آغاز هدايت
روزی در یکی از دکانهای شهر آگره نشسته بودم که چند تا انسان خوشقیافه با لباسهای سفید و نسبتاً بلند در جلویم ایستادند من که از همان اول که داشتند از دور میآمدند شرافت و اخلاق نیکو را در سیمایشان مشاهده میکردم، اکنون دیگر مجذوبشان شده بودم و دلم میخواست همچنان به طرفشان نگاه کنم خصوصاً این حرکتی که بعضی از آنها لبهایشان داشت میجنبید و گویا اینکه آنان چیزی با خود میگفتند ولی من به سرّ آن پی نمیبردم، بهر حال یکی از آنان رو به من کرد و گفت: بیا پسر جان، با هم برویم تا نماز بخوانیم؟ البته همهشان بیخبر بودند اینکه من هندو هستم، من هم که نمیدانستم که نماز چیست؟ با خود گفتم: حقیقت را برایشان بگویم که من هندو هستم و به آنچه شما دعوتم دادید ایمان ندارم؟ ولی باز فکر کردم که آنها با چه اخلاص مرا دعوت دادند من چگونه جواب منفی بدهم؟ بهرحال گفتم: باشد برای نماز میآیم، همین گفته من مورد قبول خداوند واقع گردید، و مرا به جایی کشاند که امروز به آن افتخار میکنم؛ آنها رفتند و بعد برایم مشخص شد که این جماعت تبلیغ بوده و آن سخنگویی که با من صحبت میکرد به آن امیر میگویند.