روش دیگر:
متواتراً همه میدانیم و بر کسی پوشیده نیست، که ابوبکر و عمر و عثمان س نزد رسول خدا امتیاز و شایستگی فراوانی داشتهاند، و همچنین رسول نزد آنها امتیاز و احترام زیادی داشت، دوست و نزدیک و متصل به ایشان بودند، و هرگز روایت نشده که رسول خدا ج آنها را ذم یا لعنت کرده باشد. بلکه رسول آنها را دوست داشت و مدح و ستایش میفرمود پس کار از دو حالت خارج نیست، یا اینکه همیشه بر عقیده خود در باطن و ظاهر بعد از رسول استوار و پا بر جا بودند یا خلاف این، اگر با این همه نزدیکی به رسول منافق و غیره باشند از دو فرض به در نیست یا رسول خدا آنها را نمیشناخت یا سازش کار بود و هردو فرضیه لطمهی بزرگی را به رسول اکرم میزنند. اگر نمیدانید؛ این مصیبت و فتنه ای است بس بزرگ، و اگر میدانید مصیبت و فتنه ای است بسیار بزرگتر! و اگر بعد از فوت رسول منحرف شدند، این شکست رسول در تربیت اکابر و بزرگان امت است.
اگر کسی خبر سالهای بعد را میداند و خلیفه تعیین میکند این را چرا ندانست؟
احتیاط کجا است، تا چنین افرادی امور را به دست نگیرند؟
اگر کسی وعده داد که دین او غالب است، چرا بزرگان امتش مرتد می-شوند؟
این بزرگترین اهانت شیعه به رسول اکرم ج است همانگونه که امام مالک فرمود: «آنها میخواهند به رسول اکرم حمله کنند تا کسی بگوید: مرد ناپاک یاران بد و ناپاکی دارد و اگر مردی صالح باشد یاران صالحی میداشت.
بر این اساس اهل علم میگویند: شیعه زندیق هستند و ساخته دست آنها میباشند.
روش دیگر:
اسباب خلافت علی قوی هستند و موانع وجود ندارند و قدرت حاصل است، با وجود اسباب و قدرت و نفی موانع فعل لازم است، چون علی عموزاده رسول خدا ج و از جهت نسب از همه بزرگتر، و با کسی دشمنی ندارد نه دشمنی نسبی نه دینی تا کسی بگوید در جاهلیت نزدیکان مرا کشته است و این معنی در انصار منتفی بود چون علی کسی از نزدیکان آنها را نکشته و آنها دارای قدرت هستند و از قبیله بنی تمیم و عدی و هیچ قبیلهی دیگر کسی را نکشته بلکه از قبیله عبد مناف افرادی را کشته و آنها خواستار خلافت علی هستند و او را انتخاب میکنند، چون به آنها نزدیک است اگر رسول خدا ج بر ولایت علی نص گذاشته یا اصلاً علی شایسته خلافت بود بر قبیله اعراب پوشیده نبود و باید همت آنها زنده میشد و علی را انتخاب میکردند چون موانع وجود ندارد و اسباب فراهم بود پس چرا انتخاب نشد؟
اگر فرض کنیم موانع در میان بعضی از مردم وجود داشت، اما جمهور مردم چیزی آنها را منع نمیکرد بلکه بر انتخاب علی توانا بودند، اگر انصار میگفتند که علی از سعد و ابوبکر بهتر است مهاجرین نمیتوانستند و امکان رد علی را نداشتند، و همه مردم با علی بودند، مخصوصاً که عمر را به خاطر شدت و تندرویی خیلی دوست نداشتند و دشمنی منافقین و کفار به نسبت عمر از دشمنی با علی زیادتر بود اصلاً معروف نبود، که آنها دشمن علی باشند، بلکه با علی مثل سائرین دشمنی میکردند اما عمر چون تند رو بود میبایست از طرفی که عمر در آن قرار گرفته فرار کنند.
