چگونه شرک وارد جامعهی اسلامی شد؟
با بعثت پیامبر جبندگی بتها و پرستش آنها با همهی انواع خودش برچیده شده و عقول از پستی آن رهایی یافتند و بعد از اینکه [مدتی] گرفتار لجن شرک بودند، به توحید ارتفاء یافته و قلوب عرب و غیر عرب متوجه خدای یگانه شد و تفکر شرک برچیده شد، و فرقی نمیکرد که این شریک، پیامبر باشد و یا ملائکهی مقرب، و خداوند به این طریق امر [هدایت] خود را اتمام و دینش را کامل گردانده و «کلمه الله» را بر کرسی نشاند.
مسلمانان قـرون و نسلهایی را همین گونـه سپری کردند تا اینکه باطنیهای خبیث - امثال اسماعیلیه و حرکتهایی که از آن منشعب شدند مثل قرامطه، اخوان الصفا، فاطمیها و دروز و ..] پدید آمدند که همه اَشکال مختلف عقیده و تفکری واحد بودند.
این جنبش از قدیم به تقدیس اهل بیت پیامبر اکرم جپرداخته بودند و آن را تبدیل به یک شعار کرده و قائل بودند: سلسلهی امامت در سلالهی اسماعیل بن جعفر قرار دارد و در تقدیس آل بیت مشهور بوده و دولت فاطمیه نتیجهی همین جنبش باطنیها بود.
بنابراین در قرون اولیه مظاهر شرک در بین مسلمانان، آنگونه که مشرکان عرب صالحان و انبیاء را واسطه و شفیع در نزد خدا میدانستند، دیده نمیشد، و حتی اسماعیلیه معتقدات خود را به صورت سرّی گسترش میدادند و جهال، این دعوت [و این معتقدات] را پسندیدند، زیرا باعث رفع مسؤولیت و تکالیف شرعی میشد و توجه به قبور و بر پا کردن مزارها و مشهدها و دعا کردن در نزد مقابر از همین جا نشأت گرفت، ... تا اینکه شیطان کاری کرد که مردگان را شفیع خود بدانند، سپس کاری کرد از خود مردگان دعا و طلب کنند، و بعد کار به جایی کشیده شد که معتقد بودند مردهی مدفون تصرفاتی در هستی دارد، و این کار به تدریج از آغاز آن تا دو قرن به اوج خود رسید.
و قدیمیترین شخص و گروهی که مسلمانان را در مورد اعتقاد به ارواح و قبور به دین جاهلیت فرا خواندند - تا آنجا که بنده مطلع هستم - اسماعیلیها و خصوصاً اخوان الصفا بودند که به صورت یک گروه سرّی و مخفیانه عقایدشان را گسترش میدادند، و حتی پنجاه رسالهشان در خفای کامل [ترویج میشد] تا جاییکه مؤلف و نویسنده آنها تقریباً نامعلوم است، اگرچه در مورد آنان ظن و گمانهایی برده میشود.
سپس در تقدیس قبور اهل بیت، موسویهای ملقب به اثنی عشری از آنها تبعیت کرده و در مورد زیارت مَشاهِد و چگونگی زیارت و دعا خواندن بر سر قبور تصانیفی تدوین نمودند، و تصانیف خود را با سندهای باطل و ساختگی به ائمهی اهل بیتشنسبت دادند.
و بنده کتاب «الزیارات الکامله»، تألیف ابن قولویه [۴۷]را مطالعه کرده و مطالب زیادی از این قبیل را در آن مشاهده نمودهام، و این کتاب به چاپ هم رسیده است.
هرکس میراث اسماعیلیها و جنبش اخوان الصفا را مطالعه کند به آنچه گفتیم، بر میخورد، بنابراین حادثهی عظیمی بوده و قبل از آنها مردم قبور و مردگان مدفون در آنها را شفیع و واسطه نمیگرفتند، ولی با غلبهی جهل بر مردم – قبل از ظهور دولت فاطمی – بعضی از مردم دچار این فتنه شدند، و با ظهور دولت فاطمی مزارهایی بر پا و عقاید سرّی قبلی منتشر گردید.
در رسالهی چهل و دوم از مجموعه رسایل اخوان الصفا مطلبی آمده که این مسأله را روشن کرده و برهانی است بر این مسأله: مؤلف رساله در (۴/۱۹-۲۱) میگوید:
(این به آن خاطر بود که قوم جاهلی که پیامبر جبه سوی آنان مبعوث شده بود بت میپرستیدند و معتقد بودند که با تعظیم بتها و سجود و انقیاد در برابرشان به خداوند تقرب حاصل میکنند در حالی که بتها، اجسام بیزبانی بودند که نه توان نطق داشتند، و نه قدرت احساس و تشخیص، و نه صورت و نه حرکت، و لذا خداوند رسولی را به سوی آنان فرستاد تا آنها را به چیزی راهنمایی کند که از این آیین هدایت یافتهتر، استوارتر و برای تبعیت شایستهتر باشد.
