چگونه مسلمان شدم

يک خواهش

يک خواهش

سپس از او سوال کردم که آقای مجاهد آیا ممکن است داستان مسلمان شدن خود را تفصیلاً برایم ذکر کنی؟ گفت: حتماً حاضرم جواب مثبت بدهم لیکن شخصی چون من را که پس از مدت‌ها هدایت شده است می‌خواهی چه کار کنی؟ واقعاً اگر پدر و مادرم مسلمان می‌بودند اولین زندگانی من سیاه‌ترین ایام عمرم نمی‌بود و امروز هم باکمال افتخار می‌گویم که الحمدلله من مسلمان فطری هستم زیرا جز ایام کودکی ام (قبل از بلوغ) را در کفر گذرانده‌ام و هزاران مرتبه شکرگذار آن خدایی هستم که در عمر چهارده سالگی مرا توفیق هدایت بخشید.

گفتم: مجاهد، مگر نمی‌خواهی داستان مسلمان شدنت را از ابتدا برایم نقل کنی؟

گفت: بس برای فردا می‌گذاریمش چون اگر الآن شروع کنم تمام نمی‌شود.

گفتم: هر طور که دوست داری چند لحظه دیگر از این طرف و آن طرف صحبت کردیم و وقت مغرب فرا رسید با شنیدن صدای اذان به مسجد رفتیم پس از نماز جماعت من از مسجد بیرون رفتم و در انتظار مجاهد نشستم، او به نوافل مشغول بود وقتی که تمام کرد بیرون آمد و چشمش به من افتاد گفت: باید ببخشید چون من نمی‌دانستم که شما منتظر من هستی به هر حال شام خوردیم، بعد از شام‌خوردن برای کاری بیرون رفتم.