از این رو وقتی ابوبکر، عمر را جانشین کرد، مردم خلافت او را دوست نداشتند حتی طلحه به ابوبکر میگوید، وقتی فردی تندرو را امیر ما میکنید چه جوابی پیش خدا دارید؟ ابوبکر گفت: مرا از خدا میترسانی؟ میگویم: بهترین آنها را امیر کردم.
اگر اهل حق و باطل همراه علی هستند، اگر حق با علی باشد چه کسی بر او چیره میشود؟ فرض کن آنها قیام کردند و پیروز نشدند، ولی اگر دواعی وجود میداشت باید جنگ و جدال و حرفهایی درست میشد؟
آیا او شایستهتر از سعد نبود که درباره او سخنها به میان آمد؟ اگر انصار با دلیلی بیاساس به خلافت سعد طمع ورزیدند، چه کسی حقدار است؟
اگر نص آشکار و قطعی وجود دارد چگونه دوستانش در آن حق طمع ندارند؟ اگر هیچکدام از آنها حرف نزد و کسی خواستار علی نبود نه خودش و نه دیگران و بر این هم ادامه داشت تا وقتی با او بعد از قتل عثمان بیعت شد، در آن هنگام او و دوستانش بلند شدند و خلافت را خواستند و جنگ کردند و ساکت نشدند، تا نزدیک بود که شکست بخورند، متوجه میشویم علت سکوت نبودن مقتضی بود نه وجود مانع و آن قوم علی را شایسته نمیدانستند چه رسد به اینکه نصی آشکار بر خلافت علی موجود باشد، اما بعد از سالها وقتی دیدند شایسته است با او بیعت کردند هرچند مانع وجود داشت که وجود معاویه بود، ابوبکر خیلی دور بود از ممانعت معاویه، اگر حق علی میبود ابوبکر از کسی نخواست، مردم را نه تشویق کرد و نه ترساند، و نه خودش خواستار خلافت و امارت بود، و هیچکس در اول به علی طعن نمیزد همانگونه که بعد از قتل عثمان به او طعن زدند، چون بعضی از دوستان عثمان او را به یاور قاتلین عثمان متهم کردند، بعضی از آنها میگفتند قاتلان عثمان در لشکر او هستند و این سبب بیعت نکردن بعضی با او بود.
این موانع در اول وجود نداشتند، پس سربازانش بیشتر و حقش اگر مستحق باشد آشکارتر بود و مخالفان او در دلیل و قوت ضعیفتر بودند، در آن وقت دعوت کننده به منع او از خلافت دعوت نمیکرد، و سربازانی علیه او به جنگ نمیرفتند، همانگونه که بعد از قتل عثمان علیه او شوریدند،
این و نمونه اینها اگر کسی در آنها تامل کند، عدم حقانیت خلافت علی به گونهای برایش بیان میشود که نمیتواند آن را دفع کند، اگر خلافت حق علی میبود و علی آن را میخواسته، ابوبکر یا خلافت را به او تسلیم میکرده یا با او به مناقشه و جدال میپرداخته یا از او معذرت-خواهی میکرد.
اگر ابوبکر به پا خواسته و بدون دلیل حق علی را تصاحب کرده، شریعت و عادت بر این حکم دارند که مردم همراه علی باشند نه ابوبکر، اگر اینطور باشد، مخصوصاً وقتی که مردم دوست نداشته باشند با کسی که اهل ولایت نیست بیعت کنند بیشتر نفرت دارد که مبایع شایسته خلافت مطاع باشند انگیزه برای علی از هر جهتی بزرگتر و زیادتر است ولی برای ابوبکر دور و دورتر است.
اما وقتی مقتضی با ابوبکر باشد که دین خداست و اسلام در اوج قدرت و طراوت و استقبال مردم قرار دارد مناسب و با تقوی اینست از کسی که شایسته خلافت میباشد روگردان نشوند هرچند بعضی دوستدار غیر ابوبکر هستند
اما ابوبکر غیر از دین دوستداری نداشت، ابوبکری که خدا از او راضی و او را دوست دارد.
