چگونه مسلمان شدم

پدرم هندوی متعصب بود

پدرم هندوی متعصب بود

پدرم از متعصب‌ترین هندوهای منطقه بود و کینه و تنفر عجیبی نسبت به مسلمانان در دل داشت، و این شعارش را دائماً تکرار می‌کرد که هرگاه قدرتی داشته باشم مسلمانان را برای همیشه از زمین نابود خواهم کرد؛ صبح که از خواب بلند می‌شدیم اعضای خانواده به طور دسته‌جمعی در برابر بتان مخصوص که در خانه داشتیم به سجده می‌افتادیم، پدرم برادر کوچکم شیام را در بغل می‌گرفت و در جلوی بت می‌نشست و لحظات طولانی را به منترخوانی می‌گذارند، بت‌های پدرم از همه بیشتر بود و به نوبت همه را سجده و تعظیم می‌کرد من نیز سه بت داشتم که همه را پرستش می‌کردم و گاهی ساعت‌های طولانی در پای آن‌ها افتاده بودم.