پژوهشی پیرامون اصول و فروع شیعه دوازده امامی- جلد اول

فهرست کتاب

٢- اندیشیدن در امامت و بیعت با صدیق (ابوبکر رضی الله عنه)

٢- اندیشیدن در امامت و بیعت با صدیق (ابوبکر رضی الله عنه)

آیا مسلمانان در زمان حیات پیامبر در فکر جانشینی برای آن حضرت در نمازها بودند، به ویژه هنگام شدت یافتن بیماری اخیرشان؟

روایات صحیحی وجود دارد که وجود چنین اندیشه‌ای را می‌رسانند، از جمله آنچه از ابن عباس نقل شده که علی ابن ابی طالب هنگام بیماری اخیر پیامبر خدا نزد ایشان رفت، مردم گفتند: ای ابوالحسن، پیامبر خدا در چه حال و وضعی به سر می‌برد؟ گفت: به لطف خدا خوب است، ابن عباس می‌گوید: پدرم (عباس بن عبدالمطلب) دست علی را گرفت و گفت: مگر تو نمی-بینی؟ به خدا سوگند من چهره پسران عبدالمطلب را هنگام مرگ می‌شناسم، بیا با هم برویم نزد پیامبر خدا و از ایشان بپرسیم آینده این امر دست چه کسی خواهد بود اگر از میان ما باشد آن را می‌دانیم، و اگر از دیگران باشد، با ایشان صحبت می‌کنیم تا برای ما سفارش نماید. علی گفت: قسم به خدا اگر از ایشان سوال نمایم و به ما ندهد، هیچگاه مردم به ما نمی‌دهند، به خدا قسم هیچ وقت از ایشان نمی‌پرسم[٨].

از علی ابن ابی طالب روایت شده که: از پیامبر خدا سوال شد: چه کسی پس از تو مسئولیت را به عهده می‌گیرد؟ فرمود: اگر ابوبکر را انتخاب نمایید او را شخصیتی امین، پارسا و دارای علاقه شدید به قیامت می‌یابید، و اگر عمر را امیر قرار دهید وی را امانتداری می‌یابید که در راه خدا از سرزنش و ملامت‌ هیچ‌ ملامت‌گری باکی ندارد، و اگر علی را انتخاب کنید، که نمی‌بینم این کار را بکنید، او را شخصیتی هدایت‌گر، هدایت شده که دستتان را می‌گیرد و به راه راست هدایتتان می‌کند، می‌یابید[٩].

معنی سخنان بالا این است که ریشه امامت از زمان پیامبر خدا سر بر آورده، ولی اختلاف زمانی پدید آمد که آن حضرت به سوی حق‌ شتافتند، زمانی که مسلمانان در (سقیفه) گرد هم آمدند و در نهایت با حضرت ابوبکر بیعت نمودند، عمربن خطاب س در یکی از خطبه‌هایش در مورد گردهمایی مزبور می-گوید: شنیده‌ام یکی از شما گفته: قسم به خدا اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می‌کنم، هیچ یک از شما فریب نخورد بگوید: بیعت با ابوبکر ناگهانی بود و دیگر تکرار نمی‌شود، آگاه باشید، چنین بود ولی خدا خواست شرش را از مسلمانان دور بدارد، هیچ یک از شما نمی‌تواند مانند ابوبکر به آن آرزوی کمرشکن دست یابد. کسی که بدون مشورت با مسلمانان بخواهد با یک نفر بیعت کند نباید کارشان را به خاطر جلوگیری از وقوع جنگ و خونریزی ادامه دهند، هنگام فوت پیامبر خدا خبر خلافت ما - مهاجران - بود، ولی انصار با ما مخالفت ورزیدند و همه آن‌ها در (سقیفه بنی ساعده) گرد هم آمدند و علی و زبیر و همفکرانشان با ما مخالفت کردند، مهاجرین پیش ابوبکر جمع شدند، به او گفتم: ای ابوبکر بیا با هم پیش برادران انصاریمان برویم، با هم رفتیم، وقتی که به ایشان نزدیک شدیم به دو نفر صالح آنان رسیدیم، آنچه را به ایشان گفته بودند برایمان بازگو نمودند و گفتند: نترسید و به ایشان نزدیک شوید و کارتان را خاتمه دهید، گفتم: مگر چه شده است؟ گفتند: وقتی نزدیک ایشان نشستیم یکی از آن‌ها به سخنرانی پرداخت، خدا را آنچنان که شایسته مقام اوست، ستود و سپس گفت: ما یاوران دین خدا و لشکر بزرگ اسلام هستیم، شما ای مهاجرین گروهی هستید، جنگ و خونریزی از قوم شما سر زد، و اکنون می‌خواهید مرا از ریشه برکنید و کار را از زیر دست ما خارج کنید، وقتی که سخنانش پایان یافت خواستم حرف بزنم، جملاتی را ساخته و پرداخته کرده بودم خواستم پیش روی ابوبکر ایراد نمایم و من کمی مؤدبانه با او صحبت می‌کردم، وقتی خواستم زبان به سخن بگشایم ابوبکر گفت: آرام باش، به نظرم ناپسند آمد او را خشمگین کنم، ابوبکر که از من داناتر و با وفاتر بود، شروع به سخن گفتن کرد، به خدا سوگند هیچ کلمه‌ای از کلمات پیش ذهنی مرا ترک نکرد مگر اینکه همانند یا بهتر از آن را تا آخر ایراد کرد.

