آغاز امتحان خداوندی
پس از نماز همین که داشتم از پله هال مسجد پائین میآمدم یک هندویی که دکانش پهلوی دکان ما بود چشمش به من افتاد من که از قبل منتظر چنین فرصتی بودم که بالآخره حالم افشا خواهد شد نمیتوانستم ترس را از خود دور کنم. دستم را گرفت و گفت: در مسجد برای چه کار رفته بودی؟
کمی خودم را کنترول کردم و بدون آنکه روحیهام را ببازم گفتم: برای ملاقات دوستم اعزاز علی رفته بودم، گفت: خیلی خوب، من الآن به دایی گوبال (پدرم) صحبت خواهم کرد، این را گفت و براه افتاد، حالا من در بحر خیالات فرو رفتم که اگر واقعاً این هندو مسئله را به پدرم اطلاع دهد در آن صورت پدرم هیچ عذر مرا نخواهد شنید. بهر حال، به دکان رفتم. پدرم گفت: چرا دیر کردی؟ کجا بودی؟ گفتم: برای ملاقات دوستم اعزاز علی رفته بودم. چیزی نگفت و به خانه رفت من هم طبق معمول سر وقت که شد دکان را بستم و برای نماز عشاء به مسجد رفتم پس از نماز دستهایم را بلند کردم و به بارگاه پروردگارم دعا کردم: «گناهایم را مغفرت فرما، و مرا در همه کارهایم ثابت قدم گردان». نماز تمام شد و به طرف خانه حرکت کردم ولی نمیدانم چرا امروز دلم داشت بیاختیار و خارج از کنترول میتپید وقتی به خانه رسیدم فضای خانه کاملاً برایم غیر عادی بود.