ولی پیامبران†اگرچه بشرند ولی زنده و ناطق بوده و از علماء متمایز و با نفوس پاک خود به شکل [و سرشت] ملائکه در آمدهاند و خدا را آنگونه که شایسته و حق معرفت اوست، میشناسند، بنابراین تقرب به خدا از طریق انبیاء و توسل به آنان شایستهتر و به هدایت نزدیکتر و انبیاء به اینکار محقّترند از بتهایی که گنگ بوده، نمیشنوند و نمیبینند و قادر بر رفع ضرر نیستند.
سپس بدان که ما در اینجا شروع و نقطهی آغازین پرستش بتها را بازگو میکنیم: شروع پرستش بتها توسط امتها از پرستش ستارگان شروع شد و شروع پرستش ستارگان از بندگی ملائکه، و علت پرستش ملائکه تقرب به خداوند از طریق آنان و توسل به آنها بود.
و مبدأ این کار زمانی بود که حکمای اولیه با پاکی نفوس خود و صفای عقولشان دریافتند که جهان صانع حکیمی دارد، و این توفیق نتیجهی تأمل در مصنوعات عجیب و تفکر در مخلوقات اعجاب برانگیز و توجه به این مخلوقات و بررسی آنها بود. با تحقق این هویت در درونشان به وحدانیت او اقرار کرده و او را به ربوبیت برگزیدند و پی بردند که [این خداوند] ملائکهای دارد که برگزیدهی سایر مخلوقات و بندگان ناب اویند. به همین دلیل درصدد تقرب به خدا در آمده و به ملائکه توسل کرده و با تعظیم آنها جویای تقرب به خدا شدند، همچنانکه انسانهای روی زمین همین کار را میکنند و با توسل به نزدیکترین کسان پادشاه به او تقرب حاصل میکنند، بعضی از مردم از طریق توسل به اقارب، ندیمان، وزیران، کاتبان، فرماندهان و خواص پادشاه به او نزدیک میشوند، و برای تقرب به هرکس از نزدیکان پادشاه که برایشان ممکن باشد، توسل میکنند... .
به همین ترتیب حکماء و اهل دیانات و کسانی که خدا را شناخته، به او ایمان آورده و به وجودش اقرار کرده بودند، همین کار را کرده و درصدد تقرب و نزدیکی برآمدند، و هر یک به اندازهی قدرت و توان خود و تا آنجا که اجتهادش یاری میکرد و در نفسش نقش بسته بود، به دنبال تقرب بودند.
وقتی این حکماء و خداپرستانِ خداشناس رفتند و نسلشان منقرض شد قومی دیگر جانشین آنها گردید که در علم و معرفت به پای آنها نمیرسیدند و فلسفهی [این نوع] دینداری را نمیدانستند و دوست داشتند به سیرهی آنها اقتدا کنند و لذا بتهایی به شکل و صورت آنها ساخته و مجسمههایی را تراشیدند، درست مثل همان کاری که نصاری در معابدشان کردند و اشکال و مجسمههایی را از مسیح و روح القدس و جبرائیل و مریم †ساخته و به علاوه اَشکالی از تصرفات عیسی را به تصویر کشیدند تا به این طریق یاد و خاطرهی او و تصرفاتش را زنده نگه دارند.
سپس اخوان الصفای باطنی میگوید:
فصل:
سپس، ای برادر! بدان که بعضی از مردم از طریق انبیاء و رسولان و ائمه و اوصیای آنان و یا از طریق اولیای الهی و صالحان و یا ملائکه مقرب و تعظیم این بزرگان و مساجدشان و بزرگداشت مشاهد آنان و اقتداء به آنها و افعالشان به خدا تقرب میجویند و میخواهند از طریق عمل به سفارشات و سنتهای این بزرگان به اندازهی قدرت و توان خود و تا آنجا که برایشان ممکن بوده و اجتهادشان برسد و در نفوسشان نقش ببندد، تقرب حاصل کنند. ولی کسی که خداوند را آنگونه که شایسته است بشناسد به غیر از [اعمال] خود به کس دیگری توسل نمیکنند، و این درجهی عارفانی است که اولیای خدا هستند.
