چگونه مسلمان شدم

با دوستم اعزاز علی

با دوستم اعزاز علی

روزی برای ملاقات دوستم اعزاز علی به خانه‌اش رفتم ولی در خانه نیافتمش، برادرش گفت: برای نماز به مسجد رفته است، تقریباً ده دقیقه‌ای منتظر بودم، دیدم که آمد ولی همینکه چشمش به من افتاد از خوشحالی جا خورد و توقفی کرد، سپس احوال‌پرسی کردیم و با تبسمی که بر لب داشت رو به من کرد و گفت: انیل جان، نمی‌دانی که امروز چقدر خوشحالم. ای کاش مسلمان می‌شدی که با هم به مسجد می‌رفتیم و نماز می‌خواندیم، با شنیدن این الفاظ تپشی در قلبم پیدا شد و با خود گفتم: حتماً از مسجدرفتن من اطلاع دارد بهرحال بدون توقف پرسیدم: شما وقتی به مسجد می‌روید چکار می‌کنید؟ گفت: برای راضی‌کردن پروردگارمان پنج وقت نماز می‌خوانیم. گفتم: در کدام اوقات نماز می‌خوانید؟

گفت: اولین نماز را قبل از طلوع خورشید می‌خوانیم، دومین نماز را تقریباً از ساعت یک تا دو، سومین بین ساعت چهار تا پنج، چهارمین نماز بعد از غروب آفتاب، و پنجمین نماز را بین ساعت هفت تا هشت می‌خوانیم. گفتم: اگر کسی یکی از این نمازها را نتوانست در وقت خودش بخواند تکلیفش چه خواهد بود؟ گفت: مسئله نیست بعداً بخواند. پرسیدم: شما در نماز چه می‌خوانید؟ گفت: ما یک کتابی داریم به نام قرآن مجید این کتاب از طرف خداوند نازل شده است از آنچه که از این کتاب حفظ داشته باشیم در نماز می‌خوانیم. گفتم: اگر کسی مطلقاً چیزی از قرآن حفظ نداشته باشد در نماز چه بخواند؟ گفت: کسی که مسلمان باشد حتماً چند آیه‌ای حفظ دارد بازهم احتمالاً اگر چنین شخصی پیدا شد که چیزی حفظ نداشت چند بار سبحان الله بگوید.

(البته بعداً من بازهم مسئله را از چندتا علمای بزرگ پرسیدم عیناً همین جواب را دادند (مولف).

سپس از اعزاز علی خداحافظی کردم و به خانه رفتم و در راه این جمله سبحان الله را همچنان با خودم تکرار می‌کردم. بعد غذا خوردم و آماده شدم که به دکان بروم، مادرم گفت: انیل جان، شب زود به خانه بیابی گفتم: چشم، به راه افتادم.