حدیث خانه:
دلیل اول از ابن مطهر است میگوید: «منهج سوم در ادله سنت، حدیث منقول از پیامبر است هنگامی که آیه ٢١٤ شعراء نازل شد:
﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾[الشعراء: ٢١٤]
«نزدیکانت را بترسان» «پیامبر بنی عبدالمطلب را در خانه علی جمع کرد که ٤٠ مرد بودند، و دستور داد یک گوسفند و مقداری نان و شیر را آماده کردند هرکدام تنهی گوشت و شیر زیاد خوردند و همه آرام غذا خوردند تا سیر شدند پیامبر با این کار آنها را خیره و مغلوب ساخت سپس فرمود: «ای بنی عبدالمطلب خداوند مرا برای همه مردم به طور عموم و برای شما خصوصاً برگزید و فرمود؟... نزدیکانت را بترسان» من شما را به دو کلمهای که تلفظ آنها آسان است اما معنی و مصداق آن دو سنگین و بزرگ است دعوت میکنم با آن دو کلمه مالک عرب و عجم میگردید و همه تسلیم شما میشوند.
و با آن داخل بهشت میشوید و از آتش نجات مییابید، شهادت ان لا اله الا الله و ان محمد رسول الله هرکس در این کار مرا جواب دهد و یاری رساند برادر و جانشین و وصی و وارث و خلیفه بعد از من میشود. کسی جواب نداد علی گفت: من ای رسول خدا در کار به تو کمک می-کنم، فرمود. بشین. پس کلام را دوباره بیان کرد همه ساکت بودند، علی همان جمله اول را تکرار کرد. و آنحضرت فرمود: بنشین. دفعه دیگر رسول کلامش را تکرار کرد کسی حرفی نزد، علی باز هم بلند شد و گفت من این کار را انجام میدهم. آنحضرت فرمودند: بنشین تو برادر و وزیر و وصی و وارث و خلیفه من هستی.
مردم همه رفتند در حالی که به ابوطالب میگفتند: اگر این برادر زادهات را امروز قبول میکردی سودمند بود، او پسرت را امیر تو کرد!
شیخالاسلامی میگوید: «جواب از چند جهت است.
١- در مورد صحت نقل «ادعای او که؛ همه مردم آن را نقل کردهاند» نزد اهل حدیث دروغی است آشکار، این حدیث در هیچکدام از کتابهای مسلمین و صحاح و مسانید و سنن و مغازی و تفاسیر معتبر و قابل احتجاج ذکر نشده است.
اگر در بعضی از تفاسیری که صحیح و ضعیف را نقل میکنند مانند ثعلبی و واحدی و بغوی و یا تفاسیر معتبر مانند ابن جریر و ابی حاتم و دیگران روایت شود تنها روایت یکی از این عالمان حجت نیست، با اتفاق اهل علم دلیل بر صحت آن نیست چون اگر دانستی روایات صحیح و ضعیف هستند لازم است روایات صحیح روایت شود نه ضعیف، نهایت سخن این است؛ در تفاسیری که ضعیف و ارزشمند را با هم ذکر کردهاند و در آن تفاسیر احادیث موضوع و دروغ زیادی وجود دارد روایت شده است با این وجود تفسیر ابن جریر و ابی حاتم و ثعلبی و بغوی روایاتی با سند صحیح مخالف این روایت را ذکر کردهاند بعضی دیگر سبب نزول را با اسناد صحیح که اهل علم بر صحت آن اتفاق دارند روایت میکنند در حالی که با روایت فوق تناقض دارد.
اما آنها عادت دارند در سبب نزول ضعیف و صحیح را روایت میکنند بدین سبب هر یک از آنها چند قول را ذکر کرده؟ تا یادآور اقوال مردم و روایت آنها باشد، هرچند این منقولات داری صحیح و ضعیف میباشند اگر کسی بعضی از این روایات را ذکر کند و روایات دیگر متناقص روایتش را از همان مفسر در همان موضوع ترک کند فاسدترین نمونههای دو رویی و تقلب را مرتکب شده است.
مثل اینکه به شاهدی استدلال میکند که عدالت او ثابت نشده بلکه مجروج بودنش ثابت است و در حالی شاهدهای عادل زیادی متناقض او شهادت دادهاند، یا به روایت کسی استدلال میکند که عدالت او ثابت نشده بلکه مجروج بودنش بر او ثابت است و روایات عادلان زیادی را ترک می-کند که خلاف روایت او را نقل کردهاند.
اگر روایتی از اهل ثقه و عدالت نقل شد و روایات دیگر مناقض آن از اهل ثقه و عدالت دیگر روایت شده لازم است هردو روایت دیده شوند تا مشخص گردد کدام یکی ثابتتر و راجحتر هستند؟
حالا اگر اهل علم و حدیث متفق باشند روایات متناقض این روایت ثابت و صحیح است و حتی این روایات مناقض تواتر هستند اگر روایتی مخالف حدیث متواترباشد چه حکمی دارد؟
اهل تفسیر این را ذکر نکردهاند چون دانستهاند که این روایت باطل است
دوم:
من با یکی از دو حالت ذیل از روایت راضی هستم:
١- یا باید با اسنادی ذکر شود که اهل علم در مساله نزاع به آن استدلال میکنند، هرچند مسئله فرعی باشد.
٢- به قول یکی از عالمان علوم الحدیث که مردم به صحتش اعتماد دارند.
مثلاً اگر دو فقیه در مسئله فرعی اختلاف داشته باشند یا کسی از اهل فن قول او را درست بداند. اما اگر مستند نباشد و آنهمه نقل هم آن را قبول نکنند، از کجا بدانیم؟ مخصوصاً در مسائل اصولی که طعن به سلف امت و جمهور علماء بر آن بناء میشود، و توسط آن اصول را نابود می-کنند در چنین جائی چگونه حدیثی که استادان شناخته نشده و أئمه نقل آن را ثابت نکردهاند و مشخص نشده که عالمی آن را تصحیح کرده باشد قبول میشود؟!
