] ترجمه‌ی: «حدیثه لیس بقائم». [۳۴] مراد ابن تیمیه از سندی دیگر، طریق وازع بن نافع عقیلی از ابوسلمه بن عبدالرحمن از جابر از بلال می‌باشد. ابن حجر درباره این حدیث می‌گوید: حدیثی کاملاً بی‌اساس و واهی است. تخریج حدیث را قبلاً بیان کردیم و برای اطلاع بیشتر، ر. ک: مجله «کلیه اصول الدین بالریاض»، شماره ۴. [۳۵] ذبیح به معنی مذبوح و سربریده، به عقیده‌ی یهود ابراهیم خواست فرزندش اسحاق را سر ببرد و قربانی کند. مترجم. [۳۶] در «السنن»، نکری آمده و نه بکری. [۳۷] به معنی: شتران چاق شدند تا جایی که از فربه‌ای دریده شدند و لذا آن سال را «عام الفتق = سال فراخی» نامیدند. [۳۸] ذات انواط: یعنی دارای آویزه، و درختی را گویند که شاخه‌های زیادی برای آویزان کردن وسایل دارد. مشرکان در زیر چنین درختی نشسته بودند و وسایلشان را آویزان کرده بودند که صحابه دیدند و گفتند ... . مترجم. [۳۹] اسامی بزرگانی که توسل نموده‌اند. [۴۰] مرسل یعنی روایت تابعی از پیامبر جو حذف صحابه‌ای که آن را روایت کرده است. مترجم. [۴۱] شاذ: یعنی مخالف نصی قوی‌تر از خودش باشد. مترجم. [۴۲] معلل: یعنی علت و عارضه‌ای که در حدیث وجود دارد ولی در ظاهر آن نمایان نیست و جز با تتبع و مهارت فراوان نمی‌توان به آن پی برد. مترجم. [۴۳] معنی: امام شیخ محمد بن عبدالوهاب توسل را انکار نمی‌کند. [۴۴] ترجمه‌ی عبارت: وإما أن تکون عنیت بها وضعها اللغوی.