پژوهشی پیرامون اصول و فروع شیعه دوازده امامی- جلد اول

فهرست کتاب

٤- علی و بیعت با پیشینیان خود

٤- علی و بیعت با پیشینیان خود

گرچه غالباً شهرت یافتن چیزی نشانه واقعی بودن آن می‌باشد. ولی برخی امور به رغم شهر یافتنشان بهره‌ای از واقعیت نداشته‌اند. به عنوان مثال: مشهور است که امام علی به خاطر اعتقاد به اولویتش برای احراز مقام خلافت، از بیعت کردن ممانعت به عمل آورد. ولی آنچه واقعی است و از سخنانش بر می‌آید این است که: او - با وجود اعتراف به أولویت ابوبکر برای پیشوایی مسلمانان - مناسب دید تصمیمی به این عظمت و اهمیت بدون اظهار نظر وی خاتمه نیابد.

بخاری گزارش می‌کند که: امام علی وقتی خواست با ابوبکر بیعت کند، دنبال ابوبکر فرستاد و او نزدش آمد، علی شهادت داد و گفت: ما برتری و امتیازی که خداوند به تو داده می‌شناسیم، و نخواسته‌ایم بر سر خیری که خدا به تو ارزانی داشته با تو به رقابت بپردازیم، ولی تو خودسرانه زمام امور را در دست گرفتی، ما به خاطر خویشاوندیمان با پیامبر خدا معتقد بودیم دارای سهم و نصیبی هستیم، تا اینکه چشمان ابوبکر پر از اشک شد. ابوبکر در پاسخ گفت: سوگند به کسی که جانم در دست اوست، خویشاوندی با پیامبر خدا نزد من ارزشمندتر و دوست داشتنی‌تر از ادای حقوق خویشاوندیم است، و اما آن جر و بحثی که میان من و تو بر سر این اموال و دارایی به وقوع پیوست، در منافع و بهتر مصرف کردن آن کوتاهی نکرده‌ام، هر کاری که دیدم پیامبر خدا انجام می‌داد، فرو نگذاشته‌ام. علی به ابوبکر گفت: وعده دیدار برای بیعت، شب است. ابوبکر پس از ادای نماز ظهر، بالای منبر رفت و شهادتین را بر زبان آورد، و ماجرای علی و درنگ کردنش در امر بیعت و معذرتهایش را بازگو کرد، سپس علی از خدا طلب آمرزش کرد و از ابوبکر تجلیل به عمل آورد، و گفت: نه رقابت با ابوبکر و نه انکار فضل و امتیاز او سبب وقوع آنچه رخ داده، بوده است، ولی ما معتقد بودیم که در این کار دارای سهم و نصیبی هستیم، ابوبکر تک‌روانه و بدون مشورت با ما عمل نمود و ما نیز به دل گرفتیم، مسلمانان خوشحال شدند و گفتند: به راه راست گام نهادی. مسلمانان به علی نزدیک شدند وقتی او به امر به معروف بازگشت[١٤].

مسلم نیز چندین روایت را در اثبات مطالب گذشته، نقل می‌نماید، در یکی از آن‌ها چنین آمده: سپس برخواست و ابوبکر را ارج نهاد و به فضل و سوابق او اشاره کرد، آنگاه به طرف او رفت و بیعت نمود، مردم به علی روی آوردند و گفتند: به حق اصابت کردی و کار خوبی انجام دادی[١٥].

همچنین مشهور است که امام علی تا بعد از وفات حضرت فاطمه، بیعت ننمود، ولی دلایلی وجود دارد که ایشان تا این هنگام درنگ نکرده‌اند.

پس از پایان مدت کوتاه خلافت نخست - که خداوند بس برکت در آن نهاده بود - ابوبکر پس از آگاهی از نظرات بسیاری از صحابه کرام، همچنان بر انتخاب عمر به عنوان خلیفه، مصمم بود. با وجود این، عده‌ای از خلافت فاروق به دلیل اینکه به سخت‌گیری شهرت یافته بود، می-ترسیدند و به ابوبکر گفتند: تو مسئولیت مرا به یک نفر خشن و سخت‌گیر سپردی در پاسخ گفت: اگر خدا در روز آخرت از من پرسید می‌گویم: بهترین آن‌ها را بر ایشان گماردم[١٦].

مسلمانان وقتی شروع به رأی دادن درباره بیعت با کسانی کردند که اسمشان در نامه ابوبکر آمده بود، گفتند: شنیدیم و اطاعت کردیم، جز علی بن ابی طالب به تنهایی گفت: جز عمر را نمی-پسندیم[١٧].