سوم:
این حدیث نزد اهل حدیث دروغ و ساختگی است، هر عالمی که حدیث شناس باشد میداند که این حدیث دروغ و موضوع است، بدین علت هیچ یک از عالمان حدیث در کتابهای که مرجع منقولات هستند آن را ذکر نکردهاند، چون کسی که کمترین علم به حدیث داشته باشد میداند که دروغ است.
ابن جریر و بغوی با اسنادی که عبدالغفاربن قاسم بن محمد در آن است روایت کردهاند، ابو مریم کوفی میگوید: علماء بر ترک حدیث از او اجماع دارند. سماک بن حرب و ابو داود او را تکذیب کردهاند.
احمد میگوید: ثقه نیست و همه احادیثش باطلاند. تمیمی میگوید: چیزی نیست. ابو مدینی میگوید: عرق میخورد تا مست میشد، و با این وجود اخبار را عوض میکرد احادیثش حجت نیستند و احمد و یحیی او را ترک کردهاند. ابی حاتم روایت کرد و در اسنادش عبدالله بن عبدالقدوس است که ثقه نیست. یحیی میگوید: چیزی نیست رافضی بد طینتی است.
نسائی میگوید: ثقه نیست، دار قطنی میگوید: ضعیف است.
و اسناد ثعلبی ضعیفتر است چون مجهول و ضعیف و معنعن در مسند او هستند و در کوچکترین مسئله قابل احتجاج نیستند.
چهارم:
بنی عبدالمطلب در زمان نزول آیه چهل نفر نبودند حتی در مدت حیات رسول به چهل نفر نرسیدند.
چون عبدالمطلب با اتفاق مردم چهار پسر داشت: عباس - ابوطالب - حارث - ابو لهب تمام فرزندان عبدالمطلب از آن چهار پسراند که بنی هاشم نام دارند و تنها چهار نفر از عموهایش نبوت او را دیدند. عباس - حمزه - ابو طالب و دیگری دشمنش ابو لهب.
اما عموزادههایش: از ابو طالب؛ طالب، عقیل، جعفر و علی هستند: طالب به اسلام نرسیده امام بقیه اسلام را دیدهاند جعفر و علی ایمان آوردند. جعفر به حبشه سپس به مدینه هجرت کرد.
عقیل پس از هجرت بنی هاشم بر دارائیهای آنها تسلط یافت و آن را تصرف کرد بدین خاطر وقتی به رسول گفته شد فردا به مکه میرسیم فرمود: آیا عقیل چیزی از خانه برای ما باقی گذاشته است ؟
اما عباس همه پسرانش در مکه کوچک بودند چون هیچکدام در مکه مرد نبودند، فرض کن عبدالله و عبیدالله و فضل در مکه مرد بودند قثم فرزند چهارم بعد از آنها به دنیا آمد و فضل از همه بزرگتر است و کنیه عباس ابوالفضل است. عبدالله بن عباس بعد از نزول آیه ٢١٤ سوره شعراء به دنیا آمده است هنگام هجرت سه یا چهار سال داشت. در حیات رسول تنها فضل و عبدالله و عبیدالله به دنیا آمدند بقیه بعد از فوت رسول.
اما بچههای حارث و ابو لهب کمتر بودند. حارث دو پسر: ابو سفیان و ربیعه و هردو در سال فتح مسلمان شدند.
همچنین فرزندان ابو لهب سال فتح ایمان آورند. سه پسر داشت دو نفرشان مسلمان شدند.
عتبه و مغیث در جنگ طائف و حنین شرکت کردند و رسول علیه عتبه دعا فرمود بر اثر دعای رسول در زرقاء شام درندگان او را خوردند.
اینها فرزندان عبدالمطلب بودند به بیست نفر نمیرسیدند چه رسد به چهل نفر!!
پنجم:
گفته او «هرکدام تنهای گوشت و قسمتی از شیر را میخوردند» دروغ است چون آنها به پرخوری معروف نبودند و چنین چیزی میان آنها شناخته نشده است.
ششم:
اما قول رسول به مردم «هرکس در این کار مرا جواب دهد. برادر و وزیر و وصی و جانشین من است»! کلامی ساختگی و دروغ است و درست نیست به پیامبر نسبت داده شود چون تنها جواب دادن و باوری موجب جانشینی و غیره بعد از رسول نمیشود زیرا همه مومنان جواب دادهاند و رسول را یاری کردهاند و در راه اقامه دین و اطاعت رسول جان و مال بخشیدند و غربت کشیدند و با برادرانشان دشمنی کردند بر جدایی بعد از الفت، و ذلت بعد از عزت، و فقر بعد از ثروت، و نارحتی بعد از راحتی شکیبا بودند.
تاریخ آنها معروف است با این وجود هیچکدام خلیفه نشدند همچنین پیشنهاد این امر بر ٤٠ نفر امکان دارد بعضی از آنها جواب بدهند اگر چند نفر جواب میدادند کدام یکی بعد از او خلیفه میشد؟ آیا کسی بدون سبب تعیین میشد؟ یا همه با هم خلیفه میشدند؟ دوباره کار خلافت و اخوت و وزارت را تنها به جواب دادن و یاری کردن مشروط میکرد، پس هرکس به خدا و روز قیامت ایمان دارد از این بهرهای میبرد و هرکس که بهرهی نبرد منافق است، چگونه ممکن است این کلام رسول خدا باشد؟!
هفتم:
حمزه و جعفر و عبید بن حارث مانند علی جواب دادند و یاور او بودند چون آنها سابقین اولیناند و به خدا و رسول ایمان آوردند، حتی حمزه قبل از اینکه تعداد مسلمانان به چهل نفر برسد ایمان آورد.