با اینها متوجه میشویم که قوم معتقد به شایستگی ابوبکر بودند باید او مورد رضایت خدا و رسولش میباشد، پس با او بیعت کردند اگر غیر از این میبود باید او را شناخته و از او دوری میکردند و هردو شرعاً و عادتاً ممکن نیست، دلائل فراوان یقینی و اسباب زیادی وجود دارند که با خبری که صحت و سقم آن مشخص نیست، دفع نمیشوند، چه رسد به اخبار دروغ؟ و یا با الفاظی که دلالت آنها دانسته نمیشود چه رسد به آن وقت که دلالت آنها منتفی باشد. چنین گمآنهایی دارای نظم و نظام نیستند، معقولات و منقولات صحیح و صریح مخالف و معارض آنها هستند.
شیعههایی که حق معلوم و یقینی را با شبهه ای در نهایت ضعف رد میکنند، چه کسانی در قلوبشان زیغ و گمراهی وجود دارد؟ آنهایی که پیرو متشابهات هستند و از محکمات دوری میگزینند مانند نصاری و جهمیه و نمونه آنها از اهل بدعت و گمراهی، آنهایی که نصوص صریح و علمی را رها کرده و با شبهههایی که تنها مفید شک هستند به جنگ آن نصوص میروند. این سفسطه در منقولات مانند سفسطه در معقولات است، که بعضی میخواهند بدیهیات عقلی را با شبهههای ناقص رد کنند.
کسی بخواهد قطعیات را با شبهه باطل کند در حقیقت مشغول سفسطه است و با کاروان نا مبارک آنها راه میرود چون سفسطه انواع دارد:
١- نفی و انکار و تکذیب واقعیات ثابت شده علمی.
٢- ایجاد شک و گمان و این روش «لا ادریون» - آنهای که میگویند ما نمیدانیم - پس چیزی ثابت و نفی نمیشود اما در حقیقت آنها علم را نفی میکنند و این هم نوعی سفسطه است که حق معلومی را انکار یا علمی را رد میکند.
٣- آنهایی که حقائق را پیرو عقائد میکنند، میگویند: کسی معتقد باشد که عالم قدیم است پس قدیم است و کسی که معتقد باشد عالم محدث است پس محدث است، اما سفسطه در این راستا یعنی عالم خارج مثل عالم ذهن است و آن را از هم جدا نمیکنند.
اگر چنین است، طعن زدن به آنچه ما را از احوال رسول خدا ج و صحابه و خلفاء و سیره بعد از آنها میدانیم با اخباری که شیعه آن را روایت میکنند، و جمهور امت آن را تکذیب کردهاند بزرگترین سفسطه است، و همچنین کسی درباره فضل معاویه و یارانش بر علی و دوستانش حدیث روایت میکند در دروغ و باطل و سفسطه به سر میبرد.
همچنین روایات شیعه درباره طعن به ایمان خلفاء راشدین و عصمت علی، از دروغ روایت سازان برای معاویه بزرگتر و سفسطهای بیشتر است، چون ایمان خلفاء از فضل علی بر معاویه آشکارتر است، و اثبات عصمت علی غیر ممکن تر از اثبات فضل معاویه میباشد، سپس خلافت ابیبکر و عمر علامت کمال نبوت و رسالت رسول اکرم است. و مبین حقانیت رسول خدا ج است، و دلیلی برای پادشاهی نبودن رسول است چون عادت پادشاهان ترجیح نزدیکان آنها در امارت بر دیگران بوده است.
این اصل پادشاهان چند علت داشت:
١- محبت به نزدیکان بیشتر از دیگران، چون انسان به نزدیکان میل دارد تا به بیگانگان.
