اخلاق اسلامی و آداب اجتماعی

فهرست کتاب

۴- قوۀ مجریه برای اخلاق

۴- قوۀ مجریه برای اخلاق

دراذهان چنین سوال مطرح می‌شود که آیا کدام قوۀ مجریۀ برای اخلاق وجود دارد؟

جواب: نه خیراگرچه اخلاق بخش لازمی ولا ینفک قوانین اسلامی است، ولی به آن هم کدام قوۀ مجریۀ و سلطۀ تنفذیه وجود ندارد. نه صرف دربخش اخلاق بلکه درتمام بخش‌های مختلف، قوۀ نافذه فقط ایمان مسلمان است که اوامر و نواهی شرعی را تطبیق و اجرا می‌کند.

مثال: سیرت صحابۀ کرام (ش) درموارد مختلف شاهد مدعی است:

۱- واقعۀ درستون بستن ابولُبابه (س) به خاطرافشاء اسرار (نظامی) درغزوۀ بنی قریظه [۱۱].

۲- واقعۀ اقرار حاطب ابن ابی بلتعة (س) راجع به افشاء اسرار محرم نظامی قبل از فتح مکه [۱۲].

۳- واقعۀ تخلف سه نفرصحابی ازاشتراک درغزوۀ تبوک که را جع به صداقت وراستی شان آیت نازل گردید چنانچه می‌فرماید: ﴿وَعَلَى ٱلثَّلَٰثَةِ ٱلَّذِينَ خُلِّفُواْ حَتَّىٰٓ إِذَا ضَاقَتۡ عَلَيۡهِمُ ٱلۡأَرۡضُ بِمَا رَحُبَتۡ وَضَاقَتۡ عَلَيۡهِمۡ أَنفُسُهُمۡ وَظَنُّوٓاْ أَن لَّا مَلۡجَأَ مِنَ ٱللَّهِ إِلَّآ إِلَيۡهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيۡهِمۡ لِيَتُوبُوٓاْ[التوبة: ۱۱۸].

یعنی: خداوند توبۀ آن سه نفری را می‌پذیرد که (به غیرهیچ حکمی به آینده) واگذار شدند... وآن گاه خداوند بر ایشان پیغام توبه داد تا توبه کنند). و آن سه نفر عبارت‌اند از: کعب بن مالک، مرارۀ بن الربیع وهلال بن اُمیه. که به غیرعذرازغزوۀ تبوک تخلف کرده بودند، و راجع به تخلف شان دروغ هم نگفتند، وهرسه انصاری بودند.

۴- واقعۀ اقرار واصرار ماعز وغامدیه(ب) بخاطر ارتکاب فعل زنا [۱۳].

منتهی درآن موارد که عدم رعایت اموراخلاقی به حقوق اجتماعی ارتباط می‌گیرد، ویا به امن بلاد و سلامت محیط مربوط می‌شود، ویا به ترویج و تشویق فحشاء منجر می‌گردد. در همچو موارد از طرف شارع جزای خاص برای متخلفین وضع گردیده است، وامر تنفیذ و اجرای آن به دوش حکومت اسلامی و مسؤلین مسلمان‌ها گذاشته شده است، که عبارت از قوۀ قضائیه است.

اما در تمام بخش‌های که به خود شخص ارتباط می‌گیرد وبه دیگران سرایت نمی‌کند و منافع عامه متضررنمی گردد، جزای دنیوی وضع نشده، بلکه جزای متخلف به آخرت مُحّوِل گردیده است.

از آن جمله مسایل (اخلاقی و آداب اجتماعی) است.

اما درموارد که جزا تعین گردیده است مثل زنا وسرقت و غیره ازبخش احکام محسوب می‌گردد.

(اگرچه ازجملۀ مسایل اخلاقی هم باشد) درهمچو موارد صرف ایمان است که به پولیس و قاضی ضرورت ندارد وانسان را به محاکمه می‌کشاند وملامت می‌کند. ممکن شما بارها تجربه کرده باشید.

مثال: شما با کسی خلاف اخلاق فاش و نا سزا گفتید، به هرصورت موضوع گذشت.

حالا همان موضوع را اگرشما درخلوت یاد کنید نزد ایمان و وجدان تان خجالت و نادیم هستید چرا؟

جواب: بخاطریکه حالا ایمان است که شما را درخلوت به سبب ارتکاب همان عمل زشت، ودنباله روی ازشیطان محاکمه نموده و سرزنش می‌کند. البته این ندامت به تناسب قوت و ضعف ایمان افراد واشخاص فرق می‌کند.

بناءً می‌توان گفت که: امور اخلاقی بالاترازامورقانونی است.

اخلاق است که عدالت را برکرسی می‌نشاند، اخلاق است که گردن متکبرین وشیطان منشان را شکستانده آمادۀ ادای حقوق مظلومان می‌سازد، اخلاق است که امروز در جهان حکومت می‌کند. درآنجا که عدالت اخلاقی رعایت نمی‌شود ظلم واستبداد بیداد می‌کند. نالۀ وفریاد مظلومان را جزخدا کسی دیگرنمی شنود.