هیچکس - جز سعدبن عباده - از بیعت با عمر درنگ نکرد. خلافت فاروق هم سپری گشت، و نتیجه کار به شش نفر رسید[١٨] تا یکی را از آنان انتخاب نمایند. سپس خلافت در سه نفر انحصار یافت، دو نفرشان عثمان و علی بودند که در نهایت مسئولیت خلافت به عثمان واگذار شد، و اما چرا؟

بخاری با سند خویش ازمسور بن مخرمه روایت می‌کند که: گروهی را که عمر انتخاب‌شان نموده بود گرد هم آمدند و به رایزنی پرداختند، عبدالرحمن به ایشان گفت: من کسی نیستم که بر سر این امر با شما رقابت کنم، ولی اگر بخواهید یکی را از شما برای‌تان انتخاب می‌کنم، پیشنهاد وی را پذیرفتند، وقتی کارشان را به او سپردند، مردم به عبدالرحمن روی آوردند، تا شب آخر که با عثمان بیعت کردیم. مسور می‌گوید: عبدالرحمن پس از فروکش کردن پاسی از شب در خانه‌مان را زد و بیدار شدم، گفت: می‌بینم خوابیده‌ای، به خدا قسم امشب خواب زیادی به چشمانم نرفته، برو زبیر و سعد را صدا کن، آنان را برایش صدا زدم و با ایشان به مشورت پرداخت، سپس صدایم زد و گفت: علی را برایم صدا کن، صدایش زدم، تا گذشت نیمی از شب با او صحبت محرمانه کرد، سپس - در حالیکه طمع خلافت داشت - از پیش او برخواست، عبدالرحمن کمی از علی می‌ترسید آنگاه گفت: عثمان را برایم صدا کن، صدایش زدم، با او نیز محرمانه صحبت کرد تا مؤذن میان‌شان جدایی انداخت. وقتی نماز صبح را برای مردم خواند، آن عده کنار منبر جمع شده بودند، دنبال مهاجرین و انصار و فرماندهان لشکر فرستاد که همه ایشان حج همان سال را همراه عمر انجام داده بودند، وقتی همه جمع شدند، عبدالرحمن شهادتین را بر زبان جاری ساخت و گفت: اما بعد ای علی! من در کار مردم تامل کردم، ندیدم از عثمان روی بگردانند، چیزی را به خود واگذار نکن، رو به عثمان کرد و گفت: بر اساس سنت خدا و رسول و دو جانشینش با تو بیعت می‌کنم، عبدالرحمن با او بیعت کرد، و همه حضار و بقیه مسلمانان نیز با او بیعت کردند[١٩].

سال‌های نخستین خلافت عثمان پر خیر و برکت بود، سپس آشوبی که منجر به شهید شدنش گشت، آغاز شد. امام برای خاموش کردن آن، هرچه را در توان داشت، انجام داد ولی افسوس! در این مدت چشم‌ها به علی دوخته شده بودند، و مبحث فضل و منزلت وی بر سر زبانها بود. که نهایتاً به جایی رسید که پیامبر خدا  ج مژده گرد آمدن مسلمانان را پیرامون او داده یود، به امید اینکه به وسیله او راه چاره بیابند. بیعت خاتمه یافت ولی آشوب همچنان بر پا بود بلکه بیشتر زبانه می‌کشید. و خون‌های پاکی با شمشیرهای مسلمانان روی زمین ریخت! هرچه از آن ناشی شد بر گردن قاتلان عثمان است ولی: ﴿وَٱتَّقُواْ فِتۡنَةٗ لَّا تُصِيبَنَّ ٱلَّذِينَ ظَلَمُواْ مِنكُمۡ خَآصَّةٗۖ...[الأنفال: ٢٥]از آشوبی بترسید که تنها گریبانگیر ستمکارانتان نمی-شود.

در نتیجه حادثه معروف (تحکیم: داوری‌کردن) گروهی از پیروان امام علی شمشیر کشیدند و علیه جنگاوران دو طرف (علی و معاویه) شوریدند! اینان کسانی بودند که بعداً به (خوارج) شهرت یافتند. و اما آن دسته که همچنان با امام ماندند، لقب (شیعه) بر آنان اطلاق گردید[٢٠].