٢- نزدیکان خواستار ادامه حکومت او هستند اما بیگانگان چنین خواستی ندارند، چون عزت نزدیکان عزت خویش است، و اگر پادشاهی خویشاوند نداشته باشد از سربازان و خدمتگذاران خویشاوند درست میکند و آنها را به کمک میطلبد این عادت در پادشاهان اسلامی و کافر به چشم میخورد.
بنابراین بنی امیه و بنی عباس پادشاه بودند و امارت را به نزدیکان و خویشاوندان خود بیشتر میدادند تا به بیگانگان، و با این پادشاهی خود را ادامه میدادند. و همچنین ملوک طوائف دیگر مثل بنی آل بویه و سلجوقیه و دیگران در شرق و غرب و شام و یمن چنین عادتی داشتند،
و عادت پادشاهان کفار از اهل کتاب و مشرکین و اروپا و غیر آنها مانند چنگیز خان که می-گفت: پادشاهی در یک خانواده ماندن نشانه عظمت و بزرگی است.
خلافت ابوبکر و عمر بعد از رسول خدا ج نه عباس عموی ایشان و علی و عقیل و ربیعهبن حارث بن عبدالمطلب و ابی سفیان بن حارث بن عبدالمطلب و دیگران از بنی عبدالمناف مانند عثمان بن عفان و خالدبن سعید وغیره که همه آنها بزرگان قریش بودند و از جهت خویشاوندی به رسول خدا نزدیکتر بودند، بزرگترین دلیل بر این است که محمد رسول خدا است و پادشاه نیست، چون هیچکدام از نزدیکانش نه از جهت نسب و نه اهل بیتش را جانشین قرار نداد، بلکه تقدیم و خلافت بر اساس ایمان و تقوی است. و بر این دلالت میکند که رسول و امتش تنها خدا را عبادت میکردند و مطیع او بودند، هرگز مانند دیگران خواستار تکبر و فساد در زمین نبودند، و به آنچه برای بعضی انبیاء از پادشاهی مباح شده رضایت ندادند، چون محمد بین (پادشاهی و نبوت) و (بندگی و نبوت) مخیر شد اما ایشان دومی را انتخاب کردند.
اگر کسی غیر از ابوبکر و عمر خلیفه میشد گمان پادشاهی به رسول خدا میرفت، همانگونه اگر مالی از او به ارث برده میشد، گمان میشد که مال جمع کرده برای وارثان! وقتی که نه کسی را خلیفه کرد و نه مالی جا گذاشت، نشانه این است که دورترین مردم به مال و ریاست است، هرچند برای او مباح بودهاند، ولی او پیامبر و پادشاه نبود، بلکه بنده و پیامبر است. همانگونه که در حدیثی میفرماید: «سوگند به خدا نه به کسی میدهم نه از کسی میگیرم، بلکه تقسیم کننده هستم بر اساس دستور خدا»
و فرمود: «پروردگار بین بندگی و رسالت و پادشاهی و رسالت مرا مخیر کرد، گفتم: بنده و رسول میشوم»
اگر این دلیل بر پاک بودنش از پادشاهی باشد، دلالت آن بر پیامبری و پاکی از دروغ و ظلم بهتر و قویتر است، ولی اگر علی یا کسی دیگر را تعیین میکرد این مصلحت و الطاف بزرگ به دست نمیآمدند،
معلوم است، اسلام در زمان علی بیشتر و زیادتر از زمان ابوبکر و عمر بود، مقتولین علی دورتر از کفر بودند تا مقتولین ابوبکر و عمر، چون ابوبکر مرتدین و اهل کتاب را کشت، هرچند مسلمانان با فوت رسول و مرتد شدن اکثر مناطق و شهرها و شک کردن در کشتار مانعین زکات، ضعیف تر شده بودند اما باز هم به جنگ آنها رفت.