ولی کسی که فهم و معرفت و حقیقتش قاصر باشد، راهی جز انبیاء برای رسیدن به خدا را ندارد، و کسی که فهم و معرفتش از درک انبیاء نیز قاصر باشد راهی جز امامان جانشین و اوصیای پیامبران برای رسیدن به خدا را ندارد و تنها از طریق پایبندی به آداب و رسوم آنان و رفتن به مساجد و مشاهدشان و دعا و نماز و روزه، استغفار و طلب مغفرت و رحمت در نزد قبورشان و در نزد مجسمههایی از بت و صنم و امثال آن که به شکل آنها ساخته شدهاند تا یادآور نشانهها و و احوال آنها باشند، جز از این طریق نمیتوانند به خداوند تقرب و نزدیکی حاصل کنند.
سپس، بدان که در هر حال کسی که چیزی را عبادت و از طریق شخصی به خداوند تقرب میجوید حالش بهتر است از کسی که هیچ دینی ندارد و هیچ تقربی حاصل نمیکند...) پایان کلام مؤلف رسالهای از رسایل اخوان الصفا.
این جماعات باطنی در اول قرن سوم ظهور کرده و در قرن چهارم رسایلی برای تثبیت مذهب خود نوشته و در بین مردم منتشر کردند. و در خفای کامل افکار [مردم جاهل] را در حماقت فرو بردند، و البته علمای اعلام این مطالب را انکار و رد کرده و صاحبان آن را تکفیر نمودند، همچنانکه ابن عقیل مؤلف «الفنون» و از علمای قرن پنجم یعنی معاصر با انتشار این مذاهب – بعد از سر کار آمدن دولت فاطمی – میگوید: «وقتی تکالیف بر جاهلان و فرومایگان سخت شد از حدود شریعت منحرف شده و به تعظیم حدودی پرداختند که خود آن را برای خود وضع کرده بودند و با این کار از تحت فرمانروایی غیر خود رهایی یافته و کار برایشان سهل شده و به نظر من این اشخاص به [حدود شریعت] کافر شدهاند و به کارهای [خلاف توحیدی روی آوردهاند] از جمله: تعظیم قبور، درخواست طلب نیاز از مرده و نوشتن تمیمه در آنجا [که ای مولای من! این کار و آن کار را برایم بکن]، و یا مثل بندگان لات و عزی لباسهایشان را – به منظور تبرک – بر روی درخت [خاصی] میانداختند و ...» .
فصل:
مؤلف مفاهیم در ص ۲۶ عنوان «الواسطه الشرکیه» را گشوده و بعد از ذکر آیه ﴿ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ ﴾[الزمر: ۳]. میگوید:
«هذه الآیة صریحة فی الإِنکار على المشرکین عبادتهم للأصنام واتخاذها آلهة من دونه تعالى، وإشراکهم إیاها فی دعوى الربوبیة على أنَّ عبادتهم لهم تقربهم إلى الله زلفى. فکفرهم وشرکهم من حیث عبادتهم لها ومن حیث اعتقادهم أنها أرباب من دون الله. وهنا مهمة لابد من بیانها وهی أنَّ هذه الآیة تشهد بأنَّ أولئك المشرکین ما کانوا جادّین فیما یحکی ربنا عنهم»۱.هـ.
و مترجم در صفحه ۶۳ چنین ترجمه میکند:
... و استدلال به این آیه در جای خود قرار نگرفته است، چون آیه شریفه صراحت دارد که درباره اعتراض و انکار بر کافران است، که برای بتها عبادت میکنند نه برای خدا، و در دعوی ربوبیت بتها را شریک خدا میدانند، عبادت بتها را تقرب و نزدیکی به خدا میدانند، پس کفر آنان از آنجاست که برای این بتها عبادت میکنند و معتقد هستند ارباب واقعی آنها هستند نه خداوند.
در اینجا یک نکته بسیار مهم موجود است که لازم است توضیح داده شود و آن [این] است که این آیه شهادت میدهد که آن دسته از مشرکان در این گفتار راستگو نبودند و اعتقادشان نزدیکی به خداوند نبود تا مجوز عبادت برای بتها باشد... .
میگویم: این کلام محتوی دو مسأله است:
اول: کفار و مشرکان عرب معتقد بودند که بتهایشان «ارباب من دون الله» بوده و خلق میکنند و رزق میدهند و این مطلب مخالف صریح قرآن است و به عنوان مثال در همان آیهی مورد استشهاد خلاف این مطلب گفته شده است.
