آغاز جنگ:
اینک دو لشکر حق و باطل در برابر یکدیگر قرار گرفته بودند و آمادۀ نبرد میشدند، شمشیرها از نیام کشیده، کمانها آماده، و تیرها ردیف شده بود، حزب رحمن و حزب شیطان هر کدام لحظه شماری میکردند و همه منتظر دستور آغاز جنگ بودند.
سر انجام پیامبر صدستور جنگ را صادر فرمودند، و نیروها به هم نزدیک شدند، قهرمانان از هردو طرف با هم در آویختند، میدان جنگ به شدت گرم شده بود، ابتکار و برتری همواره از آن مسلمانان بود، دیری نپایید که مسلمانان غالب شدند و خداوند نعمت پیروزیاش را بر بندگان مؤمنش نازل فرمود.
لشکر مغرور مشرکین شکست خورد و پرچمشان به زمین افتاد و پا به فرار گذاشتند! گروه تیر انداز بالای کوه وقتی شکست سخت مشرکین و فرار آنان را دیدند گویا مطمئن شدند که آنها دیگر نمیتوانند بر گردند!
لذا بیشترشان پائین آمدند و با سایر مسلمانان به جمع کردن غنیمت پرداختند و بدینوسیله جایگاهی را که پیامبر صفرموده بودند حفاظت کنند و فرماندهشان تأکید داشت که از آن حفاظت کنند رها کردند!
اینک سنگر مهمی خالی شده بود، و در واقع برج مراقبت و دیدبانی از کار افتاده بود! خالد بن ولید که تا آن هنگام در صف مشرکین بود از فرصت استفاده کرد و با گروهی از پشت جبل رماۀ و بقولی سواره از پشت کوه احد دور زد و در قدم اول بقیه تیراندازان را که بر سر کوه بودند به شهادت رساند! و غافلگیرانه از پشت به مسلمانان حمله کرد!
بدین ترتیب وضعیت دگرگون شد و مسلمانان در محاصره نیروهای سوارۀ مشرکین از یکسو و نیروهای پیادۀ آنان از سوی دیگر قرار گرفتند! و گروهی از مسلمانان شکست خوردند، و جمعیت آنان پراگنده شد!
مشرکین روحیه گرفتند و پرچمهای خاک آلودشان را از زمین بلند کردند، و ضد حمله شدیدی را آغاز کردند! صفهای محکم مجاهدین دچار هرج و مرج گردید و کشتار بزرگی در مسلمانان براه افتاد!
مسلم است که این قضا و قدر الهی بود، و قطع نظر از عامل و مسبب ظاهری این حادثۀ دردناک، آنچه اتفاق افتاد باید اتفاق میافتاد! چون خداوند چنین مقدر کرده بود! لذا آنانی را که خداوند خواست افتخار شهادت بخشید.
جالب است که رسول گرامی صدر سختترین شرایطی که یاران جان نثارشان به علت یک شایعۀ دروغین سردرگم شده و از ایشان دور افتادند، با کمال شجاعت نه تنها در میدان نبرد، مقاومت کردند که با صدای بلند و رسا، یارانشان را صدا میزدند!
در این اثنا مشرکین رسول محبوب را شناسایی کردند و به سوی ایشان حمله آور شدند، و تصمیم داشتند که آن رسول مکرم صرا به شهادت برسانند و صورت مبارکشان را زخمی کردند و دندان مبارکشان را با سنگ شهید کردند، دو حلقه خُود یا کلاه حفاظتی بر رخسار مبارکشان فرو رفت، و آنقدر ایشان را با سنگ زدند که از پا ماندند و در یکی از حفرههایی افتادند که ابو عامر فاسق به همین منظور حفر کرده بود!!
علی ابن ابی طالبسدستشان را گرفت و با کمک طلحه بن عبیداللهسحضرت را بغل گرفت و از حفره بیرون آمدند، و مصعب بن عمیرسدر دفاع از حضرتش صبه شهادت رسید!
مشرکین به رسول الله صنزدیک شدند اما چند نفر از صحابه قهرمان چنان جانبازانه از حضرتش صدفاع کردند که هر ده نفرشان به شهادت رسیدند!
سپس طلحه بن عبید الله و سعد بن ابی وقاصببا تمام نیرو از آن رسول معظم صبه دفاع پرداختند و نگذاشتند که دشمن به ایشان نزدیک شود!
در همین دفاع جانانه بود که دست حضرت طلحهسدر دفاع از آن حضرت صفلج شل شد و از کار افتاد.
حضرت ابودجانهسنیز به خاطر حفاظت از آن پیامبر محبوب صهمانند سپری در جلوی ایشان قرار گرفته بود که هر چه تیر میآمد به او میخورد اما از جایش حرکت نمیکرد!
شیطان با صدای بلند فریاد زد محمد کشته شد، این شایعه در روحیه صحابه تأثیری بدی گذاشت، دچار هرج و مرج شدند و بسیاری از آنان با نا امیدی صحنۀ نبرد را ترک کردند، طبعا خداوند چنین مقدر کرده بود، اما پیامبر صبا کمال شجاعت و با جرأت بینظیری به سوی مسلمین روی آوردند، و فریاد زدند و بدینوسیله به صحابه و یاران جان نثارشان که با خبر شهادت حضرت دچار یأس و نا امیدی شده بودند امید بخشیدند، تا صدای حضرت بلند شد و چشمشان به ایشان افتاد با خوشحالی و صف ناپذیری خود را به ایشان رساندند، همه به سوی وادیی آمدند که اول در آن پیاده شده بودند.
اینک پشتشان به طرف کوه بود و با آرامشی نسبی شروع به مداوای حضرت رسول ص نمودند، علی ابن ابی طالبسخون را از چهره حضرت شست و بر سرشان آب ریخت. وقتی دختر عزیزشان حضرت فاطمهلدید که هر چه با آب میشویند خون قطع نمیشود تکۀ حصیری را سوزاند و بر روی زخم گذاشت تا اینکه خون قطع شد.
رسول محبوب صبه شدت خسته شده بودند به حدی که از فرط خستگی نتوانستند بر روی سنگی بالا بروند! لذا حضرت طلحهسنشست و حضرت با گذاشتن پای مبارکشان بر دوش طلحه توانستند بالا بروند.