پس عمر عهدهدار جنگ با دو ملت بزرگ آن روزگار شد، در آن روزگار معروف و عادی نبود که اهل حجاز و یمن بر آن دو ملت چیره شوند، پس عثمان کار ناتمام عمر را با فتح مشرق و مغرب به پایان رساند، و بعد از آن در خلافت بنی امیه؛ ماوراء النهر و اندلس در زمان عبدالملک فتح شد.
معلوم است اگر غیر از ابوبکر و عمر مانند علی و عثمان خلیفه میشدند نمیتوانستند کارها آن دو را انجام دهند، چون عثمان به آن قدرت اسلام در زمان خود کار زیادی انجام نداد، و علی با آن همه یاور از عثمان هم ضعیفتر بود، و به پای ابوبکر و عمر نرسید، هرچند دشمنان علی از دشمنان ابوبکر و عمر ضعیف تر بودند، اما نتوانست بر آنها چیره شود، پس چگونه می-توانست مرتدین و فارس و روم را با آن همه قدرت و نیرو شکست دهد.
و این بیان کننده فضل ابوبکر و عمر است، و اتمام نعمت خداوند بر مردم توسط آنها، پس بزرگترین نعمت انتخاب ابوبکر و عمر بعد از رسول خدا ج بود، چون اگر غیر از ابوبکر و عمر انتخاب میشد به علت نبودن قدرت یا ضعف اراده کارهای آن دو را انجام نمیدادند.
اگر پرسیده شود چرا علی بر معاویه و یارانش پیروز نشد؟ جواب یا نبودن قدرت یا ضعف اراده است چون اگر قدرت و اراده قوی موجود باشد پیروزی واجب است، نشانه قدرت مطیع بودن پیروانش و نشانه اراده قوی، انتخاب اصلح و سختر و خوشنودتر برای خدا و رسولش میباشد.
قدرت و اراده ابوبکر و عمر کامل بود بدین علت خداوند به آنها پیروزی بخشید و کفر و نفاق را ذلیل کرد و قدرت و ارادهای که به آنها داده شده بود به علی عطا نگشت.
همانگونه که بعضی از پیامبران را بر بعضی دیگر تفضیل داد، بین خلفاء همچنین تفضیلی وجود دارد. آنچه به آنها داده به علی نداده امکاناتی که به آنها داده به علی ارزانی نبخشیده است.
پس اگر علی خلیفه میشد از آنها عاجزتر بود، و علی بر هر چیز میباشد، نهایتاً شیعه می-گفتند پیروانش از او اطاعت نکردند،
جواب داده میشود: اگر بیعت کنندگان از او اطاعت نکردند چگونه بیعت نکردگان از او اطاعت میکنند؟ اگر گفته شود: اگر بعد از فوت رسول با او بیعت میکردند، کارها را از ابوبکر و عمر خوبتر انجام میداد.
جواب داده میشود بیعتکنندگان با او از مبائعین ابوبکر و عمر بیشتر بودند و دشمنان او از دشمنان ابوبکر و عمر ضعیفتر بودند با این وجود مانند آنها خدمت نکرد چه رسد به اینکه از آنها بیشتر خدمت کند!!!
اگر گفته شود پیروان ابوبکر و عمر با ایمان و تقواتر بودند با وجود آنها نصرت را نصیب ابوبکر و عمر کردند.
گفته میشود: این بر بطلان قول شیعه دلالت میکند، چون آنها میگویند پیروان ابوبکر و عمر کافر بودند و فاسق هستند و اگر پیروزی به خاطر ایمان و تقوای آنها باشد یعنی از یاوران علی بهتر هستند.
اگر اقرارکنندگان به خلافت ابوبکر و عمر بهتر از اقرارکنندگان به خلافت علی باشند این بر فضل آنها بر یاوران علی دلالت میکند.
اگر گفته شود، علت شکست علی این بود که پیروان او دشمن علی و با هم اختلاف داشتند.