و پیامبر در خانه ارقم بود و انجام اجتماع میکردند او با فرزندان عبدالمطلب در خآنهای جمع نمیشدند چون ابولهب دشمن آنان بود و هنگام محاصره در شعب ابی طالب ابولهب با آنها نبود.
هشتم:
درباره سبب نزول آیه در صحیحین از ابن عمر و ابی هریره نقل شده «وقتی آیه نازل شد پیامبر قریش را دعوت کرد، آنها جمع شدند (به خاص و عام) فرمود... ای بنی کعب خود را از آتش نجات دهید، ای بنی مره بن کعب خود را از آتش نجات دهید، ای عبد شمس خود را از آتش نجات دهید، ای بنی هاشم و عبد مناف خود را از آتش نجات دهید، ای بنی عبدالمطلب خود را از آتش نجات دهید ای فاطمه دختر محمد خود را از آتش نجات بده.»
در صحیحین از ابو هریره س روایت شده است: وقتی آیه نازل شد پیامبر فرمود: «ای قریش جان خود را به خدا بفروشید نمیتوانم نفعی به شما برسانم ای بنی عبدالمطلب نفعی به شما نمیرسانم ای صفیه خاله رسول نفعی به تو نمیرسانم، ای فاطمه نفعی به تو نمیرسانم، هر آنچه از مال من میخواهید بردارید.» مسلم راوی حدیث است، و عائشه اضافه میکند «قام علی الصفا» «بر تپه صفا ایستاد».
در حدیث قبیصه آمد که «رسول خدا به سوی کوهی که در بالای آن سنگی قرار داشت رفت، سپس فریاد کشید ای بنی عبد مناف من برای شما منذر هستم، نمونه من و شما مانند مردی که دشمن را میبیند به سوی اهلش میرود میترسد قبل از رسیدنش دشمن برسد شروع میکند به: یا صباحًا...
در صحیحین از ابن عباس نقل شده «وقتی آیه نازل شد رسول خدا بیرون آمد از تپه صفا بالا رفت و فریاد زد: ای دوستان! گفتند: چه کسی فریاد میزند؟ جواب دادند محمد بیاید تا پیش او برویم، رسول فریاد زد: ای بنی فلان ای بنی عبد مناف ای بنی عبدالمطلب و در روایت دیگر ای بنی فهر ای بنی عدی، ای بنی فلان. از بزرگان قریش اگر کسی نمیتوانست بیرون برود کسی را میفرستاد تا ببیند محمد چه میگوید. مردم جمع شدند و رسول خدا فرمود: «اگر به شما بگویم لشکری پشت کوه است چه میگوید؟ آیا مرا تصدیق میکنید؟ گفتند: بله چون از تو دروغی ندیدهایم، گفت، من شما را از عذابی دردناک که در مقابل من است میترسانم. ابولهب گفت: هلاک و نابود شوی برای این ما را جمع کرده ای؟ بلند شوید. و سوره تبت نازل شد.
﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ وَتَبَّ١﴾[المسد: ١]
«نابود باد ابولهب و حتماً هم نابود میگردد»
اگر گفته شود آخر ثعلبی و بغوی و نمونه آنها از مفسرین و مصنفین آن حدیث را ذکر کرده-اند، در جواب گفته میشود: تنها روایت آنها موجب اتفاق اهل حدیث بر صحت آن نمیشود چون در کتابهای آنها روایاتی وجود دارد که اهل حدیث بر دروغ و موضوع بودن آنها اتفاق دارند چیزهای زیادی دارند، با ادله نقلی و عقلی دانسته میشود که دروغ هستند حتی بعضی از آنها ضرورتاً و حتماً دروغ هستند و نباید ادله باشند!
ثعلبی و دیگران عمدی دروغ نمیگویند، چون صالح هستند و دیانتشان نمیگزارد دروغ گویند، ولی آنچه پیدا کردهاند و یا شنیدهاند روایت میکنند، و هیچکدام به اسانید حدیث مانند شعبی و یحیی و عبدالرحمن و احمدبن حنبل و علی بن مدینی و یحیی و اسحاق و محمد بن یحیی و بخاری و مسلم و ابی داود و نسائی و ابی حاتم و ابی زرعه و دارقطنی آگاه نیستند، بلکه امثال این بزرگ مردان در نقد و روایت خبرگی دارند، به حال و احوال نبی اکرم ج و روایت کنندگان از صحابه و تابعین و تبع تابعین و غیره از ناقلان علم، آگاه میباشند.
کتابهای زیادی در شناخت مردان ناقل حدیث و اسماء آنها تالیف کردند و اخبار آنها و اخبار راویان آنان و طبقه سوم که از طبقه دوم روایت کردهاند در آن کتاب ها مفصلاً توضیح داده شده است برای شناخت احادیث باید به آنها مراجعه شود.
مانند کتاب «العلل واسماء الرجال» یحیی قطان و ابن مدینی و احمد و ابن معین و بخاری و مسلم و ابی زرعه و ابی حاتم و دار قطنی و غیره.
در تفسیر ثعلبی احادیث موضوع و صحیح وجود دارند بعضی از احادیث درباره سورهها در تفسیر زمخشری و واحدی ذکر شدهاند که به اتفاق اهل حدیث موضوع هستند.
از این گذشته واحدی شاگرد ثعلبی و بغوی است و تفسیرش خلاصه تفسیر آنها میباشد پس از آنها بهتر نیست.
ثعلبی و واحدی از بغوی آگاهتر هستند و واحدی عربی را خوبتر میداند و بغوی بیشتر از آن تابع و پیرو سنت است.
اینکه مردی معتقد به خلافت خلفاء راشدین باشد دلیل صحت قولش نیست، همانطور که شیعه بودن دلیل بر دروغگوی نیست بلکه برای هردو عدالت باید میزان و معیار باشد.
مردم احادیث دروغ زیادی در اصول و احکام و فضائل درست کردهاند و حتی احادیث زیادی در فضائل خلفاء راشدین و معاویه ساخته شده است.