این لفظ با همین معنا در چند آیه آمده است مانند: ﴿وَدَخَلَ ٱلۡمَدِينَةَ عَلَىٰ حِينِ غَفۡلَةٖ مِّنۡ أَهۡلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيۡنِ يَقۡتَتِلَانِ هَٰذَا مِن شِيعَتِهِۦ وَهَٰذَا مِنۡ عَدُوِّهِۦۖ...[القصص: ١٥] موسی بدون اینکه اهالی شهر مطلع شوند، وارد آنجا گردید. در شهر دید که مردم می‌جنگند که یکی از قبیله او دیگری از دشمنان او است. فردی که از قبیله او بود، علیه کسی که از دشمنانش بود، از موسی کمک خواست.

یا می‌فرماید: ﴿إِنَّ ٱلَّذِينَ فَرَّقُواْ دِينَهُمۡ وَكَانُواْ شِيَعٗا لَّسۡتَ مِنۡهُمۡ فِي شَيۡءٍۚ...[الأنعام: ١٥٩] بی‌گمان کسانی که آئین خود را پراکنده می‌دارند و دسته دسته می‌شوند تو به هیچ وجه از آنان نیستی.

می‌گویند: این لقب از سال ٣٧هـ شایع شده، برخی می‌گویند: بلکه پس از اینکه معاویه زمام امور را به دست گرفت. به کتاب: مختصر التحفه ص ٥ و نیز: روح الاسلام ص ٣١٣ مراجعه کن. دکتر طه حسین می‌گوید: چیزی که به عقیده من شکی در آن نیست اینکه: شیعه به معنای دقیق کلمه از منظر فقها، متکلمین و نویسندگان عرب در زمان امام علی به وجود نیامده بلکه کمی پس از مرگ ایشان سر بر آورده است. معنی واژه شیعه درزمان علی همان معنای لغوی بود که در قرآن آمده است. «علی و بنوه ص ١٧٣.» و بعد از این در صفحات: ١٨٧ و ١٨٩، از بازگشت حضرت حسن از کوفه به مدینه پس از صلح با معاویه، و نیز درباره آمدن هیأتی از اشراف کوفه و پیروان‌شان نزد حسن و درخواستشان از او درباره برگرداندن جنگ به جای اولش و موضعگیری حسن در برابر ایشان، سخن به میان می‌آورد. و پس از آن می‌گوید: به باور من روزی که حضرت حسن با آن هیأت نمایندگی کوفه ملاقات نمود، و به سخنانش گوش داد، پاسخ‌شان را داد و نقشه‌ای را برای‌شان کشید، همان روزی بود که: حزب سیاسی سازمان یافته پیروان علی و پسرانش، تاسیس شد، سازمان مزبور در مدینه و در همان جلسه تاسیس و حسن در رأس آن قرار گرفت: اشراف کوفه هم به جای خود برگشتند و مردم را از سازمان جدید و نقشه طراحی شده، آگاه ساختند. ص ١٨٩ و ١٩٠

[١٤]- صحیح البخاری - کتاب: المغاری - باب غزوه خبیر

[١٥]- صحیح مسلم - کتاب: الجهاد - باب: قول النبی  ج لانورث ما ترکنا فهو صدقه.

[١٦]- الملل و النحل ١/٢٥. در کتاب الاستخلاف چنین آمده: من عمر را امیر شما قرار دادم، اگر اهل برّ و دادگری بود، آگاهی و دیدگاه من درباره او همین بوده، و اگر هم اهل ستم بود، از غیب اطلاعی ندارم و خیر شما را خواسته‌ام، و برای هر کسی هم آنچه به دست آورده هست، ﴿...وَسَيَعۡلَمُ ٱلَّذِينَ ظَلَمُوٓاْ أَيَّ مُنقَلَبٖ يَنقَلِبُونَ٢٢٧ [الشعراء: ٢٢٧]. الکامل: مبرد - ١/٨

[١٧]- عقبریة الصدیق ص ١٦٤

[١٨]- شش نفر عبارت بودند از: علی، عثمان، زبیر، طلحه، سعدبن ابی وقاص و عبدالرحمن بن عوف. عبدالرحمن گفت: کارتان را به سه نفر بسپارید. زبیر گفت: کارم را به علی سپاردم، طلحه گفت: کارم را عثمان سپردم و سعد هم گفت: کارم را به عبدالرحمن سپاردم.

[١٩]- البخاری - کتاب الاحکام - باب کيف یبایع الامام الناس. و نیز: فتح الباری - کتاب المناقب باب: قصه البیعه و الاتفاق علی عثمان س

[٢٠]- شیعه یعنی: پیروان، یاوران و گروه و دسته، ولی این اسم بر کسانی اطلاق می‌گردد که علی و اهل بیتش را دوست می‌دارند. جمع آن: اشیاع و شیع می-باشد. قاموس المحیط - ماده شیع.