جواب داده میشود: این هم بطلان قول شیعه را ثابت میکند، آنها میگویند مبائعین علی از مبائعین ابوبکر و عمر بهتر هستند، اگر آن شیعههایی که با علی معصوم بیعت نمودند و با او اختلاف پیدا کردند، پس بدترین مردم هستند، و شیعه طائفه پاک و ممدوح ندارند و حتی طائفه ندارند که یاور علی در مقابل دشمنش باشند، پس ممکن نیست علی با چنین شیعیانی بر کفار چیره شود خلاصه.
لازم است حال ابوبکر و عمر و پیروان آنها کامل باشد و نقص در خلافت اضافه بر مطالب گذشته یا به سبب امام است یا پیروان یا هر دو، بر هر فرضی ابوبکر و عمر و پیروان آنها از علی و پیروانش بهتر بودند، چون اگر فضل و کمال مال امام است، پس آنها بهترند و اگر مال پیروانش است باز هم پیروان آنها بهتر هستند، پس اهل سنت از اهل شیعه بهترند، و لازم می-آید ابوبکر و عمر بهتر باشند، چون امتیاز فاضل بهتر از امتیاز مفضول است.
برای هرکس که فکر کند معلوم است، آنهای که به خلفاء راشدین بیعت دادند و با آنها جنگ کردند بهتر از بیعت کنندگان و یاوران علی هستند، چون آنها سابقین اولین از مهاجرین و انصار و پیروان به احسان آنها بودند که بعد از رسول زنده ماندند. اکثر مهاجرین و انصار سابقین بعد از رسول فوت کردند مگر مقدار کمی. اما یاوران علی بعضی از مهاجرین و انصار زمان ابوبکر و عمر بودند و بعضی دیگر از مهاجرین و انصار مانند سعد و اسامه و بن عمر و محمدبن سلمه و زیدبن ثابت و ابو هریره نه به علی بیعت دادند و نه با او به جنگ رفتند و نمونه اینها که از مهاجرین و انصار و پیروان آنها بودند. و بعضی دیگر از مهاجرین و انصار مانند طلحه و زبیر و عائشه علیه علی جنگیدند.
اگر بیعت کنندگان با سه خلیفه از بیعت کنندگان با علی بهتر باشند، لازم است سه خلیفه از علی بهتر باشند، چون در زمان آنها علی موجود بود. اگر او بهتر باشد به او بیعت میدادند، اما بهترین مردم از امر خدا و رسولش عدول کردند و کاری که به آنها فرمان نشده بود بلکه از آن نهی شده بودند و علی و پیروانش عثمان کاری کردند که دستور داده شده بود.
معلوم است، کسی که فرمانبردار خدا و رسول باشد از کسی که فرمانبردار نیست بهتر است پس لازم است قول شیعه درست باشد که پیروان علی بهتر هستند و اگر آنها بهتر باشند علی هم از سه خلیفه بهتر است و لازم است کار علی از کار آنها بهتر باشد.
اما با علم ضروری و تواتر روشن است و اهل شهر و روستا میدانند که در عهد خلفاء راشدین اسلام انتشار یافت و رشد و نمو کرد مرتدین نابود و کفر اهل کتاب مغلوب شدند و هیچ یک از اینها در زمان خلافت علی رخ نداد.
پس فضل علی به سوابق درخشانش است نه به زمان خلاف، اما فضل ابوبکر و عمر و عثمان هم به سوابق درخشانشان هم به زمان مبارک خلافت هرکدام، و حوادثی که رخ داد شاهدی گویا بر آن است.
پس اخلاق و سیره ابوبکر و عمر بهتر از عثمان و علی است لذا آنها از نقد و طعن دورند و شایسته مدح و ثنا هستند، چون در زمان آنها آشوبی به پا نشد، خوارج نه قول داشتند نه شمشیر کشیدند بلکه شمشیر مسلمانان علیه کفار کشیده شده بود، اهل ایمان در رشد و ترقی و اهل کفر در نابودی به سر میبردند.