هدف بعضی از مردم روایت حدیث در هر بحثی است بدون تشخیص صحیح از ضعیف، همانگونه که ابو نعیم در فضائل خلفاء مرتکب چنین اشتباهی شده است.
در فضائل کتابها فراوانی مانند؛ کتاب ابوالفتح بن ابی خوراش و ابو علی اهوازی و دیگران در فضائل معاویه و نسائی در فضائل علی و ابو قاسم بن عساکر در فضائل علی و غیره تالیف شده است.
اینها و دیگران هرچه شنیدهاند روایت کردهاند، صحیح و ضعیف را از هم جدا نمیکنند، وبه اتفاق اهل علم درست نیست مجرد یک روایت را تصدیق کنیم.
اما کسی که حدیث را بدون اسناد از منصفین در اصول و فقه و زهد و دقائق روایت میکند مرتکب جرم بزرگی میشود چون آنها حدیث ضعیف و صحیح را نقل میکنند، همانطور که در کتاب رقائق و زهد و رأی و غیره پیدا میشود.
و در پایان من هم میگویم: «حدیثی که عبدالحسین آن را ذکر کرده و گفته امام احمد آن را در مسند روایت کرده و موافقت را به شیخ بشری در صحت حدیث نسبت میدهد خیانت است چون اصل حدیث در مسند اینگونه است.
و روایت مسند (١/١١): «اسود بن عامر و شریک از اعمش از منهال از عباد بن عبدالله اسدی از علی روایت میکنند: وقتی آیه ﴿وَأَنذِرۡ عَشِيرَتَكَ ٱلۡأَقۡرَبِينَ٢١٤﴾[الشعراء: ٢١٤] نازل شد پیامبر اهل بیتش که ٣٠ نفر بودند را جمع کرد و از آنها پذیرای کرد آنها هم خوردند و آشامیدند، سپس پیامبر فرمود: هر کسی دین و پیمان مرا ضمانت کند، در بهشت با من خواهد بود، و جانشین من خواهد شد؟ مردی گفت: - که شریک اسم او را نبرد - ای رسول خدا چه کسی آن را در مکه بر عهده گرفت، کسی دیگر هم این را گفت، رسول خدا فرمود: به اهل بیت پیشنهاد شد ولی تنها علی آن را پذیرفت».
این نص حدیث مسند است که آن رافضی درباره اسنادش میگوید «هرکدام از راویان این سلسله، هنگام منازعه حجت هستند و همه آنها بدون سخن مردان صالحی می-باشند».
اول در مورد سند سپس در مورد متن حدیث تحقیقی به عمل میآوریم:
راویان حدیث مذکور:
١- اعمش ثقه است ولی جعل میکند حدیث مدلسش وقتی معنن (عن - عن) باشد قبول نمیشود.
٢- منهال ابن عمرو کوفی است ابن معین و عجلی و نسائی او را ثقه میدانند. امام احمد می-گوید: «ابو بشر نزد من از منهال محبوبتر و معتبرتر است». حاکم میگوید: «یحیی او را متهم و ابن حزم درباره او سخن گفته و او را ضعیف دانستهاند». عبدالله بن احمد میگوید: «از پدرم شنیدم که میگفت شعبی عمداً منهال را ترک کرده است».
ابن حجر در هدی ساری (ص ٤٤٦) میگوید: «در بخاری تنها دو حدیث دارد: ١- حدیث سعید بن حسن از ابن عباس درباره تعویذ حسن و حسین و ٢- حدیث دیگر در تفسیر سوره فصلت: روات در موصول و متعلق بودن حدیث دوم اختلاف دارند (ترجمه اعمش در تهذیب و میزان الاعتدال و هدی الساری ص ٤٤٥: ٤٤٦)
٣- عبادبن عبدالله اسدی
رافضی میگوید «او عبادبن عبدالله بن الزبیربن عوام قریشی اسدی است بخاری و مسلم در صحیحشان به او احتجاج کردهاند از عائشه و اسماء دختر ابوبکر شنیده است در صحیحین ابن ابی ملیکه و محمدبن جعفر و زبیر و هشام بن عروه از او روایت میکنند.
میگویم: «این دروغ و افتراء رافضی است».
شرح حال آن دو در یک صفحه از کتاب تهذیب تهذیب و کتاب جرح و تعدیل آمده است. «آن دو مدنی (اهل مدینه) هستند، درباره توثیق او اختلافی ندارند». ابن حجر در تهذیب میگوید: «عباد بن عبدالله اسدی کوفی از علی روایت کرده و منهال بن عمر از عباد نقل میکنند». بخاری میگوید: «فیه نظر» ابن حبان او را ثقه دانسته و ابن حجر درباره کلام بخاری میگوید: ابن سعد گفته: احادیثی دارد و علی مدینی میگوید: ضعیف است. ابن جوزی میگوید: حمدبن حنبل درباره حدیث او از علی «من صدیق اکبر هستم» میگوید: منکر است. ابن حزم می-گوید: مجهول است. ابن حجر در هدی ساری همانطور که شرح حال منهان و دیگران را ذکر کرده است اشارهای به لفظ «صاحبنا» نفرموده.
چون او از رجال صحیحین نیست آنگونه که آن رافضی میگوید و بخاری او را ضعیف دانسته چون در مورد او میگوید: «فیه نظر».
در میزان الاعتدال شرح حال عباد کوفی را به دست آوردیم ولی ترجمه عباد مدنی وجود نداشت.
ذهبی در میزان میگوید: «عباد عبدالله اسدی از علی، نقل کرد و بخاری میگوید منهال بن عمرو از عباد شنیده است» در این گفته اشکالاتی دیده میشود. میگویم (ذهبی): علاء بن صالح از منهال از عبادبن عبدالله، از علی روایت میکند که گفته: من عبدالله، برادر رسول خدا و صدیق اکبر هستم و هیچکس قبل از من این را چنین نگفته و نمیگوید مگر دروغگوی افتراء کننده من هفت سال قبل از مردم مسلمان شدم و نماز خواندم. میگویم (ذهبی): این دروغ علیه علی است.