[۱۱] علت درستون بستن ابولبابه (س): در سال پنجم هجرت نبوی غزوۀ احزاب (خندق) که از طرف زور مندان مکه ودیگر احزاب مختلف وقبائل عرب، مجهز با وسایل نظامی و نیروی ده هزار نفری با پلان وسیعی حمله بالای مدینه صورت گرفت، که بعد از پانزده روز محاصره، جبۀ جنگ به نفع مسلمان‌ها به پایان رسید.پیامبرصبه خانه برگشت جبرئیل آمد و خبر داد که بنی قریظه نقض عهد نموده است، عجالتاً حمله صورت گیرد. بناءً پیامبرصقوماندۀ محاصره را صادر و فرمان داد که هیچ کسی عصر را نخواند مگر این که به قریظه برسد. سپاه اسلام که تعداد شان به سه هزار بالغ می‌گردید دژهای آهنین بنی قریظه را محاصره کردند. خداوند در دل‌های آنها خوف و رعب را انداخت. چون به خیانت خود آگاه بودند. زیرا پیامبرصدر بدؤ تأسیس دولت اسلامی در محدودۀ جغرافیۀ مدینۀ الطیبه با تمام قبائل وسکان مدینه پیمان دفاعی منعقد نموده بود، که یهود بنی قریظه شامل عضویت آن پیمان و مسؤلیت دفاع مدینه را در برابر مهاجمین داشتند. بناءً درافراد رزمی شان مورال باقی نمانده بود و به جز تسلمی دربرابر لشکر اسلام راه دیگری نداشتند، خواستند از اسرار نظامی مسلمان‌ها و پالیسی پیامبر خود را توسط یکی ازهم پیمان نان مسلمان شان آگاه سازند. بناءً ابو لُبابه (س) که اموال و خانواده‌اش در منطقۀ آنها بود، از پیامبرصاجازه خواستند که بآن مشوره کنند، برای ابولُبابه (رض) اجازه داده شد، آنها از ابولُبابه خواستند که «آیا برحکم رسول الله گردن نهیم؟ چون ابولبابه حال آنها را با وجود ظالم بودن شان دیده رحم‌اش آمد وگفت: «بلی» و به حُلقومش اشاره کرد. یعنی: هر کاه به حکم پیامبرگردن نهادید کشته میشوید. بلا درنگ ابو لُبابه دانست که به خدا ورسولش خیانت ورزیده است. از این رو مستقیم به مسجد نبوی رفته خود را در یکی از ستون‌ها بسته کرد.(تا حال به «اُسطُوَانَة ُ التَوبَة»معروف است، زهاد وسائلین خوبترمیشناسند) وسوگند یاد کرد که جز رسول الله صکسی دیگری نگشاید. (السیرة الصحیحة النبویة، د/ اکرم ضیاء العمری، ج/۲). [۱۲] شرح واقعۀ حاطب بن ابی بلتعه (س) ازاین قرار است: == نسبت خیانت و نقض عهدی که اهل مکه در پیمان صلح حدیبیه نمودند. زیرا قریش به جانبداری بنی بکر، هم پیمانان شان، برقبیلۀ خزاعه هم پیمان مسلمان‌ها تجاوز نموده و شامل جنگ گردیدند، خزاعه بعد از تلفات شدید مجبور به تحَصّن در داخل حرم گردیدند. زعیم شان عمرو بن سالم خزاعی از خیانت اهل مکه به مدینه رفته به پیامبرصشکایت نمود. پیامبرصنسبت تخلف صریح اهل مکه پلان حمله بر مکه را طرح نموده و صحابه و مجاهدین سربه کف را بر اظهارات نمبر یک امر نمود. در این وقت حاطب ابن ابی بلتعه یک تن از مجاهدین بدری وازمهاجرین مکی بود، نامۀ به سوی اهل مکه نوشت و از اظهارات و آمادگی مسلمان‌ها و حمله به مکه خبر داد. و نامه را برای زنی داد تا به اهل مکه برساند، و برای آن زن جایزه مقرر نمود. و آن زن نامه را داخل گیسو‌های خود پنهان و به سواری اشتر راهی مکه گردید. و ازجریان واقعه برای پیغمیرصوحی شد، علی و زبیر و مقداد (ش) را فرستاد و دستور داد که زنی به سوی مکه روان است همرایش نامه است آن نامه را برگردانید. علی و زبیر و مقداد (ش) روان شدند و زن را در منطقۀ (خلیقه) یافتند، و آن زن را از اشتر پائین و تلاشی نمودند چیزی نیافتند، علی (رض) فرمود: قسم به خدا نه پیامبردروغ گفته و نه ما دروغ میگویم، یا نامه را میدهید ویا برهنه کرده نامه را می‌گیرم ! چون زن قاطعیت را دید نامه را از داخل موی سرخود بیرون نموده تسلیم کرد. نامه را به رسول الله صتسلیم دادند. پیامبر