همه یا اکثر رافضیه در جهل و گمراهی افراط کرده و میگویند «آنها (خلفاء) و پیروانشان کافر و مرتد هستند یهود و نصاری از آنها بهترند، چون کفار اصلی از مرتد خوبترند.» این را در چند کتابشان دیدم بزرگترین قول علیه اولیاء متقی خدا و حزب درستکار شده الله و سربازان همیشه چیره پروردگار است یکی از دلائل بطلان چنین قولی این است، ضرورتاً و توتراً همه میدانیم مهاجرین از مکه و جاهای دیگر به مدینه کوچ کردند، و بعضی از آنها مانند عثمان و جعفر دو دفعه هجرت کردند، هجرتی به حبشه و دیگری به مدینه، و در آن هنگام اسلام ضعیف و کافران بر همه مردم غالب بودند.
در مکه اذیت میشدند و از نزدیکان خود شکنجههایی میدیدند که فقط خدا میداند، اما آنها صبور بودند، و آزمایش محنتهای تلخی را میچشیدند، از وطن مادری جدا شدند،
در آیه ٨ سوره حشر میفرماید: ﴿لِلۡفُقَرَآءِ ٱلۡمُهَٰجِرِينَ ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِمۡ وَأَمۡوَٰلِهِمۡ يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗا وَيَنصُرُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلصَّٰدِقُونَ٨﴾[الحشر: ٨]
«چنین ضمائم از آن فقرای مهاجرینی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شدهاند، آن کسانی که فضل خدا و خشنودی او را میخواهند و خدا و پیغمبرش را یاری میدهد اینان را ستاند».
همه این کارها را با میل و اختیار انجام دادند، کسی آنها را اجبار و به انجام دادنشان وادار نکرده، چون اسلام قدرت و شوکتی نداشت رسول و پیروانش در آن هنگام از جهاد منع شده بودند بلکه مامور به گذشت و صبر بودند، هرکس با اختیار مسلمان میشد و هجرت می-کرد.
امام مالک بدین علت میفرماید «در مهاجرین نفاق وجود نداشت، بلکه نفاق در آنها وقتی که اسلام به قدرت رسید، و اوس و خزرج مسلمان شدند، و مسلمانان قدرت پیدا کردند و مخالفان را میراندند و جنگ میکردند قبائل و اعراب از ترس مسلمان شدند و نفاق به وجود آمد.
خداوند میفرمایند: ﴿وَمِمَّنۡ حَوۡلَكُم مِّنَ ٱلۡأَعۡرَابِ مُنَٰفِقُونَۖ وَمِنۡ أَهۡلِ ٱلۡمَدِينَةِ مَرَدُواْ عَلَى ٱلنِّفَاقِ لَا تَعۡلَمُهُمۡۖ نَحۡنُ نَعۡلَمُهُمۡۚ سَنُعَذِّبُهُم مَّرَّتَيۡنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَىٰ عَذَابٍ عَظِيمٖ١٠١﴾[التوبة: ١٠١] «در میان عربهای بادیه نشین اطراف شما و در میان خود اهل مدینه، منافقانی هستند که تمرین نفاق کردهاند و در آن مهارت پیدا نمودهاند، تو ایشان را نمیشناسی و بلکه ما آنان را می-شناسیم، ایشان را دوبار عذاب میدهیم، سپس روانه عذاب بزرگی می-گردند.»
بدین صورت نفاق در سورهها مدنی ذکر شد و سورهها مکی یادی از منافقین نکردند، چون هرکس قبل از هجرت در مکه مسلمان شده نفاق نداشته و مهاجرین منافق نبودند، بلکه به خدا و رسول ایمان آورده و آنها را دوست داشتند و خدا و رسول آنها را دوست داشتند.
پس متهم کردن به نفاق همانگونه که رافضیه میگویند، بزرگترین بهتانی است که شیعه و برادرانشان یهود آن را قصد کرده بودند، چون نفاق در شیعه برادران یهود آشکار است، و در هیچ گروهی به اندازه آنها یافت نمیشود، حتی در میان آنها نصریه و اسماعیلیه و نمونه آنها وجود دارند، و منافقترین و دشمنترین دشمنان خدا و رسول هستند.