دوم: اینکه خداوند از آنها نقل کرده که میگفتند: ﴿ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ ﴾[الزمر: ۳] مشرکان این سخن را با جدیت و حقیقت نمیگفتند و این از اقوال عجیب و نوآوریهای غریبی است که مؤلف مفاهیم در گفتن آن از دیگران پیشی گرفته و از آن اسلحهای [برای دفاع از عقیدهاش] ساخته است.
خداوند قولی را از مشرکان نقل و حکمی را بر آن مترتب ساخته ولی مؤلف مفاهیم گوید: آنها در گفتن آن سخنی جدی نبوده و خلاف حقیقت را گفتهاند، انگار خداوند نفهمیده که اینها حقیقت را نمیگویند، آیا خداوند سخن یاوه حکایت میکند؟ در حالی که خود میفرماید: ﴿ إِنَّهُۥ لَقَوۡلٞ فَصۡلٞ١٣ وَمَا هُوَ بِٱلۡهَزۡلِ١٤ ﴾[الطارق: ۱۳-۱۴]. «که این (قرآن) سخنی است که حق را از باطل جدا میکند. و هرگز شوخی نیست».
و عباراتش در این مسأله به گونهای است که حتی طالب علم از گفتن آن خودداری میکند و بلکه کسی آن را نمیگوید مگر اینکه در قلبش فتنه و کجی و شرک و بدعت ریشه دوانده باشد.
خداوند میفرماید: ﴿ أَلَا لِلَّهِ ٱلدِّينُ ٱلۡخَالِصُۚ وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ إِنَّ ٱللَّهَ يَحۡكُمُ بَيۡنَهُمۡ فِي مَا هُمۡ فِيهِ يَخۡتَلِفُونَۗ إِنَّ ٱللَّهَ لَا يَهۡدِي مَنۡ هُوَ كَٰذِبٞ كَفَّارٞ٣ ﴾[الزمر: ۳].
«آگاه باشید که دین خالص از آن خداست، و آنها که غیر خدا را اولیاى خود قرار دادند و دلیلشان این بود که: اینها را نمىپرستیم مگر بخاطر اینکه ما را به خداوند نزدیک کنند، خداوند روز قیامت میان آنان در آنچه اختلاف داشتند داورى مىکند؛ خداوند آن کس را که دروغگو و کفرانکننده است هرگز هدایت نمىکند».
آیا همهی این آیه به خاطر گفتهای غیرجدی نازل شده است؟! خداوند از این افترای محض مبرا و پاک است، و این افترایی است که مخالف اقوال جمیع علماء بوده و تا به حال هیچ مفسری چنین سخنی را نگفته است.
فخر رازی در تفسیرش (۲۶/۲۴۱) میگوید: «بدان که ضمیر عبارت: ﴿ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ ﴾به اشیائی برمیگردد که مورد عبادت قرار میگشتند و دو قسم بودند: عقلاء و غیرعقلاء.
معبودان صاحب عقل: مثل مسیح، عزیر، و ملائکه که توسط اقوامی عبادت میشدند، و عبادت ماه و خورشید و ستاره توسط بعضی از مردم که آنها را زندهی عاقل و ناطق [۴۸]میدانستند.
و اشیائی که با وجود عدم اتصافشان به حیات و عقل مورد عبادت قرار میگرفتند، بتها بودند.
بعد از روشن شدن این مطلب باید گفت: کلامی که از کفار نقل شده که ﴿ مَا نَعۡبُدُهُمۡ ﴾شایستهی معبود عاقل است و شایسته نیست در مورد غیرعقلاء گفته شود، به دو دلیل:
۱- ضمیر در ﴿ مَا نَعۡبُدُهُمۡ ﴾ضمیر عقلاء بوده و شایستگی استعمال برای بتها را ندارد.
۲- بعید به نظر نمیرسد که این کفار معتقد بوده باشند که مسیح و عزیر و ملائکه در نزد خدا برای آنان شفاعت میکنند، ولی بعید است یک عاقل معتقد باشد بتها و جمادات او را به خداوند نزدیک میکنند...» پایان کلام فخر رازی.
مانعی ندارد کلام فخر رازی را با سخن یکی از مفسران معاصر تقویت کنیم، و این مفسر سید قطب میباشد که در «فی ظلال القرآن» (۵/۳۰۳۷) میگوید: علناً خداوند را خالق خود و خالق آسمانها و زمین میدانستند... ولی در خالص کردن عبادت برای خدا بر فطرت خود باقی نمانده بودند و از اسطورهی فرزند خدا بودن ملائکه دوری نجستند. سپس بتهایی به عنوان یادبود ملائکه ساختند که با عبادت آنها - به زعم خود - ملائکه را عبادت میکردند و تصور میکردند که عبادت مجسمههای ملائکه – که آنها را الهه مینامیدند مثل اللات و العزّی و مناه [۴۹]- عبادت خود آنها نبوده و بلکه راهی است برای تقرب و نزدیکی به خداوند، و باعث میشود که در نزد خدا برای شخص شفاعت کنند.