حاطب را طلب نموده علت را جویا گردید. حاطب (س) فرمود: قسم به خدا، به الله و رسول وی ایمان دارم و نه ایمان خود را تبدیل نمودم (منافق و مرتد نیستم) چون اهل وعیالم در مکه (تحت ظلم) است، کدام حامی و عشیره ندارم، صرف به خاطر مِنت گذاشتن بر آنها این کار را کردم. عمر (س) خواست جزا بدهد، پیامبرصفرمود: آیا نمیدانید که خداوند برای بدری‌ها فرموده: (اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم) بکنید آنچه را که می‌کنید من شما را بخشودم. (تهذیب سیرۀ ابن هشام: ص/۱۹۴ـ ۱۹۸). [۱۳] داستان ماعز و غامدیه (ب) از این قراراست: ۱) عن عبد الله بن مسعودٍ قال: جاء رجل الی النبّی صفقال: یا رسول الله إنی عا لجتُ امرأةً فِی اقصی المَدِینـَةِ، وانی اصبت منها ما دون ان امسها فانأ هذا فاقض فِیَّ مَا شِئت، فقال له عمرلقد سترك الله لو سترت علی نفسك قال ولم یرد علیه النبیّ صشیـئاً وقال الرجل فانطلق فاتبعه النبّی رجلاً فدعاهُ وتلا علیـه هـذه الآیه (وَاَقِم الصلاة طَرَفَیِ النَهَارِ وَزُلَفاً مِنَ الَیلِ إِنَ الحَسَنّاتِ یُذهِبنَ السیئات).(مشکوة (۱/۵۷) به حوالۀ مسلم) عبد الله بن مسعود(س) روایت می‌کند که مردی نزد پیامبرصحاضر شده فرمود: ای پیامبرخدا من با زنی درقسمتی آخر مدینه عملی را انجام دادم، من بآن زن کاری نمودم غیر از جماع، اینک من حاضرهستم دربارۀ من حکم کن آنچه را که می‌خواهید، عمر(س) فرمود: خداوند کارتو را پنهان کرده، ای کاش توهم پنهان می‌کردی، ابن مسعود میگوید: نبی صهیچ جواب نداد، و آن مرد بعد از انتظاررفت، شخصی را پیامبر فرستاد وی را وا پس طلب نمود پیامبر صاین آیه را تلاوت کرد: ﴿وَأَقِمِ ٱلصَّلَوٰةَ طَرَفَيِ ٱلنَّهَارِ﴾ [هود: ۱۱۴] نماز را برپادارید دربخش از روز، و بخش از شب، نیکی‌ها ذوب می‌کند بدی‌ها را. ۲) مشکوة درکتاب حدود ازبریده روایت می‌کند که ماعزبن ما لک اسلمی نزد پیامبر صحاضر شده فرمود: ای پیامبر خدا مرا پاک کن، پیامبرفرمود(هلاک نشوی) برو از الله مغفرت بخواه وتوبه کن، راوی می‌گوید: بعد از دقایق چند، بار دوم حاضرشده وفرمود: ای پیامبرصمرا پاک کن، پیامبـرصسخن اول را تکرار کرد بالآخره (در مرتبه چهارم) پیامبر فرمود: از چه چیز؟ آن مرد گفت از زنا، پیامبر فرمود: آیا این دیوانه است؟ در جواب گفته شد نه خیر دیوانه نیست. پیامبر فرمود: آیا شراب نوشیده است؟ شخصی دهن وی را بوی کرد، بوی شراب نبود، پیامبر(ص) فرمود: آیا زنا کرده‌اید! گفت بلی: پیامبر امر کرد حَدّ را جاری کردند. پیامبر بعد از سه چهار روز تشریف آورد و فرمود: استغفار کنید برای ماعز، چنان توبه کرده است که اگر در میان یک جماعه تقسیم کرده شود کفایت می‌کند. بعداً زنی ازقبیلۀ غامد آمدواظهارکردکه ای پیامبرخدا!مرا پاک کن! پیامبر فرمود: (ویحک)هلاک نشوی برو توبه و استغفار کن ! زن گفت: آیا می‌خواهی مرا رد کنید طوریکه ماعز را رد کردید! حمل من از زنی است، پیامبرصفرمود: حمل خودت! زن گفت بلی، پیامبرفرمود: تا که طفلت به دنیا نیاید(حدّ جاری نمی‌شود) این زن را مردی از انصار بکفالت گرفت، وقتیکه طفل پیدا شد به پیامبر خبر داد که غامدیه حمل‌اش را وضع کـرده است. در روایت دیگراست که پیامرفرمود: برو تا که طفل پیدا شود، وقتیکه طفل‌اش پیدا شد فرمود:برو تا که نان خورشود، وقتیکه آن طفل از شیر گرفته شد آن زن با طفل خود آمدعرض کرد که ای رسول خدا اینک طفل ازشیرگرفته شده است.(درروایت دیگراست که بدست آن طفل پارچۀ نان بود) پیامبرطفل را به کفالت شخصی داد و امرکرد حدّ را بالای آن جاری کردند. (مشکوة کتاب الحدود، وصحیح مسلم).