همچنین ادعای ارتداد علیه آنها بزرگترین بهتان است چون اساس ارتداد یا شبه است یا شهرت، معلوم است که شبه در اوائل اسلام قوی بود، اگر ایمان آنها در حالت ضعف کوهی است در حالت قدرت و انتشار اسلام چه ایمانی دارند. اگر آنها پیرو شهوت میبودند هر شهوتی؛ مال یا ریاست یا نکاح، شایسته بود در اول اسلام دنبالهرو آن باشند، ولی آنهایی که از خانه و دیار و اموال بیرون رفتند و آن همه عزت و شرف را به خاطر محبت خدا و رسول خدا با میل بدون اکراه ترک و رها کردند چگونه برای مال و مقام با خدا و رسول خدا دشمنی می-کنند؟
پس هنگام تسلط بر دشمن و قیام مقتضی عدوات، آنها نه تنها دشمن خدا و رسول نبودند بلکه یاور آنها و دشمن، دشمنان خدا و رسول خدا بودند، وقتی مقتضی دوستداری تقویت و مقتضی دشمنی ضعیف شد، خلاف این را انجام میدادند؟ آیا تنها گمراهترین مردم چنین گمانی نمیبرد؟
چون اگر کمال قدرت و اراده وجود داشت، وقوع فعل لازم است، اراده برای دشمنی در اول اسلام قویتر بود چون رسول دشمنان زیاد و دوستان کمی داشت و دین آشکار نشده بود، و دشمنان با دست و زبان قدرت مند بودند، به گونهای که مردم عادی و فرد فرد آنها دشمن رسول خدا بودند و با دست و زبان او را اذیت میکردند، ولی وقتی اسلام ظاهر شد و قدرت گرفت، انگیزه دشمنی و تسلط بر آن ضعیف تر شد پس مقتضی عداوت ضعیف شد و اگر در مرحله اول عداوت را ترک کند و در مرحله پایانی که دشمن ضعیف شده عداوت را از سر گیرد نشانه تغیر نیت است. معلوم است قدرت و اراده بر دشمنی در اول اسلام قوی بود، و تغییری بر اراده و قدرت آنها رخ نداده و باز هم میدانیم که دلیلی برای ارتداد آنها درست نشده بود و مرتدترین افرادی بودند که توسط شمشیر مسلمان شدند، مانند مسلیم و اهل نجد، اما مهاجرین که از روی میل اسلام را قبول کردند به حمد خدا هیچکدام مرتد نشدند و اهل مکه بعد از فتح، تصمیم به ارتداد گرفتند، ولی خداوند با سهیلبن عمرو آنها را پایدار ساخت وقتی رسول خدا طائف را محاصره کرد و اهل طائف ظهور اسلام را مشاهده کردند و در حالی که شکست خورده بود مسلمان شدند و بعد از فوت رسول تصمیم گرفتند که مرتد شوند ولی خداوند آنها را توسط عثمان بن ابی عباس پایدار نمود.
اما اهل مدینه مهاجرین و انصار به میل خود مسلمان شدند، و علیه مردم برای اسلام جنگیدند.
بدین علت آنها مرتد نشدند، ولی اغلب آنها با مرگ رسول ایمانشان ضعیف و همتشان برای جهاد سست گردید، تا خداوند با ابوبکر صدیق آنها را پایدار ساخت و به قدرت و تمکین اصلی برگشتند.
سپاس مر خدایی را که بر اسلام و مسلمین منت گذاشت و دین خود را در حیات رسول و بعد از ایشان تایید و حفظ کرد. خداوند به جای ما پاداش خیر را به ابوبکر عطا فرماید. پایان کلام شیخالاسلام ابن تیمیه.