ابن مدینی میگوید: ضعیفالحدیث است ابن حبان او را ثقه دانسته، و احادیثی در فضائل علی را در فضل علی روایت کرده است. ذهبی او را در کتاب المغنی ضعیف دانسته.
نه اینکه یک علت دارد بلکه برای ضعیف دانستن آن سه علت وجود دارد با وجود این سه علت ضعف باز هم به حدیث ص ١١١ جزء اول مسند احمد نگاه کردم و رجال سند حدیث را بررسی نمودم همه آنها ثقه، و ثابت الدلیل هستند.
آیا شیخالازهر چیزی از حدیث و علوم و رجال آن را نمیدانند و بین عباد بن عبدالله اسدی کوفی که ضعیف است و عبادبن عبدالله الزبیربن عوام اسدی مدنی که ثقه است فرق نمیگذارد، چگونه چنین عالمی با چنین مکانت علمی قائل چنین کلامی است؟!
به چیزی روشنتر منتقل میشویم؛ هر کسی که مقداری خواندن بلد باشد میتواند سخن رافضی لعین را تشخیص دهد چه رسد به عالم دانا و آگاهی چون شیخ الأزهر.
عین عبارت مسند:
«او جانشین من در اهلم میشود» آیا این امامت عامه است؟ در نهایت روایت این جمله ذکر شده که علی گفت: آن جانشین من هستم.
اما این جمله پایانی که میگوید «این برادر و وصی و خلیفه من در میان شما است، به او گوش دهید و از او اطاعت کنید» عین استدلال آنها است ولی در مسند ذکر نشده !!
این جمله اضافه چگونه به مسند نسبت داده میشود، در حالی که به این جمله اضافی استدلال شده است ؟
در روایت دیگر مسند آمده «ای بنی عبدالمطلب، من برای شما به صورت خصوص و برای مردم بصورت عمومی برگزیده شدهام هرچه را از آیه دیده اید قابل اعتماد است،حالا چه کسی بیعت میکند که برادر و دوست من باشد؟
کسی بلند نشد. علی گفت: من!.. در حالی که از همه کوچکتر بود. رسول خدا ج میفرمود: بنشین سه دفعه این را گفت و من هم میگفتم: من!.. رسول خدا میگفتند: بنشین. تا در دفعه سوم دستش را در دستم گذاشت». (مسند ٢/٣٥٢ شماره ١٣٧١ـ تحقیق شاکر)
روشن است که علی هدف پیامبر نبود بدین خاطر میفرمود: بنشین، وقتی هیچکدام از قوم دستور رسول خدا را اجرا نکردند پیامبر ناچاراً دفعه سوم دست در دست علی گذاشت.
چگونه این اخبار برای نابود کردن اسلام به کار برده میشوند و طعن زدن به کتاب و سنت و تکفیر بهترین نسلی که بشریت آن را شناخته چون به اساس عبدالله بن سبأ درباره وصیت ساختگی رسول خدا عمل نکردند و با ابوبکر صدیق بعد از رسول خدا ج بیعت نمودند ؟
رافضی در مراجعات (٢٠) بعد از ذکر روایت میگوید:
«بسیاری از عالمان حدیث با این الفاظ آن را نقل کردهاند» ولی دروغش را درباره مسند امام احمد دیدیم هم در اسناد و هم در متن درو ج گفت.
میخواهم راهی دیگراز راههای گمراه کننده رافضی را به خوانندگان نشان دهم:
رافضی میگوید: «ابا الفداء حافظ ابن کثیر در تاریخش این خبر را با همین الفاظ روایت کرده »!
به البدایه و النهایه نگاه کردم خبر را با این اضافه دیدم «این برادر من است و چنین و چنان میباشد پس به سخنانش گوش فرا دهید و از او اطاعت کنید.» علی میگوید: مردم بلند شدند و خندیدند و به ابو طالب میگفتند: به تو دستور میدهد که به پسرت گوش دهی و از او اطاعت کنی) ج ٣ـ ص ٤
نگاه کنید رافضی از چه روشی برای گمراهی مردم استفاده میکند؟
ای مسلمانان گمراهی این است به کلام حافظ که میگوید «تنها عبدالغفار بن قاسم ابو مریم آن کذاب شیعی راوی این است علی بن مدینی و غیره او را به وضع متهم میکنند و بقیه او را ضعیف میدانند» اشارهای نمیکند تنها روایت را نقل میکند و از نقد و تضعیف حافظ خودش را به کوری میزند.
مراجعه هشتم و أحادیثش
در مراجعه هشتم عبدالحسین رافضی به روشنی معلوم میشود، که خبیثترین آنها کارش به جایی میرسد که همه امت را گمراه میداند از تکفیر خیر امت شروع میکند؛ بهترین قرنی که بشر آن را شناخته، بهترین مردم. صحابه کرام که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند در گمان این رافضی با دستور رسول خدا مخالفت کردند، علی را نماینده و مامور رسول خدا قرار ندادند این قولی است که عبدالله بن سبأ یهودی آن را درست کرده.
این طعن شامل حال علی هم میشود چون او هم بیعت داده و حال کسی که صدیق و فاروق را بر تمام امت بعد از رسول تفضیل داده (منظور رسول خدا است) همانگونه که از هشت طریق با تواتر ثابت شده را شامل میگردد.
این رافضی طعن خاصی به طعن عامش اضافه میکند، راشدین را به «ابناء الوزغ» توصیف میکند.
«وزغ» پرندهای است به نام سام ابوس: مردی که ضعیف و ترسو و پست و ردی است و مردانگی ندارد به این پرنده تشبیه میشود. (معجم اللغه= المجموع المغبث فی غریبی القرآن و الحدیث ٤٠٩ـ ٤١٠)
اگر این رافضی در زمان علی زنده بود موقفی مانند موقف ابن سبأ می-داشت.