و این انحراف است از پاکی و صفای ذهن و استقامت آن، به سوی این خرافات و فتنهها. و به حقیقت نه ملائکه دختران خدا هستند، و نه بتها مجسمهی ملائکهاند، و نه خداوند متعال به این انحراف رضایت میدهد، و نه شفاعت اینها را قبول کرده، و نه تقربی حاصل میشود! و همانا بشریت به همان اندازه که از توحید خالص و آسان دور میشود - که اسلام و اعتقاد به توحید الوهیت به همراه هر پیامبری آن را به ارمغان آورده است - به همان اندازه از منطق فطرت فاصله گرفته و منحرف میشود. و ما امروزه در همه جا عبادت قدیسان و اولیاء را میبینیم که کاملا شبیه عبادت عرب نخستین برای ملائکه و یا مجسمههای ملائکه میباشد که به زعم خود برای رسیدن به تقرب و شفاعت در نزد خدا انجام میشد.
و خداوند سبحان راه رسیدن به خود را محدود کرده در راه توحید خالصی که از شائبهی وساطت و شفاعت به آن شیوهی اسطورهای کاملاً بدور است).
و در تفسیر «التحریر والتنویر» (۲۳/۳۲۲) آمده که:
«استثناء در آیهی ﴿ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ ﴾استثناء از علل محذوف است به این معنی که «ما نعبدهم لشیء إلاَّ لیقربونا»= ما آنها را برای چیزی عبادت نمیکنیم مگر برای تقرب...، بنابراین استثناء در اینجا قصر را میرساند، به این معنی که علت کار را در همین مورد محدود کرده و قصرِ قلبِ اضافی نامیده میشود...».
اگر همهی آنچه را که مفسران [دربارهی این آیه] گفتهاند، نقل کنیم صدها صفحه جا میگیرد ولی همین اشارهی مختصر در را به روی کسانی که جویای اطلاع بیشتری در این باره هستند، گشوده است.
و به این ترتیب معلوم میشود که کلام مؤلف مفاهیم که (مشرکان در گفتن این سخن جدی نبوده و دروغ گفتهاند...) از مفاهیم بیاساس خودش بوده که در گفتن آنها منحصر به فرد میباشد، و بعد از چهارده قرن تنها کسی است که به آن پی برده است، و لازمهی سخنش این است که خداوند متعال کلامی را حکایت نماید [و حکمی براساس آن صادر کند] که راست نبوده و یاوه و بیهوده باشد، واقعاً که چه تفسیر زشتی است!
و مؤلف لازمهی این سخنش را در جایی دیگر (ص ۲۷) اظهار کرده و به صراحت آن را بیان میکند.
«وقل ذلك أیضاً فی قوله تعالى:﴿ وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ ﴾[لقمان: ۲۵]. فإنهم لوکانوا یعتقدون حقاً أنَّ الله تعالى الخالق وحده، وأن أصنامهم لا تخلق لکانت عبادتهم لله وحده دونها»۱.ه.
و مترجم در صفحه ۶۵ چنین ترجمه کرده:
و این معنی باز در این آیه جریان دارد: ﴿ وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُۚ ﴾[لقمان: ۲۵]. الآیه، «اگر از آنها سؤال کنی که چه کسی آسمانها و زمین را آفریده است همانا میگویند خداوند».
همانا اگر راست بگویند و واقعاً معتقد باشند که خالق فقط خداوند است و بتها خالق نیستند، بدون شک برای خداوند عبادت میکردند و نه برای بتها.
این کلام مؤلف اگر در رود فرات انداخته شود آن را تغییر میدهد، و رد آن در ادامه میآید.
[۴۷] این شخص همان ابوالقاسم جعفر بن محمد، متوفی ۳۶۷ ه. بوده و این کتاب در سال ۱۲۵۶ ه. ق در نجف چاپ سنگی شده است. [۴۸] صاحب فکر و تدبیر (مترجم). [۴۹] همچنانکه از تفسیر سورهی نجم فهمیده میشود اللات، العزی ومناه مجسمهی ملائکه نبوده و بلکه یا مسجمهی بشر و یا سنگ بودهاند.