در میانه سخنان گفت: آنچه را درباره خودتان گفتید شایسته خود شماست، ولی این امر (امر خلافت) جز برای این گروه از قریش به رسمیت شناخته نمی‌شود، چرا که ایشان از لحاظ نسب و محیط در مرکز و قلب عرب‌ها قرار دارند، دست من و ابو عبیده‌بن الجراح را گرفت و گفت: یکی از این دو نفر را برای‌تان می‌پسندم، با هرکدام که دوست دارید بیعت کنید، سراسر سخنانش را پسندیدم، به خدا قسم اگر پیش بروم و گردنم - بدون آنکه از گناه نزدیکم کند - زده شود، برایم دوست داشتنی‌تر از این است که سرپرستی قومی را به عهده گیرم که ابوبکر میان آنان باشد، مگر اینکه هنگام مرگ نفسم دستخوش وسوسه‌های شیطانی گردد، که اکنون چنین نیستم. یک نفر از انصار گفت: ما نیرومند و بی‌باکیم و پشت و پناه مردم هستیم، ولی ای قریشی‌ها! هرکدام یک نفر را به عنوان امیر انتخاب می‌نماییم. هیاهو زیاد شد و سر و صداها بالا گرفت تا اینکه ترسیدم دچار نزاع و درگیری شویم، گفتم: ابوبکر! دستت را دراز کن، دست داد و با او بیعت کردم، بقیه مهاجرین و سپس انصار با او بیعت کردند. و بعداً به سوی سعدبن عباده حرکت کردیم. عمر گفت: به خدا قسم در آنچه حاضر و ناظرش بودیم چیزی مهمتر از بیعت با ابوبکر را نیافتیم، ترسیدیم اگر پیش از انجام مراسم بیعت، جلسه را ترک کنیم، مردم پس از ما با یک نفر بیعت کنند، که در این صورت یا می‌بایست علیرغم میل خود با او بیعت می‌کردیم و یا مخالفت می‌ورزیدیم که منجر به فساد و خونریزی می‌شد. پس هرکس بدون مشورت با یک نفر بیعت کند، نباید - نه بیعت‌کننده و نه کسی که با او بیعت شده - از ترس وقوع جنگ و کشتار به کارشان ادامه دهند[١٠].

[٨]- مسند امام احمد ٤/ حدیث شماره: ٢٣٧٤. و نیز جلد ٥ حدیث شماره: ٢٩٩.

[٩]- مسند: امام احمد ٣/ حدیث شماره: ٨٥٩. که سندش صحیح است.

[١٠]- صحیح البخاری - کتاب المحاربین - باب: رجم‌الحبلی. و نیز مسند امام احمد با تحقیق احمد شاکر ج ١ حدیث شماره: ٣٩١