نگاه کنیم به احادیثی که در این مراجعه ذکر کرده و منجر به حکم گمراهی و کفر صحابه و خیر امت میشوند.
اساساً دو حدیث ثقلین دارد که در گذشته تمام روایات این احادیث را ذکر کردیم.
صحیح و غیر صحیحش را بیان کردم و از معنی حدیث و مرتبط نبودنش به خلافت سخن گفتیم، اما روایات غیر صحیح ضعیف یا موضوع چون در شرع دلیل نیستند و احادیث صحیح و صریح نیز معارض آنها هستند و موجب سقوطشان می-شوند.
ملاحظه میشود: روایات صحیح مانند مسلم و بخاری را ترک کرد و روایات دیگر را آورده در اثنای این روایات «من کنت مولاه فعلي مولاه» آمده بحث درباره حدیث گذشت و اکثراً نقلها از کتاب «الصواعق المحرقة» است.
به خاطر این گونه روایات در کتاب صواعق نیازمند توقف طولانی هستیم.
بعد از حدیث ثقلین دو حدیث دیگر برای استدلال بر کفر و گمراهی بهترین امت روایت میشود حالا به نقد آن دو حدیث میپردازیم:
حدیث اول
«هان اهل بیت میان شما ماند کشتی نوح است هر کسی سوار شود نجات مییابد و هر کسی از آن جا بماند غرق میگردد ».
رافضی میگوید: «حاکم حدیث را باسناد تخریج کرده و سند آن به ابوذر منتهی میشود». روایت دیگر برای حدیث «نمونه اهل بیتم در میان شما مانند سفینه نوح است، هر کسی بر آن سوار شود نجات مییابد و هر کسی از آن جا بماند غرق میشود و نمونه آن دوباره مانند باب «حطه»[١٤٥] برای بنی اسرائیل است هرکس وارد آن شود گناهانش بخشوده میشوند.»
و عبدالحسین میگوید: «طبرانی در اواسط از ابی سعید حدیث را تخریج کرده است»
حدیث دوم
«ستارگان اهل زمین را از غرق نگهداری میکنند، و اهل بیتم امتم را از اختلاف مصون میدارد، هرگاه قبیلهای از عرب در احکام خداوند با آنها مخالفت کنند، اختلاف پیدا می-کنند و حزب شیطان میشوند.»
عبدالحسین میگوید: «حاکم از ابن عباس روایت کرده، سپس میگوید. حدیث صحیح اسناد است و بخاری و مسلم آن را تخریج نکردهاند».
میگویم: حدیث اول را حاکم در مستدرک (٣/ ١٥١)» تخریج کرده است، ذهبی حدیث را بررسی کرده و بیان نمود که اسنادش ضعیف است، و حدیث دوم در مستدرک (٣/ ١٤٩) و حاکم آن را تصحیح کرده است. همانگونه که عبدالحسین گفت، اما بررسی ذهبی که میگوید (موضوع وساختگی است) را نیاورده است!
در اسناد حدیث اول مفضل بن صالح کوفی وجود دارد که بخاری درباره او میگوید: «حدیثش منکر است تخریج بخاری به این معنی است که درست نیست از او روایت شود ابو حاتم و غیره هم مثل بخاری گفتهاند. (تهذیب التهذیب ابن حجر ١٠/ ٢٧١ـ ٢٧٢، جرح و تعدیل ابی حاتم و ٨/ ٣١٦ـ ٣١٧= مغنی ذهبی ٢/٣٢٠).
حدیث دوم: ذهبی بیان کرد که موضوع ودروغین است، علت وضع این است که دو راوی حدیث را روایت کردهاند اما در حقیقت هردو یک راوی هستند.
البانی میگوید: لفظ حدیث «أصحابي كالنجوم، بأيهم اقتديهم اهتديتم» و بیان کرد که موضوع و ساختگی است و میگوید: راوی آن احمد بن نسیط دروغگو است. (احادیث ضعیفه و موضوع ١/ ٨٢ـ ٨٥).
ابن عراقی در کتاب تنزيه الشريعه المرفوعه عن الاخبار الشیعة الموضوعة (ج ١/ ٤١٩) حدیث را ذکر کرد، و گفته حدیث از راه احمدبن اسحاق بن ابراهیم بن نبیط آمده و او کذاب است، و از پدرش از جدش روایت کرد به جای «من الاختلاف» «من البلایا» آمد.
در بحث حدیث ثلقین اشاره کردم که اصحاب حدیث بعضی از احادیث حاکم را منکردانستهاند و به تصحیح آن توجه نکردهاند و کلام ابن حجر در لسان المیزان هنگام شرح حال حاکم «امام و صادق است اما در مستدرک احادیث موضوع را تصحیح میکند» را ذکر کردم. نمیدانم آیا متوجه نشده؟ و نمیدانم چرا اشتباه کرده است ؟ولی اگر متوجه اشتباهش شده باشد و آن را بیان ننموده باشد مرتکب خیانت بزرگی شده است.
ولی شیعی بدونه اشاره کردن به قول امام سخن را خائنانه نقل میکند.
هر چند حاکم از این بزرگتر است که در لیست ضعفاء قرار گیرد ولی گفتهاند که حاکم در پایان عمرش مرتکب اشتباهاتی شده است بدین علت بعضی از عالمان استدلال به احادیثش را بدونه نقد کردن منع فرمودهاند.
بعد از آن به روایت طبرانی در الاوسط میرسیم که رافضی آن را روایت کرده و با بررسی کردن این روایت و سه روایت دیگر متوجه میشویم که در جلد سوم معجم کبیر طبرانی ص ٤٥. ٤٦ روایت شدهاند.
میگوید: یحیی بن یعلی اسلمی کوفی شیعی ضعیف است.
چگونه عقل قبول میکند حافظ محاربی که بر توثیق او اتفاق دارند را تضعیف کند در حالی که از رجال بخاری باشد و حافظ مدت ٣٥ سال در خدمت شرح و ترجمه مردان بخاری بوده است آنچه حافظ خواسته در اصابه بگوید این است «به جای اینکه بگوید اشتباه در تضعیف است به جای اسلمی محاربی نوشته شده عکس این را به گمان خواننده میاندازد، میگوید «راوی حدیث محاربی ثقه است نه اسلمی ضعیف».
آیا این کار، تزکیه او را توسط کسی که بر اول کتابش مقدمه مینویسد تایید میکند.
میگوید «تالیفات او - با دقت نگاه و امانت در نقل - از همه کتابها جدا شود.»
امانت کجاست؟ در حالی که حدیث مستدرک را نقل میکند، میبیند که یحیی ابن یعلی معروف به اسلمی در روایت وجود دارد خود را به حماقت میاندازد و از اشتباه حافظ بهره-برداری میکند تا خواننده را به اشتباه بیندازد که محاربی ثقه است.
دوباره امانت کجاست؟ در حالی که نقد ذهبی و هیثمی را بر حدیث اسلمی ذکر نمی-کند.
چه رسد به اینکه نقل کند که ذهبی از این هم ضعیفتر را معلول میداند دوباره میگوید: واهی است.
این شیعی همین حدیث را از «کنزالعمال» شماره ٢٥٧٨ نقل میکند اما تضعیف کنزالعمال را ذکر نمیکند این امانت ادعا شده کجاست؟
توجه: حافظ حدیث را در شرح حال زیاد بن مطرف در قسم اول از «صحابه» روایت کرده است و این قسمت همانگونه که خودش میگوید خاص است برای «افرادی که با او بودهاند و از او و غیر او روایت کردهاند فرق نمیکند طریق صحیح یا ضعیف یا حسن باشد (هرسه حالت ذکر میشود) یا کسی به گونهای ذکر شود که دال بر ملاقات او با زیاد باشد، این ملاقات به هر گونه باشد، در حالی که قبلاً این قسم تنها در سه قسم مرتب کردم ولی برایم روشن شد آن را یک قسمت قرار بدهم و در هر شرح حال سه قسم گذشته را جدا کنم.
میگویم: وقتی حافظ قول به ضعف اسناد حدیثی کرد که تخریج به سماع آن حدیث از رسول خدا شده وارد کردن آن در این قسم به معنی این نیست که صحت آن ثابت شده باشد.
و به دنبال این نقل چیزی که دال بر ثبوت صحبتش از راهی دیگر باشد ذکر نکرده است.
و قول ذهبی در «التجرید» (١/١٩٩) که میگوید: «معین: زیادبن مطرف را در میان صحابه ذکر کرد... درست هست».
اگر این را شناختند، علت سوم برای معلول بودن حدیث این است: اگر دو مجهول تابعی باشد بهتر است از اینکه آن را میان صحابه ذکر کند.
با این علل در حدیث، شیعی میخواهد: ما به صحت ایمان داشته باشیم در حالی که به حدیث رسول توجه نمیکند که میفرماید: «هرکس از من حدیثی روایت کند در حالی که می-داند دروغ است خودش یکی از کاذبین است»[١٤٦]. کاذب اول کسی که حدیث را جعل کرد و دو میراوی است.
مقدمه کتاب مراجعات شیعی پر از احادیث ضعیف و موضوع در فضل علی است با این وجود خیلی جاهل به علومالحدیث است و دروغ گفتن بر خوانندگان و گمراهی از حق و حتی دروغ آشکار پیشه او است.
بعید نیست به ذهن خواننده خطور کند که شاید یکی از نویسندگان خود را از این دروغ ها حفظ نماید بدین علت در تخریج احادیث - هرچند زیاد بودند - و بیان علت و ضعف آنها همتم قوی شد، و دروغ و گمراهی را در کلامش کشف کردم و به اذن خدا بعداًبه ذکر آنها میپردازم. شماره (٤٨٨١ - ٤٩٧٥)
روایت (اگر کسی دوست دارد مانند من زندگی کند و بمیرد. وبه صحبه یاقوتی که خدا آن را با لفظ «بشو او هم شد» خلق کرده دست بگیرد؛ بعد از من علی را سرپرست خودتان قرار بدهید) موضوع و ساختگی است: ابو نعیم (١/٨٦ و ٤/١٧٤) از طریق محمدبن زکریا غلابی از بشربن مهران از شریک از اعمش از زیدبن وهب از حدیفه مرفوعاً (به رسول خدا رسید) روایت میکند.
ابو نعیم میگوید «تنها بشر از شریک روایت کرد.» من میگویم «او پسر عبدالله قاضی است و به علت سوء حفظ ضعیف است».
ابن حاتم درباره بشربن مهران میگوید: «پدرم حدیث او را ترک کرده».
ذهبی میگوید «محمدبن زکریا غلابی از او روایت کرده، اما غلابی متهم است. دار قطنی می-گوید: «حدیث جعل میکند او دشمن است».
ابن جوزی حدیث را در موضوعات (١/٣٨٧) از راه دیگری روایت میکند و سیوطی در اللآلئ (١/٣٦٨ـ ٣٦٩)» به آن اقرار کرد اما دو طریق دیگر را اضافه کرد، این یکی از روایات است و در پایان میگوید: غلابی متهم است.و با روایاتی کاملتر از روایت گذشته روایت شده.
روایت «هرکس دوست دارد مانند من زندگی کند و بمیرد و در بهشت جاوید خدا سکنی گزیند علی را بعد از من سرپرست قرار دهد و بعد ازمن علی را جانشین و سرپرست قرار دهد و به امامان بعد از علی اقتداء کند چون آنها اهل بیتم هستند، از سرشت من درست شدهاند علم و فهم به آنها داده شده است وای به حال کسی که آنها را تکذیب میکند و ارتباط من را با آنها قطع میکند شفاعت من به آنها نمیرسد» موضوع و دروغ است.
ابو نعیم (١/٨٦) از طریق محمدبن جعفربن عبدالرحیم روایت کرده که احمد بن محمد بن یزید بن سلیم از عبدالرحمن بن عمران ابن ابی ید - برادر محمد بن عمران - یعقوب بن موسی هاشمی از ابی داود از اسماعیل بن امیه از مکرمه از ابن عباس حدیث را به صورت مرفوع روایت کرده است. بعد از بیان سند میگوید: «حدیث غریب است.»
میگویم «این اسناد ظلم است، همه افرادی که پایینتر از ابن ابی داود قرار گرفتهاند مجهول هستند، و آنها را در جایی ندیدم، فقط ترجیح میدهم احمد بن محمد بن یزید بن سلیم همان ابن مسلم انصاری طبرانی معروف به ابن ابی مناجر است.
ابن ابی حاتم (١/١٧٣) میگوید: «از او نوشتیم و صادق است» و شرح حالی در تاریخ ابن عساکر (٢/١١٣ـ ١/١١٤) دارد.
اما راویان غیرا از او را نمیشناسم، یکی از آنها که حدیث را درست کرده باطل و دروغگو است.
فضل علی مشهورتر از این است: تا برای اثبات آن به این روایات موضوعی که شیعه به آنها چسبیدهاند استدلال شود.
آنها کتابها و دفترهایشان را با دهها نمونه از این احادیث سیاه میکنند، بر اثبات حقیقتی مجادله میکنند که کسی منکر آن نیست، و آن حقیقت فضیلت علی است.
در جامعالکبیر رافعی (٢/٢٥٣) حدیث به ابن عباس نسبت داده شده است. و ابن عساکر در تاریخ دمشق (٣١٢/ ١٢٠) از طریق ابی نعیم آن را تخریج کرده است و بعد از آن میگوید: « این حدیث منکر است و چند نفر مجهول در آن وجود دارند».
میگویم: «حدیثی که ادعای «لا أنالهم الله شفاعتى» دارد چگونه منکر نیست در حالی که حاوی ادعای هرگز چنین چیزی از نبی رحمت و پیامبر دلسوز بیرون نمیآید و هرگز چنین چیزی از حضرت روایت نشده است.
این حدیث از احادیثی است که صاحب مراجعات آن را از کنزالعمال (٦/١٥٥ و ٢١٧-٢١٨) نقل میکند، گمان کرده که در مسند احمد وجود دارد، به تضعیف صاحب کنزالعمال برای حدیث با پیروی از سیوطی پشت میکند و آن را نقل نکرده است.
در مراجعات چقدر احادیث موضوعی وجود دارند، شیعی تلاش میکند تا خواننده گمان کند احادیث صحیح هستند ولی در این راستا قواعد علوم الحدیث - حتی قواعد مذهب خودش را - رعایت نمیکند چون هدف او اثبات منقولات درباره فضل علی از رسول خدا ج نیست بلکه میخواهد همه روایات فضل علی را جمعآوری کند، علی هم مانند خلفاء دیگر و صحابه بلندتر و بزرگتر از آن است که با چیزی - که از رسول خدا به صحت نرسید - تعریف و تمجید شود.
اگر شیعه و سنی بر گذاشتن قواعد حدیث «مصطلح الحدیث» اتفاق دارند، هنگام اختلاف تک تک روایات باید آن قواعد رعایت شوند و در منازعات به داوری آنها گردن نهند. سپس بر آنچه صحیح است اعتماد کنند، و اگر آنها چنین کارهایی انجام ندهند. نزدیکی و تفهیم همدیگر آرزویی بیجا بیش نیست، و هیچگاه نزدیکی و تفاهم میان آنها ممکن نیست و هر تلاشی در این راستا بیفائده و بیارزش است. پناه بر خدا! پایان کلام آلبانی. (خداوند او را مورد رحمت و مغفرتش قرار دهد. و ما را از علمش بهرمند گرداند).
هر سه حدیثی که مراجعات با آنها شروع شده است موضوع و دروغ هستند و احادیثی که بعد از آنها میآیند حال بهتری ندارندهمه احادیث روایت شده سیزده حدیث هستند با بررسی آنها متوجه میشویم که پنج حدیث از کتاب «الصواعق المحرقة» هیثمی است که اصل کتاب بطلان عقیده رافضیه را اثبات میکند بدین سبب کتاب «رعدهای سوزنده» «الصواعق المحرقة» را در اهل بدعت و زندقه تالیف کرده است و بیان فرموده که احادیث قابل استدلال نیستند چون مخالف احادیث متواتر میباشند اما رافضی احادیث ضعیف و موضوع را ذکر میکند و از احادیث مخالف آنها خود را به جهل و نادانی میاندازد. بدین سبب توقفی طولانی میکنیم، که ما را از رجوع به «الصواعق المحرقة» بینیاز می-کند.
سه حدیث روایت شده از کنزالعمال هیچکدام صحیح نبودند.
و بقیه منقولاتش از«اسعاف الرغبین» و «الشرف المؤبد» و «الشفاء احیاء المیت،» و «الأربعین للنبهانی»، و «تفسیر ثعلبی» و «زمخشری» میباشد البته نقل حدیث از این مراجع بر نادانی یا به نادانی زدن از علوم حدیث و استدلال کردن به سنت مطهره دلالت میکند چون این کتب از کتب قابل اعتماد در سنت و حدیث نیستند چه رسد به اینکه صحیح باشند بلکه در این کتابها اخبار موضوع و باطل وجود دارد.
[١٤٥]- اشاره به آیه ٥٨ سوره بقره داستان در آن توضیح داده شده.
[١٤٦]- مسلم.